دکتر محمد حیدری ملایری*
——
فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک
——
۱) چرایی این کار
فرهنگی که در پیش رو دارید مفهومهای کلاسیک و نیز پیشرفتهی اخترشناسی نوین را با به دست دادن تعریفهای آنها باز مینماید. هدف این است که این فرهنگ اخترشناسان پیشهکار و همچنین اخترشناسان دوستکار (آماتور) را به کار آید. یک ویژگی برشمردنی این فرهنگ سهزبانه این است که ریشهشناسی واژههای انگلیسی و پارسی را نیز به دست میدهد. بنابراین دادههای ریشهشناختی این اثر میتوانند برای زبانشناسان نیز، بویژه آنان که به فرگشت زبانهای هند-و-اروپایی و شاخهی ایرانی آنها علاقهمندند، جالب باشند.
جدا از هدفهای آموزشی و دانشگستری، یکی از آماجهای اصلی این کار ادای سهمی است به زبان پارسی از راه آفریدن فرهنگی جامع در اخترشناسی و اخترفیزیک که دربرگیرندهی بیشترین و پیشرفتهترین مفهومهای این رشتهها باشد. گزینش اخترشناسی و اخترفیزیک زاییدهی این واقعیت است که اینها رشتههای تخصصی داتار (مؤلف) هستند. اگر داتار زمینشناس، باستانشناس یا پژوهشگر در رشتهی دیگری میبود پروژهی همانندی را در آن رشته پیش میگرفت. این فرهنگ بر گزارههای بنیادین زیر نهاده شده است:
۱-۱) پارسی زبانی است هند-و-اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقهای درازآهنگ که کهنترین دیسهی آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰سال پیش از میلاد میرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاسداری و پشتیبانی کوشمندانه است. در این عصر پیشرفتهای شگرف هرچه فزایندهتر دانشی و فناورانه، زبانهایی که از بیان مفهومهای تازه ناتوان باشند شوربختانه محکوم به نابودیاند. از میان رفتن زبانهای تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند، و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
۱-۲) وضعیت اصطلاحشناسی در زمینهی اخترشناسی و اخترفیزیک و به طور کلی فیزیک در زبان پارسی به هیچ روی رضایتبخش نیست. چنین وضعی زبان پارسی و گذشتهی درخشان فرهنگ ایرانی را نمیزیبد. داتار آرزو دارد که در بهبود این وضع سهمی ادا کند و امیدوار است که این اقدام دیگران را فراخواند تا این خویشکاری مهم را به عهده بگیرند. ژرفانه به سببهای کاستیها بیندیشند و راهحلهایی بیایند تا اصطلاحشناسی اخترشناختی پارسی را غنی سازند و گستردهتر زبان پارسی را.
پارسی زبانی است هند-و-اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقهای درازآهنگ که کهنترین دیسهی آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاسداری و پشتیبانی کوشمندانه است.
۱-۳) زبانها بُردارهای فرهنگ و گونهگونی هستند. گلزار پرشکوهی را به اندیشه آورید که گلهای جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژهی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنها یک گونه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی است فقیر، زیرا گوناگونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن میکند. مثالی دیگر آسمان شب است که اگر در آن همهی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیاانگیز مینماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریافتناپذیرتر هم هست زیرا دگرسانیهایی که برای پژوهش و شناخت ستارگان لازماند وجود ندارند.
۱-۴) برای رویارویی با این چالش زبانی، باید همهی توانمندیهای زبان پارسی را به کار بست نه تنها میراث ادبی نوین آن را. فزون بر به کارگیری منبعهای پارسی میانه (یا پهلوی از حدود ۳۰۰پ.م. تا ۷۰۰م.)، پارسی باستان (از ۶۰۰تا ۳۰۰پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰تا ۳۰۰پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برای به هدف رسیدن لازماند. گنجینهی گویشهای گوناگون پارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویشها گاه دیسههای هند-و-اروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در پارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی در آنها دیده میشوند که یادآور ریشههای پوروا-هند-و-اروپایی هستند، واژههایی که همتاهای پارسی باستان و اوستایی آنها به ما نرسیدهاند (نگاه کنید به یادداشتها). گویشهای پارسی کانهایی پرگوهرند که افسوسمندانه تا کنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان پارسی توجه چندانی نشده است.
۱-۵) تنها با به کارگیری همگی این ابزارها در طرحی سراسری است که پارسی میتواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنها به پارسی نوین و خودداری از به کارگیری گنجینهی زبانهای مادر پارسی و گویشهایش، آن سان که روش سنتگرایان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مینماید، و بنابراین بخت کمی برای کامیابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاحشناسی پارسی در رویارویی با شمار روزافزون اصطلاحهای بیگانه و نیز نبود هیچ گونه پروژهی کارایی برای حل این مسئلههاست. در واقع، محدود بودن به پارسی ادبی مترادف است با رضایت دادن به مجموعهی به نسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیش از حد ترکیبهای میان آنها. این همچنین به معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گستردهای از وندهایی ست که زبان پویا و دقیق علمی به آنها نیاز دارد. این رویکرد سنتگرایان، که بر پایهی محکم زبانیک استوار نیست، بیشتر انگیزهی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینهی زبان پارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشم ناپوشیدنی زبانهای پارسی میانه، پارسی باستان، و اوستایی برمیخیزد. این رویکرد را میتوان به «شکسته بندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد، حال آنکه برای پدید آوردن راژمان اصطلاحشناسی توانمند به آفرینش و بازسازی بنیادین نیاز است. همچنین گفتنی است که اساسیترین پیشرفتها در اصطلاحشناسی علمی زبان پارسی در چند دههی گذشته زاییدهی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسهها و وندها از زبانهای مادر پارسی کنونی بوده است. روشنتر گفته باشیم، ما بر این باوریم که روش سنتی توانایی لازم را برای برآوردن نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی در دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر پارسی و امکانهایی که گویشها فرا مینهند است که میتوان راژمان واژگانی دقیق و پویا پدید آورد.
از میان رفتن زبانهای تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند، و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
۱-۶) از آنجا که پارسی زبانی هند-و-اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در زبان پارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای اروپایی به کار میروند، و واژههای مشترک میان پارسی و زبانهای اروپایی فراواناند. همچنین باید دانست که این زبان علمی بسیار توانمند اروپایی، که در واقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی است. بویژه پس از نوزایش (رُنسانس) بود که اندیشهکاران و دانشوران اروپایی به ذخیرههای زبانهای یونانی و لاتین برای پدید آوردن مفهومهای تازه روی آوردند. پارسی نیز میتواند همان راه را، شاید حتا راحتتر، با نیاکانش برود زیرا میتواند از یافتههای اخیر زبانشناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. به ویژه زبان سانسکریت، که خواهر/برادر زبان اوستایی/پارسی باستان است، میتواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
۱-۷) داتار بر این باور است که هرگاه پیشبایستهای بالا برآورده شوند، هیچ مفهوم اخترشناختی یا، در بافتی گستردهتر، هیچ مفهومی در اندیشهی انسانی (دانشهای دقیق، فنآوری، فلسفه، هنر، مدیریت، و دیگرها) نیست که با واژگان پارسی بیانشدنی نباشد.
