پارسی از: مزدا (مریمِ) تاجبخش و بزرگمهرِ لقمان
واژهی پارسیگِ ērān (ایران) به چمِ «آریاییان» است، و ērānšahr (ایرانشهر) نامِ شاهنشاهیِ ایران بود به روزگارِ ساسانیان.[۱] شاپور، در سنگنبشتهی سهزبانهاش در کعبهی زردشت، خویش را «فرمانروای ایرانشهر»[۲] شناساند.
ēr پارسیگ از -arya (یا، شاید، -ārya) پارسه (پارسیِ باستان) آید.[۳] پنج کشورِ ایرانی چنیناند:
airya ’آریایی/ ایرانی‘، tūirya ’تورانی‘، sairima ’سَرمتی‘، sāini ’ساینی‘ و dāhi ’داهی‘.[۴]
این ایرانیان، یکسره، ازآنِ سرزمینها و کشورهای آریایی نیز بودند و آریایی خوانده میشدند[۵]؛ جدا از سرزمینها و کشورهای ناآریایی[۶].
سپستر واژهی pārs[īg] ’پارس؛ پارسی‘ برای نامیدنِ همهی مردمان و سرزمینهای آریایی/ ایرانی به کار رفت؛ تا آن جای که نامِ پارس همتای نامِ ایرانشهر شد.[۷]
گسترهی واژهی آریایی/ ایرانی در دو شاخه برنموده شود: شهریاری و دینی.
۱. جایی که دادِ(قانونِ) شهریارِ آریایی/ ایرانی[۸] باشد، آن جای را توان سرزمینِ آریایی/ ایرانی خواند.
۲. آریایی/ ایرانی کسی است که در زمانِ درخور دینِ بهی[۹] را برگزیده، و کُستی[۱۰] بسته. آن که «نوزادی» را با بستنِ کُستی به جای نیاورده «ناآریایی» باشد.[۱۱] آریاییان چنین بهان را از بدان بازشناسند.[۱۲]
در هازمانِ(جامعهی) آرمانیِ آریایی/ ایرانی یگانگیِ نیروی شهریاری و دینِ بِه در پناهِ ایزدی آشکار شود؛ این گوهرِ ایزدی xvarǝnah (پارسیـ[ـگ]: فَرّ، farr) خوانده شود، به چمِ «فَرّخی/ فرخندگی» یا «شکوه».[۱۳] شهریار نمایندهی سه پیشه[۱۴] در هازمانِ آریایی/ ایرانی است، و نیز «دادِ شاه» را بر ناآریاییان گسترهی پادشاهیاش روا میدارد.
پانوشتها
[۱]. ērān < *aryānām ‘سرزمین] ِ آریاییان]’; ērān-šahr < *aryānām xšaθra. Parth. šahr cē aryān, .سنج: DA 4381; Pers. ērān xvadāyīh (≈ *aryānām xšaθra), .سنج: Dk vii, M 657 hanzābišn ī ērān xvadāyīh az ērān-šahr.
[۲]. ŠKZ 1 ērānšahr xvadāy ≈ aryānxšahr xvadāy ≈ τοῦ Ἀριανῶν ἔθνους δεσπότης. .سنج: VZ 4.4 manušcihr ērānšahr dahyubed.
[۳]. Av. airya-, OPers. ariya-, Skt. rya–
واژهی آریایی برای سه شاخهی ایرانیان (Perso-Aryans)، هندیان (Indo-Aryans) و سومآریاییان (Gulo-Aryans) به کار رود. این واژه همچنین نشانگرِ زبانهای آریاییان است. داریوشِ بزرگ زبانِ خویش را «آریایی» نامد (DB 4.89).
برای آگاهیِ بیشتر از این سومآریاییان به این جستارِ رهامِ اشه درنگرید: ”Imrā, le dieu des Gulois“. ـ گردانشگران
[۴]. Yt 13.143-144 airyanąm dayunąm … tūiryanąm dayunąm … sairimanąm dayunąm … sāininąm dayunąm … dāhīnąm dayunąm. نک. نیز: Bd 106-7.
[۵]. .سنج: Yt 19.56 airyanąm dayunąm, Dk ix M 792 ērān dehān.
[۶]. .سنج: Yt 19.68 anairyå dahūš, Yt 18.2 anairyå dahāvō, Bd 106 anērān dehān.
[۷]. .برای نمونه نک: Syr. ܒܝܬ ܦܪ̈ܣܝܐ ≈ ērānšahr.
[۸]. Pers. dād ī xvadāyīh ‘دادِ پادشاهی’, cf. Vd 20.1 Z, J4.
برای نمونه، دادِ شاه در بابلِ هخامنشی:
(OPers. *dātah xšāyaθiyahyā, Bab. dātu ša šarri). .سنج: DB 1.23 manā dātā ‘با دادهای من’.
استانِ ساسانیِ بابِل (آسورستان) که در آن شهرهای شاهیِ سلوکیه (بِهاردشیر: vehardašēr) و تیسفون جای داشتند، dil ī ērānšahr ’دلِ ایرانشهر‘ خوانده میشد. به پورِ خردادبه درنگرید: ثم ابتدیء بذکر السواد اذ کانت ملوک الفرس تسمّیه دل ایرانشهر ای قلب العراق (ابن خرداذبه، المسالک والممالک، لیدن، ۱۸۸۹) ”یادکردمان را از سواد میآغازیم که پادشاهانِ پارس بدان «دلِ ایرانشهر» نام داده بودند، اَی(یعنی) دلِ عراق“.
[۹]. Av. vaŋvhī- daēnā-, Pers. veh dēn, dēn ī veh.
[۱۰]. Av. aiβyåŋhana-, Pers. kustīg.
[۱۱]. .سنج: Dk iii, M 332 abēbann anērīh.
[۱۲]. Pers. vehān ‘بِهان’. Cf. Dk vi, M 496 kustīg-barišnīh ēd baved ka az vattarān jud baved.
[۱۳]. Av. pištra-, Pers. pēšag.
برپایهی سخنِ توسرِ هیربد این سه پیشه چنیناند:
۱) آسرونان و داوران و هیربدان،
۲) ارتشتاران،
۱،۳) دبیران و پزشکان و گوسانان و اخترماران،
۲،۳) واستریوشان (برزیگران) و هودُخشان (پیشهوران).
درنگرید به توسر، نامهی تَنسَر (توسر)، گردانشِ پورِ اسفندیار، ویرایش و گزارشِ رهامِ اشه، اِرمان، ۱۳۸۲ یزدگردی (۲۰۱۳ ترسایی)، رویهی ۹. ـ گردانشگران
[۱۴]. Yt 19.56 ta xvarǝnō isō ya asti airyanąm dayunąm zātanąm azātanąmca yaca aṣaonō zaraθuštrahe
’فَرّی که ازآنِ سرزمینهای آریایی/ ایرانی است، زاده و نازاده، و ازآنِ اشو زردشت است.‘
ایران و ایرانشهر (Ērān ud Ērānšahr) را به دیسهی پ.د.ف از این جای بارگیرید.
دیدگاهی بنویسید.