نگاهی به چم واژه‌ها در گویش‌های روستایی

گویش‌های روستایی

سامان حسنی*: گویش‌های روستایی گنجینه‌های بسیار ارزشمندی هستند که ما را درراستایِ توانمندنمودنِ زبان پارسی یاری می‌رسانند. اکنون که بسیاری از این گویش‌ها به‌سویِ فراموشی می‌روند، زیبنده است، کسانی که توانایی گردآوری آن‌ها را دارند هرچه زودتر در این راه گام بردارند. در گردآوری این گویش‌ها می‌بایست به چند نکته مانند چگونگی کوتاه‌شدن واژه‌ها، چم واژه‌ها و دیرینگی آن‌ها پُر نگریست. در این جستار به چگونگی چم واژه‌ها از چند دید پرداخته می‌شود. نگربه‌اینکه «لغت‌نامه» دهخدا گسترده‌تر از دیگر فرهنگ‌ها به گردآوری واژه‌ها پرداخته‌است و در آن نمونه‌های فراوانی از دیگر زبان‌ها و گویش‌های ایرانی آورده شده‌است، هنگام بررسی چم واژه‌ها نگاهی هم به این فرهنگ خواهیم‌کرد، تا هم سنجشی باشد برایِ واژه‌ها هم آن بخش از چم واژه‌ها که در این فرهنگ نیامده‌است شناخته شود. افزون‌برآن، اشاره‌ای باشد به واژه‌هایی که در این فرهنگ نیست تا چنانچه این‌گونه واژه‌ها برایِ توانمندنمودنِ زبان پارسی سودمند باشند، به کار گرفته شوند. نوشتۀ زیر نخست می‌نگرد به واژه‌هایی که بخشی از چم آن‌ها فراموش شده‌است. آنگاه به واژه‌های هم‌چم و همدیس می‌‌پردازد. سپس به چندگونگی واژه‌ها می‌نگرد و درپایان، به چند نمونه از واژه‌هایی که در لغت‌نامه نیامده‌است اشاره می‌کند.

 

واژه‌هایی که بخشی از چم آن‌ها فراموش شده‌است

 واژه‌هایی هستند که چندین چم دارند و چندی از آن‌ها فراموش شده‌است ولی در گویش‌های روستایی می‌توان چم‌های فراموش‌شدۀ آن‌ها را بازیافت. در زیر به چند نمونه از این واژه‌ها می‌نگریم:

واژۀ «تِیار» در فرهنگ دهخدا به چم «درست و کامل» آمده‌است. در گویش‌های مرکزی ایران افزون‌برآن، به چم «سالم» هم آمده‌است. برایِ‌نمونه، کسی که از بیماری رسته‌باشد، می‌گوید: «تیار» شده‌ام یا کسی که سالم باشد، می‌گوید: «تیار هستم».

واژۀ «رچ» در لغت‌نامه تنها به چم «رد پا» آمده‌است. این واژه در گویش‌های مرکزی ایران چندین چم دارد:

رِچ به چم رد پای انسان، جانوران و پرندگان بررویِ خاک نرم یا برف.

رچ به چم ردیف و صف، نمونه: گلدان‌ها به‌رچ پشت پنجره چیده شده‌اند. سربازان به‌رچ ایستاده‌اند.

به جادۀ باریک در برف هم «رچ» می‌گویند.

این واژه را می‌توان به‌جایِ واژۀ «صف» به کار برد.

واژۀ «زِل» در فرهنگ دهخدا بدین‌گونه آمده‌است: «زِل آفتاب، آفتابی سخت گرم و بی‌ابر، در زل آفتاب، زل گرما و در تیزی حرارت آن».

این واژه در گویش‌های مرکزی ایران به چم برجسته و نمایان، چابک و زرنگ، پُرنور، سرخ و گداخته و… به کار می‌رود.

هنگامی‌که درختان پس از خواب زمستانی رشدشان آغاز می‌شود و جوانه‌هایشان برجسته می‌شود، می‌گویند: جوانه[کُکه]ها «زِل» شده‌اند.

به گونه‌ای خار هم که تیغ‌های درشت و تیز دارد «تیغ‌زله» می‌گویند.

زمانی‌که آتش سرخ و گداخته می‌شود و جرقه به دوروبَر پخش می‌کند، می‌گویند، آتش «زل» شده‌است.