گویشهای پارسی کانهایی پرگوهرند که افسوسمندانه تا کنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان پارسی توجه چندانی نشده است. … این گویشها گاه دیسههای هند-و-اروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در پارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی در آنها دیده میشوند که یادآور ریشههای پوروا-هند-و-اروپایی هستند، واژههایی که همتاهای پارسی باستان و اوستایی آنها به ما نرسیدهاند.
۱-۸) گزینهی دیگر در برابر این راهحل آن است که یکسره و نسنجیده از واژههای انگلیسی استفاده کنیم. این راهحل شگرف نه تنها با اصل ۳-۱در بالا همخوان نیست، درواقع برنامهریزی برای مرگ تدریجی زبان پارسی نیز هست، که این هم در اصل ۱-۱رد شده است. شکی نیست که زبانهای خارجی، به ویژه انگلیسی، باید بخش جداییناپذیری از آموزش در میان مردم پارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی باید بتوانند نتیجهی کارهایشان را به زبان انگلیسی منتشر کنند. اما باید این امکان را هم داشته باشند که اگر خواستند، بتوانند به زبان پارسی هم بنویسند و با مردم نامتخصص پارسی زبان نیز ارتباط برقرار کنند. پراکندن دانش در میان همگان بخش والایی از فعالیتهای پژوهشگر به شمار میرود. از نظر تاریخی، زبان پارسی تجربهی ناگواری را در شرایط مشابهی در گذشته داشته است، زمانی که دانشوران ایرانی به عربی مینوشتند (نگاه کنید به بخش ۲). بنابراین خردمندانه نیست که همان تجربهی غمانگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از اینها گذشته، چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که میداند شاید در چند دههی دیگر زبان چینی یا اسپانیایی چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان پارسی بتواند روی پای خود بایستد.
۱-۹) در مرحلهی کنونی، داتار فعالیت خود را بویژه بر جنبههای نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا که میکوشد برابرهایی پیش نهد که تا حد امکان دقیق و توانا باشند در راژمانی همهسونگر و پویا آن سان که بتوان نامش را اصطلاحشناسی نهاد. مهم در این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیاز است، زیرا صرف وجود برابرنهادهها این امکان را فراهم میآورد که اگر کسی خواست، بتواند از اصطلاحهای پارسی اخترشناسی استفاده کند. تا وقتی که برابرهای پارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش میان پارسی و وامواژهها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وامواژهها خود را تحمیل خواهند کرد. به بیان دیگر، داتار میکوشد آنچه را که از دید او برای تقویت و نیرومندسازی اصطلاحشناسی اخترشناسی در پارسی بهترین است دقیقانه انجام دهد و برای نمونه خود در نوشتههای پارسیاش به کار ببرد. (نگاه کنید به مقالهای دربارهی گاهشمار ایرانی). بر اخترشناسان پارسی زبان و، در معنای فراختر، بر دوستداران زبان پارسی است تا به ارزیابی و واکاوی این اثر بپردازند و خود داوری کنند. تا اینجا داتار وظیفهای را که برای خود تعیین کرده به انجام رسانده است.
۱-۱۰) در فراهمآوری این فرهنگ، چنانکه طبیعی است، کوششهای پیشین دیگران برای برابرسازی اصطلاحهای اخترشناسی، اخترفیزیک، و فیزیک بررسی شدهاند. خواننده میتواند عمدهترین اثرهای به کاررفته را در بخش ۷ «کتابنگاری بازبردها» بیابد. اما باید تأکید کرد که این اثر گردآوری همهی برابرهای پیشنهادی دیگران را، هرگاه وجود داشته باشند، در برنامه نداشته است. تنها برابرهایی که با ضابطههای این فرهنگ همسو هستند پذیرفته شدهاند.
چسبیدن تنها به پارسی نوین و خودداری از به کارگیری گنجینهی زبانهای مادر پارسی و گویشهایش، آن سان که روش سنتگرایان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مینماید، و بنابراین بخت کمی برای کامیابی دارد.
۱-۱۱) صورت کنونی این فرهنگ به چند دلیل به زبان انگلیسی است. بسیاری کسان که به پارسی سخن نمیگویند میتوانند به ازدایش (اطلاع)های اخترشناختی موجود در آن دسترسی داشته باشند. در واقع تصمیم به نوشتن به انگلیسی نتیجهی بحثهایی است که نویسنده با همکاران اخترشناسش در نپاهشگاه (رصدخانه) پاریس داشته است. از سوی دیگر، دادههای ریشهشناختی موجود در این اثر نیز میتوانند برای زبانشناسان پیشهکار و دوستکاری که با پارسی آشنا نیستند مفید باشند. به هر حال، نویسنده شادمان است که دلبستگیاش را به اخترشناسی و ریشهشناسی با خوانندگان بیشتری به اشتراک بگذارد و بتواند همانندیهای گوناگون زبان پارسی را با زبانهای انگلیسی، فرانسه، و دیگر زبانهای باختری نشان دهد.
۲) تاریخچهی کوتاه زبانشناختی
اثر حاضر از تجربهها و دستاوردهای دانشمندان، مترجمان، و زبانشناسان ایرانی بهره گرفته است که سد سالی است میکوشند مفهومهای علمی/فنی/فلسفی باختری را به پارسی برگردانند. در سالهای پایانی سدهی ۱۹میلادی/۱۳خورشیدی، ایرانیان با جامعههای اروپایی تماس برقرار کردند، جامعههایی که بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفتهای علمی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیان به اروپا برای یادگیری و دعوت از اروپاییان برای آموزش در ایران، ایرانیان را با دانشها و فنهای اروپایی آشنا ساخت. به ویژه پس از انقلاب مشروطه در ایران (۱۹۰۶تا ۱۹۱۱م/۱۲۸۵تا ۱۲۹۰خ)، که انگیزههای اصلیاش آرمانهای مردمسالاری و نوینگرایی بودند، مقالهها و کتابهای فراوانی به پارسی ترجمه شدند و دانشهای نوین به دامنهی آموزشی کشور راه یافتند.
