سامان حسنی: همۀ زبانها، کموبیش، نیازمندِ وامگرفتن واژههایی از دیگر زبانها هستند. البته، ویژهکارانِ زبان میکوشند، نخست، برابرهایی برایِ آن واژهها بسازند، اگر نشد، واژههای بیگانه را برپایۀ راژمانِ آواییِ خود دگرگون میکنند و آنگاه آنها را میپذیرند.
هنگامیکه واژههای پارسی را به زبان عربی بردیم، کوشیدیم که واژهها را برابر با راژمانِ آواییِ آن زبان دگردیسه کنیم و، افزونبرآن، برایِ زبان عربی دستورزبان نوشتیم. با برگردان نبیگهای فراوان از پارسیگ[پهلوی] و دیگر زبانها و نوشتنِ نبیگهای دانشیک به آن زبان، زبان عربی را، که زبان قبیلهای چادرنشین و بیابانگَرد بود، به یک زبان جهانی دگرگون نمودیم.
ولی هنگامیکه خودمان واژههای عربی را، نه برپایۀ نیاز که برایِ فخرفروشی، پذیرفتیم نهتنها هیچگونه دگردیسی در آنها به وجود نیاوردیم، آنها را با همان دیسه گرفتیم و، افزونبرآن، همۀ جدامد[مشتق]ها و نشانههای آن زبان را پذیرفتیم یا، بهبیانِدیگر، دستورزبان آن را هم به زبان پارسی بار کردیم. حتی یادمان رفت که بسیاری از این واژهها، دربنیاد، پارسی هستند و دیسۀ عربیشدهشان را پذیرفتیم.
در جستار پیشین – زبان پارسی نو: شکوفایی، آمیختگی و پالایش– به چگونگی این آمیختگی پرداختیم. در این جستار و پسازآن به پیامدهای این آمیختگی میپردازیم.
۱ـ فراموشیدن واژههای پارسی
هنگامیکه واژههای عربی وارد زبان پارسی شدند، آرامآرام واژههای پارسی رو به فراموشی نهادند. اکنون شماری از واژههای پارسی برایِ بسیاری از ما ناآشنا هستند و چم آنها را نمیدانیم. برایِنمونه، به چند واژۀ زیر بنگرید:
آروین = تجربه
آماج = هدف
بساویدن = لمسکردن
پادافره = مجازات
چلیپا = صلیب
چترنگ = شطرنج
گُجستک = ملعون
وخش = الهام
ورجاوند = مقدس
یزش = نیایش و قربانی
مزگت = نمازخانه، مسجد
به یک نمونۀ دیگر بنگریم. نامهای برجهای دوازهگانه در زبان پارسی بدینگونهاند:
بره، گاو، دوپیکر، خرچنگ، شیر، خوشه، ترازو، کژدم، نیماسب، بز، دلو و ماهی.
اکنون نام این برجها به دیسۀ عربی روایی دارد که در سالنامۀ افغانستان هم برایِ نامگذاریِ ماههای دوازدهگانۀ سال از آنها بهره میگیرند:
حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو، حوت.
میدانیم که در زمان فردوسی نام پارسی آنها روایی داشتهاست. برایِنمونه به سرودههای زیر بنگرید:
بتابید ازآنسان ز برج بره / که گیتی جوان گشت از آن یکسره (فردوسی)
چو آمد به برج بره آفتاب / جهان گشت با فر و آیین و آب (فردوسی)
بنمود چون ز برج بره آفتاب روی / گلها شکفت بر تن گلین بهجایِ موی (منوچهری)
در پارهای از نسخههای شاهنامه، در بیت دوم، بهجایِ «برج بره» نوشتهاند «برج حمل» که به نگر میآید که آن را دستکاری کردهاند ولی در بیت نخست، بهدلیلِ بافت سروده، نتوانستهاند این کار را انجام دهند. در جاهای دیگرِ شاهنامه نیز واژههای عربی را جایگزین واژههای پارسی کردهاند. برایِنمونه، «عفو» را جایگزین «بخشش» و «اجداد» را جایگزین «نیاکان» نمودهاند. البته این کار را با سرودههای دیگر هم انجام دادهاند.
