دکتر جلال متینی*: «اگر پهلوان پیری را ببینید که در روزگار جوانی پیروزیها دیده و نامش در سراسر جهان پیچیده و اکنون سالخورده و ناتوان شده و بازیچهی دست کودکان کوچه و بازار گشته چنان که هر یک به بهانهی دستگیری آزارش میدهند و به چاله و سنگلاخش میافکنند، آیا جوانمردی، شما را بر آن نمیدارد که به دفاع از او برخیزید و از چنگ طفلان شریر یا نادان نجاتش دهید؟ پس چرا از زبان فارسی دفاع نمیکنید؟
زبان فارسی همان پهلوان نامدار است. روزگاری این زبان کشوری را، از دهلی تا قسطنطنیه و از فرغانه تا بغداد، گشوده بود. پادشاهان عثمانی و هند سخن گفتن به این زبان را هنر و افتخار خود میشمردند. کشورگشایان خونریز مغول تاج از سر شهریاران میربودند اما پیش او، فارسی پهلوان، به ستایشگری میآمدند، امروز ناتوان است. ناتوانی زبان، ناتوانی کسانیست که به آن سخن میگویند، ما بهانه میآوریم و گناه درماندگی و بیچارگی فکری خود را به گردن زبان فارسی میاندازیم. زبان هر قوم آیینهی تجلّی ذهن و اندیشهی اوست»…۱
زندهیاد پرویز ناتل خانلری در مقالهای [در سال ۱۳۲۳] به دفاع از زبان فارسی پرداخت، که دو بند نخستین آن را در صدر این مقاله قرار دادهام. او هنگامی این موضوع بنیادی را مطرح ساخت که ایران از نظر سیاسی و اقتصادی یکی از تیرهترین ادوار تاریخی خود را میگذرانید. ایران در اشغال قوای متفقین بود. قوای اشغالگر، پادشاه مملکت را که وادار به استعفا شده بود همراه اکثر افراد خانوادهاش به جزیرهی موریس در افریقا به تبعید برده بودند. از یکسو طرفداری کور از آلمان هیتلری تا بدانجا رسیده بود که با افزودن یکی دو کلمه به نام آدولف هیتلر، وی را براساس حروف ابجد «امام زمان» معرفی میکردند تا به شیعیان خوشباور مژده بدهند که «امام» در راه است و تکلیف شرعی آنان است که مقدم سربازان «امام» را، که میپنداشتند به زودی از راه قفقاز به ایران خواهند رسید، گلباران کنند. از سوی دیگر حزب نیرومند توده حل تمام مشکلات ایران را در اطاعت کورکورانه از استالین میدانست، و اتحاد جماهیر شوروی را قبلهی نوجوانان و جوانان و روشنفکران ایران قرار داده بود. سرکشی عشایر از یکطرف و قدرت یافتن راهزنان از طرف دیگر و در نتیجه نبودن امنیت، حتی در پایتخت مملکت، و از همه مهمتر نبودن حداقل مواد غذایی در شهرها، و سلطهی کامل «نان سیلو» در تهران، فرصتی برای کسی باقی نگذاشته بود که جز به قوت لایموت و اندکی امنیت به چیزی دیگر بیندیشد. در چنان روزگاری افرادی انگشتشمار، مانند زندهیادان عباس اقبال آشتیانی و پرویز ناتل خانلری که صاحبنظر بودند و دردشناس و آیندهنگر و علاقهمند به ایران، در نوشتههای خود به این موضوع تکیه میکردند که در آن آشفتهبازار، هرگز نباید از ایران و حفظ تمامیت ارضی ایران و فرهنگ ایران و زبان فارسی غافل بود. خانلری در مقالهی «دفاع از زبان فارسی»، به جای آنکه به شیوهی معمول، پای ابر و باد و مه و خورشید و فلک، یا فلان سیاست خارجی را در گرفتاریهای زبان فارسی به میان بکشد، انگشت اتهام را به سوی برخی از نخبگان مدعی اصلاح زبان فارسی دراز میکند و میگوید: «ناتوانی زبان، ناتوانی کسانیست که به آن سخن میگویند. ما بهانه میآوریم و گناه درماندگی و بیچارگی خود را به گردن زبان میاندازیم».
خانلری در آن مقاله عیبهایی را که مدعیان «اصلاح زبان فارسی» بر این زبان میگیرند به اختصار برمیشمرد و به یکایک آنها جواب میدهد. … بر گروه لغتسازان میتازد که «امروز کار به جایی رسیده است که هر کس خواندن و نوشتن میداند اگرچه سروکارش با ادبیات نیست، از روی تفنن لغت هم میسازد». وی در ضمن شیوههای گوناگون لغتسازی این لغتتراشان و نقص کار هریک از آنان را نیز یاد میکند. او از کسانی که میگویند «برای تعبیر بسیاری از معانی در فارسی الفاظی نیست». میپرسد «این معانی تازه را از کجا آوردهاید؟ معنی بیلفظ که در ذهن کسی نمیگنجد. مگر آنکه این معنی را از لفظی خارجی آموخته و معادل آن را در زبان فارسی نیافته باشید». اگر این معانی، «اصطلاح علمی یا فنیست، حق با شماست. اما این عیب فارسیزبانان است نه نقص فارسی… وقتی که شما در تمدنْ پیشرو بودید لغاتی در زبان شما وجود داشت که در زبانهای دیگر نبود». در زبان عربی اینگونه لغات قدیم فارسی و یا ترجمهی آنها هنوز فراوان است و اکنون عکس این حال پیشآمده و این گناه زبان نیست. و سرانجام با تأثر تمام مینویسد «زبان فارسی بیچاره به بدروزی افتاده است. باید برای رهایی او چارهای جست …».
خانلری در آن روزگار دربارهی این موضوع مهم تنها به طرح دو سه نکتهی اساسی بسنده کرده است، در حالی که امروز زبان فارسی به مراتب بیش از آن دوران نیازمند دفاع است زیرا بر زبان فارسی در طی نیمقرن اخیر، هم در ایران و هم در خارج از ایران آسیبهای بسیار وارد گردیده است، نه از سوی دشمنان، بل از سوی دوستان!
واقعیت این است که هم ما ایرانیان زبان فارسی را خیلی یکدستی گرفتهایم و هم گروهی از خارجیان دستاندرکار آموزش زبان و ادب فارسی در دانشگاههایشان. اگر کسی این سخن را قبول ندارد، اجازه بفرمایید بنده بهعنوان کسی که سالها زبان و ادبیات فارسی را در ایران، در دبیرستان و دانشگاه تدریس کرده است و از شیوهی تعلیم زبان و ادب فارسی در دانشگاههای امریکا نیز پُربیخبر نیست، دلائل خود را برای اثبات این مدعا، با اختصار، به عرض برساند.
