دکتر جلال متینی
اعراب مسلمان در طی دو سده، در دوران خلفای راشدین، اموی و عباسی، پس از لشکرکشیهای پی در پی و جنگهای خونین، ایران، روم شرقی (بیزانس)، مصر، سرزمینهای واقع در شمال افریقا و نیز اندلس (اسپانیا و پرتغال) را فتح کردند و به مدتی دراز، ادارهی این سرزمینهای وسیع را از هر جهت به دست گرفتند و امپراتوری اسلام را بنیاد نهادند.
به سبب ادامهی تسلط اعراب مسلمان، ساکنان هر یک از این سرزمینها دین پدران خود را رها ساختند و به اسلام گرویدند و در بیشتر این سرزمینها زبان عربی، یعنی زبان قرآن و احادیث، جانشین زبان قومی ایشان گردید. این اقوام مغلوب با پذیرفتن اسلام و به کار بردن زبان عربی رفته رفته فرهنگ و آیینهای قومی پیش از دوران مسلمانی خود را به دست فراموشی سپردند و کار آنان بدان جا رسید که پس از چندین نسل، همگی همچون قوم فاتح، هم مسلمان بودند و هم عرب زبان. اکثر این نومسلمانان با انجام مراسم و آیینهای مشترک اسلامی مانند عید فطر، عید قربان و مانند آنها، پس از گذشت چند سده، دیگر چیزی از گذشتهی خود نمیدانستند، گویی که تاریخ آنان با ظهور اسلام و فتح سرزمینشان به دست اعراب آغاز گردیده است.
با ادامهی تسلط اعراب مسلمان، ساکنان هر یک از این سرزمینها دین پدران خود را رها ساختند و به اسلام گرویدند و در بیشتر این سرزمینها زبان عربی، یعنی زبان قرآن و احادیث، جانشین زبان قومی ایشان گردید. این اقوام مغلوب با پذیرفتن اسلام و به کار بردن زبان عربی رفته رفته فرهنگ و آیینهای قومی پیش از دوران مسلمانی خود را به دست فراموشی سپردند و کار آنان بدان جا رسید که پس از چندین نسل، همگی همچون قوم فاتح، هم مسلمان بودند و هم عرب زبان.
اگرچه پس از گذشت شش سده و نیم و سقوط خلافت عباسی به دست هولاکو در سال ۶۵۶ ه.ق، دیگر از امپراتوری اسلام اثری بر جای نماند (١) و پس از آن هر یک از این اقوام برای ادارهی سرزمین خود راهی در پیش گرفت، لیکن دین اسلام و زبان عربی وجه مشترک بیشتر آنان به شمار میآمد و این وضع تا به امروز نیز همچنان ادامه دارد.
از میان سرزمینهایی که از آنها نام برده شد، ایران ساسانی نخستین کشوری بود که به سبب آبادانی و همسایگی، توجه اعراب را به خود جلب نمود و در دوران خلافت ابوبکر و عمر هدف حملات پی در پی سپاهیان اسلام قرار گرفت و در طی مدتی نزدیک به دو سده سرانجام سراسر ایران، از ماوراالنهر و خراسان و سیستان تا کرمان و فارس و خوزستان و آذربایجان و … به تصرف مهاجمان تازی در آمد و ایرانشهر ساسانی بیش از دو سده در اشغال نظامی آنان باقی ماند.
پس ایرانیان نیز مانند دیگر اقوام مغلوب به مرور زمان مسلمان شدند که یکی داستان است پر آب چشم (۲). ولی اینان بر خلاف دیگر اقوام مغلوب، زبان و فرهنگ و آیینهای پیش از اسلام خود را تا حد قابل توجهی همچنان حفظ کردند. سپس با تشکیل نخستین حکومتهای مستقل ایرانی در شرق ایران، زبان فارسی نیز به عنوان زبان رسمی دربار و زبان ادب و علم در برابر زبان عربی قد علم کرد و نخست در ماوراالنهر و خراسان و در سدههای بعد در سراسر ایران، آثار متعدد منظوم و منثوری به این زبان به وجود آمد. ایرانیان همچنین با وجود منع جدی اسلام برای اجرای آیینهای غیر اسلامی، آیینهایی چون نوروز، مهرگان، سده و … را از این دوره به بعد آشکارا بر پا ساختند. عدهای از ایشان نیز زبان عربی را آموختند و آثار ارجمندی دربارهی علوم دینی و دانشهای پزشکی، ریاضی، تاریخ و جغرافیا و … به این زبان به وجود آوردند که تا آن زمان در زبان عربی سابقه نداشته است. تنی چند از ایرانیان نیز به ترجمهی تعداد قابل توجهی از کتابهای پهلوی به زبان عربی پرداختند.
اکنون باید دید که چگونه زبان فارسی در مدتی بیش از دو قرن، با آن که اثری کتبی از آن بر جای نمانده است، توانست به حیات خود ادامه دهد و سپس حتا به عنوان زبان رسمی دربار و زبان شعر و ادب و علم، و زبان دوم دنیای اسلام شناخته شود و در سدههای بعد نیز در سرزمینهای غیر ایرانی راه پیدا کند.
نخست باید پذیرفت که زنده ماندن زبان فارسی و آیینهای ایرانی در دو سدهی نخست هجری، بیهیچ گونه تردیدی مدیون دلبستگی ایرانیان به زبان مادریشان بوده است که در این مدت دراز به این زبان با یکدیگر گفتوگو کردهاند، برای کودکان خود لالایی خواندهاند، برای آنان قصههایی را که از مادران خود شنیده بودند باز گفتهاند، در شادی و غم خود و دیگران شعر سرودهاند و دور از چشم محتسبان و در پشت درهای بسته به مانند پدران و مادران خود، مراسم نوروز و سده و مهرگان و … را نیز بر پا داشتهاند و بدینسان این سنتها را از نسلی به نسل بعد سپردند تا سرانجام در شرق ایران زمان استقلال به دست یعقوب لیث صفاری ( ۲۶۵- ۲۵۴) فرا رسید.
ایرانیان بر خلاف دیگر اقوام مغلوب، زبان و فرهنگ و آیینهای پیش از اسلام خود را تا حد قابل توجهی همچنان حفظ کردند. سپس با تشکیل نخستین حکومتهای مستقل ایرانی در شرق ایران، زبان فارسی نیز به عنوان زبان رسمی دربار و زبان ادب و علم در برابر زبان عربی قد علم کرد و نخست در ماوراالنهر و خراسان و در سدههای بعد در سراسر ایران، آثار متعدد منظوم و منثوری به این زبان به وجود آمد.
از زمان سقوط ساسانیان تا این تاریخ، ایران به مدتی بیش از دو سده در اشغال نظامی تازیان بود و حاکمان سراسر ایران عربهایی بودند که از سوی خلفا تعیین میگردیدند و این در تاریخ جهان یکی از طولانیترین دورههای اشغال سرزمینی به توسط قوای بیگانه است.