اما دانشهای اروپایی پر از مفهومهایی بودند که برابرهای مناسبی در پارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمهی آنان سرراست و آسان نبود، به ویژه آنکه زبان پارسی در بیان مفهومهای کلاسیک علمی نیز تجربهی کمی داشت. دلیلهای اصلی دو چیز بودند: نخست این که ایرانیان چندین سده نه از پارسی بلکه از عربی به عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهرههای برجستهای چون بیرونی (۹۷۳تا ۱۰۵۰م/۳۵۲تا ۴۲۹خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰تا ۱۰۳۷م/۳۵۹تا ۴۱۶خ)، و دیگران اثرهایی در اخترشناسی و فلسفه به پارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای پارسی بسازند عمدهی نوشتههایشان به عربی بود. برای نمونه، بیرونی در کتاب «تفهیم» خود بسیاری معادلهای پارسی جالب برای مفهومهای آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از به کار بردن واژههای عربی خودداری کند. اما در ساختن برابر پارسی برای بسیاری از مفهومهای کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وامواژههای عربی را به کار برد. میتوان گفت که اگر بیرونی ابزارهای دانش زبانشناسی امروز ما را میداشت بیگمان برابرهای مناسبی برای آن مفهومها مییافت. دلیل دوم این بود که پارسی زبان مفهومهای صریح، عبارتهای سرراست، و گزارههای بیابهام نبود. پارسی بیشتر زبان شعر بود که در آن شاعر غزلسرا یا قصیدهگو ترجیح میدهد واژههای دوپهلو به کار برد تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا که مفهوم دستخوش قافیه است. البته بازی با واژهها برای چکامهسرایی مهم است، اما گریز از مفهومها و جملههای روشن و بیشبهه در دانشهای دقیق نشدنی و طردکردنی است.
اساسیترین پیشرفتها در اصطلاحشناسی علمی زبان پارسی در چند دههی گذشته زاییدهی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسهها و وندها از زبانهای مادر پارسی کنونی بوده است.
کوتاه آنکه پارسی در اصل برای سخنوری شاعرانه به کار میرفت، و زبانی بود که در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بیهمتایی آفریده بودند. حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر پارسی. در این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی به پارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بیمایه به زور وارد نثر میکردند، انگار که مسابقهای بین آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آنکه اینان نه تنها واژههای پارسی را با عربی جایگزین میکردند بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض میکردند. به گفتهی شاعر و ادیب برجسته شادوران استاد محمدتقی بهار، پارسی نوشتاری زبان غریبی شد که نه عربی بود نه پارسی و نه ترکی. با این همه پارسی اصیل همچنان در میان مردم عادی رایج بود. این را هم باید افزود که در آغازهای دوران مغول کوششهایی برای رهایی از عربی در نوشتن دانش به کار رفت. نصیرالدین توسی، ریاضیدان، اخترشناس، و سیاستمرد برجسته، نوشتن اخترشناسی به پارسی را تشویق میکرد، چنانکه چند زیج (زیگ) را به پارسی نوشتند. در این میان مثالی چشمگیر زیج اُلُغبیگ است، که دربردارندهی دقیقترین نپاهشهای احترشناختی تا پیش از نوزایش به شمار میرود. نسخهی اصلی زیج الغبیگ به پارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همهی مشغلههای گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را به پارسی برگرداند، که میتوان گفت نشان پشتیبانی او از پارسی است. البته میتوان، با کمی اغراق، گفت که زبان این اثرهای علمی از پارسی فقط «کردن» و «بودن» و «شدن» را نشانه داشت. به هر حال در آن زبان هیچ اصطلاح علمی به پارسی ساخته نمیشد و مفهومها عربی بودند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که زبان پارسی با دانشهای اروپایی تماس یافت. ورود روزنامهنگاری سبب سادهسازی نثر پارسی شد. در واقع، روزنامهنگاران، سیاستمداران، و اندیشهکاران مجبور بودند از عبارتهای طولانی که اصطلاحهای ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین چاپ باعث شد که حجم مواد نوشتاری افزایش یابد. ادامهی استفاده از عربی در دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیادی بود: ۱) خود زبان عربی در بیان مفهومهای اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد که پارسی، از آنجا که زبانی هند-و-اروپایی است و از همان الگوهای واژهسازی زبانهای اروپایی پیروی میکند (نگاه کنید به ۹-۳)، در این زمینه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی مینمود که به جای به وام گرفتن اصطلاحهای دست چندم عربی سرراستانه از زبانهای اروپایی ترجمه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پدافند از زبان پارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
در طی دورهی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژههای فرانسه (زبان اصلی اروپایی در آن دوران) به همراه ترجمههای دست و پاشکستهی عربی وارد پارسی شد. مشکل در وامواژهها نبود زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که همهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر همهی وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی میکردند (فعلها به شیوهی فرانسه صرف میشدند، اسمها جنس مؤنث و مذکر را حفط میکردند، مشتقهای فعلی به دیسهی فرانسه به کار میرفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان پارسی با چنین وضعی روبرو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ میکردند و نمیگذاشتند که سازوارههای زبان پارسی چنانکه باید کار کنند. در نتیجه، کم کم زبان پارسی دچار فلج شده بود. دقیقتر آن که وامواژههای بیشمار عربی هریک گروهی از مشتقها یا جداشدههای خود را نیز همراه میآوردند. برای مثال، گرچه زبان پارسی واژههای خود را برای «اندیشیدن» داشت واژهی عربی «فکر» با خود واژههای افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری در عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیار فلج کننده بود زیرا مانع پویایی پارسی و گسترش سازوکار واژهسازی آن میشد.
از آنجا که پارسی زبانی هند-و-اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در زبان پارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای اروپایی به کار میروند، و واژههای مشترک میان پارسی و زبانهای اروپایی فراواناند.
برای بهتر پی بردن به این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نوین بیاوریم: ionization. در آغاز وقتی این مفهوم وارد زبان پارسی شد چند جداشدهی فرانسه نیز با آن آمدند که ما در اینجا شکل انگلیسی آنها را میآوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion ، و ionizing. زبانی در و پیکردار و آبرومند نمیتواند همهی این جداشدههای گوناگون را – که با راژمان دستور زبانیاش بیگانهاند – بپذیرد بی آن که توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی که گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، به رهبری غلامحسین مصاحب (سال ۱۹۵۹م/۱۳۳۸خ)، پیش گرفتند آن بود که تنها ریشهی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان پارسی برای ساخت جداشدهها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) که می توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). در واقع، این همان روشی است که زبانهای اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، سوئدی، و دیگرها) برای ساختن اصطلاح از ریشههای مشترک یونانی و لاتین به کار میبرند بی آنکه از قاعدههای دستوری خود چشم بپوشند.