به دورهی تحصیل خود در یکی از دبیرستانهای ایران برگردیم. مگر جز این بود که هرگاه یکی از معلمان ریاضی، فیزیک، شیمی … غیبت میکرد، معمولا مسؤول دبیرستان، آن کلاس را تعطیل میکرد، ولی وقتی معلم زبان فارسی در سر کارش حاضر نمیشد، همان شخص یکی از کارمندان اداری مدرسه را به کلاس درس فارسی میفرستاد، یقینا با این استدلال که او فارسی میداند و میتواند به بچهها درس بدهد. چون اعتقاد بسیاری از دستاندرکاران این بود و شاید هنوز هم باشد که تعلیم زبان و ادبیات فارسی برخلاف درسهایی مانند فیزیک و شیمی و ریاضی تخصص لازم ندارد. از سوی دیگر، به نظر شاگردان، بسیاری از معلمان زبان فارسی -برخلاف دبیران رشتههای مختلف علوم- «خوشنمره» بودیم، چون به شاگردان ضعیف و کمسواد هم نمرهی قبولی میدادیم. دانشآموزان که به درستی دستِ ما را خوانده بودند، به نمرهی قبولی که به آنان میدادیم اکتفا نمیکردند و تازه چانه میزدند که آقا، چرا هفت، و نه ۱۵ یا ۱۶؟ (در سالهایی که حداقل نمرهی قبولی در درس فارسی ۱۰ بود، اعتراض میکردند که چرا ۱۰؟ و نه بیشتر). در حالی که همین شاگردان اگر در درسهای علوم با ۲۵ صدم کمتر از حد نصاب نمرهی قبولی تجدید یا مردود میشدند کمتر پیش میآمد که از معلمان آن درسها گلهمند باشند تا چه رسد که به آنان اعتراض کنند. دربارهی بیتوجهی ما معلمان زبان فارسی به کارمان مثالی دیگر به عرضتان برسانم. در آن سالها، در ایران تقریبا همهی مسؤولان اداری از این موضوع شاکی بودند (مقصودم دورهی پیش از حکومت اسلامیست) که نهتنها دیپلمههای دبیرستانها، بلکه بیشتر لیسانسیههای دانشگاهها هم از عهدهی نوشتن یک تقاضانامهی دو سه سطری برنمیآیند. و این امر بهطور کلی درست بود. ولی اگر کسی در آن سالها نمرهی امتحانهای ثلث اول و دوم و سوم انشاء دانشآموزان را در یک سال تحصیلی -از سال سوم ابتدایی تا ششم متوسطه- در سراسر کشور مورد بررسی قرار میداد، متوجه میگردید که بسیاربسیار به ندرت دانشآموزی در «انشاء» (که در همان سالها بعضی از دانشآموزان آن را «انشاه» مینوشتند) نمرهی تجدیدی گرفته است. وقتی ما به دانشآموزان به رایگان در درسهای مربوط به زبان فارسی نمرهی قبولی میدادیم چگونه میتوانستیم توقع داشته باشیم که آنان کار کنند و زحمت بکشند تا از جمله درستنویسی را بیاموزند. به نظر بنده، دانشآموزان به هیچوجه در این باب گناهکار نبودند. زیرا در نظر شاگردان -که هر یک از ما نیز دوران شاگردی را گذرانیدهایم- همه درسها یکسان است و موضوع تنها بستگی به طرز تلقی معلم دارد. وقتی معلم درس خود را جدی نمیگرفت، طبیعیست که شاگردان نیز برایش تره خرد نمیکردند. چنان که در دبیرستان البرز تهران که چندسالی در آنجا تدریس میکردم، کلاسهای درس نقاشی از سال اول تا پنجم -که معلمش مردی جدی و سختگیر بود- همیشه آرام بود و صدا از کسی درنمیآمد، ولی در همان مدرسه، در کلاس خط که معلمش از عهدهی ادارهی کلاس برنمیآمد، همیشه آنچنان جاروجنجالی برپا بود که معلمان کلاسهای مجاور آن کلاس به سختی میتوانستند درس بدهند. در حالی که در نظر دانشآموزان، خط و نقاشی -از نظر اهمیت- هر دو در یک حد قرار داشتند.
شاهدی دیگر: روزی در امتحان ثلث سوم زبان فارسی یکی از کلاسهای دوم همان دبیرستان، وقتی به همکاری کهنسال که مشترکا از دانشآموزان کلاس او امتحان میکردیم، گفتم این شاگرد خیلی ضعیف بود و نمرهاش بیش از ۴ یا ۵ نیست. او با لحنی پدرانه به من گفت، وقتی در امتحان، دانشآموزی قطعهای را قرائت میکند و شعری هم از بر میخواند، دربارهی دستورزبان هم یکی دو سؤال از او میکنیم و چند لغت هم از او میپرسیم، «وجدان به ما حکم میکند، که حداقل به او نمرهی قبولی بدهیم. با احترام از وی پرسیدم: یعنی بیتوجه به درستی جوابهای دانشآموز؟ و چون پاسخ مثبت داد، گفتم متأسفانه تاکنون براساس این «ضابطه» به دانشآموزان نمره ندادهام. پس آرام از جلسه خارج شدم و به سراغ رئیس دفتر دروس دبیرستان رفتم و خواهش کردم که بیسروصدا معلم دیگری را به جای من بدقلق به آن اطاق بفرستد و چنین شد.
مثالی دیگر: در دههی سی، مقامهای وزارت فرهنگ برای آنکه توجه دانشآموزان را به اهمیت درس فارسی در دبیرستانها جلب کنند تصمیم گرفتند نمرهی قبولی سه درس فارسی را استثناء از ۷ به ۱۰ افزایش بدهند (شاید در این امر زندهیاد دکتر عیسی صدیق که به زبان فارسی و فرهنگ ایران صمیمانه عشق میورزید نقشی اساسی داشت). این کار انجام پذیرفت. معمولا پس از اعلام این امر، شاگردانی که قبلا در زبان فارسی نمرههایی کمتر از ۱۰ میگرفتند، یا میبایست بیشتر کار میکردند تا حداقل نمرهی ۱۰ بگیرند، و یا اگر به چنین کاری تن در نمیدادند تعداد دانشآموزان تجدیدی یا مردود در این درسها بایست نسبت به سالهای پیش در حدود سه بیستم افزوده میگردید. ولی این پیشبینیها درست از آب درنیامد، زیرا نه دانشآموزان زحمت بیشتری کشیدند و نه تعداد تجدیدیها و مردودین این درسها افزایش یافت. چرا؟ زیرا عموما ما معلمان زبان فارسی به کسانی که در سالهای پیش نمرهی هفت میدادیم تا تجدید نشوند و از شرشان خلاص شویم، از آن به بعد به همان شاگردان، و با همان سواد، نمرهی ۱۰ دادیم. در نتیجه از این امامزاده نیز معجزهای به وقوع نپیوست. در حالی که البته ما معلمان زبان فارسی دبیرستانها همواره از بیتوجهی اولیای امور و دانشآموزان و والدین ایشان نسبت به زبان فارسی سخت گلهمند بودیم!
بعدها آمدند و سه ساعت درس زبان فارسی را در یک نیمسال تحصیلی در تمام رشتههای تحصیلی دانشگاههای ایران اجباری اعلام کردند. ظاهرا مقصود این بود که دانشجویان اگر در دورهی دبیرستان نتوانستهاند درست نوشتن را بیاموزند، اینک در سطح دانشگاه در یک دورهی فشرده جبران مافات بکنند، ولی ما استادان زبان فارسی در کلاس اول دانشکدههای فنی و دندانپزشکی و پزشکی و رشتههای ریاضی و فیزیک و …، در این درس جدید، باز، با آبوتاب و طمأنینه، فی المثل قصیدهی
مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نِه، نه اینجا باش و نه آنجا
و نظائر آن را به دانشجویان بیچارهای که هاجوواج مانده بودند درس دادیم بدین گمان باطل که کاری کردهایم کارستان! در حالی که نمیدانستیم با این کار، دانشجویان را در این مرحلهی از تحصیل در دانشگاه نیز از زبان و ادبیات فارسی سخت متنفر میسازیم. بهانهی ما چه بود؟ میگفتیم نگارش نثر معاصر و یا آشنایی با شعر معاصر که احتیاجی به معلم و کلاس درس ندارد!