البته پیش از یعقوب، طاهر ذوالیمینین بنیادگذار سلسلهی طاهریان که ایرانی بود از سوی مامون به حکومت منطقهی شرق بغداد منصوب شده بود و دربارهی او نوشتهاند که چند روزی پس از آنکه به مقر حکومت خود رسید، نام خلیفه را از خطبه حذف کرد و روز بعد جسدش را یافتند. برخی در درستی و نادرستی این روایت تردید کردهاند، ولی اگر هم کشته نمیشد و به مرگ طبیعی میمرد، باز او و جانشینانش در احیای زبان فارسی و آیینهای ایرانی نقشی نداشتهاند، زیرا هم برگزیده و مامور خلیفهی عباسی و هم عربمآب و بیعلاقه به زبان فارسی و سنتهای ایرانی بودند؛ اما کار یعقوب از گونهای دیگر بود. او خود به قدرت رسید و برگزیدهی خلیفهی عباسی نبود. هدف او نیز تنها این نبود که با استقلال در ایران حکومت کند، بلکه در صدد بود که دستگاه خلافت عباسیان را برچیند و به همین قصد به سوی بغداد لشکرکشی کرد و پیشنهاد صلح خلیفه را نیز نپذیرفت. ولی مرگ نا به هنگام به وی فرصت نداد که طرح خود را عملی سازد. (٣) یعقوب با چون این روحیهای وقتی شاعران برای نخستین بار به رسم معمول در دربار بغداد پیروزیاش را بر دشمنان به زبان عربی تهنیت گفتند، به صراحت به آنان گفت: «چیزی را که من اندرنیابم چرا باید گفت؟» (۴) پس شاعران وی را به فارسی مدیحه گفتند، در اشعاری که از نظر شعری سست بود و این خود نشانهی آغازین بودن شعر درباری به فارسی است.
مرحلهی بعدی نیز که از جهتی دنبالهی این مرحله به شمار میآید، تشکیل حکومت سامانیان است در ماوراالنهر و خراسان بزرگ در سالهای ٣۸۹ – ۲۶١ است. آنان نیز ایرانی بودند و همان زبان فارسی که یعقوب بر آن تاکید کرده بود زبان رسمی دربارشان بود. شاعران آنان را به همین زبان مدح میگفتند و دانشمندان در حمایت آنان به همین زبان به تالیف کتاب یا ترجمهی آثاری از زبان عربی به فارسی پرداختند.
زنده ماندن زبان فارسی و آیینهای ایرانی در دو سدهی نخست هجری، بیهیچ گونه تردیدی مدیون دلبستگی ایرانیان به زبان مادریشان بوده است که در این مدت دراز به این زبان با یکدیگر گفتوگو کردهاند، برای کودکان خود لالایی خواندهاند، برای آنان قصههایی را که از مادران خود شنیده بودند باز گفتهاند، در شادی و غم خود و دیگران شعر سرودهاند و دور از چشم محتسبان و در پشت درهای بسته به مانند پدران و مادران خود، مراسم نوروز و سده و مهرگان و … را نیز بر پا داشتهاند و بدینسان این سنتها را از نسلی به نسل بعد سپردند تا سرانجام در شرق ایران زمان استقلال به دست یعقوب لیث صفاری ( ۲۶۵- ۲۵۴) فرا رسید.
امیران سامانی که دوستدار علم و ادب بودند و به زبان عربی نیز تسلط نداشتند به ترجمهی کتابهایی که ایرانیان به زبان عربی نوشته بودند فرمان دادند (مانند «تاریخ الرسل و الملوک» و «تفسیر کبیر طبری») و یکی از آنان در این راه تا آن حد پیش رفت که برای ترجمهی تفسیر قرآن به زبان فارسی، از فقیهان ماوراالنهر فتوا کرد و آنان در پاسخ گفتند که ترجمهی تفسیر قرآن به زبان فارسی برای کسانی که عربی نمیدانند مجاز است (۵) و با این فتوا در آن سد استواری که به ویژه در علوم مربوط به دین اسلام در برابر زبان فارسی کشیده شده بود، رخنهای بزرگ حاصل آمد. شاهنامههای منظوم و منثور نیز همگی تا پایان همین دوره نوشته شدند.
امروز اگر از رودکی سمرقندی (مرگ در سال ٣۲۹) به عنوان پدر شعر فارسی یاد میکنیم و از نام و آثار دهها شاعر و نویسنده در سدههای سوم و چهارم هجری آگاهیم، همگی مرهون تاسیس این دو سلسلهی ایرانی در مشرق ایران است که زبان فارسی را عملا زبان رسمی اعلام کردند و مشوق پارسیسرایان و پارسینویسان شدند؛ نه چون طاهریان یا آل بویه (۴۴۸ – ٣۲۲) که به زبان عربی عنایت خاص داشتند؛ چون آنکه دو تن از وزیران معروف آل بویه، یعنی ابن عمید و صاحب بن عباد، خود از استادان ادب عربی بودند به گفتهی ثعالبی در مجلس صاحب بن عباد دست کم۲٣ شاعر عربزبان از جمله ستایشگران وی بودند. (۶)
مرداویج بنیادگذار آل زیار نیز، که خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود، به زنده کردن آیینهای ایرانی و رسوم و دربار ساسانی اهتمام تمام داشت. وی که از خلفای عباسی بیزار بود خود را شاهنشاه خواند و به شیوهی ساسانیان بر تختی زرین نشست و تاجی چون خسرو انوشیروان بر سر نهاد. وی در سال ٣۲٣ (برای نخستین بار پس از سقوط ساسانیان) فرمان داد به مناسبت سده، جشن باشکوهی در اصفهان بر پا کنند؛ ولی چهار روز بعد در همان شهر به دست غلامی ترک کشته شد. افراد خاندان آل زیار نامهای ایرانی داشتند و یکی از آنان کیکاووس بن اسکندر مولف کتاب معروف قابوسنامه به فارسی است. (۷)
با تشکیل دربارهای ایرانی به آن استعدادهای موجود در میان ایرانیان فرصت ظهور و بروز داده شد که به یقین در سدههای اول و دوم هجری نیز وجود داشته ولی شکوفا نگردیده بود. دو سده اشغال نظامی ایران همراه با تغییر دین و رواج زبان عربی موجب گردیده بود که پیوند ایرانیان با دوران پیش از یورش عرب کم و بیش گسسته شود و ایشان تاریخ و گذشتهی خود را از یاد ببرند؛ زیرا در تمام این مدت دراز جز فرمانروایان عرب و فتوحات اسلامی نه کسی را میشناختند و نه چیزی شنیده بودند.
درست در چنین دورهی حساسی بود که فردوسی با آن ذوق و استعداد کمنظیر خود پا به عرصهی وجود نهاد و به زبانی ساده و دلنشین و با هنرمندی کامل، تاریخ گذشتهی قوم ایرانی را به نظم کشید و گذشتههای دور و پرافتخار پدرانشان را به آنان یادآوری کرد. وی در سر به زنگاه تاریخ با به نظم درآوردن شاهنامه به انجام کاری کمر بست که بدون آن شاید کوششهای دو حکومت ایرانی که از آنها یاد کردیم به نتیجهای که بایست نمیرسید.
کار یعقوب از گونهای دیگر بود. او خود به قدرت رسید و برگزیدهی خلیفهی عباسی نبود. هدف او نیز تنها این نبود که با استقلال در ایران حکومت کند، بلکه در صدد بود که دستگاه خلافت عباسیان را برچیند و به همین قصد به سوی بغداد لشکرکشی کرد و پیشنهاد صلح خلیفه را نیز نپذیرفت. ولی مرگ نا به هنگام به وی فرصت نداد که طرح خود را عملی سازد. یعقوب با چون این روحیهای وقتی شاعران برای نخستین بار به رسم معمول در دربار بغداد پیروزیاش را بر دشمنان به زبان عربی تهنیت گفتند، به صراحت به آنان گفت: «چیزی را که من اندرنیابم چرا باید گفت؟» پس شاعران وی را به فارسی مدیحه گفتند، در اشعاری که از نظر شعری سست بود و این خود نشانهی آغازین بودن شعر درباری به فارسی است.