اقدامی بسیار مهم برای پیشبرد زبان پارسی برپاسازی فرهنگستان زبان پارسی بود به سال ۱۹۳۵م/۱۳۱۴خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون برای محدود کردن کاربرد وامواژهها از راه جایگزین کردن آنها با اصطلاحهای پارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱م/۱۳۲۰منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند که به گستردگی در کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان پارسی داشتند. اما واژهسازی فرهنگستان بر پایهی رویکرد یکبعدی یا ایستا بود که در آن عموما جداشدههای صرفی نادیده گرفته میشدند. به هر حال، این انتقاد به هیچ روی انکار اهمیت زیستی فرهنگستان در جان تازه بخشیدن به زبان پارسی نیست.
فرهنگستان به دلیلهای ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، در سال ۱۹۴۱م/۱۳۲۰خ از فعالیت رسمی بازایستاد. اما پژوهش برای جایگزینی وامواژهها پس از آن بیشتر به دست کسان و هیئتهای ویراستاری در دانشگاهها و شرکتهای انتشاراتی ادامه یافته است. در واقع هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمی» میکنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که تلاشهای سودمندی کردهاند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در اینجا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مینماید. شادروان محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، که به ویژه بر کاربرد پارسی سره پافشاری میکرد، بسیاری به واژگان فیزیک افزود. باید از وی به خاطر سهم مهمش قدردانی کرد، هرچند که کار وی چندان بینقص نبود: یکی این که وی برای واژههای پیشنهادی خود توضیح زبانشناختی ارائه نمیکرد، یا هرگز آنها را در جایی ننوشت. گویی همین که او استاد برجستهی دانشگاه است برای پذیراندن واژههایش بسنده است. دانشجویان فیزیک آن واژهها را طوطیوار یاد میگرفتند تا امتحانها را بگذرانند، اما بیشترشان پس از فرهیزش دیگر آنها را به کار نمیبردند. در واقع، آنان با این واژهها بیگانه بودند زیرا کوششی برای توضیح آنها نشده بود و دانشجویان آنها را نمیفهمیدند. همچنین باید از گروه مصاحب نام برد که پیشتر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاحهای فنی فراوانی ساخت که به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مهم آنان جرأت در ساختن شماری فعل جدید بود مانند همانها که در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را به فراوانی پی گرفتند. کوشش شایان یادآوری دیگر از آن صادق کیا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، است به خاطر تلاشش در جلب توجه به اهمیت منبعهای زبانی پارسی میانه/پارسی باستان/اوستایی، و نیز به سبب پژوهشهایش دربارهی گویشهای ایرانی. همچنین باید از میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریاضی، و هنرمند نقاش یاد کرد. ایشان نخستین کسی است که پژوهش جامعی در زمینهی دشواریهای گوناگون اصطلاحشناسی پارسی کرده است و راژمانی از وندها بر پایهی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمهی کتاب Organon «ارغنون» یا «منطق» ارستو از یونانی به پارسی و نیز ترجمهی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشتهی ایمانوئل کانت از آلمانی به پارسی سهمی بسزا در گشودن راهی تازه در اصطلاحشناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورندهی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی به پارسی). وی با ترجمههای شیوایش، بویژه Also sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایانی به توانمندی زبان پارسی انجام داده است. او همچنین به جنبههای اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دلبسته است و دربارهی آسیبشناسی زبان پارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان در اثر تازهای به ضرورت کاربرد زبانهای باستانی ایرانی برای تواناسازی قابلیتهای واژهسازی پارسی اشاره کرده است، هرچند که خود بیشتر از شیوهی فرهنگستان نخست پیروی میکند.
چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که میداند شاید در چند دههی دیگر زبان چینی یا اسپانیایی چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان پارسی بتواند روی پای خود بایستد.
۳) معیارهای واژهسازی
پروژهی فرهنگ اخترشناسی و اخترفیزیک بدون رعایت شماری ضابطههای بنیادین نمیتواند به خوبی انجام پذیرد. معیارهای زیر بر پایهی کوششها و دستاوردهای دیگران و نیز تجربهی طولانی داتار در زمینهی اصطلاحشناسی پارسی برگزیده شدهاند. هدف از این معیارها همچنین کاستن نقش ذهنیت در زمینهای است که به دانشهای دقیق تعلق ندارد.
۳-۱) همخوانی یک به یک: اثر حاضر واژهنامهای تخصصی در زمینهی دانشهای فیزیکی است. در اینجا، برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بیابهامی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه برای مفهومهای گوناگون خودداری میشود. همچنین دقت میشود که از تداخل با مفهومهای مرتبط پیشگیری شود. نگاه کنید به اصل ۳-۸در زیر.
۳-۲) نیاز به واژههای معنا و اصطلاحهای بنیادین: واژههای انتزاعی یا «معنا»، چنانکه در دستور زبان سنتی گفته میشود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، در مقایسه با واژههای «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادیترند. بی آنکه بخواهیم به رابطههای باریک میان «ذات» و «معنا» بپردازیم، باید تأکید کرد که واژههای معنا سرچشمهی اصلی جداشدهها هستند، و زبان نیرومند را از تواناییاش در ساختن واژههای انتزاعی میشناشند. بنابراین لازم میدانیم که واژههای انتزاعی پارسی باشند.
همچنین، زبان کارآ باید بتواند مفهومهای بنیادین اخترشناختی را بر پایهی راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که ما لازم میداریم که مفهومهای کلاسیک مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد کردن، رصد، و دیگرها برابر پارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهومها برابرهای پارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نهادهایم، به ترتیب: هموگار (hamugâr)، همایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš). برای ازدایش بیشتر در بارهی این واژهها، درآیههای این فرهنگ را ببینید، به ترتیب: equator و conjunction و opposition و equinox و ecliptic و observe و observation.
حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر پارسی. در این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی به پارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بیمایه به زور وارد نثر میکردند، انگار که مسابقهای بین آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آنکه اینان نه تنها واژههای پارسی را با عربی جایگزین میکردند بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض میکردند.
۳-۳) خوشآهنگی و زیباییک: این بسنده نیست که برابری برای اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم است که معادلها خوشنوا باشند و به راحتی تلفظ شوند. از این رو کوشیدهایم که کاربرد معادلها را در جملههای گوناگون بیازماییم تا مطمئن شویم که ایراد زیباییک نداشته باشند. برای مثال، واژهی پارسی «کَشه» برای خط پیشنهاد شده است (افضلیپور، ۱۹۷۸م/۱۳۵۷خ) اما دشواری آن است که «خط کشیدن» میشود «کَشه کشیدن» و «خطی بکشیم» میشود «کَشهای بکشیم» که نه زیباست و نه عملی. از این گذشته، احتمال دارد که خط در اصل واژهای ایرانی باشد. برای ازدایش بیشتر نگاه کنید به درآیهی «line» در همین فرهنگ.