به ستاره‌های پُرنور هم «زِل» می‌گویند. مانند: زل صبح، زل پسین. در گذشته، رهنوردان از این ستاره‌ها به‌جایِ ساعت بهره می‌جستند. نمونه: زل صبح که تابید، راه می‌افتیم.

به کسی که زرنگ و چابک باشد هم «زِل» می‌گویند. نمونه: این کودک خیلی «زل» است.

این واژه برایِ نکوهش هم به کار می‌رود. نمونه: «چه زبان زِلی دارد».

واژۀ «وَش» در لغت‌نامه به چم‌های «خوش، خوب و زیبا» و «مانند و گونه» آمده‌است و به چم «درخشیدن» آن اشاره نشده‌است.

در گویش‌های روستایی این واژه به چم «درخشیدن» و «برق‌زدن» است و برایِ چیزی که از خود نوری ندارد به کار می‌رود. ولی برایِ چیزی که از خود نور دارد یا پنداشته می‌شود که از خود نور دارد، مانند خورشید و ماه و ستاره و چراغ، به کار نمی‌رود.

برایِ‌نمونه، هنگامی‌که نور به شیشه یا فلز یا آب بتابد و بازتابش از راه دور دیده شود، می‌گویند، نگاه کن آن چیست که دارد وش می‌زند یا می‌گویند، دارد مانند طلا وش می‌زند.

این واژه برایِ ظرف یا چیزی که خیلی خوب شسته و تمیز شده‌باشد نیز کاربُرد دارد. نمونه: سینی‌ها از تمیزی دارند وش می‌زنند.

این واژه برایِ دیده‌شدنِ چشمِ جانوران در تاریکی هم کاربُرد دارد. نمونه: چشم‌های گربه در شب وش می‌زند.

به گفتۀ جهانشاه درخشانی، در زبان آریایی واژۀ «وَس» به چم درخشیدن است. این واژه در خاور نزدیک به‌دیسۀ «وَشو» درآمده‌است. این واژه را به‌گونۀ پسوند در نام‌هایی باستانی چون خوروش و خورشیدوش می‌بینیم. خوروش نام یکی از پادشاهان آمور‌ها بوده‌است.

 

واژه‌های هم‌چم [مترادف] که کاربُرد یکسان ندارند

واژه‌های بسیاری هستند که چم یکسان دارند ولی هنگامی‌که به کاربُرد آن‌ها می‌نگریم، درمی‌یابیم که کاربُرد یکسان ندارند یا به‌سخنِ‌دیگر، نمی‌توان در همه‌جا آن‌ها را به‌جایِ یکدیگر به کار برد. در زیر به چند نمونه از این واژه‌ها می‌نگریم:

واژۀ «باف» به چم «بلند» است ولی کاربُردی ویژه دارد و در همه‌جا نمی‌توان آن را به‌جایِ واژۀ «بلند» به کار برد. «باف» بیشتر در پیوند با فعل و برایِ بلندکردنِ چیزی به کار می‌رود. نمونه: این بسته را باف کن تا آن را درون خودرو بگذاریم. سرت را باف کن تا بالش را زیر سرت بگذارم. اما این واژه را نمی‌توان برایِ بیان بلندی [ارتفاع] چیزی به کار برد. برایِ‌نمونه، نمی‌توانیم بگوییم، این کوه چه اندازه باف است.

واژۀ «گُر» به چم «آتش» است. این واژه همراهِ «گرفتن» می‌آید و برایِ بیان آتش‌گرفتنِ چیزی یا تشنگی گیاهان به کار می‌رود. ولی برایِ روشن‌کردنِ آتش کاربُرد ندارد. برایِ‌نمونه، نمی‌گویند، گر را روشن کن و به‌جایِ آن می‌گویند، آتش را وُر [روشن] کن. ناگفته نماند که برایِ چراغ از «روشن‌کردن» بهره می‌گیرند.

واژۀ «هِنا» به چم «صدا» است. این واژه هم همراهِ فعل می‌آید. بچه‌ها را هنا [صدا] کن تا بیایند. ولی نمی‌توان گفت، هِنای [صدای] این رادیو خیلی بلند است. واژۀ «دَنگ» هم به چم «صدا» است. این واژه همراهِ فعل و به‌دیسۀ نایی می‌آید. نمونه: دنگش [صدایش] را درنیاور.