این، بخشی از کارهایی بود که ما در ایران برای اعتلای زبان فارسی انجام میدادیم! در سالهای اخیر در ایران چه دستهگلی بر سر زبان فارسی زدهاند، خدا داناست. فقط میدانم که ضمن برگزاری کنفرانسها و کنگرههای گوناگون در ایران و هند و پاکستان بر اهمیت زبان فارسی تأکید میکنند که البته موجب کمال خوشوقتیست، ولی در ضمن میدانیم که هم بر طبق اصل شانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی، تمام دانشآموزان دبیرستانهای کشور ملزم گردیدهاند در همهی رشتههای تحصیلی، شش سال به تحصیل زبان عربی بپردازند، و هم در به کار بردن کلمههای بسیار مهجور عربی مانند «اسوه» و «مشوه» و «منسی» و … در سخنرانیها و روزنامهها پروایی به خود راه نمیدهند.
اما، در شانزده هفده سال اخیر (این جُستار در سالِ ۱۳۷۴ نوشته شده است) که ما ایرانیان دستهدسته و به علل گوناگون با فرزندان خود ایران را ترک کرده و راهی سرزمینهای بیگانه شدهایم، بهطور طبیعی و به مرور زمان، زبان فارسی «نسل دومی»های ما با زبان کشور میزبان از نظر واژگان و قواعد دستوری و امثال آن آمیخته شده و از جمله، ترکیبهای عجیب و غریبی در زبان فارسی به وجود آمده است مانند: «نامه را میل (mail) کردن»! و کاری را «فالُّ (follow) کردن» و صدها نمونهی دیگر که در بین فارسیزبانان مقیم امریکا رواج یافته است و به یقین هموطنان مقیم سوئد و نروژ و دانمارک و هلند و فنلاند و روسیه و آلمان و … نیز در این کار از ما ساکنان امریکا عقب نماندهاند. کاربرد چنین ترکیبهایی بیشتر در بین «نسل دومی»ها رایج است. ولی نه اینکه تصور کنید ما «نسل اولی»ها در خارج از ایران بیکار نشسته و زبان فارسی را از نظر دور داشتهایم. خیر، برخی از ما علاوه بر آنکه در کاربرد ترکیبهای فارسی-انگلیسی از فرزندانمان عقب نماندهایم، برای اینکه دین خود را به مام میهن نیز ادا کرده باشیم در این سالها در پنج قارهی جهان در زیر عنوان دفاع از زبان فارسی به کارهایی دست زدهایم که ذکر آنها برای ثبت در تاریخ لازم به نظر میرسد تا آیندگان نپندارند که ما «سبکباران ساحلها» در این مدت دست روی دست گذاشته و ایران و زبان فارسی را از یاد برده بودیم.
خیر، در این سالها، برخی از ما ایرانیان، در غربت، به «لغتسازی» که تخصص چندانی هم لازم ندارد دستزدهایم. در گذشته، تنی چند، تنها در ایران به این کار میپرداختند ولی امروز در پهنهی جهان، ما کارگاههای لغتسازی متعددی دایر کردهایم. البته سابقهی لغتسازی به سالها پیش از دوران پادشاهی رضاشاه و تشکیل فرهنگستان اول برمیگردد.
امروز ما لغتسازان در سرزمینهای بیگانه چه میکنیم؟ در درجهی اول و در بیشتر موارد برای معانیی که در زبان فارسی برای آنها معادلی نداریم -و عموما لغتهای علمی و فنّیست- لغتی از دستگاه لغتسازی خود به مشتاقان عرضه نمیکنیم. …
ناگفته نماند که به نظر نویسندهی این سطور، زبان فارسی متعلق به یک گروه خاص از ایرانیان نیست، هرکس حق دارد دربارهی آن اظهارنظر کند، و از جمله به جای کلمههای رایج، الفاظی را که میپسندد پیشنهاد نماید، دیگران هم البته آزادند که رأی خود را دربارهی آنها اعلام کنند. ولی وقتی کسی در صدد است طرح او در یک کشور شصت میلیونی با آن سوابق فرهنگی به مرحلهی اجرا درآید، آیا نباید به اصطلاح پهنای کار را هم در نظر بگیرد؟!
البته ساختن لغات و اصطلاحات علمی و فنی فارسی در برابر کلمات اروپایی کاریست بنیادی و لازم. چه درد اساسی ما هجوم هزاران اصطلاح علمی خارجی به زبان فارسیست که هر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود. …
از طرف دیگر بعضی از ما که به زبان انگلیسی آشنایی کافی داریم، در مواردی نیز اسلوب نگارش زبان انگلیسی را -دانسته یا ندانسته- بر زبان فارسی بیچاره تحمیل میکنیم و میپنداریم که در زبان فارسی طرحی نو درانداختهایم و ناممان در کنار نام کسانی چون ابوالفضل بیهقی و نصرالله منشی مترجم کلیله و دمنه و سعدی و دهخدا و … قرار میگیرد. …
در ضمن بسیاری از کسانی که در سنین نوجوانی از ایران خارج شدهاند و در آنجا فرصت نیافتهاند زبان فارسی را در حد متعارف یاد بگیرند، حالا وقتی به قول خودشان شعر «مینویسند» و یا قصه و داستان، عباراتی به کار میبرند که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود. از حق نگذریم که این گروه در دیار غربت فرصتی هم برای آموختن نداشتهاند. نشود که با گذشت چند سال دیگر، هیچ ایرانیی از نوشتههای ما «ایرانیتباران» مقیم امریکا سر درنیاورد!
… در این مدت از تغییر خط یا اصطلاح خط فارسی نیز غافل نبودهایم. البته در این کار ما نیز دنبالهرو کسانی هستیم که از اواخر دورهی قاجاریه به بعد دربارهی این موضوع آرایی اظهار داشته و پیشنهادهایی عرضه کردهاند. آنان … رسم خط فارسی را که با خط عربی بسیار نزدیک است یکی از علل اساسی عقبماندگی ما از غربیان میپنداشتند. در سالهای پیش برخی از طرفداران جدی تغییر خط پس از آنکه پا به سن گذاشتند و دنیا را بهتر شناختند از نظر خود عدول کردند، البته نه همهی آنان. اظهار نظر دربارهی ضرورت اصلاح یا تغییر خط و پیشنهاد خطهای جدید هم چون برخلاف علوم پزشکی و فیزیک و کامپیوتر و ادبیات فارسی احتیاجی به تخصص ندارد، بازارش در این سالها در خارج از ایران گرم بوده است.
یکی با صرف وقت بسیار «الفبای نوین فارسی به نام الفبای کینی» را پیشنهاد کرده است که در آن نه فقط از حرفهای عربی (ث، ح، ذ، ص، ض، ط، ظ، ع، ق) خبری نیست، (و ع، الف -ث، ص- ذ، ز، ض، ظ، و … به ترتیب به شکل «ا»، «س»، «ز» … نوشته میشوند)، بلکه به منظور تکمیل خط فارسی علائم جدیدی نیز عرضه نموده است.۲
دیگری میگوید همین الفبای موجود را نگاه میداریم منتها هشت حرف (ث، ح، ذ، ص، ض، ط، ظ، ی) را از خط فارسی بیرون میریزیم ولی «ع» را نگه میداریم، این کار موجب میشود که هم بچهها خط فارسی را زودتر یاد بگیرند، و هم بیسوادی در کوتاهمدت در ایران ریشهکن شود، و هم کلمههای عربی را که به این صورت مینویسیم، میشوند فارسی نه عربی!۷ ما براساس این رسم خط جدید فی المثل باید حافظ، صاحبنظر، عشق، نصیحت، صحبت حق، و حقوق و … را با ضبط هافز، ساهبنزر، عشغ، نسیهت و سهبت و هغ و هغوغ … بنویسیم تا مشکل اساسی مردم ایران حل شود. پرسش اساسی این است که کسانی که به این خط مینویسند وقتی معنی کلمهای را نفهمیدند به کدامین کتاب لغت باید مراجعه کنند که در آن «عشغ و نسیهت» … با این املای جدید ضبط شده باشد، و البته این موضوع در مورد دیگر رسمخطهای جدید اختراعی نیز مصداق دارد.
