شهربراز: گاهی دربارهی زبان پارسیگ یا پارسی میانه یا همان پهلوی گفته میشود که زبانی مرده است. به نظر من این سخن بیشتر به خاطر ناآشنایی با زبان پارسی میانه است. از این رو در این نوشتار میکوشم با آوردن برخی متنهای نمونه به این پرسش پاسخ دهم.
یکی از مانعهای آشنایی ما با زبان پهلوی خط آن است. برای نمونه به این چند جمله از آغاز کتاب «ارداویرافنامگ» نگاه کنید. داستان ارداویرافنامگ به آغاز دوران ساسانیان (نزدیک ۳۰۰ م.) بازمیگردد و به احتمال زیاد، متن ارداویرافنامگ در شکل کنونی خود به دوران خسرو یکم انوشیروان (۵۶۰ م.) بازمیگردد.
روشن است که اگر به این متن نگاه کنیم برایمان چیز غریب و «مُرده»ای خواهد بود. حال بگذارید چند بند آغاز این کتاب را با حرفهای آشنای خودمان ترانویسی کنم:
پد نام ی یزدان
ایدون گویند کو ایو-بار اَهلَو زَردُخشت دین پذیرفت اندر گیهان رواگ بکرد تا بَوَندَگیه سه سد سال دین اندر اَبیزَگیه اُد مردم اندر اَبیگومانیه بودهِند.
اُد پَس گیزیستگ گُنناگ مینوگ دُروَند گمان کردن مردمان پد این دین رای آن گیزیستگ اَلِکسَندَر هرومیگ موزراییگ-مانیشن ویابانَنید. اُد پَد گران سِزد اُد نبرد اُد ویشیگ اُ اِران-شهر فرستید. اوش اوی ایران-دِهیبَد اُزَد. اُد در اُد خوداییه ویشفت اُد اَویران کرد.
اُد این دین چیون اَبِستاگ اُد زَند اَبَر گاو پوستایهای ویراستگ پَد آب ی زرّ نبشتَگ اندر ستخر ی پابگان پَد دژ ی «نبشت» نِهاد ایستاد. اوی پتیارگ وَد-بَخت اَهلومَغ دُروَند اَناگ-کردار اَلِکسَندَر هرومیگ موزراییگ-مانیشن اَبَر آورد اُد بسوخت. اُد چند دستوَران اُد دادوَران اُد هیربَدان اُد موبَدان اُد دینبُرداران اُد اَبزارمَندان اُد داناگان ی اِران-شهر رای بکوشت.
میبینید که خیلی بهتر شد. حال چند واژه در این متن را توضیح میدهم:
– پَد: حرف اضافه که امروزه به صورت «به» کوتاه شده است. اگر پس از آن «ا» بیاید دوباره به همان صورت قدیمی بازمیگردد مانند بدو=به او، بدین=به این، بدان=به آن، بدیشان=به ایشان و ..
– ی: نشان اضافه که امروزه به صورت زیر (کسره) نوشته میشود.
– اَبیزگیه: اَ پیشوند منفیساز. بیزگ = بیخته. مخلوط شده. ایه: پسوند اسمساز که امروزه به شکل «ـی» کوتاه شده.
– ابیگومانیه: اَبی=بی. گومان=گمان.
– اُد: حرف پیوند که امروزه به شکل ـُ کوتاه شده اما به شکل «وُ» نوشته میشود. گاهی برخی کسان به اشتباه و برای لفظ قلم آن را «وَ» (va) میخوانند و گمان میکنند ـُ عامیانه است! حال آن که در شاهنامه و تمام آثار ادب زبان پارسی این حرف ربط ـُ خوانده میشود.
به روز نبرد آن یل ارجمند ———— به تیغ و به خنجر، به گرز و کمند
بُرید و درید و شکست و ببست ——— یلان را سر و سینه و پا و دست
– موزرایه: مصر. موزراییگ-مانیشن: آن که مان یا خانهاش در مصر باشد=مصرنشین
– اران-شهر: کشور ایرها. ایرانشهر. ایران
– ایر: آزاده. آریایی. ایرانی
– شهر: سرزمین پهناور که امروزه کشور میگوییم.
– دیهیبد: دیهبد = بزرگ دیه یا سرزمین
– استخر ی پابگان: استخر شهر پابک.
– ایها: نشان جمع که امروزه به شکل «ها» ساده شده است. گاو پوستایها = پوستهای گاو
– دستوَر: وزیر، موبد بزرگ
– دادوَر: آن که داد بدهد = قاضی
– دینبُردار: آن که برنده یا حامل دین باشد
بازنویسی این متن به پارسی نو یا زبان امروزی ما چنین است:
چنین گویند که پس از آن که زرتشت نیکوکار دین پذیرفت آن را در جهان رواج داد. تا سرآمدن سیصد سال، دین در بیآمیختگی (=پاکی) بود و مردمان در بیگمانی بودند.
پس اهریمن (انگره مینوی) گناهکار گجستهی دروغگوی برای به گمان انداختن مردمان به این دین، آن اسکندر رومی مصر-نشین را از راه به در کرد. او را با وحشیگری و خشونت و هراس فراوان به سوی ایران-شهر فرستاد. او فرمانروای سرزمین آزادگان را زد (=کشت) و آن پادشاهی را آشفت و ویران کرد.