در اهمیت شاهنامهی فردوسی همین بس که همهی ایرانیان تا حدود صد و پنجاه سال پیش، آن را تاریخ واقعی ایران میدانستند و کسانی چون کیومرث و فریدون و کیکاووس و کیخسرو و … را دقیقا مانند پادشاهان ساسانی شاهان حقیقی ایرانزمین میپنداشتند. زندهیاد مجتبی مینوی در بیان اهمیت این اثر چون این مینویسد:
«بعد از آمدن اسلام، ادبیات ما فراموش شد و همین که دوباره به شعر گفتن و نوشتن نثر پرداختیم، بیشتر کار نویسندگان و شاعران ما در زمینهی ادبیات عربی بود. ادبیات فارسی در دورهی پس از اسلام ابتدا فرزند ادبیات عربی بود و داستانهای ما همان داستانهای یهود و مسیحیت بود که از راه دین اسلام و تفاسیر و قصص دینی به ایران رسیده بود. زرتشت را بر ابراهیم تطبیق کردیم و جمشید را بر سلیمان. ملک سلیمان و تخت سلیمان و قبر مادر سلیمان و مانند اینها، جای نامهای ایرانی را گرفت و اگر زبان فارسی توانایی آن را نداشت که با آن بتوانند مطالب مختلف و متنوع را به صراحت و روشنی تمام بیان کنند، این زبان هرگز در شعر و کتابت جای باز نمیکرد و زبان عربی که زبان دینی بود، زبان دنیایی نیز میماند و ما تا امروز مثل اهل عراق و سوریه و لبنان و مصر و تونس و الجزایر و مراکش، عربزبان میماندیم و در موضوعات عربی جز لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا و داستانهای انجیل و تورات چیزی نمیدانستیم و همان گونه که بسیاری از ملل اروپایی پس از عیسوی شدن، همهی قصص و داستانهای قبل از مسیحیت خویش را از دست دادند و داستانهای ملیشان همان قصههای عهد عتیق شد، ما نیز چیزی از خسرو و شیرین، رستم و سهراب، فرنگیس و سیاووش، رستم و اسفندیار، توس و گیو و گودرز و شاپور و اردشیر و بهرام چوبین نمیشناختیم، مگر آنچه که از کتب عربی به ما میرسید. شاهنامه این خدمت را به ایرانیان کرده است که پهلوانان قدیم ایرانی را احیاء کرده و ادبیات ماقبل اسلامی ایران را از نو متداول ساخته است». (۸)
بدین ترتیب شاهنامهی فردوسی در آن دوره مانند پلی بود میان ایران مغلوب و اسیر دست اعراب مسلمان و ایرانشهر ساسانی، یعنی ایران مقتدری که یکی از دو قدرت بزرگ زمان خود بود. با شاهنامه بود که ایرانیان شکستخورده، پس از چندین نسل دریافتند که صاحب تاریخی هستند کاملا جدا از اعراب. تاریخی که با صدر اسلام و حملهی اعراب به ایران آغاز نمیگردد و شاهان و پهلوانان ایرانی را با اعراب نسبتی نیست. آنان دریافتند که حتا نخستین انسان در روایات ایرانی «کیومرث» است نه «آدم» در اساطیر یهودی و مسیحی و اسلامی، و این کیومرت نیز شاه است نه چون آدم، پیامبر.
امروز اگر از رودکی سمرقندی به عنوان پدر شعر فارسی یاد میکنیم و از نام و آثار دهها شاعر و نویسنده در سدههای سوم و چهارم هجری آگاهیم، همگی مرهون تاسیس صفاریان و سامانیان در مشرق ایران است که زبان فارسی را عملا زبان رسمی اعلام کردند و مشوق پارسیسرایان و پارسینویسان شدند؛ نه چون طاهریان یا آل بویه که به زبان عربی عنایت خاص داشتند؛ چون آنکه دو تن از وزیران معروف آل بویه، یعنی ابن عمید و صاحب بن عباد، خود از استادان ادب عربی بودند به گفتهی ثعالبی در مجلس صاحب بن عباد دست کم۲٣ شاعر عربزبان از جمله ستایشگران وی بودند.
هنوز زخم حملهی اعراب بر پیکر ایران بود و در اوضاع و احوالی که همهی شرایط برای رونق زبان فارسی و فرهنگ ایران فراهم آمده بود، ناگهان بلای دیگری، این بار از شمال شرق بر ایران نازل شد و به مدت پنج سدهی دیگر طومار استقلال سیاسی ایران را در هم نوردید. این بلا چیزی نبود جز ورود ترکان و ترکمانان به ایرانزمین.
این ترکان در دورهی سامانیان نخست به صورت غلامان و کنیزان به دربار و خاندانهای معتبر راه یافتند و سپس برخی از ایشان به سبب قابلیتهایی که داشتند در سپاه سامانیان به مقامهای بالا رسیدند و چون در حکومت سامانیان ضعف راهیافت، اینان آهسته آهسته به دخالت در امور کشور پرداخته و در گوشه و کنار، ادارهی کشور را به دست گرفتند.
الپتکین غلام ترکی که به توسط احمد بن اسماعیل سامانی خریده شده بود (۹) و در دستگاه سامانیان به مقام حاجبسالاری (سرکردهی دربانان آ.ا.) رسیده بود، پس از کشتن سپهسالار اردوی سامانی در بخارا به مقام سپهسالاری و حکومت خراسان ارتقا یافت و در سال ٣۵١ امیر محلیِ غزنه را شکست داد و غزنه را مرکز حکومت خود قرار داد. البتکین در عهد عبدالملک اول، سبکتکین را که چون خود او غلامی ترک بود، در نیشابور از تاجران برده خرید و سپس دختر خود را به زنی به وی داد. از ایشان فرزندی به وجود آمد که همان محمود غزنوی، موسس سلسلهی غزنویان است.
از زمان برچیده شدن حکومت سامانیان به دست ترکان تا آغاز حکومت صفویه در سال ۹۰۷ هجری قمری، بیش از پنج سدهی دیگر تمامی ایران میدان تاخت و تاز و ترکتازی ترکان و ترکمانان و سپس مغولان و تاتاران شد.
ترکان و ترکمانان اقوامی صحرا گرد و در پی چراگاه بودند و عدهی قابل توجهی از آنان در آغاز سدهی پنجم هجری در آذربایجان اقامت گزیدند و بقیه به آسیای صغیر (ترکیهی امروز) و قفقاز رفتند. کوچ کردن این مهمانان ناخوانده چند بار دیگر از جمله در آذربایجان تکرار شد و رواج زبان ترکی در این مناطق یادگار همین مهاجرتهای پیاپی و اقامت ترکان و ترکمانان در این سرزمینهاست.
شاهنامهی فردوسی مانند پلی بود میان ایران مغلوب و اسیر دست اعراب مسلمان و ایرانشهر ساسانی، یعنی ایران مقتدری که یکی از دو قدرت بزرگ زمان خود بود. با شاهنامه بود که ایرانیان شکستخورده، پس از چندین نسل دریافتند که صاحب تاریخی هستند کاملا جدا از اعراب. تاریخی که با صدر اسلام و حملهی اعراب به ایران آغاز نمیگردد و شاهان و پهلوانان ایرانی را با اعراب نسبتی نیست. آنان دریافتند که حتا نخستین انسان در روایات ایرانی «کیومرث» است نه «آدم» در اساطیر یهودی و مسیحی و اسلامی، و این کیومرت نیز شاه است نه چون آدم، پیامبر.
