عباس سلیمی آنگیل (دبیر کارگروه آسیبشناسی پارسیانجمن): از شاهمنصور شاهمیرزا، نویسنده و شاعر تاجیکستانی، پیشتر مجموعهداستان باغ شفتالو[۱] را خوانده بودم. زمانی که میخواستم یادداشتی بر آن کتاب بنویسم، کمی در گوگل جستوجو کردم تا ببینم دیگران چه نظری دربارهٔ این اثر دادهاند. نقدی خواندم و پی بردم که منتقد محترم حتی متوجه نشده است که تاجیکستان فقط یکی از جمهوریهای برخاسته از فروپاشی شوروی نیست، بلکه کشوری فارسیزبان است و زبان ادبی و علمی آسیای میانه تا پیش از یورش روسها فارسی بوده است! و البته بسیاری از منتقدان و نویسندگان معاصر به این کاستی دچارند؛ پیوندشان با گسترهٔ جهان ایرانی و ادبیات کهن و حتی معاصر فارسی گسسته است، اروپاییانیاند که از بد حادثه اینجا به دنیا آمدهاند و حالا نه آگاهی بایستهای از غرب و ادبیات غربی دارند و نه اطلاعی از ایران و ادبیات فارسی.
میخواستم پرنده شوم کتابی کمحجم یا کتابچهی است دربرگیرندهی شعرهای شاهمنصور شاهمیرزا. از نظر ادبی، بیشتر غزلهای این مجموعه حال و هوای غزل کلاسیک فارسی را دارد و گاهی هم تفننها و شگردهای ادبی غزل معاصر را در آنها میبینیم. همچنین از ویژگیهای سبک هندی، که در فرارودان هواداران بسیار داشته است، تهی نیست. در اینجا، به آن دسته از شعرهایی که میتوان آنها را شعرهای اجتماعی و میهنی این شاعر نامید نگاهی میاندازیم.
در این شعرها، ایران، افزون بر معنای سیاسی-اجتماعی، معنای هنری و زیباییشناختی به خود میگیرد (این ویژگی در شعرهای میهنی بسیاری از شاعران ایرانی هم وجود دارد)؛ ایرانی است که شیراز و تبریز و خجند و سمرقند و بلخ و خیوه و… کانونهای فرهنگی آناند. چنین ایرانی، ایران بزرگ تاریخی و فرهنگی، همان مفهوم و پدیداری است که در فردای انقلاب نادیده گرفته شد.
باد عنبربوی جوی مولیان یعنی شما/ تشنهی دیدارِ یار مهربان یعنی شما
از خجند و بلخ و خیوه تا سمرقند و هرات/ عزت شیراز و فخر اصفهان یعنی شما
نامهی دانای توسی، بیت ناب رودکی/ تاج و تخت دولت سامانیان یعنی شما
…
در یونسکو ثبت خواهم کرد خوبیِ تو را/ نقش رستم، بیستون، بام جهان یعنی شما
عالمی پر گشته از کفتار و روباه و شغال/ شیرمردِ بیشهی مازندران یعنی شما
…
خاک پای سعدی است و سرمهی چشمان من/ عطر یاسِ «گلسِتان» و «بوستان» یعنی شما
…
(ص ۱۱ و ۱۲)
این شعر پیوندهای آشکار و پنهان با ادب کهن دارد و افزون بر این پیوندهای بینامتنی، درونمایهاش گِرد محور ایران بزرگ میگردد. جهانی را که شاعر وصف میکند پهنهای فرهنگی است که با وجود چندپاره شدنش هنوز هر پارهای از جداییها حکایت میکند؛ جهانی هنری و زیباییشناختی است، وصف یک تمدن است.
شعر زیر، بهاحتمال بسیار، تنها شعر زبان فارسی است که ردیف فردوسی دارد:
خطهی سبز خراسان، وطن فردوسی/ گل و آیینه و آتش سخن فردوسی
نامهاش تابش خورشید به هر پرتو آن/ صد بهار است گل اندر چمن فردوسی
فارسی از سخن فاخر او یافت شکوه/ شد حماسه، قلم صفشکنِ فردوسی
تاج کیخسرو و جم را به سر چرخ نهاد/ مهر روشن شده از سوختن فردوسی
ز آتش جور زمان همچو سیاوش بگذشت/ زرهی دارد از نور، تن فردوسی
رستم از همت او رستم دستان شده است/ آفرین بر هنر و طرز و فن فردوسی
ای پریشاننظرِ کوی سخن، در هر جای/ تا ابد جمع بوَد انجمن فردوسی
(ص ۲۶ و ۲۷)
شعر با تشبیه سخن فردوسی به گل و آیینه و آتش آغاز میشود و در بیتهای دیگر هم با تشبیه و کنایه و جاندارانگاری و دیگر آرایهها پیش میرود. به زبان دقیقتر، بوطیقایش همان بوطیقای غزل کلاسیک است. البته اهمیت شعر، به نظر من، در این است که یک شاعر از فرارود، پس از آن همه استعمار و روسزدگی، میتواند چنین شعری به فارسی بسراید و چنین نگاهی عرضه کند.