۳-۴) درازای واژه: کوشیدهایم تا از واژههای طولانی بسیارهجا دوری کنیم. اصطلاحهای انگلیسی کوتاهاند و اغلب بیش از دو-سه هجا ندارند. اگر معادل پارسی طولانی باشد به سختی میتواند خود را جایگزین واژهی انگلیسی کند. زیرا به نظر میرسد وقتی که سخنگویان امکان گزینش داشته باشند اصطلاحهای کوتاهتر را ترجیح میدهند، شاید به دلیل صرفهجویی در انرژی در فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه به روشن شدن این موضوع کمک میکند. اصطلاح انگلیسی redshift (دو هجا) در فرانسه میشود décalage vers le rouge (شش هجا). نزدیک به همگی اخترشناسان پیشهکار فرانسوی به جای واژهی فرانسه همان redshift را در سخن گفتن به کار میبرند. همچنین است اصطلاح blueshift و برابر فرانسهاش décalage vers le bleu . فرانسویان حتا این اصطلاحهای انگلیسی را به صورت فرانسه صرف میکنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگر کسی واژهی انگلیسی. black hole (سیهچال، سیهسوراخ) را به جای trou noir به کار نمیبرد، ظاهرا به خاطر این که هر دو دوهجایی هستند. به پارسی برگردیم. در زبان پارسی نیز اکنون redshift را «جابهجایی به سوی سرخ» میگویند، که هشت هجایی است. به همین سبب به تازگی معادل تازهای پیشنهاده شده است: «سرخگرایی» که آن هم رضایتبخش نیست زیرا مفهوم «جابهجایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه میکند. به دلیلهای گفته شده در بالا، فرهنگ حاضر «سرخکیب» را پیش مینهد که تشکیل شده از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا به جا شدن، به سوی چیزی رفتن».
هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که همهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر همهی وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی میکردند! … بیچاره زبان پارسی با چنین وضعی روبرو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ میکردند و نمیگذاشتند که سازوارههای زبان پارسی چنانکه باید کار کنند.
۳-۵) فعلهای بسیط: زبان پارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یا ساده است. اگرچه پارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود اما پارسی نوین بسیاری از آنها را از دست داد به سبب گستگی زبانی زاییدهی عربی. فعلهای سادهی پارسی میانه جای خود را به فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند که خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم ضعیف شدن بسیار واژهسازی در پارسی نوین است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم که تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای پارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن». اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی به وجود میآورند اما مشکل آن است که نمیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاحسازی نمیخورند. داتار در گذسته، در سال ۱۹۷۳م/۱۳۵۲خ، دربارهی این موضوع مطالعهای کرد که نتیجهاش در مجلهای پارسی منتشر شد. («بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی») امروزه بسیاری کسان که به تقویت زبان پارسی علاقه دارند نسبت به این مسئله حساساند و تلاشهای فراوانی برای درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، به دلیلهای بالا، ما از به کار بردن فعلهای مرکب دوری میکنیم.
۳-۶) اصطلاحهای بینالمللی: این فرهنگ همهی اصطلاحهای علمی اندرنفانی (andar-nafâni) رشتههای فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمی را میپذیرد. برای مثال آنها که به ذرههای بنیادی مربوط میشوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمیون، کوآرک و دیگرها) و نیز آنهایی که در نگرهی ابرهمامونی (abar-hamâmuni = supersymmetry) پیشبینی شدهاند (گراویتینو، فوتینو، زینو، وینو، و دیگرها). همین اصل دربارهی نامگذاریهای شیمی نیز برقرار است. این فرهنگ نامگذاری «اتحادیهی جهانی اخترشناسی» برای برآختهای (barâxt = object) اخترشناختی را نیز به کار میبرد، مانند نام سیارکها، ماهوارههای سیارهها، اُسترسیارهها، و دیگرها. همین طور، نامهای ستارههایی را که عربی هستند ولی در همهی زبانهای اروپایی به کار میروند میپذیرد. برعکس در نامهای صورتهای فلکی به جای شکل عربی مخدوش شخصیتهای استورهای یونانی از دیسهی اصلی یونانی آن نامها استفاده میکند (کفئوس به جای قیفاووس، پرسئوس به جای برساووس، و دیگرها).
اقدامی بسیار مهم برای پیشبرد زبان پارسی برپاسازی فرهنگستان زبان پارسی بود به سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون برای محدود کردن کاربرد وامواژهها از راه جایگزین کردن آنها با اصطلاحهای پارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند که به گستردگی در کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان پارسی داشتند.
۳-۷) وامواژهها: وام گرفتن واژههای ذاتی که با خود جداشدههایشان را نمیآورند مشکلی نیست و میتوان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وامواژهها پارسی به حساب میآیند. بدین معنا که همهی قاعدههای زبان پارسی بر آنها اعمال میشوند. با این حال، به خاطر وجود حس پارسیگرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان پارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وامواژهها نیز جای خود را به واژههای پارسی بدهند. برای نمونه، وامواژهی «لغت» را در نظر بگیرید که خود عربیدهی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربیاش، یعنی «لغات»، و صفتاش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشدهی عربی دیگری در پارسی ندارد. ولی در چند شکل دورگه مانند «لغتنامه» و «لغتساز» و «لغتسازی» نیز به کار رفته است. با این حال، چند دههای است که «لغت» کم کم میدان را خالی کرده و جای خود را به «واژه»ی پارسی میدهد (در پارسی میانه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشهی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops و epos و پوروا-هند-و-اروپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی که چندان در پارسیگویی پیشتاز نیستند نیز به گستردگی از «واژه» استفاده میکنند. در ترجیح دادن «واژه» بر «لغت» نمیتوان جنبههای زیباشناختی را نایده گرفت.
۳-۸) روش گروهی: در جستجو برای معادل مناسب لازم است که مفهوم مورد نظر نه به صورت تنها بلکه در بافتی کلیتر بررسی شود که میتواند دانشهای دیگر را نیز در بر گیرد. بدین وسیله اهمیت خاص آن اصطلاح در رابطه با مفهومهای نزدیک دیگر روشن میشود. برای مثال در ترجمهی analyze لازم است مفهومهای نزدیک به آن نیز در نظر گرفته شوند، مفهومهایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین باید در بافتی گستردهتر واژههای separate ،divide ،distribute ،diffuse و نیز مشتقهای هر یک از آنها را بررسید و از یکی کردن مفهومها دوری جست. مثالهای دیگر عبارتاند از گروه واژههای current ،flow ،flux ،inflow ،outflow ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual. گروههای بسیار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده که معادلهای مناسب برای هر اصطلاح داده شود.
