هفت فرنود مهادین (دلیل اصلی) ناسازگاران با پالایش زبان پارسی

آریا سرور  

پرسشهای ناسازگاران:

١- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن، آماج تنها پیوند میان مردم است.

٢- زبان پاک و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام‌واژه‌ چیزی بهنجار است.

۳- نیمی‌ از زبان انگلیسی وام‌واژه هست؛ ولی زبان انگلیسی بسیار کامیاب است.

۴- زبان “فارسی” به انگیزه‌ی واژه‌های عربی، زبانی فاخر است و بی‌ آنها، لخت و برهنه و “الکن”!

۵- زبان پارسی سره خنده‌دار و ریشخندی است (مسخره است).

۶- زبان چون پویاست، پس ولش کنیم که واژه‌ها با روند “طبیعی” بیایند و بروند.

۷- زبان در پیشرفت یا واپس‌ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد.

 و اما پاسخها:

1- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن، آماج تنها پیوند میان مردم است.

آماج یک حاجی، رفتن به مکه است. او هم می‌تواند از هواپیما و هم از شتر برای این کار بهره بجوید. هر دوی این ابزار، او را به مکه می‌رسانند. پس آیا آن دو ابزار یکسان و هم‌ارزش‌اند؟ پاسخ، نه هست. درباره‌ی زبانها هم همین سخن رواست.

کارآیی و توانایی رسانه‌ای و پرمایگی و آسانی یا سختی، زیبایی و … هر زبانی برابر زبان دیگر نیست. پس این گزاره که ” زبان زبان است، چه این و چه آن” یک سفسته بیش نیست؛ چراکه ویژگیهای مهند زبانها را به فراموشی می‌سپارد. مانند اینکه بگوییم که موش و نهنگ (وال) یکسان هستند؛ چون هر دو بچه می‌زایند.

 

٢- زبان پاک و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام‌واژه‌ چیزی بهنجار است.

وام‌واژه، چنانکه از نامش پیداست، واژه‌ای بوده که‌ زبانی نداشته و ناچار آن را وام گرفته، آنهم از راه داد و ستد فرهنگی و دانشیک و فندی. مانند تلویزیون، کامیون، سماور و …

واژه‌ای که جای یک واژه همسان را گرفته باشد (مانند تشکر که جای سپاس را گرفته و این واژه را بیرون کرده) وام‌واژه نیست و از راه دادوستد فرهنگی هم نیامده، بسا که زورواژه است که با شمشیر آمده و با زبان و کلک چاپلوسان بیگانه‌پرست گسترش یافته.

از این گذشته، ۷0 درسد زبان ما واژه‌های تازی‌اند، پس این دیگر داد و ستد فرهنگی نبوده، “یورش” بیابانی بوده است.

پس این سخن هم سفسته‌ی سنجش نابرابر (قیاس مع‌الفارق) است.

 

۳- نیمی‌ از زبان انگلیسی وام‌واژه هست؛ ولی زبان انگلیسی بسیار کامیاب است.

زبان انگلیسی یک زبان با ریشه‌ی میانه‌ای ژرمنیک و از ریشه‌ی بنیادین هندواروپایی است. وام‌واژه‌های زبان انگلیسی نیز کمابیش از هند و اروپایی (لاتین) هستند. پس این وام از یک زبان همساز و همساختار و نزدیک و همریشه‌ی انگلیسی گرفته شده و نه از یک زبان سراسر بیگانه و ناهمریشه، مانند زبان سامی‌ عربی که ناهمساختار باشد و ناساز. اگر ما هم وام‌واژه از هندی یا کردی و سغدی کهن گرفته بودیم (که گرفتیم) هیچ باکی نبود؛ چون خار در تن زبان ما نیستند، بساکه برادران و خواهران زبان پارسی‌اند.

پس این سخن هم باز سفسته‌ی سنجش نابرابر بود که “نابرابری” در آن، همان سامانه و ساختار و ناهمسازی یا همسازی این “وام‌واژه“هاست.

 

۴- زبان “فارسی” به انگیزه‌ی واژه‌های عربی، زبانی فاخر است و بی‌آنها، لخت و برهنه و “الکن”!

فردوسی با سرودن شاهنامه پاسخی درخور به این سخن بیهوده داده است، با کمترین کاربرد واژه‌های تازی، بالاترین شاهکار زبان پارسی را آفریده که سرشار از پنداره و گوهر است.

رودکی و بلعمی‌ و دیگران هم نوشته‌های پارسی کمابیش سره دارند که گویایی توانایی زبان پارسی بوده؛ ولی گروهی تازی‌پرست و شیفتگان به دشمنان پیروزمند، جامه‌ی باشکوه خودی زبان پارسی را از تنش درآوردند و جامه‌ی بیگانه‌ی تازی را بر او پوشانیدند (چراکه از دید روانی، مردم شکست‌خورده، دشمن پیروزمند را در روان ناخودآگاه خود برتر از خود دانسته و می‌کوشند خود را به آنان ببندند که این هم همواره بجا نیست).

آماج ما هم بیرون کردن این جامه‌ی ناجور و ناروا و بدرد نخور بیگانه است که ما پس از پوشیدن آن، هیچ دستاورد اندیشه و دانش و فند و … نداشته‌ایم که شایان یادآوری باشد و جز آفتابه به جایی نرسیده‌ایم، چنان که می‌بینید و پوشانیدن دوباره‌ی جامه‌ی خودمان است که با آن، برترین اندیشه‌ها از “منشور حقوق بشر” کوروش و خردگرایی زرتشت گرفته تا سوسیالیسم مزدک و اندیشه‌ی مانی و پند بزرگمهر و دانشگاه گـُندی شاپور و شاهنامه را پدید آورده و هزار سال، همواره‌ یکی از دو کشور نیرومند جهان بودیم.

پس اینهم باز سخن بیهوده‌ی کسانی است که شیفته‌ی این جامه‌ی بیگانه‌اند و چنان می‌نمایند که ما پیش از این وام جامه‌ی زورچپان، برهنه و بی‌زبان (عجمی‌ و الکن!) بوده‌ایم. 

2 ب- با پارسی‌سازی، حافظ و خیام را از دست می‌دهیم!؟

یکی دیگر از سفسته‌های دشمنان پارسی‌سازی این است که گویا با پارسی‌سازی، حافظ و خیام (!) و سعدی و .. را از دست می‌دهیم؛ چون آنها چند درسدی واژگان تازی بکار برده‌اند که ‌یاوه‌ای بیش نیست. هم‌اکنون هم برای خواندن سعدی نیاز به واژه‌نامه است. پارسی‌سازی، کنار نهادن واژگان تازی، در گفتار روزانه و در دانش و فرهنگ و نوشتار است و نه ناروا (ممنوع) کردن آن.

روشن است که کسی که فقه می‌خواند بخواند یا چامه‌های پر از واژگان عربی، می‌تواند این واژگان را برای کار خودش یاد بگیرد. نه اینکه به وارونه به انگیزه‌ی اینگونه کاربردهای اندک مانند فقه و چند تا دیوان، زبان پارسی را از مدرن شدن و زایا شدن بازداریم. در کشورهای اروپایی هم ادبسار “کلاسیک” که واژه‌های کهن لاتین و … دارد، جای خودش را در نسکخانه‌ها و موزه‌ها دارد و کسی را از خواندن آنها بازنداشته‌اند.

روشن است که اگر اندیشه‌ی درخشانی در دیوانها باشد، خود به خود رو می‌آید و بر سر زبانهاست؛ هرچند که واژگان تازی در آن به کار رفته باشد؛ وگرنه نمی‌توان مرده را به زور زنده نگه داشت.

 

۵- زبان پارسی سره خنده‌دار و ریشخندی است (مسخره است).

هر سخن و واژه‌ی ناآشنا، خنده‌دار می‌نماید؛ ولی مردم دو گروه‌اند: گروه فرهنگیده (فرهیخته) که پیش از خنده، کمی ‌هم اندیشه‌شان را به کار می‌اندازند که آیا به واژه‌های زبان مهادین و خودی‌ام و زبان نیاکانم بخندم یا نه و گروهی بی‌فرهنگ و ناآگاه هرزخند که برای آنان زبان و فرهنگ بی‌ارزش بوده یا ارزشی برابر یک “اس.ام.اس” خنده‌دار دارد.

