پارسیانجمن: جستارِ پیشِ رو، به انگیزههای جداسازیِ دروغین و به سه نام خواندن زبانِ پارسی در سه کشورِ ایران، افغانستان و تاجیکستان پرداخته است. این نوشته به زبانِ انگلیسی در «تاجیکستانوب» بازتاب یافته و «شهربراز» آن را به پارسی گردانده است.
***
بخشِ نخستِ این جستار
***
پشتونسازی: شیوهای استالینی
همان طور که پیشتر گفته شد پشتونسازی در افغانستان تصویر آیینهای ازبکسازی در ناحیههای آسیای میانه است با یک تفاوت جزیی در مردمی که درگیر این دو فرایند بودند. ازبکسازی به همراه عنصر قوی روسیسازی طراحی شد تا زبان پارسی آسیای میانه را ضعیف کند و آنان را از پارسیگویان آن سوی مرزها بیگانه کند. در حالی که پشتونسازی به رهبری سخنگویان یک زبان کمتر توسعهیافتهی ایران شرقی (یعنی زبان پشتو) و به ضرر دیگر زبانهای رایج در افغانستان و به طور عمده زبان پارسی انجام شد. زبان پارسی زبانی است که هم چنان زبان مشترک کشور است و در سراسر آن به جز دورافتادهترین منطقهها فهمیده میشود. بنا به آی.ام. اورانسکی (۱۹۹۷ م/۱۳۷۶ خ) تا سال ۱۹۳۳ م/۱۳۲۲ خ پارسی تنها زبان رسمی افغانستان بود. اما در طی دههی ۱۹۳۰ م/۱۳۲۰ خ حرکتی برای ارتقاء وضع زبان پشتو به سطح زبان رسمی شروع به شکلگیری کرد. ( اولریش آمون، جامعهزبانشناسی / Ulrich Ammon, Sociolinguistics )
«مصاحبان» که پیشگامان پشتونسازی بودند تلاش کردند با فروکشیدن زبان اصلی کشور، یعنی زبان پارسی، زبان محلی پشتوی خود را به وضعیت زبان محمل و معیار برسانند. ایدههای بلندپروازانهی آنان به خاطر غیر ممکن بودن توسعهی پشتو به صورت یک زبان خودبسندهی جامع در کوتاهمدت با مانع برخورده است. اما تا حدی در ضربه زدن و مُثله کردن برخی هنجارهای زبانی پارسی در افغانستان موفق شدهاند. «تاجیکستان وب» جزییات این فرایند را پیشتر بر اساس اسناد محرمانهزدایی شدهی امریکا منتشر کرده است. در اینجا برخی جزییات بیشتر و ملاحظاتی اضافه میشود تا از راه نشان دادن شباهت بین دو حرکت ضد پارسی در هر دو سوی رود جیحون تصویر را کاملتر کند.
ظاهر شاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ م/۱۳۱۲ تا ۱۳۵۲ خ)، نیز دغدغههایی شبیه شورویها در دههی ۱۹۲۰ م/۱۳۰۰ خ داشت. وی نگران پاگیری نفوذ فرهنگی و سیاسی ایران در منطقه بود و آنچه که وی را بر آن داشت تا در سال ۱۹۶۴ م/۱۳۴۳ خ پارسی را به دری تغییر نام دهد (دری مترادف ادبی پارسی در قرون وسطا بود به معنای «زبان درباری»). فرایند جداسازی بالاخره به نتیجه رسید و متناقضترین حقیقت زبانی در دنیای نوین را پدید آورد: سه ملت به سه «زبان» با نامهای متفاوت (پارسی، دری، تاجیکی) صحبت میکنند اما به تمامی حرف یکدیگر را میفهمند. با همین نیت، اقدامات اداری صورت گرفت تا ۵۰٪ مواد نوشتاری به زبان پشتو منتشر شود. مانند مورد تاجیکستان، فرایند بیگانهسازی زبانی در افغانستان به دست عناصر غیر تاجیک تغذیه میشد. حتا در تازهترین حادثه در افغانستان برای تنبیه روزنامهنگاری که از واژههای پارسی استفاده کرده بود (فوریه ۲۰۰۸ / بهمن ۱۳۸۶) یک وزیر پشتون (عبدالکریم خرم) توجه همگان را جلب کرد. آقای خرم نگران تاثیر «غیر اسلامی» زبان پارسی بر «دری» بود در حالی که پارسیگویان اصیل افغانستان صدای اعتراض خود را در تاکید بر یکی بودن «دری» و پارسی ایران بلند کردند. بدین ترتیب، غیر پارسیزبانان یعنی پشتونها زبانی را که به طور بومی بدانان تعلق نداشت تغییر نام دادند و هنوز نیز سعی دارند نسخهی خودشان را از زبان پارسی در کشور افغانستان تحمیل کنند. این تصویر یادآور همان چیزی است که در آسیای میانه در زمان شوروی اتفاق افتاد.