۳-۹) ریشهشناسی: زبانهای هند-و-اروپایی در ساختن واژهها از «الگوی فکری» همانندی پیروی میکنند. این واقعیت که آنها سدها واژهی همریشه دارند تأکیدی است بر داشتن ریشه و پایههای واژهسازی مشترک گرچه از نظر نحوی به طور متفاوتی فراگشت یافته باشند. این نکته نشان میدهد که ریشهشناسی میتواند اغلب برای یافتن برابرهای مناسب به کار رود. مثالی چند: فرض کنیم که در زبان پارسی معادلی برای واژهی انگلیسی moonlight «مهتاب» وجود نمیداشت و میخواستیم برای آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده است از دو بخش: moon (انگلیسی کهن: mona، پوروا-ژرمانیک: -maenon*، همریشه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و پارسی نوین «ماه»، پوروا-هند-و-اروپایی -me(n)ses*) و light (انگلیسی کهن: leht، همریشه با یونانی leukos، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، پارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، پارسی میانه rôc و پارسی نوین «روز»؛ پوروا-هند-و-اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین معادلی که به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از پارسی moon + پارسی light. برای بخش نخست «ماه» یا «مه» را داریم که در ضمن همریشه است با moon در انگلیسی. برای بخش دوم چندین انتخاب داریم که یکی از آن ها «تاب» است از فعل «تابیدن». در نتیجه، معادل پارسی moonlight میشود «مهتاب» و این هم دقیقا واژهای است که در پارسی به کار میرود!
هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمی» میکنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که تلاشهای سودمندی کردهاند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در اینجا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مینماید. شادروان محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، … صادق کیا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، … گروه مصاحب … میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریاضی، … و پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه، … .
مثال دیگر astrology است. نخست به یاد داشته باشیم که در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبهی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی (بسنجید با stella در لاتین، -str و -tara در سانسکریت، -star در اوستایی، star و stârag در پارسی میانه، و «ستاره و اختر» در پارسی نوین، پوروا-هند-و-اروپایی: -ster*) به علاوهی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). معادل پارسی این واژه بنا بر ریشهشناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» که اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) در ادبیات پارسی وجود دارد و برای مثال جلالالدین محمد بلخی (رومی) آن را به کار برده است. هم چنین است «اخترشناس» و «اخترشناسی» که دیسهی نخست در شاهنامهی فردوسی فراوان دیده میشود.
سدها مثال میتوان یافت، اما یکی از آنان درخور توجه ویژه است: واژهی interdict به معنای «ممنوع کردن، مانع شدن، جریمهی مذهبی یا قانونی کردن»، گرفته شده از لاتین inter-dicere از -inter «اندر، میان، درون» و dicere «سخن گفتن». در اوستایی دقیقا همین ساختار را داریم: antarê-mruyê به همان معنای «ممنوع کردن» تشکیل شده از -antare ( پارسی باستان: -antar، سانسکریت: -antar، بالاژرمنیک کهن: -untar، پوروا-هند-و-اروپایی: enter* به معنای «اندر، میان») + mruyê «سخن گفتن» از ریشهی -mrû «گفتن». پیشوند -antare با فعل دیگری در اوستایی به معنای «گفتن» همین مفهوم را ساخته است: antare-uxti «ممنوع کردن»، که تشکیل شده است از -antare و uxti. امیل بنونیست (Emile Benveniste) پژوهش جالبی (۱۹۷۵م/۱۳۵۴خ) در زمینهی ریشهی «در درون سخن گفتن» برای مفهوم «ممنوع کردن» انجام داده است. بنا بر استدلال وی، پیشوند -inter در واقع از پوروا-هند-و-اروپایی en-ter* میآید که جزء دومش در عین این که شکل تفضیلی است (همان «-تر» در پارسی) مفهوم جداسازی را نیز میرساند. در نتیجه antarê-mruyê یا inter-dicere یعنی «در درون (گروه) گفتن به منظور جدا کردن (یا منزوی کردن کسی)». به نظر بنونیست، این دو واژهی اوستایی کهنترین دیسههای زبانهای هند-و-اروپایی هستند که اطلاع مهمی را دربارهی سنت یا زندگی هند-و-اروپاییان در زمانهای پیشتاریخی به ما میدهد.
پس میبینیم که ریشهشناسی بسیار سودمند است، اما نه در همهی موردها. یکی دو نمونه از موردهایی که ریشهشناسی راهگشا نیست: analemma به معنای «شکلی شبیه عدد هشت اروپایی (۸) که خورشید در آسمان رسم میکند هرگاه آن را هر روز در همان محل و همان زمان (واقعی) در طول سال بنپاهیم». این اصطلاح از analemma در لاتین میآید که معنای اصلیاش «پایهی ساعت آفتابی» است. منتها با گذشت زمان تمایز میان «ساعت آفتابی» و «پایهی ساعت آفتابی» از بین رفته و این واژه خود به معنای «ساعت آفتابی» شده است. و چون این شکل ۸ را روی «ساعت آفتابی» میکشیدهاند، واژهی analemma معنای آن مسیر ظاهری خورشید را گرفته است. اصطلاح لاتین خود از analemma در یونانی میآید به معنای «پشتوان، تکیه» از analambanein از -ana «بالا» + lambanein «گرفتن». بنابراین ریشهشناسی در این مورد کمکی به یافتن برابر پارسی نمیکند. پیشنهاد ما برای این اصطلاح «هورپیچک» است تشکیل شده ا ز «هور» یا «خور» در پارسی به معنای «خورشید» ( xvar در پارسی میانه، اوستایی -hû و -hvar. بسنجید با -surya در سانسکریت، helios در یونانی، sol در لاتین، sunna در بالاژرمنیک کهن، Sonne در آلمانی، sun در انگلیسی، -sawel* در پوروا-هند-و-اروپایی) + پیچیک «شکل یا چیز پیچیده» از فعل «پیچیدن». مثال دیگر cause است به معنای «علت». این واژه و جداشدههایش (مانند causality) مفهومهای مهمی در علم و فلسفه هستند. این واژه از causa در لاتین میآید که ریشهاش شناخته نیست (نگاه کنید به ۳-۱۲).
زبان پارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یا ساده است. اگرچه پارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود اما پارسی نوین بسیاری از آنها را از دست داد … فعلهای سادهی پارسی میانه جای خود را به فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند که خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم ضعیف شدن بسیار واژهسازی در پارسی نوین است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم که تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای پارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن». اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی به وجود میآورند اما مشکل آن است که نمیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاحسازی نمیخورند.
۳-۱۰) جمع: زبان پارسی دارای ابزارهای ویژهی خود برای جمع بستن واژههاست. اما در این زمینه نیز از تأثیر عربی در امان نبوده است، آن سان که حتا بسیاری از واژههای پارسی سره نیز با قاعدهی عربی جمع بسته میشوند. این فرهنگ تنها شکلهای پارسی جمع بستن را به کار میبرد.
