احمد کسروی: زبان آیینه‌ی اندیشه‌هاست

زنده‌یاد احمد کسروی

جستارهای وابسته

3 دیدگاه فرستاده شده است.

  1. با درودی بهاری و شادباش گویی فرارسیدن سال نو و نوروز جمشیدی بر همه هم میهنان ارجمند و گرامی
    چندی است که با در دسترس بودن رایانه و میانتور (اینترنت)، نوشته هایی درباره آدورپایگان (آذربایجان) و داستان (تاریخ) نوشته می شوند که در این جا بایسته می دانم با سیکال (عنوان) یک ایرانی و آدورپایگانی برای آگاه کردن هم میهنان و مردم ارجمند آدورپایگان بکوشم، چه هم فارسی گویان و چه تورکی گویان، شوربختانه داستان میهن خود را از یاد برده ایم و نمی دانیم. از این، از شما خواننده گرامی، خواهشمند است که فرنودهای (دلایل) مرا بخوانید، و بیندیشید، و اگر پرسشی داشتید و یا از من آزرده شدید، رای خود را برایم بنویسید. من با فرنودهایی نشان می دهم که زبان مادری راستین ما آدورپایگانیان، زبان پارسی پهلوی بوده است که در زیر یک به یک آورده ام:

    ۱. نام سرزمینی آدورپایگان، و ایز (حتّی) نام کشور فرای رود ارس که زمانی مردمان آن با ما می زیستند و خویشاوندان ما هستند که با پیمان هایی ننگین چون گلستان؟؟؟ و ترکمانچای از ایرانمان جدا شدند و به دست روس ها افتادند، هنور آذربایجان خوانده می شود. آذربایجان، عربی شده نام پارسی پهلوی “آدورپایگان” است که در آن آدور به چیم (معنی) آتش می باشد، که چون یورشگر عرب نمی توانست این واژه را آن گونه که ما ایرانیان می گفتیم، به زبان بیاورد، آن را به “آذَر” دگرگون کرد. واژه دیگر، “پایگان” از “پایَگ” و “ان” ساخته شده است که پایَگ در زبان پارسی پهلوی دارای چیم (معنی) نگهدارنده و جایگاه و پایه است، و “ان” برای نشان دادن شمار بالای این جایگاه های آتش در سرزمین آدورپایگان به کار رفته است. این نام مانند گُلپایگان است که اگر عرب آن را بخواند “جُلبایجان” خواهد گفت. این سخن بسیار ساده و پذیرفتنی است، تا این که نام این سرزمین پاک را به واژگان گنگ و ناشناخته ای کالبدشکافی کنند و بگویند آس/آذ نام مردمانی از آسیا، و اَر و بای و قان هم چنان و چنان، که آن اندازه دور از خرد است که به درد نمی خورد. چگونه یک نام را باید با چند واژه دو واگی (حرفی) و سه واگی را می توان بخردانه دانست و پذیرفت؟ با این همه، این تنها یک فرنود است.