در گذشته هم گروهی از این بی‌فرهنگان و تازی‌پرستان به واژه‌هایی چون “دادگستری” به جای “عدلیه” و “شهربانی” به جای “نظمیه” و “بازنشسته” به جای “متقاعد”! و “دبستان” به جای “مکتب” و … اینان می‌خندیدند. اگر ما به ریشخند اینگونه بی‌فرهنگان و دشمن‌پرستان بها می‌دادیم، هنوز هم نام “تهران”، “دارالخلافه‌ی طهران” بود و هنوز هم در دبستان (ببخشید مکتبخانه!) به “دماسنج” می‌گفتیم “میزان الحرارة”.

پس این سخن هم تنها گویای بی‌فرهنگی یا ناآگاهی گوینده‌ی آن است.

 

۶- زبان چون پویاست،، پس ولش کنیم که واژه‌ها با روند “طبیعی” بیایند و بروند.

آدمی‌ و سازمانهای همبودین (اجتماعی) نیز بخشی از “طبیعت” هستند. امروز ما با دستکاری ژنها و … گندم و گوجه فرنگی بهتری درست می‌کنیم یا داروهای کارساز فرامی‌آوریم (تولید می‌کنیم) و با ساختن کانالها، از تندآبهای ویرانگر پیشگیری می‌کنیم و با ساختن آب‌بندها، انرژی پدید می‌آوریم که همه‌ی اینها، کاریار بهزیستی ما و در راستای خوشبختی هرچه بیشتر مردمان‌اند. اگر می‌خواستیم که در هر جایی به روند “طبیعی” میدان بدهیم، بایستی پزشکان را از کار برداریم که هر کودکی که بیمار شد و خودش بهبود نیافت، به گونه‌ی “طبیعی” بمیرد و هر که از پس سرماخوردگی‌اش برنیامد، به گونه‌ی “طبیعی” بمیرد و دیگر بایستی دست از پنی‌سیلین که دستبرد در کار “طبیعت” است، برمی‌داشتیم.

زبان پارسی هم یک پدیده‌ی پویا و جاندار مانند یک کودک است و بر ماست که از آگاهیها و ابزار خود سود ببریم که این زبان “دیمی” نشود و از بیماریها و کژیها برکنار بماند. در پی همین اندیشه‌های خردمندانه بود که در ایران (و در بسیاری از کشورهای جهان) فرهنگستان زبان پدید آمد که پزشک و راهنمایی برای زبان باشد (اگر بز را باغبان نکنیم!).

خود فرهنگستان کنونی هم درست دارد همین کار پالایش را انجام می‌دهد ولی خب، به جان وام‌واژه‌ی فرنگی افتاده که بیشتر به انگیزه‌ی “تعهد است تا تخصص”!

از این رو، این سخن ناسازگاران با پالایش زبان نیز، برخاسته از ناآگاهی یا اگر از روی آگاهی است، همان زبانزد “یک بام و دو هواست”.

 

۷- زبان در پیشرفت یا واپس‌ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد.

زبان بخش بسیار بزرگی از فرهنگ است و پایه‌ی اندیشه به شمار می‌رود. زبان و اندیشه در پیوند دوسویه‌ی دیالکتیکی با هم هستند. واژه‌ها به اندیشه‌های پیکر می‌دهند و باز این اندیشه است که به پیدایی واژه‌های نوین می‌انجامد. مغز آدمی‌ می‌تواند با آمایش (ترکیب) پنداره‌ها، پنداره‌های نوینی که نیازش را برآورده می‌کنند یا به انگارش پرو بال می‌بخشند، پدید بیاورد. مغز مانند یک مهراز (معمار) است که نه تنها از آجرها سود می‌جوید که ساختمانی را بسازد، بساکه آجرهای نوینی نیز پدید می‌آورد. او “اسب و “بال” را با هم آموده و “پگاسوس” (اسب بالدار) را در ویر خود پدید می‌آورد و برای آن داستان می‌بافد و از روی این الگو، زمانی هم به اندیشه‌ی ساختن هواپیما می‌افتد. ژول ورن توانست پنداره‌ی زیردریاییهای نوین اتمی‌ را پیش از پدید آنها در داستان “20 هزار فرسنگ زیر دریا” پدید بیاورد چون مغز و اندیشه‌ی او به پنداره‌های زیرساختی فندی و فیزیکی و … آشنا بود. روشن است که اگر ژول ورن در عربستان زاده شده و زبان او دارای واژه‌ها و پنداره‌هایی مانند پیستون و موتور و فشار آب و پروانه‌ی چرخشی و نور فسفری و کارواژه‌های دریانوردی و ناوبری و ده‌ها و سدها واژه‌ی بایسته‌ی دیگر نبود، شترچران خوبی از آب در می‌آمد و شاید داستان “لیلی و مجنون” را می‌نوشت؛ ولی نه “پیرامون جهان در ۸۰ روز” یا ” آبخست رازآمیز”.

*

کمابیش همه‌ی آفریده‌های فلسفی جهان به زبانهای هندواروپایی هستند (آنهم که پورسینا و … به عربی نوشته، برگردان از ایران باستان، یونانی و … بوده و تازه زبان مادری خود پورسینا و خیام و رازی و فارابی و ابوریحان بیرونی و … همه پارسی کمابیش سره بوده است). آیا از خود پرسیدیم، چرا؟ چرا نمی‌توان پنداره‌های سخن نیچه را هتّا با بهترین بازگردانها، آنچنان دریافت که با زبان مهادین آن، آلمانی؟ چون در آن زبان واژه‌هایی هستند که نماینگر پنداره‌های ویژه هستد که در زبانهای دیگر همتا ندارد. یا در فیزیک کوانتوم، هتّا انگلیسیها هم واژه‌هایی مانند  Eigenwertرا از آلمانی گرفته‌اند و همانگونه به کار می‌برند؛ چون برابری گویا در زبان خود نیافتند.*

رایانه‌ای به نام مغز از کودکی با روش و سامانه‌ی زبان مادری خود آشنا می‌شود و آن “الگوریتم” و “فرنودسار” (منطق) که در زبان نهفته است در مغز او جایگزین شده و مانند چوبی که در کنار نهال نونشانده فرو می‌کنند که به رویش او راستا بدهد، راستای و توان اندیشه‌ی زندگی او را راستا می‌بخشد. ما ایرانیان مانند انگلیسیان “به پایین نمی‌افتیم”، ما “زمین می‌خوریم”. انگلیسیان “سرما را می‌گیرند”، آلمانیان “خود را به سرما می‌دهند” و ما “سرما می‌خوریم”.

اندیشه‌ی کودکی عرب، گرفتار همان کالبدهای زبانش است. در زبان عربی ریشه‌ها در کالبدها (قالب)ها ریخته می‌شوند و کسی نمی‌تواند کالبدشکنی کرده یا کالبد تازه‌ای بسازد. برای نمونه ریشه “ک ت ب” در کالبد کارگیری “مفعول” ریخته می‌شود و می‌شود مکتوب. کسی نمی‌تواند برای نمونه، واژه‌ی کتمب بسازد؛ چون کالبد “فعمل” ندارند.

ب.ن. آنان برای نام جایگاه، یک کالبد دارند. برای نمونه مستراح = جای استراحت، مدرسه = جای درس. دیگر کالبد دیگری در دست نیست. اگر این جای آموزش بزرگ باشد، همان مدرسه است و کوچک هم باشد همچنین. آموزشگاه و آموزشکده و آموزش‌سرای و .. همه مدرسه‌اند.

برای هر کار و پنداره‌ی نوین که در جهان پدید آید، عرب ناچار از گذاشتن یک چم (= معنی) فراتر بر یک ریشه‌ی در دسترس یا یافتن ریشه‌‌ای نوین است؛ چراکه آمایش (ترکیب) در آن زبان روا نیست و جایی ندارد. برای نمونه، واژه‌ی فروبار (دانلود) کردن، در عربی نیست و بایستی ریشه‌ای بسازند یا بر ریشه‌‌ای کهن، یک چم دیگر بیفزایند. از همین روست که بسیاری از ریشه‌های زبان عربی، دارای چندین بارِ پنداره‌ای هستند که تنها در بافتار سخن یا نوشته، می‌توان گمان برد که کدام پنداره در آنجا، به کار رفته است.