یکی دیگر از هموطنان ما به سراغ «دیندبیرهی عهد ساسانی» رفته و به سلیقهی خود آن را با نیازهای روز نیز منطبق ساخته است، از جمله آنکه خط پیشنهادی وی مثل خط لاتینی از چپ به راست نوشته میشود، نه مانند دیندبیرهی پدران ما در دوران ساسانی از راست به چپ. این پیشنهاد ظاهرا حاصل سالها پژوهش این شخص در خطهای باستانی ایران و دیگر کشورهاست. یکی دیگر از محاسن این خط به قول مخترع آن، این است که در کامپیوتر نیز میتوان از آن استفاده کرد.۴
گروهی دیگر آتاتورک را مقتدای خود قرار دادهاند و «پیشرفتهای شگفتانگیز» ترکیه را در شصت سال اخیر به رخ ما میکشند که ببینید ترکان از کجا به کجا رسیدهاند. میپرسیم از کجا به کجا رسیدهاند؟ اینان سبب این همه «ترقی» ترکان ترکیه را در این میدانند که آن بزرگمرد الفبای فارسی-عربی را سهطلاقه کرد و الفبای لاتینی را برگزید و بدین ترتیب از راست به چپ نوشتن را ممنوع ساخت، همانطوری که یکشنبه را به جای جمعه تعطیل رسمی اعلام کرد و سال هجری را به سال میلادی تبدیل کرد. از ایشان میپرسیم ترکان به کجا رسیدهاند که ما نرسیدهایم؟ میگویند در آن کشور از جمله بیسوادی ریشهکن شده است. میگوییم در ژاپن با چندصد نشانه برای نگارش خط ژاپنی، آمارها نشان میدهد که حداکثر یک درصد مردم آن کشور بیسوادند.۵ به علاوه در ایران هم در ده دوازده سال پیش از انقلاب اسلامی -با همین رسم خط موجود- از تعداد بیسوادان به نحو محسوسی کاسته شد.
و اما، اگر تابهحال دربارهی تغییر خط، تنها پیشنهاد داده میشد و به زبان دلالت و راهنمایی و خیرخواهی با ما بیخبران سخن میگفتند، اینک چند ماهیست که در سرزمین امریکا که به «مهد دموکراسی» معروف است، گروهی از هموطنان عزیز که خود را به نام معرفی نکردهاند، ولی ظاهرا باید از درسخواندگان همین امریکای مهد دموکراسی باشند، جدا و بیبروبرگرد، نهتنها به فکر تغییر خط فارسی به خط لاتین افتادهاند، بلکه بیمحابا شمشیر را هم از رو بسته و با شعار «فارسی را باید با الفبای لاتین نوشت» به میدان آمدهاند. اینان برنامهی کار خود را در روزنامهها آگهی کردهاند بدین شرح: «کنوانسیون اروفارسی (Konvansiyon e Urofarsi/ Eurofarsi Convention ) فارسی را باید با الفبای لاتین نوشت …»۹ (تأکید از کنوانسیون است نه از بندهی نویسنده). اطمینان دارم که با هریک از افراد محترم عضو این کنوانسیون سخن بگویید شرحی کشّاف در زیانهای استبداد از زبان ایشان خواهید شنید!
واقعیت آن است که همهی این افراد -اگر از سر خودنمایی و یا برای رفع بیکاری مسألهی تغییر خط را مطرح نکرده باشند، باید به ایشان گفت: سوراخ دعا را گم کردهاید. زیرا اینان یا نمیدانند و یا میدانند و به روی مبارک خود نمیآورند، که از جمله، زبان انگلیسی که امروز زبانی جهانگیر شده است به خطی نوشته میشود که لاتینیست و از چپ هم به راست نوشته میشود ولی صدها برابر بیحسابتر از خط فارسیست و خردمندی هم در بین انگلیسیان و امریکاییان ظهور نکرده است که مردم را به تغییر خط انگلیسی دعوت کند. طرفداران اصلاح یا تغییر خط فارسی به لاتینی از جمله میگویند در زبان فارسی برای S سه نشانه داریم (ث، س، ص) و برای T دو نشانه (ت، ط) و برای H دو نشانه (ح، ه) و … و استدلال میکنند که همین امر موجب میشود که همه بچهها در «دیکته» نمرهی بیست یا صد نگیرند! همهی این حرفها درست، ولی میپرسیم شما کدام خطی را میشناسید که صورت مکتوب و ملفوظ کلمات در آن یکسان باشد؟ اصولا چرا در تعلیم زبانها، «دیکته» یا املاء درسی اساسی به شمار میآید؟ آیا این خود نشانهی آن نیست که صورت مکتوب و ملفوظ کلمات در زبانها متفاوت است. اگر جز این بود، در درس «دیکته» همهی شاگردان نمرهی ۲۰ یا ۱۰۰ میگرفتند. و از همه مهمتر از کسانی که نقائص خط فارسی را برمیشمردند دربارهی همین زبان آن به ضرورت تغییر خط فتوی میدهند باید پرسید، چه میفرمایید دربارهی همین زبان جهانگیر و بینالمللی انگلیسی و خط آنکه از جمله برای آوای «ش» نه فقط دو حرف را باید در پیهم نوشت (Sh)، بلکه همین «ش» در خط انگلیسی به ۱۷ صورت دیگر به شرح زیر نیز کتابت میشود:
sh: c (oceanic), s (sugar), ch (machine), ci (special), sc (fascism), se (nauseous), sh (shy), si (emulsion), ss (tissue), ti (mation), chi (marchioness), psh (pshaw), sch (schist), sci (concious), ssi (mission), chsi (fuchsia).
البته این امر اختصاصی به «ش» ندارد، آوای T به ده صورت، Z به ۹ صورت، K به ۱۵ صورت، F به ۵ صورت و … نوشته میشود، و از سوی دیگر تعداد حرفهایی که در کلمات انگلیسی نوشته میشوند و به تلفظ درنمیآیند نیز حد و حصری ندارد (مانند «و» در کلمات فارسی خواهر و خواب و خواست) که از آن جمله است حرف L که در کلمات زیر تلفظ نمیگردد: calm, talk, should, would. و یا در کلمههای who, ghost, pneumonia, knot, write, automn که به ترتیب حرف p, k, w, n, w, h در آنها تلفظ نمیشود. این دو سه مورد را فقط بهعنوان نمونه ذکر کردم. علاقهمندان میتوانند به کتابهای لغت انگلیسی به انگلیسی مراجعه کنند و در مقدمهی هر یک از آنها به تفاوت صورت ملفوظ و مکتوب کلمات در آن زبان پی ببرند.
آیا این پرسش هرگز به خاطر ما گذشته است که چرا انگلیسیان و امریکاییان با آنهمه امکانات مالی و فنی و … که در اختیار دارند، هرگز به فکر تغییر خط خود نیفتادهاند، ولی برخی از باسوادان ما گهگاه به پای خط فارسی میپیچند و همهی کاسهکوزههای عقبماندگی خود و ایران را بر سر آن میشکنند؟!
پیش از اتمام این بحث ذکر سه موضوع دیگر را نیز لازم میدانم:
نخست آنکه تغییر خط در یک کشور -چه کاری دست باشد و چه نادرست، که به نظر بنده در مورد خط فارسی کاملا غلط است- تنها کار یک رهبر مستبد و خودکامه است مثل استالین یا آتاتورک، نه کار رهبران عاقل و دموکرات، تا چه رسد به افراد یکلایقبایی که در دیار غربت به سر میبرند. و در هفت آسمان یک ستاره ندارند.