    ۲. فرنود دوم این که بیشتر روستاگ ها (شهرها) در آدورپایگان نام هایی پارسی پهلوی هستند. خواننده شاید گمان کند که نام ها بویژه در زمان پادشاهی رضاخان دگرگون شده اند. باید گفت که نام های پیشین نیز پارسی پهلوی هستند. تاوریز/تاوریژ/تبریز، اردبیل/آرتاویل، هرومیا/ارومیه، خوی، مَرَند (جایگاهی که در ساخت آن “مَر: محاسبه” به کار رفته است و یا در آن “مَر: مردمی (انسانی) مردمکش و بد” در خاک نهفته است)، سَرآو/سَرآب، خَیاو/مشکین شهر، میانَگ/میانه، دهخوارگان/هشترود، آستاراگ/آستارا، مهاباد واژه هایی پارسی پهلوی هستند. کوست (منطقه) کوهستانی یام (جام، پناهگاه زمستانی جمشید)، و دشت مغان و دریاچه وان (واژه ای پارسی پهلوی با چیم پیروزی) نیز نام هایی پارسی پهلوی هستند. باید افزود که “قوشاچای” نام پیشین میاندوآب، و شاید نام برخی روستاگ های (شهرهای) دیگر پارسی پهلوی نباشند، که باید به این نکته اندیشید که مغول های چنگیزی و تیموری بر این سرزمین کهن تاخته اند و زمانی نیز عثمانیان تورکی زبان بر این کوست فرمانروایی کرده اند و شاید در این زمان و یا پس از چیرگی زبان تورکی ده های نو آباد و روستاگ هایی ساخته شده اند. چون میاندوآب در میان دو رودخانه بزرگ جای گرفته است، شاید هم این روستاگ از پیش از یورش بیگانگان نیز بوده و قوشاچای نام نوین تری از میاندوآب یا هر نام پیشین این روستاگ باشد. کوست (ناحیّه) اَمَند نیز در نزدیکی تبریز نامی پارسی پهلوی دارد. “اَم” در زبان پارسی پهلوی چیم زور و توان را دارد، و در واژگانی چون اَماوَند (توانمند)، اَمروز و اَمسال (روز و سالی که در آن توان انجام کاری نهفته است که دیروز و پارسال گذشته اند و از کف رفته اند و فردا و سال آینده نیز هنوز در راه هستند) نیز به کار رفته است. این کوست با نامی با چیم جایگاهی که در آن زور و توان نهفته است، شاید پادگان و اردوگاه ارتش ایران زمین برای پاسداری از تبریز بوده است. برای درستی این فرنود دوم، این که نام روستاگ هایی چون بادکوبه/باکو، شیروان، گنجه در آدورپایگان فرای رودخانه ارس، ارزنجان/اَرژَنگان، افشین، هوراسان، و دیگر روستاگ ها در ترکیه، دربند در روسیه هنوز بر پارسی پهلوی بودن زبان مردمان این سرزمین ها گواهی می دهند و هنوز دژ ساسانی در روستاگ “دربند” دربند روس ها استوار ایستاده است. در این جا یاید افزود که داستان این سرزمین کهن تنها اندک زمانی است که با کندوکاوهای آغاز شده در زمان نه چندان دور، و یابش تا برگردانش نوشته های داستانی روشن شده و هنوز هم بسیاری از چیزها روشن نشده اند. در آن زمان، که روس ها در اَباختَر (شمال) و باختر ایران و انگلیسی ها در خوزستان و پایین دست ایران بر جدای کردن بخش هایی از ایران می کوشیدند. هر کسی دوست دارد که نام سرزمینش به زبان داستانی (تاریخی) سرزمینش و به زبان مادری راستینش باشد، و نه به زبان یورشگران به آن سرزمین و نه به زبان زورگویان به مادرش. مردم آدورپایگان هنوز ستمگری های ددمنشانه مغولان چنگیزی و تیموری، و روس ها، پشتیبانی روس ها از خودرایی شاه قاجار پَدیرَگِ (علیه) خیزش ستارخان و باقرخان و دیگر ایرانیان، و بانگ توپ و تفنگ عثمانی در دشت چالدران را از یاد نبرده اند. چرا باید ما زبان مادری خود را زبان یورشگران به سرزمین خود بدانیم. شاید شگفت انگیز باشد و سخت برای پذیرفتن، با این همه زبان مادری مردمان ستمدیده آفریقا و آمریکای لاتین امروزه زبان ستمگرانی است که از فرانسه، پرتغال، اسپانیا، و دیگر کشورهای اروپایی به آن جا ها تاخته بودند و به بردگیشان کشانده بودند. ما ایرانیان باید بدانیم که “کنیز” در زبان پارسی پهلوی به چیم دختر جوان می باشد، ولی امروزه و پس از یورش اعراب، این واژه به چیم زن چاکری است که به اندازه نیم یک زن آزاد (زن عرب) از زندگی کردن بهره می برده است!!! می خواهم بگویم که ما ایرانیان نیز کم از روزگار نکشیده ایم. آنچنان کشیده ایم که کیستی خود را نیز نمی دانیم، و زبان مادریمان را زبان بیگانگانی می دانیم که … در والَنتورها (شبکه های اجتماعی) نوشته هایی را دیدم که درباره این نام ها نوشته شده اند و نادرست نیز هستند. از این رو، بر آن شدم که دانش درستی را در دسترس خوانندگان گرامی بگذارم. نام هایی چون سَهَند/سَگَند، مَرَند، هورَند/هوراند، خُجَند/هوگَند، زَرَند، سَرَند و اَمَند نام هایی پارسی پهلوی هستند. این نام ها از یک نام و پسوند اَند/-َند با چیم (معنی) اَندَر یا دَر ساخته شده اند.