همان گونه که گفته شد، غزنویان سامانیان را بر انداختند، سپس سلسلهی غزنوی به دست ترکمانان سلجوقی از پای در آمد و سلجوقیان و اتابکان دورهای دراز در سراسر ایران حکومت کردند. پس از آنان نوبت به ترکان غُز و سپس به خوارزمشاهیان رسید. خوارزمشاهیان نیز با حملات چنگیز از پای در آمدند و هولاکو فتوحات چنگیز را دنبال نمود و افزون بر آن بساط خلافت عباسیان را هم برچید و جانشینانش به نام ایلخانان مدتی دراز در ایران به فرمانروایی پرداختند. سپس تیمور گورکانی حملات خود را به ایران آغاز کرد و چندین بار از لانه و کاشانهی خود، سمرقند، به نواحی مختلف ایران و هند و آسیای صغیر حمله برد و از سرِ کشتگان منارهها ساخت. در اواخر عهد تیموریان دو سلسلهی آق قویونلو و قره قویونلو نیز که از ترکمانان بودند قدرت را در نواحی مختلف ایران در دست داشتند تا آنکه سرانجام نوبت به شاه اسماعیل صفوی رسید که از نوادگان شیخ صفیالدین اردبیلی بود.
شاه اسماعیل صفوی به شرحی که جای آن در این مختصر نیست، پس از ۹ سده که از سقوط ساسانیان میگذشت و در این مدت دراز هر قسمت از ایران در دست حکمرانی قرار داشت، توانست وحدت ایران ساسانی را با رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه در سراسر ایران تامین کند.
از شاه اسماعیل اول اشعاری به فارسی و ترکی نیز موجود است. وی با وجود تکیه بر تشیع، از جهات گوناگون به ایران میاندیشید و حتا برای چهار تن از پسران خود نامهای شاهنامهای مانند تهماسب، سام، بهرام و رستم برگزید، نه نامهای امامان شیعه را. وی با شیبانیان و آل عثمان که هر دو از ترکمانان بودند و به ایران چشم طمع دوخته بودند جنگها کرد و نیز به فرمان او نسخهای شاهانه از شاهنامهی فردوسی به توسط گروهی از نقاشان و خطاطان و طلاکاران تهیه گردید؛ شاهنامهای که هنرشناسان تراز اول امروز جهان از آن با عنوان «گالری هنر» یاد کردهاند. (١۰)
ترکان و ترکمانان اقوامی صحرا گرد و در پی چراگاه بودند و عدهی قابل توجهی از آنان در آغاز سدهی پنجم هجری در آذربایجان اقامت گزیدند و بقیه به آسیای صغیر (ترکیهی امروز) و قفقاز رفتند. کوچ کردن این مهمانان ناخوانده چند بار دیگر از جمله در آذربایجان تکرار شد و رواج زبان ترکی در این مناطق یادگار همین مهاجرتهای پیاپی و اقامت ترکان و ترکمانان در این سرزمینهاست.
ورود ترکان و ترکمانان به ایران از اواخر دورهی سامانیان تا حکومت صفویان نیز مانند حملات اعراب مسلمان داستانی است پر آب چشم و کشتار مردم بیگناه ایران و ویران ساختن شهرها و آبادیها و کور کردن قناتها و بر کندن درختها و … از جمله آثار آن بود و پدید آمدن کلماتی چون «ترکتازی» و «ترکتازی کردن» به معنی حمله و هجوم بر سبیل یغما و غارت، «ترکی» به معنی ظلم بیحساب و «ترکی کردن» به معنی ظلم کردن و «ترکی رفتن» به معنی ظلم و دشمنی و غیره که اشارهای است به بیدادگری بسیار آنان و واکنش ایرانیان به این مهاجمان بیابانگرد، و اشعاری که در دیوانهای شاعران سدهی پنجم به بعد دربارهی بیرسمیها و ظلم و اجحاف ترکان و ترکمانان موجود است، همه و همه حکایت از عمق این فاجعه میکند. (١١)
این مهاجمان دارای فرهنگ و زبان غنی نبودند. هر کدام از آنان از زبان خود که یکی از شاخههای زبان ترکی است برای گفتوگوهای روزانه استفاده میکرد. آنان اگر چه دارای ادبیاتی شفاهی نیز بودند و قصهها و افسانههایی نیز داشتند، برای کودکانشان به زبان خود لالایی میخواندند، برای معشوقگان خود نیز ترانههایی میساختند و در فراق آنان اشعاری سوزناک میسرودند و … ولی در این امر تردیدی وجود ندارد که آنان دارای زبانی نبودند که با رسمیت بخشیدن به آن بتوانند دستگاه اداری سرزمینهای وسیع تحت تصرف خود را اداره کنند. هیچ مورخی از وجود منشیان و نویسندگان ترک و ترکمان در میان آنان خبری نداده است و آنان به ناچار ادارهی هر سرزمینی را که تصرف میکردند به دست ایرانیان میسپردند و تقریبا همهی مشاغل دیوانی از وزارت به پایین در دست ایرانیان بود و این فاتحان، بیهمکاری نزدیک فارسیزبانان قادر به انجام هیچ کاری به جز لشکرکشی نبودند و این واقعیت را نیز دستههایی از ترکان به خوبی دریافته بودند. محمود کاشغری در دیوان لغات الترک مینویسد: «چون اوغوزها (ترکمانان) بیش از دیگر اقوام ترک با ایرانیان در تماس بودند، سایر اقوام ترک دربارهی آنان میگفتند: «سر بیکلاه و ترک، بی تات (یعنی ایرانی فارسیزبان) نمیتواند باشد.» (١۲) بعید نیست که پاسخ تند خواجه نظامالملک به ملکشاه نیز با توجه به همین نکته بوده است، چه بنا به روایتی هنگامی که ملکشاه سلجوقی بر خواجه نظام الملکِ وزیر خشم گرفت و به وی پیغام داد که چرا حد خویش را در ادارهی مملکت نگاه نمیدارد:
شاه اسماعیل با وجود تکیه بر تشیع، از جهات گوناگون به ایران میاندیشید و حتا برای چهار تن از پسران خود نامهای شاهنامهای مانند تهماسب، سام، بهرام و رستم برگزید، نه نامهای امامان شیعه را. وی با شیبانیان و آل عثمان که هر دو از ترکمانان بودند و به ایران چشم طمع دوخته بودند جنگها کرد و نیز به فرمان او نسخهای شاهانه از شاهنامهی فردوسی به توسط گروهی از نقاشان و خطاطان و طلاکاران تهیه گردید؛ شاهنامهای که هنرشناسان تراز اول امروز جهان از آن با عنوان «گالری هنر» یاد کردهاند.
«اگر میخواهی بفرمایم که «دوات از پیش تو بگیرند» [کنایه از اینکه از مقام وزارت معزولت کنم]، خواجه از این پیغام رنجید و گفت: با سلطان بگویید که تو نمیدانی که من در مُلک شریک توام و تو به این مرتبه به تدبیر من رسیدهای و بر یاد نداری … اقطار شرق و غرب را مسخر گردانیدم. دولت آن تاج بر این دوات بسته است. هرگاه این دوات برداری، آن تاج بردارند». (١٣)
پیشگویی خواجه نظامالملک درست از آب درآمد؛ زیرا با کشته شدن وی، تاجداری سلطان سلجوقی نیز دیری نپایید.