اصطلاحهای «فراگیر» پشتون
برگردیم به دههی ۱۹۶۰ م/۱۳۴۰ خ. مهدی مرعشی در «مطالعات پارسی در امریکای شمالی» مینویسد: اگرچه سواد پشتو هنوز در آن زمان ناچیز و خیلی از پارسی عقبتر بود اما به شماری از موسسهها نامهای پشتو داده شد تا صرف نظر از زبان، همهی مردم از آن استفاده کنند مانند پوهنتون به جای دانشگاه و بدین ترتیب زبان رسمی «دری» را بلافاصله از «فارسی» دور کنند.
اصطلاحهای «فراگیر» پشتو مانند پوهنتون (دانشگاه)، پوهنزی (دانشکده)، سارنوالی (دادستانی کل)، روغتون (بیمارستان) و دیگران در موسسهای ساخته شدند به نام «پشتو تولنه» (فرهنگستان پشتو). این فرهنگستان که در سال ۱۹۶۳ م/۱۳۴۲ خ تاسیس شد در تحمیل واژهها و اصطلاحها در تمام زبانهای رایج در افغانستان قدرت استثنایی یافت حال آن که معادلهای این واژهها پیشتر در زبانهایی مانند پارسی وجود داشت. یکی از وظیفههای اصلی این فرهنگستان آن بود که به طور مصنوعی «دری» را از پارسی ایران متمایز کنند. در همان سال پشتو به عنوان زبان آموزش اجباری شد اما موفقیت اندکی داشت.
یک مشکل بیشتر آن بود که اندیشمندان و درباریان خودشان به زبان پارسی میگفتند و مینوشتند که زبان سنتی فرهنگ بود. ظاهر شاه خودش دانش ابتدایی از زبان پشتو داشت ( ژیل درونسورو، افغانستان: انقلاب بیپایان ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۲
Gilles Dorronsoro, Afghanistan: Revolution Unending, 1979-2002 ).
به گفتهی امین سِیکَل «در میانهی دههی ۱۹۶۰ م/۱۳۴۰ خ تلاشهای تبآلودی صورت گرفت تا زبان ادبی پشتو بر مبنای لهجهی جنوبی آن (یعنی پاتکیا) ساخته شود. رگباری از انتشارات در مجلهی کابل، مجلهی تاثیرگذار فرهنگستان افغانستان منتشر شد که بیشترشان نوشتهی پشتون برترپندار (شوونیست) باسابقهای به نام رشتن بود (رییس پشتو تولنه) و در آنها پشتو را به عنوان زبانی میستود که بسیار پیش از ظهور اسلام در سرزمین افغانستان کامل شده بود اما پس از ورود اسلام زیر فشار فاتحان و خودکامان بعدی سرکوب شده بود. ( امین سیکل، افغانستان نوین: تاریخ تلاش و بقا
Amin Saikal, Modern Afghanistan: A History of Struggle and Survival ). اتهامهای مشابهی نیز به زبان پارسی در آسیای میانه زده شده بود.
سیاست تبعیضآمیز پشتونسازی برنامهی دور و درازتری داشت. در طی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ م/۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ خ ارتش افغانستان بیشتر افرادی از طایفهی غلزای و پشتونهای شرقی را در دانشکدهی نظام استخدام میکرد زیرا حکومت میخواست ارتش را به عنوان ابزاری برای پشتونسازی کشور به کار ببرد. در دههی ۱۹۷۰ م/۱۳۵۰ خ اکثریت افسران جوان پشتون بودند. در واقع هزارهها و ازبکها از ورود به ارتش محروم شده بودند. در طی خصمانهترین مرحلهی این فرایند در دههی ۱۹۷۰ م/۱۳۵۰ خ برنامههای رادیویی به بسیاری از زبانهای محلی لغو شد.
در میانهی دههی ۱۹۷۰ م/۱۳۵۰ خ هفتاد درصد موقعیتهای شغلی بالا و متوسط در سلسله مراتبهای لشکری و کشوری افغانستان در اختیار پشتونها بود. (امین سیکل، افغانستان نوین: تاریخ تلاش و بقا).