    سَهَند که همان سَگَند است به چیم پابرجا و نَستوه است. این نام که از نام یک جانور (سَگ) و پسوند (-َند) ساخته شده است، به چیم کوه پابرجا و نستوه می باشد که گویی سگ (جانوری که نماد نستوهی و پایداری است) در آن نهفته است. پس از یورش اعراب، چون “گ” در زبان عربی نبود و آن ها بر ایران چیره شده بودند، این واژه به سَهَند دگرگون شده است. سَگ در آیین زرتشتی جانوری ارزشمند به شمار می آید و در آدورپایگان (پس از یورش اعراب: آذربایجان) نیز که خاستگاه آیین زرتشتی و جایگاه آتشکده ها بود، جانوری ارجمند شمرده می شد. سگ از دیدگاه اعراب و مسلمانان نیز جانوری ناپاک (نجس) و پلید شمرده می شود، و شاید این دگرگونی نام با پیشگامی ایرانیان برای پاسداشت فرهنگ و نام های خود به انجام رسیده است تا دستخوش پندار و زبان بیگانه نشود.

    درباره مَرَند نیز باید گفت که نامی پارسی پهلوی است. “مَر” در زبان پارسی پهلوی چیم هایی چون “محاسبه”، “طبقه، و …”، “آدم جنایتکار و آدمکش” دارد. از این روی، مَرَند که نام روستاگی (شهری) در آدورپایگان است دارای چیم جایگاهی است که بر پایه محاسبه بنیاد نهاده شده و در آن محاسبه به کار رفته است، و یا در آن طبقه و گروه، و یا آدم جنایتکاری در خاک فرو رفته است. هر سه چیم با داستان (تاریخ) مرند پیوستگی دارند چرا که این روستاگ پس از رخداد زمین لرزه ای سخت و ویران شدن و فرو رفتن روستاگی پیشین در همان جایگاه ساخته شده است.

    هوراند یا هورَند نامی پارسی پهلوی است. نام هور دارای چیم خورشید است که در نام پیشین خراسان/خوراسان/هوراسان نیز به کار رفته است. هوراند یا هورَند دارای چیم سرزمین خورشید است یا جایگاهی که در آن خورشید نهفته است.

    اَمَند نام کوستی (ناحیّه ای) در نزدیکی تبریز است. این نام از یک نام “اَم” و پسوند “-َند” ساخته شده است. اَم در واژگانی پارسی پهلوی چون “اَمروز”، “اَمسال”، و “اَماوَند” به کار رفته است و دارای چیم “توان و زور و نیرو” است. اَماوَند واژه ای است که از “اَم” و “آوَند” ساخته شده است و دارای چیم نیرومند و زورمند و توانمند است. اَمسال و اَمروز نیز سال و روزی هستند که نه مانند پارسال و دیروز گذشته اند که نشود کاری را انجام داد، و نه مانند فردا و سال آینده هنوز در دسترس نیستند که بتوان کاری را انجام داد. امروز و امسال تنها نام زمان هایی هستند که در آن ها توان انجام کاری هست. واژه “اَمَند” نیز دارای چیم جایگاهی است که در آن توان و نیرو نهفته است و شاید پادگان و لشکرگاهی در آن جا بوده است.

    زَرَند نام روستاگ (شهری) در ایران است که چیم جایگاهی را دارد که در آن زر (طلا) نهفته است.

    سَرَند نام پارسی ابزاری است که در آن چیزی که سرند می شود سر در آن ابزار فرو می برد و در سوی دیگر بر پایه اندازه اش جای می گیرد، و چیزهای درشت تر بر روی آن می مانند.