از سوی دیگر میدانیم که نسل اول و دوم این مهاجمان از غزنویان و سلجوقیان و … زبان فارسی نمیدانستند؛ چون آنکه در نامهای که سلطان سنجر (نشستن بر تخت در ۵١١ – درگذشت در ۵۵۲ ) به شرفالدین علی بن طراد زینی، وزیر خلیفهی المسترشد به بغداد فرستاده شده، آمده است که: «معلوم است که ما خواندن و نبشتن ندانیم». (١۴) بعضی از آنان حتا تا پس از سه چهار نسل هم فارسی نیاموخته بودند؛ چون آنکه طغرل سوم سلجوقی در سال ۵۷۷ در سال ششم سلطنتش (در حالی که از آغاز سلطنت سلجوقیان در ایران یکصد و پنجاه سال گذشته بود) تازه به هوس یاد گرفتن زبان و خط فارسی افتاد. (١۵) ولی آنان به مرور زبان فارسی را آموختند و گواه ما، از جمله اظهارنظر ابوالفضل بیهقی است دربارهی مسعود غزنوی که مینویسد: «و از پادشاهان این خاندان رضی الله عنه ندیدم که کسی چون آن خواندی و نبشتی که وی … ». بیهقی دو نامهی فارسی نیز از مسعود به قدرخان و ارسلان خان نقل کرده است. جالب توجه است که این سه تن ترک بودند؛ ولی به یکدیگر به زبان فارسی نامه مینوشتند. (١۶)
ورود ترکان و ترکمانان به ایران از اواخر دورهی سامانیان تا حکومت صفویان نیز مانند حملات اعراب مسلمان داستانی است پر آب چشم و کشتار مردم بیگناه ایران و ویران ساختن شهرها و آبادیها و کور کردن قناتها و بر کندن درختها و … از جمله آثار آن بود و پدید آمدن کلماتی چون «ترکتازی» و «ترکتازی کردن» به معنی حمله و هجوم بر سبیل یغما و غارت، «ترکی» به معنی ظلم بیحساب و «ترکی کردن» به معنی ظلم کردن و «ترکی رفتن» به معنی ظلم و دشمنی و غیره که اشارهای است به بیدادگری بسیار آنان و واکنش ایرانیان به این مهاجمان بیابانگرد، و اشعاری که در دیوانهای شاعران سدهی پنجم به بعد دربارهی بیرسمیها و ظلم و اجحاف ترکان و ترکمانان موجود است، همه و همه حکایت از عمق این فاجعه میکند.
این مهاجمان که استقلال سیاسی ایران را به مدت پنج سده از بین بردند، خوشبختانه جز در امر سپاهیگری و لشکرکشی و دست تطاول به مال این و آن دراز کردن و قدرت مُلک را به دست گرفتن، چیزی در چنته نداشتند و به همین جهت زبان فارسی که در دوران یعقوب لیث صفاری و سامانیان زبان رسمی دربار و زبان شعر و ادب و علم شده بود، به حیات خود در دستگاه ترکان و اوغوزها همچنان ادامه داد و زبان فارسی که زبان ماوراالنهر و خراسان بود، در دوران آنان زبان رسمی دربار و زبان علم و ادب در سراسر ایران شد.
ادامهی حیات زبان فارسی در دوران حکومت مهاجمان ترک و ترکمان و … معلول بیفرهنگی آن اقوام از یکسو، و وجود زبان و فرهنگ غنی فارسی از سوی دیگر است. اگر آنان زبانی داشتند که با آن میتوانستند کارهای اداری خود را انجام دهند، بیشک کوششهای صفاریان و سامانیان و حتا فردوسی نیز به جایی نمیرسید و از زبان فارسی از سدهی پنجم هجری به بعد کمتر اثری بر جای میماند.
زبان فارسی نه تنها در دوران دراز تسلط ترکان و ترکمانان بر ایران به حیات خود ادامه داد، بلکه توانست سرزمینهای غیر ایرانی را نیز فتح کند. راهیافتن زبان و ادب فارسی در شبه قارهی هند و آسیای صغیر و بخشی از شبه جزیرهی بالکان نیز بیتردید نتیجهی لشکر کشیهای همین ترکان و ترکمانان به سرزمینهای غیر ایرانی است. آنان همان گونه که به نیروی سپاهیان خود بر سراسر ایران تسلط یافتند، به همان ترتیب سرزمینهای غیر ایرانی را نیز ضمیمهی قلمرو خود ساختند و در این مناطق نیز چارهای جز این نداشتند که به مانند ایران، هم کارگزاران ایرانی را به کار بگیرند و هم زبان فارسی را در دستگاه حکومت خود عملا به صورت زبان رسمید رآورند. به تاریخچهی این امر توجه بفرمایید.
در این امر تردیدی وجود ندارد که ترکان دارای زبانی نبودند که با رسمیت بخشیدن به آن بتوانند دستگاه اداری سرزمینهای وسیع تحت تصرف خود را اداره کنند. هیچ مورخی از وجود منشیان و نویسندگان ترک و ترکمان در میان آنان خبری نداده است و آنان به ناچار ادارهی هر سرزمینی را که تصرف میکردند به دست ایرانیان میسپردند و تقریبا همهی مشاغل دیوانی از وزارت به پایین در دست ایرانیان بود و این فاتحان، بیهمکاری نزدیک فارسیزبانان قادر به انجام هیچ کاری به جز لشکرکشی نبودند.
زبان فارسی در شبه قارهی هند
محمود غزنوی از سال ٣۹۲ هجری قمری به بعد چندین بار به هند لشکر کشی کرد و پنجاب را ضمیمهی قلمرو خود ساخت. این لشکر کشیها عنوان «جهاد» داشت و برای ادای «نذر» سلطان بود! تا خانهی بتپرستان را ویران سازد، نه برای رواج زبان فارسی، و بدین سبب است که از وی با عنوان «سلطان غازی» نیز یاد کردهاند. او هر بار با غنایم فراوان از هند بازمیگشت و بخشی از آن را به عنوان سهم خلیفهی عباسی به بغداد میفرستاد.
نزدیک به دو سدهی بعد، هند مورد حملهی معزالدین محمد غوری قرار گرفت و دهلی به دست قطبالدین ایبک که از غلامان معزالدین بود فتح شد و در نتیجه هند نزدیک به سه سده در دست غلامان غوریه بود که هر یک به استقلال در بخشی از آن حکومت میکردند.
در دورهی سلطنت یکی از آنان، یعنی اسکندر لودی (۸۹۴ – ۹۲٣)، ادب فارسی در هند رواج بسیار یافت. شاعران و عالمان زیادی به دربار او روی آوردند. هندیان به آموختن زبان فارسی پرداختند و به ضرورت، تالیف فرهنگهای فارسی در هند آغاز گردید. ظهیرالدین محمد بابُر موسس سلسلهی گورکانی که پسر عمر شیخ، نوادهی پنجم تیمور گورکانی بود، با آنکه خاطرات خود را به زبان جغتایی نوشته است، اشعار فارسی صوفیانه میسرود و به حافظ و جامی توجه داشت.