برای نمونه، “کارآگاه”( دتکتیو) یک پیشه و یک پنداره‌ی نوین است. ما از واژه‌ی پهلوی کارآگاه (= استاد در کار خود) که آموده‌ای از کار و آگاهی است سود جستیم؛ ولی عرب چون کارواژه‌ی برای این کار ندارد، برابرهای زیر را به کار برده:

رَجُلُ التَّحَرِّي، أو المَبَاحِث، مُخْبِرُ تَحَرٍّ (القوامیس)

یا ما برای کارواژه‌های نوین دانلود و آپلود می‌توانیم به آسانی بگوییم “فروبار” کردن و “فرابار” کردن؛ ولی عرب گیر می‌کند؛ چون ریشه‌ای که این کار را برساند ندارد و باید یا بسازد یا یک ریشه‌ی دیگر را باز هم با این چم نوین، سنگینتر سازد.

نبودن شایند آمایش (امکان ترکیب) در زبان تازی، دست و پای زبان و اندیشه‌ی آنان را بسته و مغز به آمایش پنداره‌ها خوی نگرفته و آنچه را که ما با یک واژه می‌نمایانیم، آنان در دو یا چند واژه انجام می‌دهند. برای نمونه، انگلیسی می‌گوید “ایرمیل” که ما در پارسی می‌توانیم بگوییم “هواپست” ولی اندیشه‌ی عربی تنها می‌تواند بگوید “پست هوایی” (افزایش دو واژه به هم) = البرید جوّی.

پس می‌بینیم که در جایی که زبانهای هند و اروپایی دست کم دو گزینه دارند: هواپُست و پست هوایی، عربی یک گزینه بیشتر ندارد.

یکی دیگر از کاستیهای اندیشه‌ی کالبدی این است که اگر پنداره‌ای فرای کالبدها هم باشد، بایستی آن را به زور در یک کالبد نزدیکتر چپاند.

برای نمونه، در زبانهای هندواروپایی، به “مثلث” می‌گویند “تری انگل” سه کنج یا سه‌گوشه، (سه‌گوش). اکنون دو کودک تازه دبستانی، یکی عربی و یکی هندواروپایی را بینگارید که هنوز هندسه نخوانده‌اند و پنداره‌ی هندسی “مثلث” (القوامیس) را نمی‌شناسند. کودک عرب به کالبدها آشناست و می‌داند که کالبد “مفعّل” مانند مشبک (شبکه شبکه)، یا مشجر (درخت‌دار) چه بر می‌آورد. و ریشه‌ی ثلث را هم می‌شناسد (= سه). کودک هندواروپایی هم می‌داند که سه، کدام پنداره است و کنج و گوشه هم چیست. پس کودک عرب دو آگاهی دارد، یکی چم ریشه و ‌دیگری کار کالبد و با شنیدن نام مثلث، می‌داند که این یک “چیزی”ست که “سه‌تایی” است. کودک هندواروپایی هم می‌داند که چم ریشه‌ها چیستند. اکنون اگر به این دو که هرگز تاکنون یک مثلث هندسی ندیده‌اند، هر کدام یک برگ بدهیم که در آن، نگاره‌های گوناگون، مانند گیاه سه‌برگ، نردبان سه‌پله و … و سرانجام یک مثلث هندسی هم در آن باشد، کودک هندواروپایی با داشتن آگاهی بیشتر که سه‌گوشه، چیزی است که سه تا گوشه دارد، زودتر سراغ ریخت هندسی سه گوش می‌رود، در جایی که کودک عرب که از واژه‌ی مثلث تنها می‌داند یک چیز سه‌تایی را باید بیابد، گیر می‌کند چون نمی‌داند سه تا چی؟ سه تا پله؟ سه تا گوشه، سه تا پایه؟

ب.ن. ما به “تریپود” می‌گوییم سه‌پایه (تری = سه+پود = پای). عرب چون مثلث را برای هندسه به کار برده و سه و پا را نمی‌تواند با هم بیاماید، ناچار است روی به همتاهای دیگر آورده و بر چم یک یا چند واژه‌ی کهن بیفزاید:

حَمَّالَة، سِيبَة، مِحَفَّة، مَحْمَل، مَحْمِل، مِنْصَب، نَقَّالَة (القوامیس)

ب.ن. ما به آسانی به جای اکتاپوس همانگونه می‌گوییم هشت‌پا (اُکت = هشت + پوس= پا) . عرب در اینجا گیر می‌کند؛ چون به سادگی نمی‌تواند هشت را با پا در یک واژه بیاماید. این است که می‌گوید: أُخْطُبُوط!!( القوامیس)

برای نمونه در زبان آلمانی کارواژه‌ی umdenken= um + denken ~ rethink (denken = اندیشیدن) هست که به چم دگرگون ساختن اندیشه است و زبان آلوده‌ی ما توانایی یافتن برابری گویای برای این واژه‌ را ندارد و شاید بتوان با چشم‌پوشی، کارواژه‌ی نزدیک “بازاندیشیدن” را به جای آن نهاد؛ ولی در عربی همین اندک هم شدنی نیست؛ چون چنین ریشه‌ای در زبانشان یافت نمی‌شود و بایستی بگویند “تغییر تفکر ” یا چیزی همانند این یا یکی از ریشه‌های دیگرشان را به جای این هم به گاری شکسته‌ی زبان “کامل” عربی ببندند.

 برای نمونه، واژه‌ی “مراجعه” که یک دو جین چم گوناگون دارد: «اینجا».

پس اندیشه‌ی هندواروپایی که هم کالبدواره‌های آزاد را دارد [مانند ریشه‌ی کارواژه + نده = کارور (فاعل)، نمونه گوینده = گوی + نده = کسی که می‌گوید] و هم توان آمایش را دارد، رایانه نورونی مغز را با توان آمایشی با راه‌های پرشمار آمایشیک ( کمبیناتوریک) پرورش می‌دهد و زبان عربی، اندیشه را در زنجیر کالبدها در بند می‌کشد.

شاید گفته شود که ما در زبان کنونی، هر دوی این “برتریها”! را داریم، نه چنین نیست؛ چون این دو، دو روند در راستاهای ستیزنده‌اند. کار کودک ایرانی از عرب هم سخت‌تر است و میان دو راه گیر کرده: نشسته‌ام به میان دو دلبر و دو دلم. یک مغز مانند یک رایانه، توان شمارگری مرزمند دارد و اگر توان آن در چند شاخه و برای چند گماشتگی (تسک) در راه باشد، هرگز توان 100 درسد خود را در راستا به کار نمی‌برد و همین کاهش توان، برای شمارگری زباله‌های تازی به کاهش توان سراسری می‌انجامد.

می‌دانیم که دگرسانی میان یک آدم و یک میمون هم تنها در کمتر از یک درسد ژنهای آنهاست و در میان آدمها هم، کسی که ١۰۰ درسد توان مغزی را در یک راستا به کار می‌برد، همواره پیشروتر از کسی است که همان مغز را دارد؛ ولی توان آن را برای چند کار (تاسک) بخش کرده و نمی‌تواند در یک راستا، توان 100 درسد را به کار گیرد.

به گواهی تاریخ هم می‌بینیم که عرب در ٢۰۰۰ سال هیچ نوآوری، اندیشه‌ی نوین، یافته‌ی نوین، ساخته‌ی نوین و چیزی که باری از دوش مردمان و جهانیان بردارد پدید نیاورده و همواره گسارنده (مصرف‌کننده) یا چپاولگر بوده. ایرانیان هم از هزار سال پیش که آلودگی زبانشان آغازید چیز چندانی برای جهانیان یا دست کم برای خودشان به دست نیاورده‌اند.

کودک ایرانی که تازه پای در کلاس هندسه می‌نهد با واژه‌های چون “مثلث متساوی‌الاضلاع”! رودرو می‌شود و گریزان از هندسه و دستور زبان (ماضی التزامی‌!) و ادبسار یا همان “ادبیات” (تجزیه و تحلیل، نکره، معرفه، شبه جمله!) و مزداهیک یا همان “ریاضیات” (مشتق ثانی منحنی هذلولی مماس بر …) و فلسفه و منطق (علة العلل، واجب‌الوجود! قیاس مع‌الفارق!) و من پیمان می‌بندم که بیشتر خوانندگان هتا دانش‌آموخته هم هنوز نمی‌دانند که “سفسطه‌ی قیاس مع‌الفارق” به چه چمی‌ است و از بیخ به چی می‌گویند!