دیگر آنکه تغییر خط بهطور کلی پیوند ادبی و علمی ما را با گذشتهی ما قطع میکند و از ما ملتی میسازد که گویی از زمان اعلام تغییر خط پا به عرصهی وجود گذاشتهایم. اقدام استالین در تغییر خط تاجیکان تنها برای وصول بدین مقصود بود. او با تغییر خط، از تاجیکان فارسیزبان ملتی بیهویّت ساخت و ارتباط آنان را با فارسیزبانان ایران و افغانستان و دیگر کشورها قطع کرد اینک بعد از گذشت شصت هفتاد سال، تاجیکان در صدد برآمدهاند خط فارسی را زنده کنند، چنانکه در ترکیهی آتاتورک نیز بازگشت به خط فارسی-عربی طرفدارانی فعّال دارد.
سدیگر آنکه نمیدانم چرا در کشور ما هر چند سال یکبار تغییر خط مورد بحث قرار میگیرد و پس از مدتی ناگهان به دست فراموشی سپرده میشود، دقیقا به مانند برخی از بیماریها که پس از مدتی عود میکنند. تا آنجا که به یاد دارم سی سال پیش موضوع تغییر خط فارسی به صورت جدی در مجلههای روشنفکر (مدیر: دکتر مصطفوی) و تهران مصور (مدیر: مهندس والا) و شاید چند روزنامه و مجلهی دیگر مطرح شد. خبرنگاران این مجلهها به سراغ افراد مختلف میرفتند و نظر آنها را دربارهی تغییر خط میپرسیدند و با عکس و تفصیلات آنها را به چاپ میسپردند. چنانکه در چهار شمارهی مجلهی تهران مصور که امکان دسترسی به آنها را داشتهام، سیزده مقاله دربارهی این موضوع چاپ شده است.۶ اینگونه مجلهها در آن زمان تا آنجا پیش رفتند که مقالهی کودکی ۱۲ ساله از همدان را در ضرورت تغییر خط فارسی، با عکس نویسندهی نوجوان آن، چاپ کردند (مجلهی روشنفکر). ولی این «بحث بزرگ تهران مصور» و دیگر مجلهها دربارهی تغییر خط ناگهان خاموش شد. چرا؟ نمیدانم. اما بار دیگر تا آنجا که نویسندهی این سطور آگاه است در خارج از کشور، در سالهای ۱۳۶۱و ۱۳۶۲ دو تن به طرح مجدد آن پرداختند.۳ با حدود ده سالی به سکوت برگزار شد و بار دیگر چند تن برای تغییر یا اصطلاح خط فارسی به میدان آمدند که به آنان اشاره کردم. گویی تمام مشکلات ایران و هموطنان گرفتار ما در آن سرزمین حل شده است، و تنها کاری که برای سعادت و ترقی و تعالی ایران و ایرانیان باقیمانده همین تغییر خط است که اینبار میخواهیم آن را در خارج از کشور و از راه دور -لابد با تکنولوژی پیشرفته- در ایران به مرحلهی اجرا درآوریم!
قبول ندارید که زبان و خط فارسی با اینهمه دوست، دیگر نیازی به دشمن ندارند؟ و اما، تدریس زبان و ادب فارسی در دانشگاههای خارج و از جمله در امریکا -حداقل از یک جهت- کم و کاستیهایی چشمگیر دارد که به اجمال به آن نیز اشارهای میکنم و این نوشته را به پایان میرسانم.
زبانهایی مثل فارسی باستان، اوستایی، سنسکریت، پهلوی، سغدی و…در دانشگاههای هر کشوری به زبان رسمی آن کشور تدریس میشوند چون قرنهاست که دیگر کسی به این زبانها نه سخن میگوید و نه چیزی مینویسد. پس فی المثل اگر دانشجویی بخواهد در آلمان به تحصیل زبانهای باستانی ایران بپردازد، استادان دربارهی این زبانها به زبان آلمانی درس میدهند و دانشجویان نیز تکالیف و مقالههای خود را به زبان آلمانی مینویسند و سرانجام هم رسالهی دکتری خود را به زبان آلمانی به رشتهی تحریر درمیآورند. و چنین است وضع تدریس هریک از این زبانهای مرده در دانشگاههای انگلستان، امریکا، فرانسه، روسیه که درسها به ترتیب به زبان انگلیسی، فرانسه و روسی تدریس میشود نه به فارسی باستان، اوستایی، سنسکریت، پهلوی، یا سغدی …
ولی حساب تدریس زبانهای زنده از این قاعده جداست. چنانکه دانشجویان ایرانی و عرب و ترک و یا فرانسوی که میخواهند در یکی از دانشگاههای امریکا یا انگلستان به تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی بپردازند، استادان آن رشته، تمام درسها را در طی دوران تحصیل دانشجویان به زبان انگلیسی تدریس میکنند، و دانشجویان غیر انگلیسیزبان نیز ناچارند پابهپای دانشجویان انگلیسیزبان کار کنند، چون استادان با ضابطهی واحدی درس میدهند و بین دانشجویان امریکایی و غیر امریکایی تفاوتی قائل نمیشوند. پس دانشجوی غیر امریکایی نیز به مانند دانشجوی امریکایی یا انگلیسی در طی دورهی تحصیل، تکالیف و مقالههای خود را به زبان انگلیسی مینویسد و نیز رسالهی خود را. و چنین است وضع تحصیل زبان و ادبیات آلمانی، فرانسه، روسی، ایتالیایی …، و به همین سبب است که فی المثل ایرانیانی که دارای درجهی دکتری در زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاههای امریکا یا انگلستان هستند، قادرند به خوبی و روانی به زبان انگلیسی سخن بگویند، مقاله بنویسند، در کنفرانسها در بحثهای علمی به مانند خود امریکاییان و انگلیسیان شرکت نمایند.