 

واژه‌های همدیس [متشابه] که چمشان یکسان نیست

واژه‌های بسیاری هستند که نویسش یکسان و چم نایکسان دارند. در این‌گونه واژه‌ها باید به کاربُرد آن‌ها نگریست. در زیر به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

واژه کُل (بدون تشدید) در لغت‌نامه به چم «کُند» آمده‌است. در گویش‌های روستایی، افزون‌برآن، دو واژۀ دیگر داریم که به‌دیسۀ «کُل» نوشته می‌شوند:

کُل به چم کُند پادواژۀ تیز است. نمونه: این داس کُل است.

کُل به چم کوتاه است. چنانچه دُم چارپایی بیش‌ازاندازه کوتاه باشد یا اینکه بخشی از آن بریده شده‌باشد، به آن چارپا «دُم‌کُل» می‌گویند نمونه: این اسب دُم‌کُل است.

کُل به چم ضلع است. به هر ضلع کرسی یک «کل» می‌گویند. نمونه: کرسی چهار کُل دارد. پدربزرگ همیشه در کُلِ بالا می‌نشیند. از این واژه می‌توان در هندسه سود برد. برایِ‌نمونه، می‌توان گفت، مثلث سه کُل [ضلع] دارد. مربع چهار کُل دارد.

واژۀ «لَک» در لغت‌نامه به چم «نیاز» و «کمبود» آمده‌است، همان‌گونه‌که در زبان انگلیسی. در گویش‌های مرکزی ایران دو واژه داریم که به‌دیسۀ «لک» نوشته می‌شوند:

به دگرگونی رنگ میوه، که نشان از آغاز رسیده‌شدنِ آن است، «لَک‌زدن» گویند. نمونه: یاقوتی‌ها لک زده‌اند. آلبالوها لک زده‌اند. (یعنی اینکه دارند می‌رسند)

به آسیب‌دیدگیِ بدن براثرِ تشنگی و بیانِ تشنگیِ زیاد «لَک‌زدن» گویند. نمونه: جگر گوسفند براثرِ تشنگی لک زده‌است. از تشنگی دارم لک می‌زنم. در اینجا این واژه می‌تواند در پیوند با چمی باشد که در لغت‌نامه آمده‌است.

واژۀ «گُر» در لغت‌نامه نام رودخانه‌ای است. ولی در گویش‌های مرکزی دو واژه داریم که به این دیسه نوشته می‌شوند:

گُر به چم آتش است و همراهِ مصدر «گرفتن» می‌آید و برایِ بیان آتش‌گرفتنِ چیزی به کار می‌رود.

شاخه‌ای که پیر شده‌است و میوه نمی‌دهد می‌گویند «گُر» شده‌است. شاخۀ درختانی چون «بِه» پس از چند سال میوه‌دادن «گُر» می‌شوند و دیگر میوه نمی‌دهند و باید آن‌ها را برید تا شاخه‌های جوان جایِ آن‌ها را بگیرند.

در گویش‌های مرکزی ایران دو واژه داریم که به‌دیسۀ «پَرچ» نوشته می‌شوند و در لغت‌نامه به یکی از آن‌ها اشاره شده‌است:

به چوب و شاخۀ درختان که مانند دیوار در کنار باغ و بوستان چیده می‌شود «پرچ» گویند. به پهن‌کردنِ سرِ میخی که در جایی کوفته‌باشند تا برآوردن نتوانند، «پرچ‌کردن» یا «پرچیدن» گویند. (لغت‌نامه).

 

چندگونگی واژه‌ها در گویش‌های روستایی

در بسیاری از نمونه‌ها برایِ نامیدنِ چند گونه، از یک واژه بهره می‌جوییم. ولی در گویش‌های روستایی برایِ هر یک از این گونه‌ها از یک واژۀ ویژه بهره می‌برند.

برایِ‌نمونه، واژۀ «بوته» را برایِ سه گونۀ گیاه هندوانه، گل رز و گَون به کار می‌بریم. ولی در گویش‌های روستایی برایِ نامیدن این گیاهان از سه واژۀ «یارِمَه»، «دِرَه» و «بوته» بهره می‌جویند.