ادامهی حیات زبان فارسی در دوران حکومت مهاجمان ترک و ترکمان و … معلول بیفرهنگی آن اقوام از یکسو، و وجود زبان و فرهنگ غنی فارسی از سوی دیگر است. اگر آنان زبانی داشتند که با آن میتوانستند کارهای اداری خود را انجام دهند، بیشک کوششهای صفاریان و سامانیان و حتا فردوسی نیز به جایی نمیرسید و از زبان فارسی از سدهی پنجم هجری به بعد کمتر اثری بر جای میماند.
دوران طلایی ادب فارسی در هند، دورهی اکبرشاه (پادشاهی ۹۶٣ – ١۰١۴) است. به امر وی وزیرش تودارمال در سال ۹۹۰ فرمانی صادر کرد که به موجب آن، زبان فارسی و تمام امپراتوری اعلام گردید. به فرمان اکبرشاه همچنین برخی از کتابهای مهم هندوان از سانسکریت به نظم و نثر فارسی ترجمه شد و بر غنای ادب فارسی افزوده گردید. اگر در دورهی غزنویان مرکز زبان فارسی در هند تنها شهر لاهور بود، این مرکزیت در سدههای بعدی به ترتیب به مولتان و دهلی و اگره منتقل گردید. علاوه بر شاعران و عالمان و نویسندگان ایرانی که در مدت چند سده به هند مهاجرت کردند، از هندیان اعم از مسلمان و هندو، شاعران و نویسندگان و عالمان بزرگی ظهور کردند که آثارشان به فارسی است. نخستین شاعر فارسی زبانِ متولد هند را ابوعبدالله نُقاطی معاصر سلطان مسعود غزنوی نام بردهاند که ابیاتی از وی باقی مانده است و سپس نوبت میرسد به مسعود سعد سلمان و ابوالفرج رونی و امیرخسرو دهلوی و حسن دهلوی و صدها شاعر دیگر. ابوالحسن علی ابن عثمان الجلابی هجویری (فوت ۴۶۵) کشف المحجوب، یعنی قدیمیترین کتاب در شرح احوال و آرای صوفیان را در هند نوشت. محمد عوفی (فوت ۶٣۵) دو کتاب معروف خود را، یعنی لباب الالباب و جوامع الحکایات و لوامع الروایات را در هند تالیف کرد و …
نفوذ زبان فارسی در شبه قارهی هند آنقدر عمیق بود که حتا پس از رسمی شدن زبان انگلیسی به جای زبان فارسی، سرودن شعر و نگارش کتاب به زبان فارسی همچنان در آنجا ادامه یافت.
نفوذ زبان فارسی در شبه قارهی هند آنقدر عمیق بود که حتا پس از رسمی شدن زبان انگلیسی به جای زبان فارسی، سرودن شعر و نگارش کتاب به زبان فارسی همچنان در آنجا ادامه یافت. از شاعران معروف این دوره میتوان میرزا اسدالله غالب (١۲١۲- ١۲۸۵) و محمد اقبال (١۲۸۹- ١٣۵۷) را که به زبانهای اردو و فارسی شعر سرودهاند نام برد.(١۷)
زبان فارسی در روم شرقی (آسیای صغیر)
زبان فارسی به همراه سپاهیان الب ارسلان (پادشاهی ۴۵۵ – ۴۶۵) وارد آسیای صغیر گردید. دربار سلجوقیان روم (۴۷۰- ۷۰۰) در آن منطقه یک محیط کاملا ایرانی بود و بیشترِ وزرا و رجال آن نیز ایرانی بودند. از نظر شعر فارسی دربار آنان درباری بود به مانند دربار سلطان محمود غزنوی. نامهنویسی در این دربار به زبان فارسی بود که مجموعههایی از آن در دست است. به جز شاعران ایرانی، عدهای از اهالی آسیای صغیر نیز به فارسی شعر میسرودند. در قرن ششم و هفتم در آن سرزمین بیشتر کتابها به زبان فارسی نوشته میشد.
نامههای پادشاهان عثمانی بیشتر به فارسی بود؛ ولی پس از مدتی، زبان فارسی تنها به صورت زبان دوم و خاص طبقهی اشراف و درسخواندگان درآمد.
یکی دیگر از علل رواج زبان فارسی در آسیای صغیر، حملهی مغول به ایران بود و مهاجرت عدهای از ایرانیان به آن سرزمین که مهمترین آنان مولانا جلالالدین است.
پس از سلجوقیان روم، نوبت به آل عثمان میرسد (۶۹۹- ١٣۴۲) که دورهی امپراتوری آنان از سال ۸۵۷ با فتح استانبول به دست سلطان محمد دوم معروف به فاتح آغاز گردید. در نیمهی نخست این دوره، زبان فارسی که مورد توجه کامل سلاطین عثمانی قرار داشت، زبان شعر و ادب و مکاتبه و تالیف کتاب بود. چون آنکه حتا سلطان سلیمان عثمانی (۹۲۶- ۹۷۴) شاعری به عارف چلبی را مامور ساخت تا تاریخ آل عثمان را به شعر فارسی و به سبک شاهنامهی فردوسی بسراید. (١۸) نامههای پادشاهان عثمانی نیز بیشتر به فارسی بود؛ ولی پس از مدتی، زبان فارسی تنها به صورت زبان دوم و خاص طبقهی اشراف و درسخواندگان درآمد. با فتوحات سلاطین عثمانی در اروپا، زبان فارسی همراه سپاهیان آنان به شبهجزیرهی بالکان نیز راه یافت که آثاری از آن موجود است. (١۹)
کوتاه سخن، در وارد شدن زبان فارسی به شبه قارهی هند و آسیای صغیر و بخشی از شبهجزیرهی بالکان و رواج آن، هیچ یک از فرمانروایان ایرانی نقشی به عهده نداشتند، بلکه این قبایل مختلف ترک و ترکمان بودند که در ادامهی سیاست سلطهطلبی و تجاوز خود، آن سرزمینها را نیز به تصرف خود درآوردند و همان گونه که برای ادارهی امور ایران چارهای نداشتند که کارگزاران و منشیان و وزیران خود را از ایرانیان، و به قول خودشان از «تات»ها، برگزینند و زبان فارسی را نیز به ناچار زبان رسمی دربارهای خود قرار دهند، در سرزمینهای غیر ایرانی نیز به ناچار همان سیاست را به کار بستند. (۲۰)
در وارد شدن زبان فارسی به شبه قارهی هند و آسیای صغیر و بخشی از شبهجزیرهی بالکان و رواج آن، هیچ یک از فرمانروایان ایرانی نقشی به عهده نداشتند، بلکه این قبایل مختلف ترک و ترکمان بودند که در ادامهی سیاست سلطهطلبی و تجاوز خود، آن سرزمینها را نیز به تصرف خود درآوردند و همان گونه که برای ادارهی امور ایران چارهای نداشتند که کارگزاران و منشیان و وزیران خود را از ایرانیان، و به قول خودشان از «تات»ها، برگزینند و زبان فارسی را نیز به ناچار زبان رسمی دربارهای خود قرار دهند، در سرزمینهای غیر ایرانی نیز به ناچار همان سیاست را به کار بستند. بدین ترتیب ترکان و ترکمانان اگرچه به مدت پنج سده استقلال سیاسی ایران را از بین بردند و ویرانیهای بسیار به بار آوردند، لیکن به سبب فقر فرهنگی مطلق و نداشتن زبان غنی، ناخواسته موجب رواج زبان فارسی در سراسر مناطق تحت تصرف خود گردیدند.