این گرفتاری اندیشه در کالبدها و ریختها چنان میان ما بیداد می‌کرده و می‌کند که در گذشته، کسانی به نام “عریضه‌نویس”ها باید یک نامه‌ی دیوانی و درخواست ساده را در کالبدهای پیش ساخته می‌ریختند که دیوانیان دست کم نگاهی به آن بیندازند.

کوتاه سخن، زمانی که توان آمایشگری و پردازشگری مغز کاستی می‌یابد، توان نوآوری و توان انگار و پندار و نوپندار (ایماژیناسیون، فانتزی، اننوواسیون) از میان می‌رود؛ همان توان نوآفرینی و نوآوری که پایه‌ی اندیشه‌های نو، ساخته‌های نو، فندهای نو، دانشهای نو و هنرهای نوین است.

این است که هیچ چیز نوی “به فکرمان” نمی‌رسد و همواره با پیروی و برگردانها و ترزبانها از بیگانه زنده‌ایم و در “کپی” کردن استاد شده‌ایم؛ آنهم پس از سالها دیرکرد. از روس و کره و اینجا و آنجا، چیزهایی می‌خریم یا می‌دزدیم و نامش را می‌گذاریم “فنّاوری شگفت‌انگیز دانشمندان متعهد کشور”.

*

از سوی دیگر، همانگونه که گفتیم، فرنودسار (منطق) و ساختار درونی زبان هم یک کارگزار (فاکتور، عامل) دیگر است که با پیشرفت و نوآوری و اندیشه‌پروری سروکار دارد. برای نمونه، ما در پارسی کارواژه‌ی “پرسیدن” را داریم و همچنین کارواژه‌ی “بازپرسیدن” و در مغز خود می‌دانیم که” بازپرسیدن”، یک جوری از “پرسیدن” است و اگر هم تا کنون واژه‌ی “بازپرسی” یا “همه‌پرسی” را ندانسته باشیم، باز هم مغز ما به آسانی “همه” را با “پرسیدن” می‌آماید (ترکیب می‌کند) و کمابیش در می‌یابیم که این یک جور پرسیدن است از همه، یا اینکه همه چیزی را می‌پرسند و سرانجام به آن چم می‌رسیم؛ ولی زبان تازی برای هر کدام از این‌ها، یک ریشه نیاز دارد که هیچگونه پیوند واژگانی هم با هم ندارند؛ یکی هست سؤال یا استسفار! یکی هست اِسْتَقْصَى و دیگری می‌شود ااِسْتَطْلَعَ رَأْيَ الجُمْهُورِ! (= همه پرسی). (القوامیس)

پس در اینجا یک مغز که با زبان هندواروپایی پرورش یافته، میان واژگان که چمهای نزدیک دارند از بخشهای خود همان واژه، پیوند میان واژگان را برپا می‌سازد و همواره‌ یک شبکه‌ی واژگانی که به هم پیوسته‌اند (لینک شده‌اند) در ویر او آماده است. او می‌تواند در گاه نیاز به تندی یک سازه‌ی دیگر را پدید بیاورد یا دگرگون کند. برای نمونه، کارواژه‌ی “هرزپـُـرسی” را بسازد. شما هم تاکنون این واژه را نشنیده‌اید چون من همین اکنون ساختم؛ ولی بیدرنگ می‌دانید که این به چم پرسش بیهوده و پوچ است!

ولی آلودگی با روش اندیشه و زبان عرب، بسیاری از ما را هم از اینکار بازداشته و مغزمان را کند کرده است و اینکه اکنون اینجور نوآوریها افزایش یافته، بیشتر در پی کوششهای سره‌گویان و پارسی‌دوستان است و گرنه هنوز بیشترینه‌ی مردم گرفتار این زندان‌اند.

در پی آلودگی هرچه بیشتر به واژه‌های و اندیشار تازی، اکنون ما بیشتر کارواژه‌ها را در دو یا چند بخش، با “کردن ” به کار می‌بریم: تخریب کردن! (آن هم در جایی که تخریب خودش همان “خراب کردن” است!)، تشویق کردن، تقاضا کردن، توزیع کردن، تاسیس کردن و … کار به جایی رسیده که به جای “گریستن” پارسی هم می‌گوییم “گریه کردن”! نوشته‌ها و گفته‌های ما پر از “کردن” و “به عمل آوردن” است! کارواژه‌ای را که همچون زبانهای نیالوده‌ی هندواروپایی دیگر، یکپارچه می‌توانستیم بگوییم، مانند پرسیدن (اسک در انگلیسی) می‌گوییم پرسش کردن، سؤال کردن! اینگونه باز هم، بار و رنج شمارگری رایانه‌ی مغزی خودمان را افزایش داده و کارآیی آن را می‌کاهیم.

درازنوشت و کوتاه سخن:

* زبان تازی، گرفتار کالبدهاست و اندیشه را نیز ناگزیر در همان مرز گرفتار کرده.

* سازه‌های زبان تازی، گویایی سازه‌های زبانهای هندواروپایی را ندارند.

* واژگان تازی به انگیزه نبودن نوآوری هر کدام با چند چم بار شده‌اند که زبان را گنگ کرده.

* زبان تازی جای آمایش پنداره‌ها را در واژگان ندارد و توان آمایشگری اندیشه را از میان می‌برد.

* زبان تازی، توان نوآوری و کالبدشکنی را از میان می‌برد.

*آلودگی زبان تازی، مغز ما را از کارکرد ١۰۰ درسد در یک راستا بازداشته.

* آلودگی زبان تازی، توان پیوندسازی میان واژگان/کارواژگان را از ما گرفته است. (تا جایی که ‌فرهنگستانی ما هم نمی‌دانست که فرسایش با سایش درپیوند است!)

* آلودگی زبان تازی، فروزه‌های روشن‌گویی و کوتاه‌گویی زبان پارسی را کاسته (= تقلیل داده است!).

جستارهای وابسته

  • آیا عربی بَونده‌ترین (کامل‌ترین) زبانِ جهان است؟آیا عربی بَونده‌ترین (کامل‌ترین) زبانِ جهان است؟ روشنگریِ سیامکِ رستمی، آموزگارِ زبانِ عربی، را در این جا ببینید و بشنوید.
  • واژگانِ پارسی در قرآنواژگانِ پارسی در قرآن سیامک رستمی: اگر گمان می‌کنید قرآن تُهی از واژگان بیگانه و سراسر به عربی است گمانی نادرست دارید، چراکه قرآن سرشار از واژگان بیگانه‌، به ویژه واژگان پارسی، است که در توژ زیر شُماری از این واژگان‌ را […]
  • هنر سره‌گوییهنر سره‌گویی گفتار و نوشتار سره باید همراه با زیبایی، استواری، شیوایی و رسایی باشد. سره‌گویی و سره‌نویسی هنری است همسنگ و همتراز با سرودن چکامه‌های زیبای پارسی. سره‌گویی تنها این نیست که واژه‌های بیگانه را با برابرهای پارسی آن جایگزین کرد، در سره‌گویی باید بهترین واژه‏‌ای را از میان برابرهای پارسی برگزید که با آهنگ و سامه‌ نوشته همخوانی داشته […]
  • اندر چرایی سَره‌گویی و سَره‌نویسیاندر چرایی سَره‌گویی و سَره‌نویسی دکتر میرجلال الدین کزّازی- وام‌واژه‌های درشتناک و ناهموار و گوش‌آزار، بافتار نازک و دلاویز و آهنگین زبان پارسی را می‌پریشند و زنگ و آهنگ خنیایی آن را زیان می‌رسانند. آسیب‌های دیگر که از این رهگذر به دیگر سامانه‌های زبان همچون سامانه گردانشی (صرفی و نحوی) و ماناشناختی (معنی‌شناختی) می‌رسد، نهان است و دیرپیدا و زبان را از درون می‌فرساید و […]
  • عربی‌زدگی در گزارش و واکاویِ ادبِ پارسیعربی‌زدگی در گزارش و واکاویِ ادبِ پارسی پارسی‌انجمن: از دیرباز، پاره‌ای از پژوهندگان بر این باورِ دروغ بوده‌اند که چامه‌سرایان و گویندگانِ ایرانی درونه‌ی کارهای خویش را وامدارِ چامه‌گویانِ عرب بودند تا آنجا که ادبِ پارسی را ریزه‌خوار و دریوزه‌گر ادبِ عربی برشمرده‌اند! در این جُستار، وحید سبزیان‌پور، استادِ زبان و ادبیاتِ عربیِ دانشگاهِ رازی، برمی‌نماید که آنچه این پژوهندگان، […]
  • واژه‌نامه پارسی سرهواژه‌نامه پارسی سره «واژه‌نامه پارسی سره» از فرهنگستان زبان پارسی، واژه‌نامه‌ای است که در آن تلاش شده‌ است برابر‌های پارسی واژه‌های بیگانه، نمایانده شود. به یاری این واژه‌نامه می‌توانید نوشتار و گفتار خود را از واژه‌های بیگانه […]

20 دیدگاه فرستاده شده است.