۳-۱۱) وندها: پیشوندها و پسوندها ابزارهای مهمی برای واژهسازی در اصطلاحشناسی زبانهای هند-و-اروپایی هستند. اگرچه پارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیاری از آنها به طور سنتی کمتر به کار رفتهاند. بر پایهی کارهای پیشین دیگران و پژوهشهای خود نویسنده در این زمینه، این فرهنگ وندها را به گستردگی به کار میگیرد و خود چند وند تازه به راژمان وندهای پارسی میافزاید.
۳-۱۲) اصطلاحشناسی در زبانهای دیگر: زبان مرجع در این فرهنگ زبان انگلیسی است. اما برای یافتن مناسبترین معادل پارسی، کوشیدهایم تا آنجا که ممکن بوده معادلهای مربوط در دیگر زبانهای اروپایی، عمدتا فرانسه، آلمانی و اسپانیایی را نیز بررسی کنیم.
مثالی چند: نخست واژهی scale به معنای «چیزی درجهبندی شده به ویژه برای اندازهگیری؛ رشتهای از نشانهها یا نقطهها با فاصلههای معین برای اندازهگیری کمیتی (مانند ارتفاع جیوه در دماسنج)؛ مقیاس». این واژهی انگلیسی از scala در لاتین به معنای «نردبان، پلکان» میآید که همریشه است با scandere «بالا رفتن». برای یافتن برابر پارسی از آلمانی استفاده کردهایم. Maßstab در آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژهی پارسی پیشنهادی ما «مَرپِل» (marpel) است گرفته شده از «مر» در پارسی میانه و نوین به معنای «شمار، اندازه»، از ریشهی اوستایی -mar «شمردن، به یاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یاد آوردن»، smarati «به یاد میآورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». در این واژه میتوان «پل» را کوتاهشدهی «پله» نیز دانست.
مثال دیگر cause است به معنای «علت»، که ریشهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن die Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + die Sache «چیز، ماده». از آنجا که این واژه مفهومی بنیادین است باید برابر پارسی داشته باشد (اصل ۲-۳). بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش مینهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».
۳-۱۳) آشنایی: تجربه نشان میدهد که اگر واژههای نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسانتر میپذیرند. میتوان گفت که حتا گونهای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر میرسد اینان از کاربردن اصطلاحهای جدید پارسی رویگردان هستند حال آن که به راحتی وامواژههای ناآشنا را – که عمدتا از انگلیسی میآیند – میپذیرند. البته باید از ساختن اصطلاحهای نابهنجار تا سرحد امکان خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر پارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی – که در اصطلاحشناسی علمی ضروری هستند – پایبند باشیم ساختن اصطلاحهای آشنا برای مفهومهایی که معادل پارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا برای این مفهومهای نو به معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاحهای مستقل جدید خواهد بود، حال آن که زبان پارسی سخت بدین اصطلاحها نیاز دارد (نگاه کنید به ۱۴-۳و ۱۵-۳).
۳-۱۴) شخصیت: جدا از کیفیتها و ویژگیهای یادشده در بالا، برابر مناسب باید چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد که یکی از آنها به گفتهی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیار این است که مفهومهای عمدهی علمی یا فلسفی نباید با اصطلاحهای رایج و پیشپاافتادهی پارسی ترجمه شوند. دلیل ساده آنکه اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد به سادگی در انبوه دیگر مفهومهای عادی گم میشود. اگرچه ردهبندی شخصیت واژهها تا پارهای ذهنی است، به ویژه وقتی اصطلاحهایی با اهمیت کمتر مورد نظر باشند، بیشک رعایت ضابطهی «شخصیت» به نتیجههای معتبرتری منجر میشود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» معادل خوبی برای accretion – که مفهوم مهمی در اخترفیزیک است – به نظر نمیرسد. این اصطلاح، که برخی آن را به کار میبرند، و تشکیل شده از پیشوند «بر» + «افزایش»، به سادگی به معنای «افزایش یافتن» است. حال آنکه «افزایش» عادیترین معادل پارسی برای addition است (چه در ریاضی چه غیر آن). به سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیار پیشپاافتادهای است برای آن مفهوم مهم، به ویژه آنکه «افرایش» کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. میبینید که در اینجا مسئله بر سر پارسی یا بیگانه بودن نیست. «برافزایش» پارسی است، ولی برابر خوبی نیست. فرهنگ حاضر برای مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنهاد میکند که تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد کردن». همچنین فربال و فربالیدن در ساخت مشتقهای مربوط کارآتر هستند. برای ازدایش بیشتر نگاه کنید به درآیهی «accretion» در همین فرهنگ.
وام گرفتن واژههای ذاتی که با خود جداشدههایشان را نمیآورند مشکلی نیست و میتوان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وامواژهها پارسی به حساب میآیند. بدین معنا که همهی قاعدههای زبان پارسی بر آنها اعمال میشوند. با این حال، به خاطر وجود حس پارسیگرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان پارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وامواژهها نیز جای خود را به واژههای پارسی بدهند.
۳-۱۵) غنیسازی واژگان: داتار بر این باور است که باید واژگان اخترشناسی/اخترفیزیک و به طور کلی فیزیک در زبان پارسی را با اصطلاحهای جدید افزایش داد. همان سان که در بخش ۱۳-۳گفته شد، داشتن معادلهای بیابهام برای مفهومهای علمی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد میکنیم و میکوشیم با پیش نهادن اصطلاحهای نو و ناوابسته به هم در توانمد ساختن این واژگان سهمی ادا کنیم.
۳-۱۶) احترام به کوششهای دیگران: خردمندانه نیست که برای مفهومهایی که در گذشته به درستی به پارسی ترجمه شدهاند معادلهای جدید بسازیم. و افسوسانگیز است که معادلهای خوبی را که دیگران ساختهاند نادیده بگیریم. به منظور دستیابی به پیشنهادهای دیگران، ما نخست کتابنگاری مناسبی از کارهای منتشر شده به زبان پارسی فراهم کردهایم (نگاه کنید به بخش بازبردها). پذیرفتن آن واژههای مناسب همچنین به معنای ارجگذاری به تلاشهای دیگران است. بر این باوریم که ما مجاز نیستیم یافتههای پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس می کنیم که پس از تجزیه و تحلیل کافی آنها معادلها را بپذیریم یا رد کنیم. همان طور که در بالا گفته شد، دربارهی اصطلاحهای پیشنهادی دیگران بررسی انتقادی انجام دادهایم و آنهایی را برگزیدهایم که با استاندههای این فرهنگ سازگارند. افزون بر این، به منظور دوری از آشفتگی از دادن تعریف جدید به اصطلاحهایی که پیشتر دیگران به کار بردهاند خودداری کردهایم.