اما شیوهی تدریس زبان و ادب فارسی، عربی و ترکی -که بیتردید از جمله زبانهای زندهی دنیا بشمار میروند- در این دانشگاهها با شیوهی تدریس زبانهای زندهی اروپایی کاملا متفاوت است. دانشجوی امریکایی که مایل است زبان و ادبیات فارسی بخواند، عموما این کار را پس از دورهی چهار سالهی کالج آغاز میکند. یعنی در دورهی فوقلیسانس که در رشتهی خاورمیانه یا خاور نزدیک یکی از دانشگاهها نامنویسی مینماید. این دانشجو اگر در بین زبانهای شرقی زبان فارسی را بهعنوان زبان اول برگزیند، باید یک زبان شرقی دیگر را نیز تحصیل کند (این امر در مورد رشتههای عربی و ترکی نیز صادق است) و به جز آن، دو زبان زندهی اروپایی (مانند فرانسه یا آلمانی) را هم باید به خوبی بیاموزد. از محاسن این شیوهی تدریس تکیه بر تحصیل دو زبان شرقی و دو زبان زندهی اروپاییست که دانشجو را قادر میسازد علاوه بر آثاری که دربارهی فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی به زبان انگلیسی نوشته شده است، از مقالهها و کتابهایی که به آن دو زبان اروپایی نیز نوشته شده است استفاده کند. آشنا شدن دانشجو با مکتبهای جدید نقد ادبی و بهطور کلی تحقیقات استادان اروپایی را نیز باید از محاسن این برنامهی تحصیلی دانست. ولی مشکل اساسی آن است که دانشجوی امریکایی تمام این درسها را باید به زبان انگلیسی بخواند، و در طی دوران تحصیل خود تمام تکالیف درسی و مقالهها و در پایان، رسالهی خود را دربارهی ادبیات فارسی و فرهنگ و تاریخ ایران به زبان انگلیسی بنویسد. این دانشجو در تمام دورهی تحصیل خود تنها چند درس را به زبان فارسی تحصیل میکند؛عموما در دو سال اول (هر سال دو نیمسال یا سه ثلث)، هر هفته ۵ ساعت فارسی اول و دوم را میخواند تا با زبان فارسی آشنا شود و بلافاصله پس از گذرانیدن این دروس به تحصیل درسهای مربوط به متون ادبی فارسی معاصر یا کلاسیک میپردازد. استثناء در این چند درس است که دانشجو متن فارسی میخواند و استاد در همین درسها هم بیشتر ناچار میشود توضیحات خود را به زبان انگلیسی بدهد، چون دانشجو آنقدر فارسی نمیداند که استاد بتواند دقایق مربوط به کاربرد واژگان، دستور تاریخی زبان، مطالب مربوط به معانی و بیان، شیوهی شاعری یا اسلوب نگارش نویسندگان را به زبان فارسی بیان کند. این است تفاوت اساسی شیوهی تدریس زبانهای زندهی اروپایی با شیوهی تدریس چند زبان زندهی آسیایی در دانشگاههای امریکا و دیگر کشورهای اروپایی (دانشگاههای هند و پاکستان و بنگلادش و کشمیر نیز بر طبق همین برنامه عمل میکنند). حاصل این کار، آن است که فارغ التحصیلان رشتهی زبان فارسی این دانشگاهها به ندرت قادرند به زبانی که در آن به اخذ درجهی دکتری نائل آمدهاند مقالهای بنویسند و یا در کنفرانسی به آن زبان سخنرانی کنند، مگر آنکه پس از ختم تحصیل مدتی در ایران به پژوهش پرداخته باشند. مشکل اساسی شیوهی تدریس زبان فارسی در دانشگاههای امریکا آن است که عموما فارغالتحصیلان این رشته وقتی به تحقیق و تدریس مشغول میگردند، در مقالهها و تألیفات خود عموما به آثار خارجیان -نه ایرانیان- استناد میکنند، و در ترجمه یا نقد آثار ادبی فارسی نیز به سبب آنکه حتی منتهای درجهی اول فارسی را از آغاز تا انجام نزد استاد نخواندهاند، دچار اشتباهاتی نمایان میگردند در حالی که البته به خوبی با شیوههای نقد آثار ادبی آشنایی دارند.
چرا دانشگاههای امریکا و اروپا در تدریس زبانهای زندهی اروپایی و آسیایی به دو شیوهی کاملا متفاوت عمل میکنند؟ آیا معتقدند زبانهای زندهی اروپایی زندهتر از برخی از زبانهای زندهی آسیاییست؟
به جز آنچه گفته شد، یک موضوع دیگر نیز در برخی از دانشگاههای امریکا -در آنچه به زبان و ادب فارسی مربوط میشود- گفتنیست و آن این است که چون امکانات مالی دانشگاهها بهطور کلی دربارهی زبانهای شرقی محدود است و فی المثل نمیتوانند برای تدریس مواد مختلف مربوط به فرهنگ و تاریخ و هنر ایران و ادبیات فارسی چند استاد استخدام کنند، در مواردی تدریس دوازده قرن ادبیات فارسی را کسانی عهدهدار میگردند که خود در این رشته تحصیل نکردهاند.
آیا با ملاحظهی مطالبی که از نظرتان گذشت با زندهیاد پرویز ناتل خانلری همصدا نمیشوید که: «زبان فارسی بیچاره به بدروزی افتاده است. باید برای رهایی او چارهای جست …؟
یادداشتها:
(۱) -پرویز ناتل خانلری، «دفاع از زبان فارسی»، مجلهی سخن، دورهی دوم، شمارهی اول (دی ۱۳۲۳)، ص ۵-۱۰.
(۲) -منوچهر کاظمی، «الفبای نوین فارسی به نام الفبای کینی»، مونیخ، ۱۳۶۱/۱۹۸۳.
(۳) -فسلنامهی مهر، «هدف ما آموزش سادهی خاندن و نوشتن زبان شیرین فارسی است»، بنیادگزار: دکتر مهمود رزاییان، سردبیر: ابلغاسم پرتو (توضیح آنکه در شمارههای اخیر، سردبیر از مقام خود استعفا داده است)، مدیر بازرگانی: مسعود سروتجو، شمارهی ۱ (فروردین ۱۳۷۲)، لوسانجلس. از این مجله تاکنون ۷ شماره منتشر گردیده است. دکتر رضائیان حداقل یکی دو سال پیش از نشر مجلهی مهر مسألهی تغییر خط را مطرح ساخته است.
(۴) – خسرو بیات، «ایراندبیره، به جای «دیندبیره ساسانی» ابزار کارساز فرهیختن مردم ایران است»، مجلهی رهآورد، لوسانجلس، شمارهی ۳۰ (تابستان ۱۳۷۱)، ص ۶۸-۷۵.
(۵) -از جمله ر ک. ایران تایمز، شمارهی ۱۲۳۴، ۱۶ تیر ۱۳۷۴.
(۶) -تهران مصور، شمارهی ۱۱۵۶ (۴ آبان ۱۳۴۴):
خان ملک ساسانی: «من نمیدانم در شرایط موجود کشور ما که تلاشی برای باسواد کردن هرچه بیشتر طبقات مختلف مردم در جریان است چه اصراریست که خط عوض شود و مشکلی بر مشکلات فعلی افزوده گردد. حتی ترکها هم که خط خودشان را عوض کردهاند از آن بهرهای نبردهاند»؛ دکتر بهرام فرهوشی، زبانشناس: «خط فارسی از کاملترین خطوط فونتیک دنیاست»؛ ذبیح بهروز: «… به محض آنکه اطلاع حاصل کرد که باید در موضوع تغییر خط فارسی اظهار نظر کند با لحنی آمرانه گفت: خواهش میکنم بنویسید: بهروز میگوید من با تغییر خط مخالفم …».
تهران مصور، شمارهی ۱۱۵۹(۲۸ آبان ۱۳۴۴):
دکتر خسرو فرشیدورد: «خط لاتین از ناقصترین خطهاست. حتی از نظر اقتصادی هم سرمایهگذاری برای برگرداندن کتابها به خط جدید به صلاح ما نیست»؛ مهندس محمود دهناد: «اگر تغییر خط اجباری شود عقیدهی کسی را نخواهند پرسید»؛ جواد عامری: «تغییر خط خرجی ندارد. تجدید چاپ کتب و دواوین بزرگ به خط جدید لازم نیست زیرا زبان عوض نمیشود!»؛ خسرو آزادی: «فارسیزبانان جهان تغییر خط را به آسانی نمیپذیرند. همه مشکلات بیفرهنگی ما به علت از راست به چپ نوشتن نیست!».
تهران مصور، شمارهی ۱۱۶۰ (۵ آذر ۱۳۴۴):
مسعود رجبنیا: «خط کنونی فارسی، چون پالهنگی بر گردهی ملت ایران است»؛ محمدجواد نصیری: «اصلاح خط غیر از تغییر خط است»؛ دکتر جعفر شعار: «تغییر خط یعنی هرجومرج و بلاتکلیفی! خطر الفبای لاتین در کجاست و چه اشکالاتی از آن ناشی میشود؟» ؛ج. اعلاتی: «به جای حروف لاتین حروف ارمنی و گرجی را انتخاب کنیم»؛ عبدالغفور ضیائی: «ما نباید مانند کلاغ راه رفتن خود را فراموش کنیم.»