    درباره خُجَند باید گفت که این نام، نام روستاگی در تاجیکستان می باشد که کشوری با زبان فارسی است. خُجَند نامی است که شاید عربی شده هوگَند باشد. هوگ یا خوگ/خوک نام جانوری است که در ایران باستان شکار می شده و شاید خورده نیز می شده است و شاید نیز برای گوشت آن پرورش داده می شده است. نگاره ای از شکار هوگ ها در تاگ (طاق) بُستان دیده می شود که در آن خسروپرویز در شکارگاه نشان داده شده است. هوگ خود نامی است که در آن واژه هو با چیم خوب به کار رفته است. هوگ جانوری زاینده و برای دامپروری خوب و سودمند بوده است و هنوز خاستگاه واسپوهر (اصلی) گوشت در کیشورهای (قاره های) ووروبَرشت (اروپا) و آمریکا و … است. از این رو، هوگ نماد برکت و خوبی بوده است. هوگَند، نام جایگاهی است که در آن برکت بسیار بوده است. پس از تاخت اعراب مسلمان، هوگ نماد پلیدی (نجاست) شمرده شد، و این نام نیز از هوگند/خُوگند به خُجَند دگرگون شده است. هوگ ریشه واژه هایی چون خجسته (هوگَستَگ) نیز می باشد.

    ۳. برپایی آیین های زرتشتی و نوروز جمشیدی در آدورپایگان پایین و بالای رودخانه ارس، فرنود دیگری بر ایرانی بودن و پارسی پهلوی بودن زبان داستانی (تاریخی) آدورپایگان است. واژگانی چون نوروز، چهارشنبه سوری، سیزدَگ به در همه و همه به زبان پارسی پهلوی هستند. زرتشت پیامبری که از آدورپایگان برخاست، سروده های خود را به زبانی سروده است که با پارسی پهلوی خویشاوندی بیشتری دارد تا با تورکی.

    ۴. هستی دژها و آتشکده ها و بازماندگان داستانی آدورپایگان از ایرانی بودن این سرزمین سخن می گویند. اگر می گویید که این ها نشانگر زبان پارسی پهلوی ما آدورپایگانیان نیستند، بسنده (کافی) است که بدانیم که پاپک خررمدین، دلاور دارای دژ پاپک، با افشین از سرزمین هوراسان (خراسان) در پرستشگاهی زرتشتی با یکدیگر سخن می گویند، بی آن که کسی سخنان آنان را برای هم برگرداند و ترگومانی (ترجمه) کند. افشین نیز نامی پارسی دارد که به چیم “قابل افشاندن” می باشد. زبان گفتمان میان آن دو، زبان پارسی پهلوی بود.

    ۵. پاپک خررمدین، نام پهلوان آدورپایگانی ایران زمین، نامی سراپا پارسی پهلوی دارد. پاپک/بابک به زبان عربی شده و خُررَم، و دین همه واژه هایی پارسی پهلوی هستند و نام دروغین و خودساخته “بایبگ” درستی ندارد و برای داستان سازی (تاریخ سازی) دروغین و فریفتن مردم ساخته شده است. دین، واژه ای پارسی پهلوی است که عرب آن را در زبان خود به کار گرفته است. شگفت زده نشوید. ما در مادَیان/نیبیگ (کتاب) فارسی خوانده ایم که “اُتاق” واژه ای مغولی است. پرسش این جا است که مغولی که اکنون نیز در چادر و چپر به سر می برد، این واژه را برای ما ایرانیان با این داستان پرشکوه کشورمان آورده است؟!!! آیا بسیار پیشتر از یورش ددمنشان مغول، ما در هگمتانه (همدان)، در دژ پاپک خررمدین، در پارسه/تخت جمشید، در چغازنبیل اتاق نداشته ایم؟ اُتاق دگرگون شده واژه پارسی پهلوی “ایوتاگ” است که به چیم (معنی) تنها کننده می باشد.