  1. با درود و سپاس از آریا سرور و دیگر پارسی یاران گرامی . واژه بیگانه از هر جا که باشد بیگانه است و بکارگیری آن چه در گفتار و چه در نوشتار , پشت پا زدن به ارزش ها و فرهنگ این سرزمین است . نداشتن آگاهی و دانش در باره زبان و فرهنگ گذشته این آب و خاک جای پای بیگانه را در این تار و پود استوار میکند و ما باید بدانیم کهن ترین کیش و منش های پاک و یکتا پرستی در این مرز و بوم بوده و ما باید پاسدار این ارزش ها و یادگار نیاکان درست پیمانمان باشیم.

  2. میخواستم بدانم چرا در همه جای این نوشتار، واژه ی “حتی” با ه (هتا) نوشته شده است، و نه با ح؟ این پرسش از روی بداندیشی نیست و به راستی خواهان دانستن هستم. سپاسگزار میشوم اگر پاسخی بدهید.

    در فرهنگ معین و لغتنامه دهخدا چنین ریختی برای نگارش این واژه به کار نرفته، و تا جایی که من میدانم، سره گرایان دگرگونی ِ ریخت نگارش واژه های تازی را نمیپذیرند، چراکه با پوشانیدن جامه ی دوست بر تن دشمن، با گرگی در جامه ی میش روبرو خواهیم بود!
    نمیدانم آیا نوشتار بنده گویا هست یا خیر. اگر با یک وام واژه ی تازی روبرو هستیم باید با نخستین نگاه دریابیم که این واژه پارسی نیست. دگرگونی ریخت نگارش واژه های تازی، چیزی از تازی بودن آن نمیکاهد.

    دانایی من اندک است. مهربانی میفرمایید اگر پاسخی بدهید.

  3. می توان در گزاره های نوشتار بالا، وام واژه ی “حتی” را اینگونه پارسی بیان کرد تا در توانایی زبان پارسی چون و چرایی نباشد :

    چرا نمی‌توان پنداره‌های سخن نیچه را “هرچند” با بهترین بازگردانها، آنچنان دریافت که با زبان مهادین آن، آلمانی؟ چون در آن زبان واژه‌هایی هستند که نماینگر پنداره‌های ویژه هستد که در زبانهای دیگر همتا ندارد.

    “تا جایی که” در فیزیک کوانتوم، انگلیسیها هم واژه‌هایی مانند Eigenwertرا از آلمانی گرفته‌اند و همانگونه به کار می‌برند؛ چون برابری گویا در زبان خود نیافتند.

    و من پیمان می‌بندم که بیشتر خوانندگان، “هرچند” دانش‌آموخته “باشند” ، هنوز نمی‌دانند که “سفسطه‌ی قیاس مع‌الفارق” به چه چمی‌ است و از بیخ به چی می‌گویند!

    این پیشنهاداها از آن روست که میدانم شما نیز همچون من به زبان پارسی مهر میورزید.
    از کوششهای بی دریغتان در پارسی انجمن سپاسگزارم.

  4. درود. این پاسخ را از سوی آریا سرور( چراکه در باز کردن این تارنما با مشکل روبرو بودند) می گذارم : درود، گفته میشود که واژه‌ی حتی از واژه ی “تا” پارسی گرفته شده(گویا این واژه در پارسی باستان هاتا بوده که امروز ” تا” از آن بجا مانده) و درست همان چم را دارد. برای نمونه: حتی الموت = تا زمان مرگ . همچنین

  5. سپاس و زنده باد گرامی دوست من.

    بخوبی و روانی پاسخ این هنجار شکنان را داده ای .
    پاسخهایی که راهگشای همه پارسی دوستان در رویارویی با عرب زدگان و غرب زدگان است !

  6. با درود
    بهتر است نیک درنگریم که زبان فارسی زبانی «هم‌بستی» یعنی ترکیبی است و واژه‌ها از به هم پیوستن واژه‌های دیگر و یا با پیوستن واژه‌ها به وندها ساخته می‌شود. این نکته را خود نویسنده‌ی این نوشتار هم خواسته است نشان دهد. اما نکته‌ی مورد نظر من این است که این ترکیبی بودن را اگر در نظر نداشته باشیم ناگزیر خواهیم بود از حالت‌های اضافی که آزارنده اند استفاده کنیم (یعنی چند اضافه پشت سر هم). برای نمونه، نویسنده میگوید «هفت فرنود مهادین». اما اگر او می‌خواست باز فارسی‌تر باشد باید می‌گفت «هفت سرفرنود». معنای صفت «اصلی» را ما در فارسی به‌خوبی با آوردن سر بر سر موصوف می‌رسانیم.

  7. درود
    بارها گفته‌ام و بار دگر نیز می‌گویم که چاره‌ی زبان‌ فارسی این نیست که گروهی بنشسته و واژه‌سازی کنند بلکه باید فرهنگ واژه‌سازی و زبان‌دانی پرورانده شود. چندین جا پیشنهاد کرده‌ام دوستانی که توانایی دارند بایسته است واژه‌نامه‌ای فراگیر و بی‌کم‌وکاست (با بکارگیریِ همه‌ی واژه‌نامه‌ها و نیز با بکارگیریِ اینترنت) فراهم شود که، ناهمچون دیگر واژه‌نامه‌ها، ترکیب‌یاب باشد یعنی یک واژه را به آن بدهی همه‌ی واژه‌ها و اصطلاح‌های که از آن واژه ساخته شده است را به شما بدهد. برای نمونه، اگر واژه‌ی «جا» را به آن بدهی همه‌ی واژه‌های جایابی، جاگیر، جابه‌جا، به‌جا، درجا، و … را به شما بدهد. برخی از ترکیب‌واژه‌ها حتا در واژه‌نامه‌های پرآوازه هم نیامده است. برای نمونه، واژه‌ی درجا را در واژه‌یاب جستجو کنید خواهید دید که تنها فرهنگ عمید آن را آورده آن هم فقط در معنای «به‌جا» و «به‌ جای خود» ولی معنای «فوراً» که معنای اصلی این واژه است نیامده است. اگر سازوبرگ دارید خواهش دارم دست به کار فراهم‌آوردن چنان واژه‌نامه‌ای شوید. بی‌گمان بسیار سودمند خواهد بود.

  8. باسلام به آقای رمضانی، به‌ آگاهی می‌رساند که تارنمایی مربوط به دکتر جهانشیری است که واژه‌های ساخته‌شده از بن حال و گذشته کارواژه‌های پارسی را می‌نمایاند.
    http://www.jahanshiri.ir/

  9. با درود به شما اگر دوستار زبان پارسی هستیم باید به مردم میدان بدهیم تا خودشان واژه سازی کنند و همه بپذیرند که واژه سازی تنها ویژه کسی که ادبیات پارسی خوانده نیست و همه ویژه کاران(متخصصین) رشته های گوناگون می توانند یک واژه ی ویژه برای خود بسازند.کوتاه سخن اینکه زبان شناسی بیشتر بکار مردم می آید تا ادبیات دانی چون بنا نیست پزشک و مهندس و نانوا و درودگر ما ادبیات سعدی و مولانا و …بلد باشند پس این اندیشه را گسترش دهیم و نه اینکه در مردم ترس بیافکنیم که باید ادبیات بدانند.اینچنین است که کار واژه سازی بالا می گیرد و همه در رشته خود بدون ترس دست بکار می شوند اگر چنین نکنیم ما تا دویست سال دیگر هم از پس میلیون ها واژه های کنونی نیز بر نمی آییم چه برسد به واژگانی که در آینده ساخته می شوند.