(۷) -در سال ۱۳۶۱ منوچهر کاظمی با ارائهی «الفبای کینی» ر ک. زیرنویس شمارهی ۲، و در سال ۱۳۶۲ اسمعیل پوروالی در مقالهای در مجلهی روزگار نو، پاریس.
* با کوتاهسازی، برگرفته از: ایرانشناسی، سال هفتم، شمارهی ۲، تابستان ۱۳۷۴.
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
Agar degarguni ye nevismân xeradmandik o barnâmamand bâšad hic ziyân-i
nexvâhad dârdan.
andar neveštan e pârsik e miyânik bâ nevismân e avestâik yâ
hamân pâzand barnâma-i dorost andar kâr nebud. ba hamin karkuz andar kanâr e
sudmand-i ziyânâvar niz bud. agar degarguni ye nevismân barnâmamandâna o
âhestavâr piš ravad hic ziyân-i nexvâhad dâradan. in ke begovim degarguni ye
nevismân ziyângin ast o bisud o ân râ yakbâra kanâr nehim yak guna safsategari o xvadgulzani ast.
زبان پارسی پهلوی نمرده است، آن که مرده، ما مردمان ایرانشهر و ایرانیم. ما هنگامی مُردیم که بیگانه زبان و دبیره نیاکانی ما را دزدید و ما را چنان از خود خویشتن ناآگاه نگه داشت که نه خودمان را می شناسیم و نه دیگری را و نه نیاکانمان را. آنچنان که برخی مردم آذربایجان خود را تُرک می پندارند و نمی دانند که در همین سده گذشته بود که نیاکانشان با ترکی گویان عثمانی در جنگی نابرابر چه مردانه در پیش آتشباران توپخانه ارتش ترکی گویان عثمانی جنگیدند تا آذربایجان بماند. مردمی که داستان (تاریخ) نیاکان خود را و زبان و نوشتن زبان مادری راستین خود را نداند در پیچاپیچ دسیسه های دشمنان دیربازی چون روسیه و انگلستان به دیوانگی برادرکشی خواهد کرد. فارسی گوی برادر آذری خود را ترک … می نامد و ترکی گوی در آذربایجان گرفتار گاستان نامه هایی (نوشته های یاوه) می شود که زبان برادر فارسی گوی خود را که به راستی زبان مادری راستین خود او نیز است، مانندِ … می شمارد. زبان پارسی پهلوی نه تنها مردم ایران را با خویشتن خودشان می پیوندد که مردمان دیگر سرزمین های ایرانشهری را نیز، پس بایسته و شایسته است که ایرانشهریگان کیستی خود را بدانند و به زبان پارسی پهلوی سخن بگویند و به دبیره آن سخن خود بنویسند. این چنین راه بر بهانه گیری های دیگر ایرانشهریگان نیز بسته خواهد بود و در به روی آنان گشاده، تا چونان گذشته به هم بپیوندند و را آشتی و مهرورزی از نو پیش بگیرند.
یکی از سودمندی های فراگرفتن زبان پارسی پهلوی این است که مردم با شناخت کیستی راستین و داستانیگ (تاریخی) خود و دیگر ایرانشهریگان راه دوستی و آشتی دوباره را پیش می گیرند. برای نمونه اگر یک هم میهن سیستان و بلوچستانی بداند که آسین همان آهن به زبان پارسی پهلوی است که برادر کُرد او نیز همین واژه را به کار می برده و شاید هنوز هم می برد و اگر یک آدوریگ (آذری: اهل آدورپایگان) بداند که زبان مادری و داستانیگ راستیتن او همین زبان پارسی پهلوی است و یک فارسی گوی بداند که بیشتر واژگان را از همان زبان پارسی پهلوی آذری و با همان برَهم (شکل و صورت) به کار می برد، دشمنی های ستیدَگ (ناشی شده) از نادانی هایمان به شیرینی خنده ای گروهی به اندیشه های نادرستمان و آشتی مردم ایران کنونی و شکست دسیسه های پلید اندیشان درونی و بیرونی خواهد انجامید. همچنین اگر یک پان تورک بداند که واژه ای چون بالیگ (بال دار، باله دار: ماهی)، بیبَر (بی بار و میوه: فلفل با میوه تلخ)، چوجوغ (چویوغ، چویوگ، مانند یوغی که پدر و مادر را با هم نگه می دارد) و کادین (گادین: زن، ماده)، و بسیاری از رودها و دشت و نام های کهن شهرها (نام های زمان قاجار و پیشتر) و کوه های آذربایجان (عربی شده آدَرپایگان، آدورپایگان)به زبان پارسی پهلوی هستند و حتّی بیشتر مردم کشورهایی بی ریشه داستانیگ که پرچم آن ها را به دست می گیرد، خود ایرانشهریگانی با زبان پارسی پهلوی بوده اند که پس از یورش های بیگانگان به خودفراموشی (مانند خودمان) گرفتار شده اند، دیگر روشن خواهد شد. همچنین است در کشور ترکیه که میان ترکی گویان و کردهای پارسی گوی درگیری خونین از نادانی دوسویه پدید آمده است که مردمان و بویژه بزرگان از داستان بیشتر مردم و میهن خود ناآگاه هستند. شهرهایی چون تَرتَر، باکو، کوبوستان، سیازَن، هُوسَن، کاخ، شامگیر، بردَ، گنجه، شیروان، توتَک، مَلَزگیرت (ملزگیرد)، اَرچیش، وان، شیرناک، اَرَپ گیر، اَرزنجان (اَرزَنگان)، خیزان، شیران، ویرانشهر، نیکسَر، اَرت-وین، اَردَکان، خانَگ، پازار (بازار)، اردشین، مِرسین، نیوشَهر، اِلبیستان در کشور آذربایجان (اران و حتی نامی که این کشور بر خود برگزیده است) و در ترکیه نام هایی پارسی پهلوی هستند. همین گونه، کینه میان دو کشور آذربایجان و ارمنستان به آشتی دوباره بر خواهد گشت. آیا پانتورکان می دانند که روسیه ای که پیشه وری و همکار دیگر او را در آذربایجان و شمال ایران پشتیبانی می کرد، هنوز دربند و آستاراگان و چچنیستان را دربند خود نگه داشته است؟؟؟ آیا جوان ایرانی و ایرانشهری آگاهی دارد؟ ندارد، چون داستان (تاریخ) کشورهای ایرانشهری را در هیچ یک از کشورها (شاید مگر در تاجیکستان، آن هم با اما و اگرهایی) حتی شوربختانه در خود ایران نیز به مردم یاد نمی دهند که هیچ، حتّی وارونخه هم می گویند. نیاکان ما را ددمنش و بی فرهنگ می خوانند (با این که دست ساخته هایی زیبا و دانشگاه گوندی شاهپوهر و آسیاب های بادی و پیل الکتریکی و سد شوشتر و دژهای استوار مانند دژ ساسانی در شهر دربند در روسیه کنونی از خود بر جای نهاده اند و خونریز و ددمنش می شمارند جایی که سخنی نیست مگر از پیشکش کردن و مهرورزیدن و نبرد پیروزمندانه مگر با دیو اهریمن. هومینیشنیه (اندیشیدن نیکو)، هوگوبیشنیه (گفتن نیکو) و هوکونیشنیه (کرده نیکو) فلسفه زندگی نیکوی آنان بوده است که دیو هیشم (خشم) و پیروی از او را بدترین گناهان می شمارده اند. جوانان ایران در جای جای آن باید به نیکی آگاه باشند که آب در آسیاب اَنیرانیان ایران ستیز مریزند و میهن خویش را با دانش و آگاهی پاس بدارند. آنچه می گویم نیست مگر سخن از مهرورزی و آگاهی، پس امیدوارم که مردمان ایران زمین با هر دین و کیشی که دارند، به سخنان من نیک بیندیشند و به نیکویی و مهربانی و نه با پیروی از دیو هیشم، با دیگر مردمان (انسان ها) رفتار نمایند.