بدین ترتیب ترکان و ترکمانان اگرچه به مدت پنج سده استقلال سیاسی ایران را از بین بردند و ویرانیهای بسیار به بار آوردند، لیکن به سبب فقر فرهنگی مطلق و نداشتن زبان غنی، ناخواسته موجب رواج زبان فارسی در سراسر مناطق تحت تصرف خود گردیدند.
پینوشتها:
١- از سرزمینهای فتح شده به دست اعراب مسلمان، تنها اندلس بود که پس از هشت قرن، در سال ۸۹۷ از دست مسلمانان خارج شد و به تصرف مسیحیان درآمد. رک: دایرهالمعارف فارسی، غلامحسین مصاحب، ج ١، تهران ١٣۴۵
۲- «یکی داستان است پر آب چشم، حملهی عرب به ایران» ایرانشناسی، جلال متینی، سال هفتم، ش ١
٣- «خراسان و بغداد»، دکتر عبدالحسین زرینکوب، تهران ١٣۵۷
۴- «تاریخ سیستان»، تصحیح ملکالشعرای بهار، تهران ١٣١۴
۵- «ترجمهی تفسیر طبری»، به نقل از ذبیحالله صفا در «تاریخ ادبیات ایران»، ج ١، چاپ یازدهم
۶- ثعالبی، یتیمه الدهر، قاهره، چاپ ١٣۵۲ ق، به نقل از دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، تهران ١٣۶۹
۷- «دایرهالمعارف یزرگ اسلامی»، چاپ دوم، تهران ١٣۷۰
۸- «فردوسی و شعر او»، مجتبی مینوی، تهران ١٣۴۶
۹- کاربرد لفظ «غلام» یا «کنیز» به هیچ وجه برای تحقیر ترکان نیست. سپاهیان اسلام چون به سرزمین «کفار» حمله میکردند، عدهای از زنان و مردان را اسیر میساختند و آنان را در بازار بردهفروشان به فروش میرساندند. در فتح اندلس نیز به دست مسلمانان، آوردهاند که طارق بن زیاد «غلام» حاکم افریقیه و مغرب، آن سرزمین را فتح کرد یا در مورد معزالدین محمد، موسس سلسلهی غوری آمده است که وی یکی از «غلامانش» را به حکومت هند برگزید.
١۰- «سرنوشت غمانگیز شاهنامهی شاه طهماسبی» حشمت موید، ایراننامه، سال ۴ ، ش ٣
١١- « زبان فارسی و حکومتهای ترکان … »، جلال متینی، ایرانشناسی، سال ۵، ش ٣
١۲- «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری، به نقل از دکتر جواد هیئت، «سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی»، تهران ١٣۶۵
١٣- «تجارب السلف»، به نقل از عباس اقبال، «وفات سلطان ملکشاه سلجوقی»، مجلهی یادگار، سال١، ش ٣
١۴- «وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی» عباس اقبال آشتیانی، ص ٣۰١ تا ٣١۸
١۵- «راحه الصدور» (تاریخ آل سلجوق)، راوندی، ص ۴٣
١۶- «تاریخ بیهقی»، ابوالفضل بیهقی، تصحیح دکتر علیاکبر فیاض، مشهد ١٣۵۰
١۷- برای اطلاعات بیشتر رک: History of Iranian Literature «تاریخ ادبیات ایران» نوشتهی Jan Rypka چاپ ١۹۶۸ ؛ «ادبیات فارسی در میان هندوان» نوشتهی دکتر سید عبدالله، ترجمهی دکتر محمد اسلم خان، تهران ١٣۷١؛ «تاریخ ادبیات در ایران» ذبیحالله صفا، ج ۲ ص ۲٣١ – ۲٣۲
١۸- کتاب Suleymanname, The Illustrated History of Suleyman The Magnificient، ( سلیماننامه، تاریخ مصور سلیمان کبیر)، نوشتهی Esin Atil، واشنگتن، ص ۵۵ – ۶۲
١۹- «نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی» محمد امین ریاحی، تهران ١٣۵۰
۲۰- «تاریخ ادبیات در ایران»، ذبیح الله صفا، ج ۲، تهران ١٣۶٣
*****
* گزیده از مجلهی ایرانشناسی، سال نهم، شمارهی یک، بهار 1376.
همهی این جستار را –بیکموکاست- میتوانید به گونهی پیدیاف از «اینجا» دریافت کنید.
*****
با سپاس فراوان از سروران و یاران مهن پرست پارسی انجمن و با بهترین درود و سپاس از دکتر متینی ارجمند
دستهایتان را میفشارم و پویایی و کارایی روزافزونتان را ارزومندم
اگر این نوشتار به گونه رایانامه “ایمیل” بچرخد میتواند گروه بسیاری از ایرانیان را در شناخت بخش مهمی از تاریخ ایران که همانا دو قرن سکوت نامدارد یاریگر باشد
پاینده باشید
با درود
هیچ سندی در دست نیست که نشان دهد خلیفه های اموی قصد تغییر زبان پهلوی به عربی را داشته اند . عبدالئه بن الزبیر، خلیفه اموی، اسم خود بر روی سکه در کرمان را به زبان پهلوی می نویسد: ” عپدولای زوبیران ” و در داراب لقب امیرالمومنین این خلیفه به خط و زبان پهلوی است : عپدولا امیری ورویشینکان” ( عپدولا امیرالمومنین ). و اسم عبدالملک بن مروان بر روی سکه مرو نیز به زبان پهلوی است: “عپدولملیک ی مروانان” . بر روی این سکه ها نیز نماد زرتشتیان ( آتشکده ) دیده می شود. این سکه نشان نمی دهند که این اعراب دشمنی با ایرانیان داشته اند ( در غیر اینصورت می بایست اسم ها به خط عربی باشند و نماد های اسلامی به جای زرتشتی بر روی سکه ها ضرب می شدند ). بیشتر در رابطه با سکه های اموی در ایران اینجا:
http://www.chubin.net/?p=12160
شاد باشید
با درود
سرفرازی ما ایرانیان همین بس که اهل قلم و پژوهش کشورهای معرب شده شمال آفریقا وبخشی از آسیا با حسرت به ایرانیان مینگرند که توانسته اند هرچند با سخبی فرهنگ و تمدن و زبان خودرا نگهدارند وتمام و کمال زیریوغ تازیان فاتح سرزمینشان نروند از رویگرزاده دلیر ایرانی باید آموخت که چگونه باید پاسدار برماند نیکان بود ، مردان و زنان مابه ویژه سُرایندگانمان همه نکته های برجسته را که راهنمای زندگی و درست اندیشیدن بوده را گفته اند ، حافظ که میگویند در کودی و نوجوانی درمکتب قرآن را آموخته است چون به کمال میرسد میگوید : به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ریشه هایمان چنان سترگ ودرهم تنیده است که بزرگترین دشمن تاریخمان نتوانسنت آنرا بخشکاند وتارهایش رااز هم بگسلاند هرچند دشتهای گسترده مارا بدل به شوره زار کرد اما این مردم بردبار و شکیبا شوره زار را باز تبدیل به گلزار کردند وگلها برای ریشه ها آواز خواندند وپارسی را پاس داشتند ، بایسته است فرزندانمان در س تاریخ را بیش از پیش بخوانند وریشه هارا دریابند ، وقتی ریشه ها سترگ باشند از هر دانه بارانی گلی میروید وبیابان گلستان میشود.