واژۀ «دِرَه» برایِ بوتۀ گل‌های خاردار به کار می‌رود؛ مانند: دِرِه گل رُز، دره گل سرخ، دره گل زرد.

واژۀ «یارِمَه» برایِ بوتۀ جالیز یا بُستان کاربُرد دارد؛ مانند: یارمه هندوانه، یارمه خربزه، یارمه خیار.

از واژۀ «بوته» برایِ نامیدن سایر گیاهان بهره می‌گیرند؛ مانند: بوتۀ گَوَن، بوتۀ جارو.

واژه‌های «دِره» و «یارمه» در لغت‌نامه یافت نمی‌شود.

نمونۀ دیگرْ واژۀ «گله» است که به‌گونه‌ای همگانی برایِ همۀ چارپایان به کار می‌رود. اما در گویش‌های روستایی برایِ هر گروه از چارپایان از یک نام ویژه بهره می‌گیرند.

واژۀ «گاگِل» برایِ گروه گاوان کاربُرد دارد.

واژۀ «گله» بیشتر برایِ گروه گوسفندان و بزان کاربُرد دارد.

واژۀ «مِندال» برایِ گروه بره‌ها و بزغاله‌ها به کار می‌رود.

واژه‌های «گاگل» و «مندال» در لغت‌نامه یافت نمی‌شود.

برایِ نامیدن گونه‌هایِ خاکِ کشاورزی هم واژگانی چند در گویش‌های روستایی می‌یابیم. در زیر به سه گونۀ آن، که در لغت‌نامه نیامده‌است، اشاره می‌شود:

خاکِ «پِوش» خاکِ نرمی است که شخم‌زدن و اسپارکردن در آن آسان است.

خاکِ «سِر» خاکی است سفت و سخت که درخورِ کشاورزی نیست.

خاکِ «نِک» خاکی است بسیار نرم و ریز، مانند خاکی که مورچه‌ها از لانه‌هایشان بیرون می‌ریزند.

 

واژه‌هایی که در فرهنگ‌ها یافت نمی‌شود

در پایان، به چند نمونه از واژه‌هایی اشاره می‌شود که در لغت‌نامه نیامده‌است:

پِرگِن = پاشیدن خاکستر بررویِ برف در زمین‌های کشاورزی در پایان زمستان، برایِ‌اینکه برف‌ها زودتر آب شوند و زمین برایِ کشت آماده گردد.

پِنگاله = هم به خوشۀ خیلی کوچک انگور و هم به بخشی از یک خوشه گفته می‌شود. یک خوشه چند پنگاله و هر پنگاله چند دانه [تریک] انگور دارد. کاربُرد دیگر این واژه این است که پس‌ازاینکه انگور‌های یک باغ چیده شد، دیگران می‌توانند بروند و بازماندۀ انگور‌ها را بچینند. به این کار «پنگاله‌کردن» می‌گویند.

غِدِو = بامدادانِ بهاری بخار آب موجود در هوا به‌دیسۀ چکه‌های کوچک آب به‌رویِ برگ گل‌وگیاه می‌نشیند و به آن «شبنم» می‌گویند ولی در زمستان بخار آب موجود در هوا یخ می‌زند و به‌دیسۀ بلور‌های زیبا و سفید به‌رویِ شاخۀ درختان می‌نشیند و به آن «غِدو» می‌گویند. به‌سخنِ‌دیگر، «غِدو» همان «شبنم یخ‌زده» است.

کُرپه = اگر درختان در بهار دیرهنگام گل دهند، گویند، سال کرپه است. (پادواژۀ هراشت)

هِراشت = اگر درختان در بهار زودهنگام گل دهند، گویند، سال هِراشت است. (پادواژۀ کرپه)

این هم چند واژۀ کوتاه است که ما به‌جایِ آن‌ها از واژه‌های عربی بهره می‌گیریم:

پِشک = قرعه

پِشکه = عطسه

پَرو= وصله

چِگار = سقف

 

بازبردها:

لغت‌نامۀ دهخدا

درخشانی، جهانشاه؛ دانشنامۀ کاشان؛ جلدهای ۳ و ۴، «آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان»؛ چاپ اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات و بنیاد فرهنگ کاشان؛ ۱۳۸۲.