شکوفایی هر زبان با پاسداری از شیوه گویش و نگارش آن زبان انجام پذیر است و این کار تنها هنگامی شدنی است که با پیوستگی آوادیگ (نسلی) در درازای زمان همراه باشد و این شدنی نیست مگر با به کار گرفتن واگ های آن زبان و دبیره (خط) ویژه آن زبان. درباره ارزش این سخن در بالا و ایز (حتّی) پیشتر بسیار نوشته ام. هر زبانی باید با دبیره و واگ خودش، و نه هر واگ بیگانه و یا من درآوردی نوشته شود. از این روی نه الفبای عربی و نه واگ های زبان های دیگر چون روسی، انگلیسی، و نه نشانگان لاتین نشانگر شیوه گویش (آن گونه که واسپوهر گرامی به کار گرفته اند) درمان درد ایرانشهریگان نیستند، نیستند، نیستند، و نخواهند بود، نخواهند بود، نخواهند بود. چرا؟ چون پیوستگی آوادگان در درازای داستان کهن ایرانشهر، و نیز پیوستگی مردم جای جای این کشور بزرگ (ایرانشهر) را نمی توانند فراهم آورند. دیگر آن که مردم ایرانشهر پیش از هر چیز دیگری و بیش از هر چیزی به برگشت به کیستی و داستان خود نیاز دارند تا بتوانند با گذشته پر از سرفرازی خود آشتی کنند و جان بگیرند. کاربرد نشانگان بیگانه، از سوی دیگر به ناهمدلی هایی می تواند بینجامد و ایرانشهریگان را به سوی کشورهایی چون روسیه و یا انگلستان خواهد کشاند. فراگرفتن هر زبانی نیکو است و شیرینی خود را دارد و به گفته شناخته، هر زبانی چون یک جان است. با این همه، ایرانشهریگان نخست باید زبان خود را بیاموزند که همانا پارسی پهلوی است و این آموختن دربردارنده گویش و نگارش و دانستن زبان است. سخن درست و بی پرده باید گفت و آن این که، ما ایرانشهریگان دو بخش داستان (تاریخ) داریم که همه از جان می شناسیم: بخشی که به آن می نازیم و سخن از توانمندی و آبادانی ایرانشهریگان است و بوی ایرانشهریگ دارد که آکنده از شکوفایی است؛ و بخشی که شوربختانه همه سخن از یورش و چیرگی بیگانگان و بدکاری های میهن فروشانه و مردم فروشانه برخی ایرانشهریگان و پاره پاره شدن ایرانشهریگان در درازای داستان بلند آن است: بدکاری و میهن فروشی برخی مغان و مغ زادگان و درباریان و پسر خسروپرویز، چیرگی اَرمائیلیان (اعراب) و کشتن ایرانشهریگان و به کنیزی گرفتن ایراندُختان پاک، یورش چنگیزی و تیموری ترکی گوی، یورش عثمانیان ترکی گوی، و یورش روسها و انگلیسی ها و پیامدهای همه این ها. کار به جایی رسید که کشور خودمان را که زرتشت آن از بنیانگذاران پیش داستانیگ (پیش از تاریخ) فلسفه است که افلاتون و شاگردان، و نیچه و مانندان او از زرتشت یاد گرفتند، فراموش کرده و کشور آلمان را زادگاه و کانون فلسفه شناختیم که در زمان شکوفایی ایران و دیگر کشورهای ایرانشهریگ حتی در بدترین روزهای آن، سرزمین بربرها و … بود. کار به آنجا رسید که از آن همه سخن حافظ به فال او دلخوش کردیم!!! و بی هوش زندگی باختیم!!! خردورزی را فراموش کردیم و پای خردورزان را چوبین شمردیم!!!
خوب چند نکته درباره زبان انگلیسی
۱) جنبش سره سازی زبان انگلیسی هم مانند هر زبانی هست و خیلی بیشتر از پارسی هم فعال است.
در ویکی زبان انگلیسی کهن هم هست
این هم ویکی انگلیسی سره
https://anglish.miraheze.org
۲) در مورد خط انگلیسی هم آنها بیکار ننشستند و این الفبای آوایی شاویان هست https://en.wikipedia.org/wiki/Shavian_alphabet
یا این نمونه لاتین و سیریلی
https://www.omniglot.com/conscripts/renglish.htm
اینجا ده ها نمونه خط پیشنهادی برای انگلیسی هست
https://www.omniglot.com/conscripts/english.htm
اگر برای کسی خط جالب هست این یک نمونه خط پیشنهادی برای زبان فارسی هست بر اساس الفبای اوستایی،از چپ به راست، آوایی و دارای حروف کوچک و بزرگ
https://www.omniglot.com/conscripts/persianavestan.htm
این یک نمونه دیگر خط پیشنهادی برای فارسی هست بر اساس ترکیب الفبای اوستایی و عربی، از چپ به راست، آوایی و حروف بزرگ و کوچک
https://www.omniglot.com/conscripts/bostani.htm
اینجا هم نحوه ساخته شدن آن توضیح داده شده
http://skyknowledge.com/bostani-evolution.htm
در آخر چیزی پدیرفته می شود که کاربرد آن ساده تر باشد و این اصل همیشگی است
زبان فارسی چیزی بهتر از زبان های دیگر نیست و هر زمان این را متوجه شدیم، خواهیم فهمید، از نظر مردم تاریخ زبان فارسی گذشته و ارزشی برای یادگیری ندارد، حالا با زبان انگلیسی هست که می توان به همه چیز دسترسی داشته باشیم
زبان وسیله ای برای ارتباط هست نه یک چیز مقدس، برخی این را فراموش می کنند، بهتر هست بیدار شوند
امروز اقتصاد انگلیسی هست، سیاست انگلیسی هست، گردشگری انگلیسی هست، قراردادها انگلیسی هستند، انگلیسی زبان علم هست، انگلیسی در تمام کشورهای جهان توسط تمام دولت های جهان تحت حمایت هست و در مدارس آموزش داده می شود.
انتخاب مردم بر اساس منافع هست نه برای خواندن اشعار بی ارزش حافظ و سعدی که در زندگی امروز هیچ فایده ای ندارد! امروز کتاب خواندن دیگر تنها سرگرمی نیست.
درود
زبان پارسی نماد دیرپای این مرزو بوم است و باید با آگاهی و بهره گیری از سرچشمه های کهن ، چون اوستا و نسک های پهلوی از آلایش ها پاک و با واژگان ناب و سره توانا گردد.
دیدگاهم در کتاب:؛ تاریخچه دبیره؛ نوشته شده است و با دیدگاه دکتر جلال متینی هماوایی ندارد. کسانی که به دانستن دیدگاهی دیگر گرایش دارند می توانند کتابم را در تارنمای دانشگاه کورش بزرگ بخوانند.
بسیار عالی نوشته اید استاد. دست مریزاد. زنده باشید. سوالی داشتم: آیا هیچ سابقه ای از بحث های اصلاح و تغییر خط در افغانستان بوده است؟
درود
ببخشید منظور از پارسی پهلوی چیست؟
مگر پهلوی بر دو گویش نیست پهلوی پارتی یا اشکانی پهلوی پارسی یا ساسانی
این عبارت پارسیگ و پارسی پهلوی دیگر چیست؟
در این باره بدین جای درنگرید:
«پارسیگویانِ باستان زبانِ خویش را چه مینامیدند؟»
http://parsianjoman.org/?p=5847