    ۶. از دیدگاه زیست شناختی نیز، مردم آدورپایگان، مانند مغول های تورک زبان، نه زرد پوست هستند و نه چشم کشیده و نه استخوان بندی باریک و نه گیسوان سیاه و با چون (کیقیت) مغولی دارند. بهتر است بدانیم که ایز (حتّی) عثمانی ها نیز زبان مادری داستانیشات تورکی نبوده است. ترکیه بخشی ایرانی (با زبان پارسی پهلوی و دیگر شاخه های زبان پارسی، مانند زبان کوردی) و بخشی نیز رومی بوده است که بازمانده های داستانی آن سرزمین بر درستی این سخن گواهی می دهند. آراگ (عراق) نیز بخشی بیشتر ایرانی بوده است و میان رودان (بین النهرین) ایرانی بوده است. بغداد پایتخت عراق کنونی، نامی پارسی پهلوی با چیم خُداداد دارد، و تیسفون در نزدیکی آن سدها (صدها) سال پایتخت اشکانیان و سپس ساسانیان بوده است. آراگ یا همان میان رودان، در میان دو رود بزرگ دجله و فرات (من هنوز نام های کهن پارسی پهلوی این رودخانه ها را نمی دانم)، سرزمینی پر از آسیاب بوده است و کانون گیتیگ (جهانی) کشت گندمیان به شمار می آمده است و از این رو به نام آراگ (از بن آردَن با چیم آرد کردن) به چیم “آسیاب” خوانده می شده است که نامی پارسی پهلوی بوده است. باید گفت که در ایران آباد و شکوهمند آن زمان مرمان عرب زبان نیز در بخش هایی به سر می بردند، چون ایران شکوهمند و پیشرفته ساسانی سرزمینی خوش آبهوا و سرسبز و خررمی نیز بوده است. آری شکوهمند: برای تنها یک نمونه زنده، به ساختمان و آسیاب های شوشتر به جای مانده از هخامنشیان-ساسانیان خوب بنگرید که بزرگترین ساختارهای هوتُخشیگ (صنعتی) بوده است و امروزه نیز بخشی از آن کار می کند. چکیده بگویم، ما مغول نبودیم و نیستیم و مادران ما نیز مغول نبوده اند.