گویش‌های روستایی از نگارنده.

 

* مردم‌شناس، دبیر پیشین ادبیات و علوم انسانی

 

جستارهای وابسته

  • راهنمای گردآوری گویش‌های ایرانیراهنمای گردآوری گویش‌های ایرانی در روزگار کنونی بسیاری از گویش‌های ایرانی خاموش شده‌اند و بسیاری دیگر رو به فراموشی نهاده و جای خود را به پارسی معیار یا گویش‌های دیگر داده‌اند و در این میان، فن‌آوری نوین بر شتاب این روند افزوده است. پس جا دارد در این راه‌ گام‌های بلندی، تا دیر نشده است، برداریم. آنچه در پی می‌آید، برای آنانی که به گردآوری گویش‌های ایرانی به گونه‌ی […]
  • فرهنگ واژگان گویش‌های ایرانفرهنگ واژگان گویش‌های ایران منوچهر پیشوا- بهره‌ی مطالعه و بررسی «فرهنگ واژگان گویش‌های ایران» این تواند بود که همه‌ی زبان‌ها و لهجه‌های رایج در ایران بخشی از فرهنگ شفاهی ماست و با توجه به اینکه ریشه در دیرین‌ترین گویش‌های ایرانی، اوستایی و حتی مادی باستان دارد می‌تواند خزانه‌ای باشد، برای هرچه غنی‌تر کردن زبان فارسی رایج امروزی که زبان ملّی و تکیه‌گاه فرهنگ، […]
  • آرتور کریستنسن و گویش‌های ایرانیآرتور کریستنسن و گویش‌های ایرانی شهربراز- نام‌آوری آرتور امانوئل کریستنسن، یشتر در زمینه‌ی تاریخ ایران و به ویژه کتاب «ایران در زمان ساسانیان» و کتاب «کیانیان» است؛ اما امروز می‌خواهیم به شناساندن کتابی از وی در زمینه‌ی گویش‌های ایرانی بپردازم. […]
  • گویش‌های روستاییگویش‌های روستایی واژه‌های گویش‌های روستایی می‌توانند جایگزین درخوری برای واژه‌های بیگانه در زبان پارسی باشند. این واژه‌ها دو گونه‌اند: نخست واژه‌هایی هستند که در زندگی روستایی و کشاورزی کاربرد دارند و دیگر واژه‌هایی هستند که در شهرها و در پارسی نوشتاری جایشان را به واژه‌های بیگانه […]
  • دکتر جلیل دوستخواه: گویش‌‌ها و لهجه‌ها پشتوانه‌ای پرتوان برای زبان فارسی‌انددکتر جلیل دوستخواه: گویش‌‌ها و لهجه‌ها پشتوانه‌ای پرتوان برای زبان فارسی‌اند گفت‌وگوی «مسعود لقمان» با «دکتر جلیل دوستخواه» درباره‌ی زبان فارسی، گویش‌ها و لهجه‌های آن به ویژه کار اخیر ایشان با نام «فرهنگ فارسی ‌اصفهانی»
  • «سِر»: چم و کاربرد آن«سِر»: چم و کاربرد آن در گویشهای روستایی واژه‌های بسیاری هستند که می‌توان آنها را جایگزین واژه‌های بیگانه کرد. یکی از این واژه‌ها، واژه "سِر" است که در گویشهای مرکزی ایران روایی دارد. ناگفته نماند واژه‌ای که سخن از آن است با واژه "سِر" که در فرهنگها به چم "راز و پوشیده" آمده پیوندی ندارد. واژه "سِر" دارای چندین چم است: "بی‌حس"، "خواب زمستانی" و "لایه سفت و […]

2 دیدگاه فرستاده شده است.

  1. از خواندن مطالب جالب ومفیدتان لذت بردم ولی از اینکه جوانانمان به زبان ارزشمند فارسی کمی بی توجه شده اند افسوس میخورم.موفق وپایدار باشید

  2. قاطبه ی واژگانی که به صورت «مبهم» ذیل عنوان «روستایی» در اینجا درج گردیده و به پارسی منسوب شده در اصل واژگانی متعلق به خانواده ی زبان های ایرانی شمالغربی، مشخصاً کردی-لکی، می باشند.

دیدگاهی بنویسید.


*