    • سلام دوست گرانمایه نخست باید چشم، گوش و اندیشه مردم به واژه های نو ساخته شده خو بگیرد و سپس دستور ساخت واژگان و آئین واژه سازی باید در بازه دانش آموزشی به دانش آموزان آموزش داده شود، آن زمان می توان این آزادی در کار را به مردم و دانش‌آموختگان داد و اگر نه می شود مانند واژه کش‌لقمه (پیتزا) که پیداست سازنده آن از آئین واژه سازی خبر نداشته که نام ویژه (اسم خاص) چون نام غذا را کسی برابر سازی نمی‌کند

  10. با سلام درود.
    بینم، به گونه‌ای میگی بیگانه‌پرست بودن، انگار سعدی، حافظ، مولانا، عطار، عراقی و و و و ایرانی نیستن! یا دشمن‌پرست و بیگانه‌پرست اند! اندکی بفهمید دارید چی می‌نویسید!
    اکنون شما بیایید و چامه‌های این بزرگان را ویرایش کنید، ببینم میتوانید اون آهنگ و قافیه را نگاه دارید یا نه!

    • با درود بر شما هم میهن گرامی میثم جان!

      من گرچه ندیده‌ام که کسی در این‌جا با بردن نام بگوید که سعدی و حافظ و … بیگانه پرست بوده‌اند. اما هدف شما را از این سخن درمیابم و می‌خواهم به آن پاسخی بدهم.

      ۱- بزرگانی مانند سعدی و حافظ و بسیاری بزرگان دیگر بیشتر پیرو زبان ادبی زمان خویش بوده‌اند و واژگان پارسی یا تازی رایج در دوران خود را بکار برده‌اند پس نمی‌توان بار سنگین بیگانه پرستی قطعی پیشینیان را بر دوش چند نام آور زبان پارسی گذاشت.
      ۲- بی‌گمان زبان ادبی بکار رفته در ایران از قرن چهارم تا یک قرن گذشته سدها برابر زبان رایج میان مردم همان زمان‌ها تازی پرستانه‌تر بوده است و در این کار هتی سرسختی نیز داشته‌اند زیرا در گذشته سنجش دانش دانایان نه به دانستن زبان پارسی، اوستایی یا کردی و سغدی بلکه تنها و تنها در دانستن زبان بیگانه‌ی تازی بوده‌است و اگر این نبوده بفرمایید که چه بوده؟
      ۳- سعدی، حافظ و فردوسی و بسیاری بزرگان دیگر مانند ابن سینا گنجینه‌ی بزرگی نیز از واژگان پارسی و اساطیر ایرانی را نیز در آثار خود بکار برده‌اند پس تلاش ایشان تنها دو سوی داشته است.
      ۴- بزرگان پیشین در دورانی می‌زیسته‌اند که برای ایشان بجز معدودی مانند فردوسی ملت و تمدن ایرانی ناشناخته یا چیزی مرده بوده است و بدان تعهدی احساس نمی‌کرده‌اند و بدیهیست که نادانسته آنرا نادیده می‌گرفته‌اند در گذشته و بویژه در یکهزار سال گذشته تنها دین مایه‌ی هویت بیشتر مردمان بوده‌است و نه حتی انسان بودن برای نمونه نجس دانستن غیر مسلمین از پیامدهای شوم آنچنان اندیشه‌ای بوده‌است. جایی که انسانیت و حقوق بشر فراموش شده و برده‌داری رایج بوده‌است نباید اهمیت دادن به ملیت و خانواده‌ی ایرانی را از هر کسی چشم داشت.
      ۵- بزرگان پیشین بجز اندکی فرزند زمان خویش بوده‌اند.
      ۶- شما دوست گرامی نیز به بزرگان پیشین مانند مقدسین و معصومین نگاه نکنید و تشریف ببرید سخنان بسیار بسیار رکیک مولانا در مثنوی را بخوانید و کتاب خبثیات سعدی که گویا خاطرات تجاوزهای گروهی است را بخوانید و مداحی‌های حافظ بزرگ را بخوانید یا آنجا که می‌گوید شاهد(معشوق) را از شش جهت می‌توان بکار گرفت و نیز به سرنوشت کیمیا خاتون دختر خوانده‌ی مولانا نیز نگاهی بیندازید که چگونه بدست شمس تبریزی آن قطب دراویش گردنش شکسته شد و کشته شد و مولوی این جنایت آشکار را هیچ به روی خجسته‌ی شمس نیاورد زیرا چنان که خود بارها گفته برای جان زن ارزش چندانی قائل نبوده‌است: «در بیشه‌ی شیران رو وز زخم میندیش کندیشه‌ی ترسیدن اشکال زنانست!». بی‌گمان در سعدی، مولوی و حافظ و همه‌ی بزرگان پیشین بزرگی‌ها بوده‌است که امروز ما به وجود ایشان سرافرازیم اما این را هیچ نباید به معنای معصومیت ایشان دانست و ایشان را بری از نادرستی و ناروایی دانست چه رسد به جایی که داستان پارسی نویسی در میانست! منظور آنکه من در عین ستاییدن بزرگی‌های ایشان نمی‌توانم کاستی‌های بسیار ایشان را نادیده بگیرم که یکی هم البته تازی ستایی بوده‌است و بیاد آورید آنجا را که مولوی در غزلیات شمس می‌گوید: «پارسی گو گرچه تازی خوشترست!» خب شما از یک مولا و مدرس فقه در مدارس دینی چه انتظاری دارید اینکه تازی ستای ناروا نشود؟ نه من چنان انتظاری از وی ندارم اما اینکه سخنان آن بزرگان را بی‌کم و کاست بخواهیم معیار قطعی زبان پارسی قرار دهیم زیرا ایشان بزرگ بوده‌اند خود سخن ناروایی است!

      پایان رویارویی سره دوستان پارسی‌گرا و هم میهنان گرامی‌ای که زبان فارسی تاریخی را دوست‌تر دارند تنها در یک چیزست – اینکه ما براین بارویم که بزرگترین بزرگان زبان و ادب پارسی هنوز از مادر نزاده‌اند اما شما بر این باور هستید که باید به گذشته‌ چسبید زیرا انگار دیگر قرار نیست کسی بزرگتر از سعدی و حافظ از مادر زاده‌شود! حال آنکه شما درست با همین رفتارست که هفتصد سالست که مانع از بدنیا آمدن آنچنان بزرگانی شده‌اید و هر چه به پس می‌رویم بزرگی‌ها بیشتر و می‌شود و چنان که باید بزرگترین یعنی فردوسی را در سرآغاز و پیش از همه دید حال آنکه بهتر بود تاریخ ما بجای فرود هر روزه در حال بالاتر رفتن هر روزه می‌بود.