    من در این جا کوشیدم تا راستی های (حقایق) داستان آدورپایگان را برای خواننده ارجمند، تا جایی که می دانم روشن نمایم. امید است که بیندیشید، کاوشگری و جستجو نمایید، و رای خود را بنویسید. زبان ابزاری برای مهرورزی و دوست داشتن است، با این همه، چون گروهی دانسته و یا نادانسته کیستی ما مردم آدورپایگان و هستی کشورمان را نمی دانند و راه را بر نوشتن رای خواننده میهن دوست نیز بسته اند، به ناچار خود به روشنگری پرداختم. تندرست، سرفراز و پیروز باشید. شوربختانه، ایرانیان فارسی گوی و تورکی گوی و … داستان پر فراز و نشیب سرزمینشان را از یاد برده اند آنچنان که برخی با نادانی از داستان سرزمین و مردم ایران زمین برای آن یکی واژگان ناشایست را به کار می برند که سزاوار مردم (آدم) بودن نیست، و شایسته فرهنگ والای ایران زمین نیز نیست. این چنین کسانی یا بی فرهنگ هستند و نادان، و یا این که از بیگانگان دستور می گیرند. رخدادهای داستانیگ (تاریخی) آدورپایگان و ایران نشان داده اند که مردمان این بخش داستانیگ ایران زمین همواره در خوشی و ناخوشی همراه و همگام ایرانیان دیگر بوده اند. نگاهی به دلاوری های پاپک خررمدین و همکاری و هم اندیشی های او با دلیرمردان دیگری چون مازیار، یاری رساندن مردم آدورپایگان به مردم هگمتانه در برابر یورش اسکندر و اعراب، دلاوری های بزرگ مردان داستانیگی چون ستارخان، و باقرخان در خیزش دادخواهانه مشروطیّت در همگامی با دیگر بزرگ مردان ایران زمین، و پایمردی های جوانمردانه و دلیرانه آنان در برابر یورش روس ها و سپاهیان شاه سرسپرده قاجار، همراهی دلیرانه جوانان آدورپایگان در جنگ زوریگ (تحمیلی) هشت ساله با دیگر هم میهنان، همگی نشان از همدلی و یکپارچگی این سرزمین با دیگر هم میهنان دارند، که اگر آدورپایگان ایرانی نبود، این همدلی ها نیز نبودند.
    زبان ابزاری برای ویدارش (انتقال) چیم ها (معانی) میان مردمان است و ابزاری برای مهرورزی و دوست داشتن. دانستن هر زبانی نیکو است و برخی می گویند دانش هر زبان بسان و مانند داشتن یک جان دیگر است. زبان ما را با اندیشه های گوناگون می پیوندد. من خود در آدورپایگان بزرگ شده ام و به زبان تورکی سخن می گویم. برخی از مردم ایران گرامی ما نیز از پیش از یورش اعراب، به ایران کوچیده بودند و در ایران شکوهمند و پیشرفته آن زمان به سر می بردند. دشواری آن جاست که ما کیستی خود را ندانیم، و افسانه را با داستان و دروغ را با راستی بیامیزند، و برای جدایی افکندن در میان مردمان و دشمنی انداختن میان مردمان یک سرزمین از ناآگاهی ما بهره ها ببرند. دشواری آن جا است که زبان زوری (تحمیلی) بیگانه را زبان مادَری خود بپنداریم و برای آن، و نه زبان مادری راستین خودمان جانفشانی نیز بکنیم. من در این جا می کوشم ارزش زبان پارسی پهلوی را با نشان دادن داستان این زبان کهن و ستمی که در درازای زمان بر سرزمینمان ایران، و بر این زبان رفته و هنوز هم می رود (چون آن چنان که باید آن را ارج ننهاده ایم)، آشکار نمایم. زبان پارسی پهلوی، زبان هامیستیگ (عمومی) و ایوینیگ (رسمی) مردمان ایران زمین بوده است که آنان را به هم پیوند می داده است. شوربختانه، این زبان با یورش اعراب به میهنمان آسیب هایی سختی دید که از آن میان می توان از میان رفتن کیش (خطّ) و بسیاری از مادَیان ها (کتب) و به فراموشی سپرده شدن زبان پارسی پهلوی به دنبال چیرگی اعراب بر ایران و فرمانروایی درازهنگام آنان بر میهنمان را نام برد. نگاهی، به خاستگاه دانش پس از یورش بیگانگان نشان می دهد که بیشتر دانشمندان از هوراسان (مشرق) و یا اَباختر هوراسانیگ (شمال شرقی) ایران زمین بوده اند که هنوز چراغ دانش و خردورزی به دور از تیغ و تیر یورشگران عرب روشن بود. پس از آن نیز، این مرز و بوم یورش ددمنشان و آدمکش هایی چون چنگیزخان و تیمورلنگ را به خود دیده است که سال ها بر ایران گرامیمان فرمانروایی کردند. سپس، عثمانی ها بر بخش هایی از ایران چیره شدند و سال ها ماندگار شدند. در همه این زمان بسیار دراز و چند سد (صد) ساله، زبان پارسی پهلوی ستم های بسیاری دید، و دیگر زبان مادران سرزمین های وانیده (اشغال شده) نبود که مادران ایران زمین ناگزیر بودند که به زبان بیگانگان سخن بگویند و دانشمندان ایران زمین که در بخش هایی از داستان ایران سر بر می آوردند، به ناچار باید به زبان بیگانگان می نوشتند. زمان آن چنان گذشت که نه زبان، کیستی خود را نیز به فراموشی سپردیم. روزگار سخت و ناداری نیز ما را به نان شب و خوراک تابستان و پوشاک زمستان سرگرم نمود. ایرانی در سرزمین خود بیگانه ماند و چراغ دانش به خاموشی گرایید، و داستان (تاریخ) این مرز و بوم چنان از یادها رفت که ایز (حتّی) واژه داستان (تاریخ و سرگذشت) با افسانه (قصّه) برابر شد. نام ها و نشانه های به جای مانده گنگ و ناآشنا شدند، و ما ایرانیان هز خود بیخود شدیم. سورها و آوازهایمان جای خود را به سوگ ها و شیون ها (نوحه ها) دادند. بازمانده های داستانیمان در زیر خروارها خاک پنهان ماندند. سپس، روس ها و انگلیسی ها به سرزمینمان تاختند، یکی برای رسیدن به آب های گرم شاخاب همیشه پارس و دریای آزاد مکران (عمان) و دیگری برای دستیابی به نفت و پاسداری از هندوستان دربند خودش کوشید و