در کشور چندقومی مانند افغانستان، سیاست برترپندارانهی پشتونسازی به یقین سهم مهمی در وخیم شدن تنشهای قومی داشت. آن طور که یک نویسندهی شوروی میگوید: «سیاست پشتونسازی امتیازهای تعیین کننده را اول از همه به پشتونها میداد و پس از آن به کسانی که به زبان پشتو مسلط شده بودند.»
گویا این سیاست در زمامداری حامد کرزای احیا شده و وزارت فرهنگ افغانستان جای پشتو تولنه را به عنوان محمل قدرتمندی برای پشتونسازی بیشتر گرفته است.
پارسی هم چنان پارسی
با وجود همهی اینها، تلاشهای فوق العادهی نیروهای استعماری و برترپندار در تقسیم عملی زبان پارسی به سه شاخهی زبانی مجزا شکست خوردهاند. پارسی هم چنان زبان اصلی برای همهی منظورهای عمومی در هر سه کشور پارسیزبان است. سخنگویان بومی به کیستیهای مجزا در «دری» و «تاجیکی» اهمیت کمی میدهند. رسانههای جهانی به این سه کشور «جمعیت پارسیزبانان» اطلاق میکنند. پارسی هم چنان زبان اجتماعی میلیونها نفر در بخشهای دیگر آسیای میانه، آسیای جنوب غربی و خلیج پارس و یکی از منبعهای اصلی برای واژهسازی در دیگر زبانهای این ناحیه است.
مهدی مرعشی معتقد است که این زبان هنوز بیشتر به عنوان پارسی (فارسی) شناخته میشود. اما اکنون که پارسیگویان تاجیکستانی «از اهمیت استقلال غیر منتظرهی خود آگاه میشوند و رابطههایشان را با همسایگان پارسیزبان خود تازه میکنند با یک دوراهی جدید روبرو میشوند: آیا باید خط سیریلیک را – که با آن (یا با خط تاجیکی و برای بیشتر روشنفکران، خط روسی) آموزش دیدهاند – نگه دارند یا به خط قدیمی پارسی-عربی برگردند؟ باقی ماندن بر خط سیریلیک هدفشان از بهرهگیری از جمعیت تاریخیشان را با شکست مواجه میکند، تنها جمعیتی که آغوش آن به تمامی به رویشان باز است. اما اگر تاجیکان خط خود را به پارسی-عربی برگردانند و دیگر جمهوریهای آسیای میانه چنین نکنند، آن گاه ارتباط خود را با تاجیکزبانان سمرقند و بخارا و باقی آسیای میانه بریدهاند. هیچ عدد و رقم آماری قابل اعتمادی از پارسیزبانان آسیای میانه وجود ندارد. اما به راحتی تعدادشان به پارسیزبانان تاجیکستان میرسد.»
در درون خود تاجیکستان، دانشگاهیان فراخوان بازگشت به خط پارسی را دادهاند و الفبای سیریلیک را مقصر بحران فرهنگی کشور میدانند که دسترس تاجیکان به نوشتههای پارسی منتشر شده در خارج مرزها را محدود کرده است. به نظر میرسد که تنها راه ممکن و ناگزیر برای حمایت و توسعهی زبان پارسی در آسیای میانه بیرون آوردن این منطقه از انزوای درازمدت است.
دیدار [سالها پیش] وزیران امور خارجهی کشورهای پارسیزبان در شهر دوشنبه و نقشهی آنان برای تاسیس اتحادیهی کشورهای پارسیزبان دغدغههایی را در روسیه برانگیخت. روزنامهی نزاویسیمایا گزتا ( Nezavisimaya Gazeta ) در مسکو مینویسد: «ایران تاجیکستان را بخشی از «ایران بزرگ» میداند. تمایل دولت تاجیکستان به ایران را میتوان با قانون ژئوپولیتیک گرایش ضعیفتر به قویتر توضیح داد. افزون بر این، آنان خویشاوندانی هستند با زبان یکسان و فرهنگ و تاریخ مشترک.»
آن طور که لنا جانسون (Lena Jonson) در کتابش به نام «ولادیمیر پوتین و آسیای میانه» (۲۰۰۴) پیشنهاد میکند، گرایش تاجیکستان به سوی خویشاوندان قومی خود در آینده کاملا منطقی به نظر میرسد. با این حال، بر خلاف دیگر دولتهای ترکزبان در آسیای میانه، با وجود زبان پارسی و وجود خویشاوندان قومی پرشمار در شمال افغانستان به نظر میرسد تاجیکستان قابلیت آن را دارد که در سیاست خارجی آیندهاش از روسیه دوری گزیند.