      دوستان مخالفت سره‌گرایی و پیراستن پارسی فراموش نکنند که واژگان تازی با تازیانه و سرنیزه به این کشور وارد شدند و برپایه‌ی دستورات روشن و تاریخی خلیفه‌ها به محمود غزنوی‌ها بود که زبان پارسی به زور سرنیزه از دیوان‌های ایرانی به بیرون رانده شد و هر ساله خلفا نامه‌هایی دراز از واژگان تازی که به زور باید جایگزین واژگان پارسی می‌شدند برای حاکمان محلی ایران زمین می‌فرستادند. فراموش نکنیم که در نظامیه‌ها و همه‌ی مدارس اسلامی یکهزار سال گذشته کمترین مهر را با پارسی داشته‌اند و بیشتر مهر بلکه بردگی را با زبان تازی داشته‌اند. فراموش نکنیم جمله‌ی آن وزیر دانشمند دیلمی را که می‌گفت هر بار که در برابر آینه قرار می‌گیرم از خودم شرمسارم که چرا پارسی زبانم نه تازی زبان! بزرگان ما یک چنین نوع اندیشه‌ی بیماری داشته‌اند. یکی از بزرگترین مردانی که نوشته‌های وی از معیارهای مهم پارسی گرایی برای امروز ماست ابوریحان بیرونیست که در جایی زبان ملی ما یعنی پارسی و زبان محلی مادری خودش یعنی خوارزمی را چنان نکوهیده است که تو گویی بجز دادن فحش رکیک ناموسی به زبان پارسی هر چیزی که تصور کنید را گفته‌است و در برابر آن عربی را در جایگاه زبانی مقدس و آسمانی تا آستانه‌ی پرستش ستاییده‌است. خب از این دست سخنان در میان همین کسانی که شما بزرگان می‌دانید بسیارت و زمانی که خود ایشان این تازی پرستی را از بزرگترین افتخارات خود بر می‌شمرده‌اند و به قول ابوریحان بیرونی می‌گفته‌اند که «سخن علمی گفتن به پارسی مانند رفتن زرافه‌است از روی ناودان!» آنگاه شما در برابر این تازی پرستان سرافراز به بردگی میمون‌وار بیگانه برای پاسداری از نادرستی‌هایی که در آن بزرگان بوده‌است چه دارید می‌گویید؟

      برای هزار سال زمانی که نسل کشی فرهنگی و تمدنی ایران زمین در جریان بود. جریان پلیدی که سرانجام هم شکست خورد و بزودی شکست قطعی نیز خواهد خورد هتی یک تن مرد نام آور پدید نیامد که در برابر این یورش بی‌امان درندگان برای نابود کردن فرهنگ و زبان پارسی هتی یک جمله بیاید و بگوید دریغ از تنها یک واژه! اما اکنون که ما دوستداران زبان پارسی نه با عربی دشمنی داریم و نه قرار هست آنرا ممنوع کنیم و نه به عمر و عثمان فحشی داده‌ایم و تنها برای پاسداری از ناموس خویش که زبان پارسیست و برای پایداری نژاد و فرهنگ خویش که در گرو نگهداری از زبان پارسیست آمده‌ایم آنرا نیکوتر و نیرومندتر و سره‌تر کنیم از هر سویی در برابر هر سره‌گرایی یک میلیون نفر پدید آمده که می‌گویند چرا می‌خواهید میراث کهن فارسی نیمه عربی را نابود کنید! چرا می‌خواهید با بزرگان بجنگید و با سعدی و حافظ بجنگید! شما بیایید و به ما بگویید که چرا امثال حافظ و مولوی با آن همه بزرگی‌ها رفتند و با فردوسی جنگیدند؟ چرا با کیکاوس وشمگیران و ابن اسفندیار جنگیدند؟ اگر ما یک هزار سالست که نیمه عربی زبان بوده‌ایم اما در برابر آن هزاران سال پارسی‌گوی سره بوده‌ایم آیا این یک هزار سال میراث البته ارزشمند زبان نیمه عربی فارسی خود بر روی جنازه‌ی زبان اوستایی، پهلوی و پارسیگ بنا نشده‌است؟ پس ما نیز که پیش آهنگان دنیای نو و بشارت دهندگان آمدن مردان بزرگتر از سعدی و حافظیم آفریننده‌ی زبانی نو برای جهانی نو هستیم و خواهیم بود!

      میثم جان گفتید: «اکنون شما بیایید و چامه‌های این بزرگان را ویرایش کنید، ببینم میتوانید اون آهنگ و قافیه را نگاه دارید یا نه!»
      اگر این دلیلست خب پس شما بیایید سخنان زرتشت در گاهان را به تازی و عربی یا فارسی امروز در آورید تا ببنیم چه چیزی از آن اشعار هجایی برجای خواهد ماند؟ این که دلیل نشد!

      این بسیار شگفت انگیزست که شما ما را برای آوردن زبانی نو و برتر دشمن سعدی و حافظ می‌نامید حال آنکه هر یک از این بزرگان تنها با زیر پا نهادن و البته عربی‌تر کردن زبان بزرگان پیش از خود بود که به زبانی نو می‌رسیده‌اند! شما اگر سخن سعدی را با فردوسی بسنجید می‌بینید که سعدی آن زبان را بسیار زیر و رو کرده است و پس از وی حافظ زبان سعدی را که تا پیش از وی بزرگترین غول زبان پارسی بود کاملا عربی‌تر کرده‌است و حافظ زبان سعدی را نیز زیر و رو کرده‌است خب آیا باید اکنون سعدی و دوستدارانش باید بیایند و حافظ را شلاق بزنند؟ چرا داستان را به این شکل نمی‌بینید؟ هر یک از آن بزرگان سرور و معیار زبان زمان خویش بودند و نیز ما هم همین سروری و معیار بودن را بر زبان زمان خویش خواستاریم و اینکه نمی‌خواهیم برده‌ی حلقه به گوش زبان مولوی یا حافظ باشیم هیچ بدان معنی نیست که ارزش آن بزرگان را نمی‌دانیم و تنها بدان معنیست که دیگر نمی‌خواهیم برده باشیم!

      من پیوسته براین هستم که آیندگان خواهند گفت که: «روند رو به فزونی سره‌گرایی در میان ایرانیان امروز خود بزرگترین مبارزه‌ی فرهنگی تاریخ با بردگی و برده‌داری بوده‌است»
      ما دیگر برده نخواهیم بود
      گرچه راه بسیار درازی در پیش است
      اما برای رهایی
      برای آزادی
      سره سازی زبان پارسی
      خود نخستین گام و نه واپسین گام ما خواهد بود
      این یک خیزش تمدنی
      و یک رنسانس است
      و این خود چیزی نیست که بتوان آنرا خُرد شمرد
      ما آمده‌ایم
      بدخواهان ما زمانی دراز در ترس بودند که ما پدید آییم
      اکنون ما هستیم
      ما آمده‌ایم
      و حق خویش را خواهیم گرفت
      و به هیچ چیزی کمتر از حق خود خرسند نخواهیم شد
      هرگز
      ما درباره‌ی پرورش و پالایش فرهنگ ایران زمین تا آسمان تا بی‌نهایت
      باکسی شوخی نداریم
      این یک رفتار سرسری یا ملی‌گرایی با تقلید از اروپاییان نیست
      این یک خیزش تمدنیست
      ما تا مغز استخوان همه‌ چیز را ایرانی‌تر خواهیم کرد
      تا جایی که برخلاف امروز و یکهزار سال گذشته دیگر کسی ایرانی بودن را خجالت نداند
      ما شرم و حسادت اعراب و دیگران را نمی‌خواهیم (چنان که ایشان درباره‌ی ما خواستند)
      اما سروری و برتری و پالایش زبان و فرهنگ خویش را تا بی‌نهایت پیگیری خواهیم کرد
      این تند بادیست که تازه در حال آغازست …
      بردگی روبه فروشد و آزادی در راهست