بر ایرانمان تاخت. روس ها سرزمین های اَباختریگ (شمالی) ایرانمان را از ما جدا کردند، و انگلیسی ها افغانستان را از ما گسستند. اعراب و عثمانی ها نیز پیشتر بخش هایی از گُردستان، آدورپایگان، و آراگ (میان رودان) را از ایران جدا کرده بودند. انگلیسی ها در خوزستان شیخ خزعل را برای جدا کردن آن سرزمین و به تاراج بردن نفت برانگیخته و پشتیبانی نمودند و روس ها در سرزمین های اَباختریگ ایران کنونی و در باختر در گیلان، آدورپایگان، و گردستان بسیار کوشیدند تا با کشتار ایرانیان میهن دوست و فریفتن مردمان آن سرزمین ها، این اُستان ها را به خاک خودشان بیفزایند. اکنون، روس ها و هم انگلیسی ها خوب می دانند که مردم ایران سرزمین و هم میهنان خود را دوست می دارند و اگر با زبان برهنه و بی دسیسه سخن برانند، ایرانیان از میهنشان پاسداری خواهند نمود. از این رو از همان دشواری داستانی ما ایرانیان، آی (یعنی) به فراموشی سپرده شدن زبان و داستان (تاریخ) ای سرزمین در سده های گذشته بهره می گیرند. دست تنگی و نداری و نابسامانی هایی در میهنمان نیز به بیگانگان آزمند یاری می دهند که بیشتر دست اندازی نمایند. گروهی نیز دانسته و یا نادانسته آب به آسیاب بیگانگان می ریزند و اندیشه های نادرست را گسترش می دهند و به جای آگاهی دادن به مردم، آن ها را یا فریب می دهند و یا از راستی های (حقایق) داستان خود و سرزمینشان دور می سازند. آن چنان می فریبند/ نادرست می نویسند که نام داستانیگ (تاریخی) آدورپایگان (که پس از یورش اعراب به آذربایجان دگرگون شده است) را نیز به واژگانی دو واگیگ (حرفی) کالبدشکافی کرده و برای هر دو واگ (حرف) چیم ها (معانی) می نویسند. گردستان را که نامی پارسی پهلوی دارد و سرزمین ها گُردها (دلیران) است از ایران جدا می خواهند، و گیلان را که دژ استوار ایرانیان در جنگ با سپاه عرب بود، به جدایی می خوانند. برای هوراسان (هور: خورشید و آسان: آینده، با چیم مشرق) که بخش هایی از آن را از ما جدا کردند، خواب می بینند. انگلستان در برنامه بی بی سی، پیرمردی را به سخن گفتن می خواند که زبان فارسی دری را از زبان فارسی ایرانی جدا می داند و بر جدایی این دو پافشاری می کند، و من که شوربختانه زبان مادری راستینم را بیگانه از من گرفته است (دانستن هر زبان خوب است ولی نشناختن خود و داستان خود بسیار ناپسند است) و در آموزشگاه زبان فارسی ایران را آموخته ام، زبان آن پیرمرد بیگانه پرست را می دانستم!!! پس زبان دری و زبان ایرانی هر دو همگون و مانند هم و تا اندازه بسیاری یکی هستند و آن پیرمرد دروغ می گفت. در داستان ایران زمین نیز می دانیم که افشین از بخشی از هوراسان (که امروزه بیرون از ایران جای دارد) با پاپک خررمدین (سردار دلیر ایران زمین از آدورپایگان) بی هیچ میانجی با هم در آتشکده ای دیدار می کنند و سخن می گویند (به زبان پارسی پهلوی)، پس هر دو زبان از گذشته یکی بوده اند. جدایی افکندن میان مردم کار دیرینه بیگانگان به ویژه انگلیسی ها است که هنوز هم از آگاهی مردم و از گرایش ایرانیان به همدیگر و به داستان باشکوه سرزمینشان سخت بیمناک هستند. زبان پارسی پهلوی زبان کهن ما ایرانیان در ایران کنونی و بیرون از مرزهای کنونی است که نه تنها ما ایرانیان را چون ریسمانی استوار به هم می پیوندد، که ما را با اندیشه ها و آیین ها و داستان سرزمینمان در گذشته و با نیاکان خودمان در ایران کهن نیز می پیوندد، و بدینسان دانه های ایرانشهر یا ایران بزرگ داستانیگ را به هم می پیوندد و کیستی راستین ما را به خودمان نشان داده و باز می گرداند و از سردرگمی و گیج و منگ شدن و دسیسه های بیگانگان پیشگیری می کند. ما ایرانیان با آنچه از داستان دراز میهن و از آموخته های کنونی خود می آموزیم، راه را از چاه باز می شناسیم و داستان را از افسانه، و راست را از دروغ. پس بر هر ایرانی است که نیک بیندیشد و تا جایی که می تواند، داستان میهن خود را بخواند و بداند و هر آن چه را که خواند زود نپذیرد، و خوب و نیکو اندیشه کند که گرفتار ترفند بیگانگان و بیگانه پرستان با هر جامه و هر ریختی نشود. نکته دیگر این که نه تنها باید زبان پارسی پهلوی را آموخت و به گونه ای هامیستیگ یاد داد و یاد گرفت، که باید کیش (خط) آن را نیز دوباره زنده کرد که همانند پلی است که ما را با گذشته و داستان نیاکانمان آشتی می دهد. از این روی، بر دانشمندان زبان پارسی است که این بار گران و ارزشمند را بر دوش خود بکشند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نکنند. زبان پهلوی و داستان (تاریخ) ایران زمین تنها اندک زمانی است که با یافتن و بیرون کشیدن بازمانده های داستانیگ و نوشته ها و سنگ نوشته ها روشن شده و می شود، و هر ایرانی میهن دوست دوست دارد که زبان مادری راستین خود را فرابگیرد، به آن زبان و کیش بخواند و بنویسد، و زبان راستین و داستانیگ خود را و نه زبان زور و فرمانروایی بیگانگان را به کار بگیرد، و با دانستن داستان کهن سرزمین و نیاکان خود، نام روستاگ ها (شهرها)، کوه ها و رودهای سرزمینش را به زبان کهن سرزمین مادری و پدری خود، و نه به زبان بیگانگانی بشناسد که با زور شمشیر و تیر و کمان و توپ و باروت جان پدر و مادرش را گرفتند و بر سرزمینش سال ها فرمان راندند.