همچنین در شعر دیگری در قالب دوگانی (مثنوی) و به همان وزن شاهنامه، سرایندهی نامهی باستان را چنین میستاید:
درود ای حکیم بلندآستین/ «سخنآفرین را هزار آفرین»
هنرمند والا، سخنگستری/ خرد را، ادب را، تو پیغمبری!
پی افکنده کاخ بلند سخن/ همی از خرد، از زبان کهن
نگهبان فرهنگ نامآوران/ چراغ فروزان شعر و زبان
جهان را به لطف خرد ساختی/ بشر را به اصل خودش خواستی
بوَد تا زبان نزد فرزانگان/ که شهنامه هرگز نیابد زیان
به لطف بشارتگر راستی/ ز تو دور بادا کم و کاستی
(ص ۲۸ و ۲۹)
یکی از شعرهای درخشان و گرم این مجموعه همین شعر زیر است. گویا شاعر این شعر را در سفری به تبریز و دیدار آن شهر سروده است. این شعر یادآور سفر کمال خجندی، همشهری شاعر، به تبریز است.
سوی تبریز من از شهر خجند آمدهام/ ابرم، از آن طرف کوه بلند آمدهام
یک بغل شعر تر آوردهام از خواجه کمال/ تا به دیدار تو ای شعرپسند آمدهام
پُرم از حسرت تاریخ، پر از زخم زمان/ از بخارا و سمرقند چو قند آمدهام
…
یک نفس پیش من خسته بیا و بنشین/ سوی تبریز من از شهر خجند آمدهام
(ص ۴۴، ۴۵)
اینکه سمرقند و بخارا را در کنار «پر از حسرت تاریخ و زخمی زمان بودن» آورده است، بیانگر نگاه اجتماعی-سیاسی شاعر هم هست. در مجموع، جهانی که شاعر ساخته و وصف کرده است جهانی شکافته و پارهپاره است که هنوز نفس میکشد و زنده است.
نوروز یکی از مهمترین نمادهای فرهنگ ایرانی است. شاعر در شعرهای میهنیاش به نوروز هم نظر داشته است. البته بار اجتماعی این نوروز بسیار پررنگتر از نوروزی است که در ادبیات کهن آمده است؛ این نوروز تپش رگهای آن جهان پارهپاره است که از زنده بودن خود آگهی میدهد.
ای عطر لطیف و گرم نوروز بیا/ از مرو و خجند و طوس و قندوز بیا
بردار ز سینهها غبار غم را/ بر ظلمت شب چیره و پیروز بیا
…
(ص ۱۵)
شعر پایانی این کتاب دربارهٔ آرش است؛ همان نمادی که در شعر معاصر جلوهای تازه یافته است و شاعرانی از گروههای گوناگون اندیشگی، چپ و راست، دربارهاش سرودهاند و برداشت خود را ارائه کردهاند. این شعر و بیشتر شعرهای میهنی شاعر را باید از آثار هنریِ پساشورویایی در فرارود قلمداد کرد؛ رستاخیزِ فرهنگ ایرانی است.
تاریخ از دلاوریاش یاد میکند/ پروردگار پاک نگهبان آرش است
جان را برای حفظ وطن جاودانه داد/ جانی که در من است همان جان آرش است
جغرافیای فارس که جام جهاننماست/ عالم هنوز آینهبندان آرش است
این سرزمین که هر وجب از خاکش عالمیست/ ایران بنده نیست که ایران آرش است
(ص ۴۶)
پس از فروپاشی شوروی، پیوندهای مردمان ایرانشهر استوارتر شد و در دهههای اخیر سرایندگان بسیاری در ایران و افغانستان و تاجیکستان در استوارتر کردن هر چه بیشتر این پیوندها قلم زدهاند. باشد که اندیشهی ایرانشهری پادزهر ایدئولوژیهای نژادپرستانه و قومگرایانه شود.
پانوشت
۱. باغ شفتالو، تهران: ثالث، ۱۳۹۸.
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
دیدگاهی بنویسید.