درهردوره دلیرانی داشته ایم که به پا خواسته وخواب را از چشم دشمن ربوده اند ، بابک و مازیار و قارن را از یاد نبریم که با تکه های تن خویش زنجیر سرشتند تا یادمان آنهمه کشتار تازیان که … تاختند وغارت کردند و مردمی نجیب رابرده کردند و جزیه گرفتند و چپاول را رواج دادند و بابراه انداختن آسیاب خون گندم آرد کردند و خوردند و بکارت ازدخترانمان برگرفتند … وندانستند که با کدام مردمی برخورد کرده اند وچگونه سربزیر پَربرده و چشم براه فرصتی هستند تا خلیفه را در نمد بمالانند .
با درود
فرزندان ما دوازده سال درس میخوانند لیکن نمیدانند این قند پارسی که تا بنگاله میرود ریشه در کجا دارد ؟ از دبستان تا پایان دبیرستان عربی را در کنار پارسی می آموزند اما به آنها نمیگویند آبشخور زبانت در گویش پهلوی باستان و میانه است وتو واژه های تازی را می آموزی تا بتوانی نوشته های بزرگان ادب را که از واژگان تازی وام گرفته و زبانت را آلوده اند بخوانی ودریابی واینکه همین واژگان تازی ریشه درپارسی دارند که معرب شده وبزبان بازگشته اند ، نمیگویند که مسجد از مزداکده پارسی که مزگد شده وتازیان ازآن واژه مسجدرا برگرفته ودرقالبهای دستور زبان خود وارد کرده وساجد و سجود و … ساخته و شما می پنداری که واژه ای تازیست به گفته شادروان ملک الشعرای بهار این تازیان بودند که به غارت واژگان ما پرداختند ومعرب شده هارا بزبانمان بازگردانیدند و آموزگاران واهل قلم ما به فرزندانمان نگفتندکه جوهر همان گوهر است و کسرا همان خسرو ، غارچ را قارچ و غوته را غوطه و اروس را عروس ننویسید،ویا اینکه اٌنج را معرب کرده انس و رواگ را رواج و شبک را شبق و شماله را شمع گفته اند ….. ویا قزوین کاسپین و اصفهان ، سپاهان بوده است که درزبان تازی چون گ و پ و چ و ژ نیست هر واژه ای که دارای چنین واچهایی بوده اند ناگزیر آنرا دگرگون کرده با گویش خود بزبان آورده اند ، برخی نامها ر ا جمع مکسر بسته و بجای استادان میگویند اساتید وشوربختانه حتی گاه استادان دانشگاه نیز چنین اشتباهی را تکرار میکنند در حالی که در دستور زبان ما چنین جمعی وجودندارد ، بهر روی برای گسترش زبان پارسی بایسته است که واژگان دورافتاده را به پرهون خود بازگردانیم خواهید دید که آرام آرام زبانمان پالایش خواهد یافت وفرزندانمان اشتباه دیکته ای کمتر ی خواهندداشت دراین راستا فرهنگ واژه یاب که سرورگرامی ابوالقاسم پرتو تهیه و چاپ کرده اندبسیارسودمنداست
با درود و سپاس از همه آنهایی که ایران و ایران و فرهنگ ایرانی را زنده نگه داشته. … بهمن بیک
با درود و سپاس از نوشتار گرانبهای دکتر متینی و درود و سپاس از همه ایراندوستان و پژوهشگرانی که می کوشند فرهنگ گران مایه و نازش خیز این سرزمین سپند را برای آگاهی میهن پرستان, چون چراغی روشن برای چیرگی بر تاریکیها بیافروزند.بسیاری از ایرانیان چیزی از گذشته نیاکان نیک اندیش و نیکوکار خود نمیدانند و گاهی با پافشاری بیخردانه بر آنچه که از بیگانگان و کژاندیشان به جای مانده است پشت پا بر فرهنگ گرانبهای خود می زنند. همچون چکامه سرای ارجمند , بانو هما ارژنگی بر این باورم که این نوشتار ارزشمند به هر گونه ای که انجام پذیر می باشد یاری رسان اندیشه های ایرانی باشد. پاینده و سربلند باشید.
کلا اشتتباه غزنوی ایماق بودند یعنی ترک اصیل نبودند بلکه اسرایی بودند که برای جنگ از کودکی زیر دست ترکان بزرگ شده بودند در منطقه ای جدا با کمی ازادی اما تحت نفوذ استیلای ترکان زبانشان پارسی بوده و برای همین از ان استفاده می کردند در حقیقت تمام تاریخ دروغی بیش نیست و افسانه حقیقتند بزرگترین رازها در شاهنامه اشکار می شود وقتی رستم فرزندش را به اشتباه می کشد همان بلایی که ترکان به همراهی اعراب به سر غزنوی ها اوردند غزنوی ها ایماق بودند دنبال این واژه بگردید تا روش کار ترکان برایتان اشکار شود.
متاسف شدم که باستانگرایان عزیز وطنی و ایرانشهریان معزز یک کلمه تشکر آمیز از اجداد ما نکردند که بیشتر از خود پارسیان به زبان پارسی دری خدمت کردند.قلب تاریخ متاسفانه در قاموس بعضی نویسندگان فارسی لانه کرده است. به عبارت ساده دست خودشان نیست. این گونه تربیت شده اند. بهتر بود می نوشتند با پول همین غلامان تورک بود که شعرای بزرگ فارسی زبان رشد کردند. اگر همیت آنان نبود. فارسی سلیس امروز همان لهجه کرمان ، اصفهان ، سمنان یا مشهد میماند. ولی آنان بنابه هر دلیلی که دوستان می فرمایند ( عدم انسجام زبانی یا بی سوادی و غیره ) به زبان پارسی دری چنان خدمت کرده اند تا تاریخ هست. پاک نخواهد شد. در آخر از دوستان خواهش دارم کمی هم به واقعیت ها اشاره شود تا این همه دروغ و دغل بجای واقعیت ننشیند. این که در دوران مذکور سه زبان مهم دنیای اسلام در کنار هم در سه جهت مجزا از هم رشو میکردند. زبان عربی بیشتر در جهت علم و سیاست ، زبان پارسی در جهت شعر ، ادب و عرفان و زبان تورکی در جهت نظامی و لشکری و دربار و گاهی هم در سیاست کاربرد داشتند.
شرم هم فضیلتی انسانی است خودتورکپندار وطنی.
از چه سپاسگزاری کنیم؟! از آن ترکتازیهای سهمگین که به ویرانی ایرانزمین و فرهنگ باستانی آن و کشته شدن هزاران هزار زن و مرد ایرانی بیگناه انجامید؟!
چه خدمتی به زبان ما کردند؟! جز این است که زبان کهن سرزمین من (آذربایجان) را نابود کردند؟! چه خدمتی به زبان پارسی کردند؟! این که ناچار بودند از پارسی برای فرمانروایی کشورهای اشغالشده بهره گیرند خدمت آنان بوده است؟!
کدام شاعر بزرگ پارسی در دربار ترکان بوده است؟! فردوسی؟! نظامی؟! مولانا؟! حافظ؟! سعدی؟! قطران تبریزی؟! کدام؟!
کجا ترکی همپای پارسی و عربی بوده است؟! قدمت کهنترین نوشته ترکی در ایران به زور حتی به زمان حافظ شیراز هم نمیرسد، در حالی که هزاران سال پیش از آن زبان پارسی (از کتیبهی بیستون تا امروز) در این سرزمین ریشه داشته و زبان ملی بوده است.
این که تاریخ راستین به دل شما نمینشینند و تعصب تورکپنداری چشمان شما را برای دیدن حقایق کور کرده است مشکل تاریخ نیست مشکل شما است.