منبع:
اصل انگلیسی این مقاله در مارچ ۲۰۰۸ م/فروردین ۱۳۸۷ خ در وبگاه «تاجیکستان وب» در سه بخش منتشر شده به نشانیهای زیر:
The Axed Persian Identity
http://tajikistanweb.com/250308_persianaxed.html
http://tajikistanweb.com/260308_axed2.html
http://tajikistanweb.com/280308_axed3.html
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
به دید من ٬ این نوشتار جایش در این سایت « زبان پارسی » نبود چون گویا نویسنده اش که انگار از فسیل های جنگ سرد بوده باشد که همه رویدادها و پدیده ها را از دریچه روس ستیزی میبینند ٬ نگاهی بسیار پیشداورانه داشته داست و با زیرکی از شماری از وستا ها ( حقیقت ها …واژه اوستا از همان ریشه است )چشم پوشی کرده است ٬ نخست اینکه بخش بزرگی از جدایی فرهنگی میان مردمان ایرانیک را باید در جدایی گرایش های دینی شان باز جست که حتی به پیش از صفویان برمیگردد بطوریکه در کتاب سیاست نامه نظام الملک او نکوهش میکند که مردمان درونی و باختری ایران بیشترشان رافضی (شیعه و باطنی و خرمدینی.. ) اند و(به گفته او ) بد مذهب اند در حالیکه در خاور بیشتر مردمان ایرانیک سنی مذهب بوده اند وازیرا بیشتر با ترکان از دید همدینی شان همبستگی داشته بودند٬ در کتابهای تاریخی ایران نیز از دو تبار تکاگر(مهاجم) با نامهای «کوچ و بلوچ » نام برده شده که از کوچیان شاید همان پشتون ها را خواسته اند گغته باشند که این دو تبار هر چند به زبانهای ایرانیک سحن میگویند ولی در تاریخ آنان را انگار جدا ی از ایرانیان بشمار آورده اند و شاید از هند به ایران کوچیده باشند و یا از نژاد دیگری باشند و پساتر ایرانیک زبان شده باشند و حتی تا امروز این دو تبار بلوچ و پشتون گرایشی ایرانستیزانه داشته اند و نخواسته اند تا با کیستی ایرانیک خود را بشناسانند که جای فرواندیشی (reflection)دارد ٬ در زمان شوروی نخست در زمان استالین قفقازی که منشی ایرانستیزانه داشت همه مسلمانان را در شرق بطور یکجا « ترکستان شرقی » میپنداشتند ولی با کوشش ایرانشناسان و ترکشناسان روس همچون ایوانف ٬ بارتلد ٬و پطروشفسکی و ارانسکی و دیگران از گرانسنگی (اهمیت )فرهنگ و تبار و زبان های ایرانیک و خویشاوندی و همسویی با روسی بسیار نوشتند و زبان و کیستی پارسی را ایزار کار آمدی در برابر پانترکیسم اسلامگرا شناسانند و از این رو شوروی ها کوشیدند در زمان خروشچف و برژنف ٬ تا در راه پررنگ کردن فرهنگ و زبان ایرانیک کار کنند و ویرایشی برازنده از شاهنامه کردنند و فیلم هایی بسیار پر خرج (پر خرج ترین فیلم های سینمایی از داستانهای شاهنامه ایی در تاریخ سینمای جهان ) با کارگردانی بوریس کیمیاگرف را ساخنتند ٬ و البته در افغانستان نیز تاجیک ها بیشتر با هند و شوروی همسو بودند تا پشتون ها که بیشتر خودرا وابسته به پاکستان و غرب میدانستند پس شوروی ها بویژه روس ها برای سود استراتژیک خودشان از ایرانیک ها و زبان پارسی هواداری بیشتری نشان دادنند و پس از فروپاشی شوروی و رویدادهای جدایی خواهان چچن و تاتار و رخنه و گسترش ترکیه٬روس ها دریافته بودند که هنوز خطر پانترکیسم برایشان زیان آور تر است ازین رو باز خود را به ملت های آریایی تبار و زبان (تاجیک ها ارمنی ها ) نزدیک تر کردند تا در برابر گسترش و رخنه پانترکیسم توانسته باشند دژی پیشگیراننده و پدافندی بسازند و ازیراست که اگر یاری روسیه نبود ترکان ازبک و آذربایجانی به مردمان آریایی تاجیک و ارمنی تاخته و این کشورها را با یاری ترکیه یکسره گرفته بودند و ازآن خود کرده بودند و چرایش (دلیل ) اینکه تاجیک ها نمیخواهند خط فارسی را بازگیرند در اینست که از اسلامگرایان درونی شان بیمناک اند و خط سیریلیک را در برابر رخنه عربی گرایی / اسلامیست ها ابزاری کار آمد میداننند .