سرانجامِ جایگزینی واژههای عربی بهجایِ واژههای پارسی به جایی رسید که ناچار شدیم برایِ دانستنِ چمِ واژههای پارسی از واژههای عربی یا عربیشده سود ببریم. برایِنمونه، مینگریم به مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری که یکی از کهنترین و شیواترین نوشتههای پارسی نو است. در نبیگهای آموزشی در پایان این نوشته، با فرنام «کلمهها و ترکیبهای تازه»، واژهنامهای آوردهاند که بسیاری از واژههای پارسی را با یاری واژههای عربی روشن میکند. به چند نمونه از آن مینگریم:
پدیدارکردن: ظاهرکردن
بادافراه: مجازات، مکافات روز جزا
گردانیدن: ترجمهکردن
خویشکام: خودرأی، مستبد
نشان: علامت، حصه، نصیب، اثر، یادگار، فرمان
دستور: وزیر
هشیاران: روشنفکران، متنورین
کاروساز: کار و لوازم
نهاد و رفتار: طرز برداشت و روش و رسم
آزرمداشتن: حیاداشتن، شرمداشتن
بنیادنامه: موضوعنامه
درهای سخن: بابهای سخن
کارکرد: عمل، طرز عمل
مغز: معنی، اصل
مانندگان: امثالهم
درازگردیدن: طولکشیدن، دوامیافتن
نهاد: اصل
فرودی: سقوط، شیب سقوط، پستی
داوری: فرمانروایی، قضا، منازعت و جدال
ستوهی: عجز، شکست
باریکاندازی: تیراندازی دقیق
پذیره: استقبال، پذیرایی
فراموش نکنیم که، از مشروطه تا امروز، کوششهای فراوانی برایِ بهکارگرفتنِ واژههای پارسی و واژهسازی شدهاست. در این کوششها فرهنگستان یکم و دوم و کسانی چون احمد کسروی، محمود حسابی، میرشمسالدین ادیبسلطانی و… دست داشتهاند. برایِ روشنشدنِ سخن مینگریم به برخی از واژههایی که فرهنگستان بهجایِ واژههای بیگانه ساختهاست:
اطفائیه = آتشنشانی
سانتاریوم = آسایشگاه
احصائیه = آمار
سویلیور = آلودگی
ویلیور = ارزش
محرک بالفعل = انگیزه
عضوالجسم = اندام
عودت الی المبدأ = بازگشت
تأدیه = پرداخت
پرونوستیک = پیشبینی
شرایط المعین = پیشنهاد
جهاز = دستگاه
تمامالمتاع = سرمایه
عضوالاداره = کارمند
میزانالحراره = دماسنج
ضریب زاویه = شیب
کثیرالاضلاع = چندضلعی
کثیرالجمله = چندجملهای
متوازیالاضلاع = همروبر
عاکِس = بازتابنده
انفصال = ناپیوستگی
صعودی اکید = یکنوا افزایشی
عدلیه = دادگستری
وزارت مالیه = دارایی
طیاره = هواپیما
مطالبه = درخواست
میبینیم که امروزه بسیاری از این واژهها برایِ ما بیگانه است که خود بیانکنندۀ کارهای فراوانی است که دراینزمینه انجام شده و زبان پارسی را برایِ ما آسانتر و رساتر نمودهاست. ولی هنوز راه درازی در پیش داریم. برایِنمونه، مینگریم به برخی از زبانزدهای عربی که هنوز در گفتار و نوشتار اهل ادب روایی دارد:
اظهر من الشمس = آشکارتر از خورشید [د]*
کما فی السابق = مانند گذشته [ ]
و قس علی هذا = قیاس کن بر این [د]
قیاس مع الفارق = مقایسۀ اشتباه دو چیز باهم ـ مقایسۀ دو چیزِ کاملاً متفاوت و بیشباهت [د]
ضرس قاطع = ازرویِیقین [د]
خارقالعاده = امر غیرمعمول، نوهنجار، فراخوی [د]
فوقالعاده = بسیار، فراتر از عادی [د]
ثمن بخس = بهای اندک، ناچیز [د]
معهذا = به معنی با این، یعنی باوجودِ این معنی [د]
فیالبداهه = بیدرنگ، فوری، واکنش به حرف یا کاری در همان لحظه [د]
عنقریب = بهزودی [د]
عنداللزوم = اگر نیاز باشد، هروقت نیاز باشد [د]
عندالمطالبه = در هنگام خواستن [د]
من حیث المجموع = رویِهمرفته [د]
طرفهالعین = به یک چشم برهمزدن [ ]
عجیبالخلقه = آفریدۀ شگفت [ ]
ایاب و ذهاب = رفتوآمد [ ]
کأن لم یکن = حذف، ملغی گردید، صفر، بیاعتبار [د]
* نشانه [د] بیانکنندۀ آن است که این زبانزد در فرهنگ دهخدا آمدهاست و چمی که برایِ آن نوشته شده برگرفته از این فرهنگ میباشد.
دنباله دارد …
هدف پارسی است، در برهان قاطع آورده شده است که دَفَک به مانای هدف است، همانگونه که می دانید در پارسی میانه برای رسایی بیشتر واژه از پیشوند هـ کاربری می کردند، برای نمونه به روم، هروم هم می گفتند، پس هدف از هدفک پارسی میانه آید.