استاد داریوش آشوری
چه نیازی واژهسازی را ضروری میکند؟ نیاز به نامیدن چیزی تازه یا بیان مفهومی تازه. هنگامی که چیزهای تازهای، چه از مقولۀ ذات چه از مقولۀ معنا، در میان میآید، ناگزیر نامی میطلبد که پیش ازین در زبان نبوده است. حال این مساله مطرح است که این چیزهای تازه را چگونه میتوان نامید؟ آیا باید عین آن نامها و فعلها و جز آنها را از زبان بیگانه وام گرفت و به کار برد یا در زبان بومی جانشینی برای آنها یافت یا ساخت؟
این مساله در گذشته در تمدنها و فرهنگها بسیار روی داده است که بر اثر ارتباط یا آمیختگی تمدنی و فرهنگی با تمدن و فرهنگ دیگر یا رسیدن میراث یکی به دیگری چنین نیازی پیش آمده است. نمونۀ مهم آن در گذشتۀ خود ما برخورد تمدن اسلامی با فرهنگ یونانی و کوشش برای جذب آن در خود است و دیدهایم که زبان عربی چگونه، پس از یکی – دو سده پیچ – و – تاب خوردن و زور زدن، سرانجام توانست بخش مهمی از میراث علمی و فلسفی یونان را در خود جذب و از آنِ خود کند. پیشروان این کوشش مترجمانی بودند که با دستمایهای از زبانی نارسا و ابتدایی به سراغ میراث فرهنگی بکل بیگانه رفتند و با گرفتن و بومی کردن برخی مفاهیم و نامها و یا قرار دادن برابرهایی قراردادی در برابر مفاهیم فلسفی و علمی یونانی، سررشته را به دست نسلهایی دادند که دیگر به سرچشمهها بازنگشتند و زبان اصلی را نیاموختند، بلکه همین مایۀ کار مترجمان را در فضای فرهنگ خود چندان وَرز دادند تا که چیزی ورزیده، و در همان حال، چیزی دیگر از کار درآمد که امروز فرهنگ و تمدن اسلامیش مینامیم. بیگمان، اگر کوشش اندیشهوَران نمیبود، اگر کسانی همچون کندی و فارابی و بوعلی و رازی و بیرونی و دیگر جوششهای کوشش و نبوغ، مایۀ کار مترجمان و میانجیهای فرهنگی را نمیورزاندند و پخته و سخته نمیکردند، آن کارها همچنان خام و بیسود میماند. مهم اینست که فلسفۀ اسلامی ترجمه و رونوشتی از فلسفۀ یونانی نیست، بلکه مایۀ یونانی را صورت خاص خویش بخشیده و این کار حاصل آفرینندگی آفرینندگان این تمدن است نه مترجمان.
و اما، اگر آفرینندگان فرهنگِ اسلامی به اختیار و از سر کنجکاوی و تشنگی برای دانش و شور پژوهندگی به سراغ میراث یونان یا ایران باستان یا هند رفتند، ما در زمانهای هستیم که به ناچار آواری از کتابها و دانشها و ارزشها و مفاهیم و ابزارها از سوی دیگری از جهان بر سر ما ریخته است و ما درمانده در میان این آوار ایستادهایم که با اینهمه که خانه پدری را بر سر ما خراب کرده است چه کنیم، و چگونه میتوانیم از اینهمه چیزهایی که فوت – و – فن سرهم کردنشان را نمیدانیم، دوباره خانهای برای خود بنا کنیم.
آشفتگی کار زبان خود بازتابی است از آشفتگی کار جهان ما. جهانی بسامان زبانی بسامان دارد، زیرا زبان آیینه است و در خود بازمینمایاند که هر قومی در چه جهانی به سر میبرد و نسبت او با همه چیز – در میان زمین و آسمان و فراسوی آسمانها – چگونه و در چه مرتبهای است (در این مقام ما را با این سخن مارتین هیدگر کاری نیست که «زبان خانۀ وجود است و انسان در این خانه بسر میبرد.») یک تکان تاریخی – فرهنگی سخت یک تکان زبانی سخت به دنبال دارد تا به جایی که حتا زبانی جای خود را به زبان دیگر میدهد. چنانکه بیشتر اقوام اسلامی با تکانی که خوردند زبانشان عربی شد و برای ما این تکان دست کم نشستن فارسی دری به جای زبان پهلوی بود و سپس در طول چندین سده میزان کردن گیرندههای این زبان با فرستندههای عربی و تقلید از زبان و بیان و ادب عرب. و برای اروپاییان تکان رنسانس نشستن زبانهای انگلیسی و فرانسه و آلمانی و دیگر زبانها را بجای زبان لاتینی، در مقام زبانهای ادبی و فرهنگی، به بار آورد.
آشفتگی کار زبان خود بازتابی است از آشفتگی کار جهان ما. جهانی بسامان زبانی بسامان دارد، زیرا زبان آیینه است و در خود بازمینمایاند که هر قومی در چه جهانی به سر میبرد و نسبت او با همه چیز – در میان زمین و آسمان و فراسوی آسمانها – چگونه و در چه مرتبهای است …
اکنون بار دیگر یک تکان تاریخی – فرهنگی را میگذارنیم که تکان زبانی دیگری به دنبال دارد. این تکان از سوی غرب است و ناگزیر تکان زبانی هم رو به سوی غرب دارد. زبان فارسی نه تنها از نظر نامها و مفاهیم در دگرگونی شدید است، بلکه برخورد پیوسته با وجوه بیشمار تمدن و فرهنگ غربی صورتهای بیان را در آن دیگرگون میکند. همچنانکه گفتیم، ما نه تنها در حال از یاد بردن صدها و شاید هزاران واژهای هستیم که در متن تمدن کهن ما معنیدار و مدلول آنها برای ما زنده بود، بلکه معنای صدها واژه را نیز اندک – اندک چنان دگرگون کردهایم که با مفاهیمی که از آن سوی جهان میآید همساز شود (واژههایی مانند ملت، دولت، حزب، دیوان از این دستهاند)؛ و یا صدها واژۀ تازه وارد زبان کردهایم که یا عین واژۀ خارجی هستند (با اندک دگرگونی برای همسازی آوایی با فارسی) یا از ترکیب واژههای موجود ساخته شدهاند تا معنایی تازه را بیان کنند (مانند دوچرخه و دوربین، یا خودآگاهی و خودکمبینی و جانورشناسی و زیستشناسی). بدین ترتیب، واژگان زندۀ فارسی از سویی کاسته و از سویی افزوده میشود و از درون تغییر معنا میدهد تا زبانی دمساز و همساز با عوالم تمدن مدرن و جهان تکنولوژیک باشد. اما این دگرگونی تنها محدود به تکواژهها نیست، بلکه همچنین نحوی نیز هست. همچنانکه روزگاری دراز تماس با حوزۀ زبان عربی، در مقام زبان فرهنگ اسلامی، سبب شد که بسیاری از قالبهای عبارتی یا عبارتهای قالبی آن زبان، ترجمهوار به زبان فارسی راه یابد و همهگیر شود، تماس دایمی ما با انگلیسی و فرانسه نیز خواه – ناخواه همین اثر را خواهد داشت، زیرا بسیاری از مفاهیم هست که برای بیان قالبِ زبانیِ خاص خود را میطلبد و این قالبها ناگزیر همراه آن مفاهیم از زبانی به زبان دیگر میروند.
دنباله دارد …
این بخش برگفته از جستار «پیرامون نثر فارسی و واژهسازی» است که در کتاب بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله)؛ تهران: نشر مرکز آمده است.
دیدگاهی بنویسید.