  2. به تازگی کاربرد نادرست واژه “آذری” را دریافتم که برابر زبان تورکی در آدورپایگان ایران و یا نژاد مردم آن بخش به کار برده می شود. بایسته است که روشن شود که این واژه نه با زبان تورکی و نه با نژاد مردم آدورپایگان هیچ بستگی ندارد. آذری همان کوتاه شده آذربایجانی است که دارای چیم بومی آدورپایگان است. آیا خراسانی زبان است؟ یا نژاد است؟ خراسانی دارای چیم “وابسته به هوراسان” است. باید افزود که چون زبان امروزی مردمان خراسان و اصفهان نیز فارسی است، از این رو، خراسانی و اصفهانی نام گویش های ویژه مردمان این بخش های ایران نیز می باشند. درباره، آدورپایگان، نیز اگر درباره زبان تورکی امروزی که با زور شمشیر و توپخانه بیگانگان مغول و عثمانی، و آن هم سده ها پس از چیرگی اعراب بر میهنمان و آسیب دیدگی زبان پارسی پهلوی کهن، سال ها است که بر زبان های ما ایرانیان این بخش از کشور چیره شده است، سخن بگوییم، آذری نام گویش ویژه تورکی در این بخش خواهد بود و نه نام نژاد، چون آدورپایگانیان نه مغول و نه عثمانی هستند. اگر درباره زبان مادری راستین آدورپایگانیان سخن بگوییم، آذری نام گویش ویژه پارسی پهلوی در این بخش از میهنمان بوده است. آدورپایگانیان نیز از مادها و آریایی نژاد بوده اند و زبان مادری راستین آنان نه تورکی بیگانگان و دشمنان آدورپایگان آن زمان، زبان پارسی پهلوی بوده است. یک فرنود دیگر برای هم میهنان خود دارم و آن این که نام داستانیگ رود ارس، آراز نیز واژه ای پارسی پهلویگ است: “اَ” (پیشوند با چیم “نَه” + “راز” با چیم “چیز نهانی”. رود آراز در دشت مُغان که آن هم نامی پارسی پهلوی دارد، در تَزیشن (جریان) است، و رودی همیشگی است که در همه سال آب دارد و از این رو رودی آشکار و نمایان در زمین های هموار دشت است که با این فرنود “آراز” با چیم “آشکار و نمایان” نامیده شده است. شاید این نام در درازای زمان به “آراز” و “اَرَس” دگرگون شده است. خواهشمند است که دانشمندان زبان پارسی پهلوی و دانشمندان داستان ایران زمین و آدورپایگان درباره درستی این مِنَگ (ایده و نظر) بررسی فرموده و رای خود را بیفزایند.

  3. چیم دیگر بر درستکاری دانشمندان بزرگ و دلیری چون آقای احمد کسروی، نام روستاگ بسیار کهن و داستانیگ جُلفا می باشد که عربی شده واژه پارسی پهلوی “گَلپا” است، نامی که با برَهم گلپایگان نیز در نامیدن روستاگ های دیگر کشورمان کاربری داشته است.

دیدگاهی بنویسید.


*