۴) نکتههای عملی
۴-۱) درآیههای این فرهنگ که با حرفهای پررنگ (سیاه) آمدهاند اصطلاحهای اصلی هستند به زبان انگلیسی. برابر پارسی در همان خط دو بار آمده است، یک بار با ترانویسی به خطّ لاتین، برای تلفظ درست، و دیگر بار به خطّ پارسی. معادل فرانسه در سطر بعد میآید. بند اول به تعریف اصطلاح اختصاص داده شده است. بند دوم ریشهشناسی اصطلاح انگلیسی است. بند بعدی ریشهشناسی و تشریح برابر پارسی است. بند پایانی، اگر وجود داشته باشد، اصطلاحهای مترادف پارسی را نشان میدهد که ما به عنوان برابر اصلی نپذیرفتهایم.
۴-۲) شماری از درآیهها ویژهی اخترشناسی نیستند. اینها را به چند دلیل آوردهایم. این واژهها فرآوردهی کناری راژمان واژهسازی هستند که ریزهکاریهای زبانی و رابطهی بین مفهومهای نزدیک به هم را در نظر میگیرند. وجودشان در این فرهنگ به داشتن دید بازتر و گستردهتر دربارهی مفهومهای اصلی کمک میکند. بسیاری از آنها برای مقصود ریشهشناختی لازماند. همچنین ممکن است اصطلاحهایی عمومی باشند که در اخترشناسی نیز به کار میروند و برای آنها معادل پارسی ضروری مینماید.
یادداشتها
آنچه که واژههای رسمی/استانده را از واژههای گویشی متمایز میکند در اساس به کار بردن واژههای گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان پارسی نوین نشان میدهد که بسیاری از واژههای منطقهای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگهای کلاسیک از بخشهای مختلف ایران وارد زبان ادبی یا رسمی شدهاند. به سخنی دیگر، همین که شاعر، نویسنده، یا فرهنگنویسی واژهای را به کار برد آن واژه وارد زبان پارسی «رسمی» میشود. از سوی دیگر، شکی نیست که تمام واژگان زبان پارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبردهاند. ما واژههای هند-و-اروپایی پرشماری را مییابیم که نیاکان پارسی باستان یا اوستایی آنها به ما نرسیدهاند اما در گویشهای پارسی کنونی وجود دارند. نمونهای چند از این واژههای اصیل اما «نارسمی، ناادبی» هند-و-اروپایی در گویشهای ایرانی:
۱) حشرهی bee «زنبور عسل» در انگلیسی از beo در انگلیسی کهن میآید و خویشاوند است بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و پارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژههای بسیار همانندی را در گویشهای پارسی مییابیم: در لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریه: bunj و دیگرها. کنایهآمیز آن که در پارسی استانده/رسمی، «زنبور» عربی را به کار میبریم.
۲) نمونهی دیگر papillon «پروانه» در فرانسه و farfalla در ایتالیایی است از ریشهی papilio در لاتین، خویشاوند با fifaltra در بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» در سانسکریت، همگی از ریشهی -pelpel* در پوروا-هند-و-اروپایی. جالب است که در چند گویش پارسی این واژه دیسهی کهن خود را حفظ کرده است: در لارستانی palpalaku، در تبری: pâppalu، در لری: papi، در کردی: pepûle.
۳) واژهی لاتین caput «سر» همریشه است با kapala در سانسکریت به معنای «کاسه، کله، جمجمه»، در گوتیک: haupti، در آلمانی: Haupt، در انگلیسی: head، که همه از -kaput* در پوروا-هند-و-اروپایی ریشه میگیرند. دیسههای اوستایی و پارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن در چند گویش باقی ماندهاند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و میان سر»، پشتو kaparay «سر».
۴) berg در انگلیسی به معنای «کوه» است (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی میانه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی میانه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا-هند-و-اروپایی: -bhergh* «بالا». در لری berg وجود دارد به معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط است با بُرز در پارسی مانند رشتهکوه البرز و برز به معنای «بلندی، بزرگی». پارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژهها همه خویشاوند burg/burh در انگلیسی کهن هستند به معنای «دژ»، از پوروا-ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همه از ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی: -bhergh* «بلند».
۵) پستاندار خانگی مشهور در پارسی نوین «سگ» گفته میشود. پارسی میانه: sak یا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ در سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا-هند-و-اروپایی: -kwon*. در چند گویش پارسی این واژه دیسهی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیانی: esb، کاشانی و سُرخهای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
۶) ریشهی -ar در اوستایی «به جنبش انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به جنبش انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* در پوروا-هند-و-اروپایی میآید به معنای «جنباندن، به حرکت انداختن». بسنجید با oriri در لاتین «سربرکردن، پدید آمدن»، در یونانی: horme. در پارسی نوین «رسیدن» از پارسی باستان -rasa ( در سانسکریت: rcchati) از همین ریشه میآید. جالب آن که شکل اوستایی را در گویش تبری مییابیم: ar به معنای «جنبش».
۷) در گیلکی fanderesten به معنای «نگاه کردن، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن» در پارسی) است که به احتمال زیاد از -dares در اوستایی به معنای «نگریستن، دریافتن» میآید. بسنجید با drsti در سانسکریت به معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، در پالی: dassa به معنای «دیدن یا دیده شدن»، در یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه کردن». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
۸) home در انگلیسی، در انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانه، روستا»، از پوروا-ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانه»، آلمانی: Heim خانه، گوتیک: haims «روستا»). از پایهی پوروا-هند-و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسهی پوروا-هند-و-اروپایی در گویش اَفتَری دیده میشود: kiye «خانه». دیسهی رسمی «خانه» در پارسی نوین از xânak، xân، و xôn در پارسی میانه میآید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (همریشههای دیگر: لاتین: civis «شهری»، فرانسه: cité «شهر»، انگلیسی: city «شهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
۹) واژههای case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتقهای دیگر سر انجام از cadere در لاتین میآیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا-هند-و-اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه میگیرد. جداشدههای پارسی باستان و اوستایی آن ناشناختهاند اما معادلهای پارسی در گویشهای امروزین وجود دارند. برای نمونه، در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن». در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
در سالهای اخیر نشانههای مثبتی دیده میشوند از پی بردن به اهمیت گویشهای پارسیِ درون یا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژهنامه و پژوهش دربارهی گویشها منتشر شده و شاعران نوین، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژههای گویشی را در شعرهایشان به کار بردهاند. همچنین کارهای نویسندهی برجسته محمود دولتآبادی از اهمیت ویژهای برخوردار است زیرا رمانهایش مانند «کلیدر» (در ۱۰جلد) شمار فراوانی واژههای جالب گویشی در خود دارند که واژگان پارسی را غنا میبخشند.
* برگردان به پارسی به دستیاری: یوسف امیری
دیدگاهی بنویسید.