  11. به نام یزدان
    در گذر روزگار آدمیان دست به کنش ها و اقدام های بسیاری برده و زده اند که باید سخت از سرانجامشان اندرزپذیر بود.
    انروز ما دچار یک خیزشی هستیم با نام خیزش سره گویی که خودم درجایگاه یک سخنور به زبان پارسی از بر آن احساس غرور می کنم و هوادارشم
    شوربختانه این خیزش به فرنود(دلیل) در نگریستن (توجه نداشتن) به یکسری اصول خودش رو دچار تکاپوی بیجا می کنه و حتی با بودن بزرگانی ارجمند و گرامی همچون استاد جلال الدین کزازی بازهم نتواند کامکار شود و از پیروزی (سره شدن زبان پارسی) دور بماند.
    نخستینش اینکه ما هنوز به یک آرمان کامل و بوندیده ( جامع ) دست نیافتیم
    شماری هستن که چون زبان ما وام واژگان تازی رو دارد به شوند دلچرکین بودن از تازی و زبانش و شکست قادسیه آهنگ پالایش زبان را دارند و این گروه متعصبند. شماری دیگر تنها بر وامواژه های تازی مشکل دارند ولی با وامواژه های دیگر زبان های آریایی هیچ مشکلی ندارند. ما حتی در سایاگ (سبک) پالایش واژگان هم از هم وارسته ایم. هرکسی به هر سانی پالایش می کند. شماری دل به واژه های پارسی میانه و پارسی باستان با اندکی دگر گونی دلخوشند شماری دیگر روی به واژه سازی که از ویژگی های بارز زبان پارسیست روی می آورند که در فرجام هرکسی یک واژه به شیوه خودش می سازد و مردم به دو جایگزین فروبار و بارگیری بجای دانلود برمیخورند و از پالایش پارسی زده می شوند و پشتیبانی نمی کنند
    شماری دیگر در میان ما هستند که می گویند از واژگان پارسی دری که فردوسی باآنان شاهنامه را سراییده و در دیگر کتاب های به زبان پارسی سده های آغازین هجری نیز از آنان بهره برده گشته بهره ببریم که فرجام این کار صد البته از میانرفتن وام واژگان بسیاری خواهد بود. این گروه با شیوه بهره بردن از وامواژگان زبان پارسی میانه و دیگر زبان های آریایی جای وامواژگان عربی صددرصد پادوَرزَند(مخالفند). بسیاری دیگر هستند که رگ آریایی گرایی و نژادگراییشان آنها را به این راه کشانیده. مشکل این است که گروه های متعصب چنان نمای تندرویانه و گوشه کیرانه ای دارند که با بازگویی دیگه پندارهایشان که هیچ پیوندی با پالایش زبان پارسی ندارد این خیزش را دچار دگرگونی هایی که در این خیزش را به سرنگونی و ناکامی میکند دارد. ما نخست باید این را در بنگرین که آئین ما اسلام است و هیچ دشمنی با هیچ کسی نداریم و اینکه خودمان مسلمان هستیم، هرآیینه کسانی که مسلمان نیستند اصلا درجایگاهی نیستند برای مسلمانان تعیین تکلیف کنند، درسته که ما از نازی ها شکست خوردیم ولی ما مسلمانیم و پیامبرمان پیامبریست که در آیینش دهگان و تازی برابرند پس کسی که به تازی به چشم دشمن می نگرد باید از این خیزش نیست گردد چونکه برآن نیست این خیزش با آیین اسلام رویارویی یابد بلکه ما برآن هستیم تا برپایه مسلمانیمان ( نه آنهایی که از سوی دیگر به فرنود برداشت نابخردان‌ی‌شان از سخنان دین ادعای ناروا بودن پالایش زبان را بر پایه دین دارند) پالایش را بجای اوریم
    این پالایش نه تنها دربرگیرنده واژگان تازی بلکه دربرگیرنده واژگان انگلیسی و دیگر وام واژگان حتی زبان آریایی هم باید بشود و پس از آن روی به واژه سازی بیاوریم که بنیاد آینده پارسی برپایه همین واژه سازی می چرخد و اینکه چگونه پیروزمندانه و کامکارانه این نوواژگان ساخته شده میان مردم رواج یایند و عادی گردند.
    نویسنده اجازه ندارد با زبان تند به منتقدین توهین کند و حساسیت ها را بر این خیزش برانگیزاند. بلکه اگر می داند باید پاسخ این نقد ها را منطقی بدهد و نه بر پایه تندی و خشم. شیوه ما باید استوار به مردمی بودن این خیزش باشد وگرنه در گذر چرش زمین ما و خیزشمان نیز همانند ناهمواری های روی سنگ های ته رودخانه سابیده خواهیم شد و از میان خواهیم رفت.
    ما باید از اختلاف های میانمان بپرهیزیم و بنگریم چگونه واژه های جایگزین را میتوان در میان زبان مردم نهادینه کرد و دست بکار شویم نه آنکه به بحث های بی هوده و توهین آمیز و نژادگرانه بپردازیم. زبان پارسی زبان مردمان عرب جنوب خوزستان و ترک و ترکمن هم هست ما باید و بایه ارمان های پسندیده پارسی را رواج دهیم نه با این دیدگاه که چون انگلیسی ها با هندی ها همنژادند اشکال ندارد از وامواژه بهره ببرند. درصورتی که این سخن بی پایه است.
    جناب آقای نویسنده به جای این سخنان بی پایه دنبال راهی باشین که این همه واژه سازی شما میان مردم رواج کامل یابد و برای چنین چیزی برنامه بریزید و نمای مارا با این ادبیات های تند سطحی خراب نکنین. این خیزش برای همه مردم پارسی گو هست نه برای آنهایی که دیدگاه نژاد آریایی گرای محض به آنها می گوید وام وامواژه گرفتن از دیگر زبان های آریایی اشکالی ندارد ولی از عربی اشکال دارد، ما و تازی ها هم از یک نقطه ای نیاکانمان یکی و هم زبان بودند.
    این تعصب ها و بی منطقی هاست که رنجش های بزرگانی همچون استاد جلال الدین کزازی را پوشیده می سازد پس کمی به آنچه که می گویید دقت کنید

  12. درود ایزد پاک بر شما باد که یادگار نیاکانمان را که از انها به ما رسیده پاس می دارید و انها ر ا زما خوشنود می کنید. من نیز در این باره کوشش های بسیاری کرده ام ولی با افرادی روبه رو شدم که این کار را گزاف و بیهوده می خوانند اما من سوگند یاد کرده ام به یزدان نیک پندار که تا می توانم در این راه بسیار گهر بار کوشش کنم
    به امید رو زی که ایران را ز میهن فروش و پارسی را ز واژگان بیگانه تهی بینیم

  13. درود بر شما
    از تلاش شما برای بالندگی زبان فارسی سپاس‌گزارم. من خود همواره تلاش می‌کنم تا به هر اندازه‌ای که بتوانم زبان فارسی را با کمترین واژگان ناهمگن «از نو» یاد بگیرم و به کار ببندم.
    در بخشی از نوشته شما برای روشن ساختن توانمندی‌های زبان فارسی تلاش کرده‌اید تا کاستی‌های زبان عربی را برجسته کنید. گذشته از این که این روش مقایسه دادگرانه نیست باید گفت که هر زبانی توانایی‌ها و کاستی‌های خود را دارد. چه بسا در زمینه‌های ویژه‌ای تواناتر یا در دیگر زمینه‌ها کم‌توان‌تر از زبانی دیگر باشد. شما بدون توجه به تفاوت‌های ساختاری زبان‌ها تنها با کنار هم نهادن چند نمونه سعی در برتری دادن زبان فارسی بر عربی دارید. زبان عربی به گواه بیشینه زبان‌شناسان زبانی توانمند است همان ویژگی‌هایی که شما برای نشان دادن ناتوانی‌های عربی برشمرده‌اید از نگره‌ای دیگر توانایی آن زبان است. فرهنگ و هنر ایران پیش و پس از اسلام فرازهای شکوهمندی داشته و در شگفتم که چرا گمان می‌کنید از هزار سال پیش به این سو «هیچ» دستاوردی برای خود و دیگران نداشته. این‌که همه ناکامی‌ها را به پای چیرگی عرب و عربی بگذارید[حتی روگردانی دانش‌آموزان از درس ریاضی] دور از دادگری است. شاید شما هم چون من به هر دلیلی از چیرگی تاریخی عرب و عربی خشمگین باشید اما در راهی که پیش گرفته‌اید شایسته نیست با بدگمانی و بدزبانی به آن بتازید.
    خرم و پیروز باشید.

  14. درود، شما نوشته اید: ” ۷۰ درسد زبان ما تازی اند!” … به نظرم گفتن و نوشتن این جمله خودش ریختن آب به آسیاب دشمنان این سرزمین و زبان است پس ای کاش شما از مقدار درست حدود ۴۰ درصد استفاده می کردید. و خواهشمندم این مقدار را درست بفرمایید.
    هرچند با شما موافقم که برخی از آخوندها و سیدها و آخوند زاده ها کوشش می کنند بدون دلیل از واژگان بیگانه بیشتری در بیان و نوشتار خود استفاده کنند تا به همان درصدی که شما نوشته اید نزدیک تر شوند ولی بیشتر ایرانیان چنین نیستند و در پاسداری از این زبان و فرهنگ کوشش می کنند. تندرست و شاد باشید

دیدگاهی بنویسید.


*