و اوستا و زند این دین را بر پوستهای گاو پرداخته به آب زر نوشته بودند و در استخر پابگان در دژی (به نام) «نبشت» نهاده بودند. اسکندر رومی مصر-نشین بدکارهی بدبخت زشتکار دروغگوی بدکردار آنها را برآورد و بسوخت. و چند دستور و دادور و هیربد و موبد و دینبردار و توانایان و دانایان ایران-شهر را بکشت.
نمونهی دیگری از متنهای پارسی میانه را از جلد نخست کتاب «سبکشناسی» نوشتهی استاد شادوران ملکالشعرا محمدتقی بهار را میآورم.
شعری به نام «در ستایش درخت نور» از یافتههای تورفان (Turfan) متعلق به پیروان مانی که گویا بخشی از کتاب «شاهپورگان» مانی باشد. یعنی زمان آن به آغاز دوران ساسانیان (۲۴۰ م.) میرسد:
خورشیت ی روشن اُد پورماه ی بَرازاگ
روژِندا برازند از تنوار ی اوی درخت
مُروان ی بامیوان اوی وازِند شادیها
وازِند کبوتر [اُد] فرَشَهمُرو ی وسپ [گونگ]
سراویند اُد آواژند … کنیگان
بِستایند [هماگ] تنوار ی اوی [درخت]
– پورماه: ماه پُر. ماه کامل
– مُرو: مرغ. پرنده
– فرشه مرو: مرغ جنگلی، تاووس، قرقاول
– بامیوان: بامی. بامدادی. (صفت شهر بلخ نیز بامیان است به همین معنای روشن و بامدادی)
– وازند: واجند. از واجیدن یا واژیدن به معنای سخن گفتن. واژه از همین ریشه است. باباطاهر نیز در دوبیتیهای خود گوید: چه واجُم؟ از چه واجُم؟ با که واجُم؟
– وسپ: کوتاه شدهی هرویسپ. اما ما بخش نخست آن یعنی «هر» را به کار میبریم. ویسپ گونگ = هر گونه.
بازنویسی به زبان امروزی:
خورشید روشن و ماه پُر برازنده
روشنی دهند و برازندگی کنند از تنهی آن درخت
مرغان بامدادی سخن گویند به شادی
سخن گویند کبوتران و مرغان وحشی و همه گونه مرغان
سرود گویند و آواز برکشند … دختران
بستایند همگی تنهی آن درخت را.
نمونهی دیگر ترانهی «درخت آسوریک» یا درخت آشوریگ است. آسوریک یا آشوریگ صفت نسبی آشور/آسور است که در زبان پهلوی به میانرودان و به ویژه شمال آن گفته میشده یعنی آنچه امروز کردستان عراق خوانده میشود. این منطقه بعدها در زبان پارسی «شهرآشور» و به صورت کوتاه شده «شهرَزور» درآمده که فلسفهدان و پزشک بزرگ ایرانی یعنی «شمسالدین محمد شهرَزوری» از بستگان شهابالدین یحیا سهروردی از همین منطقه برخاسته است.
این هم بخشی از درخت آسوریک:
درختی رُست است تَراَو شَترو آسوریک
بُنَش خوشک است، سرش هست تر
وَرگش کنیا (نَی) مانَد، بَرَش مانَد انگور.
شیرین بار آورد.
مرتومان وینای آن ام درخت ی بولند
بوژ اَواَم نپردت کو از هچ تو اوَرتَر اَم پت وَس گونَگ هیر.
توضیح برخی واژهها:
– تراو: ترا. آن سو. (شبیه پیشوند trans در لاتین) امروزه به صورت پیشوند به کار میرود مانند ترابری. ترادیسی
– شترو: کوتاه شدهی آن امروزه «شهر» است. سرزمین
– بوژ: بز
– پت: پد. به
– وس: بسی
بازنویسی به زبان امروزی:
درختی رسته است آن سوی سرزمین آشور
بن (ریشه)اش خشک است و سرش تر است.
برگش به نی میمانَد (شبیه است) و بر (میوه)اش به انگور.
بار شیرین میآورد
مردمان بینی/گویا من آن درخت بلندم
بُز با من نبرد (رقابت) کند که من از تو برترم به بسی گونه چیز.
هم چنین نگاه کنید به نوشتاری پیشین دربارهی کتاب «شهرستانهای ایرانشهر» که از دوران ساسانیان به یادگار مانده است.
البته یادآور میشوم که زبان پارسی میانه زبانی است که به مدت ۸۰۰ سال (از ۲۰۰ پیش از میلاد و زمان اشکانیان تا ۶۰۰ م. در پایان دوران ساسانیان) در ایران رواج داشته و در طول زمان تغییرهایی کرده است. اما همان گونه که میبینید این زبان بسیار به زبان امروزی ما نزدیک است. حتا برخی از ساختارهای دستوری و گونههای پهلوی واژهها در برخی زبانهای دیگری ایرانی (لری، کردی، گیلکی، مازندرانی و …) و گویشهای شهرهای ایرانزمین برجا مانده است.
نمیخواهم تفاوتهای دستوری و واژگانی زبان پارسی میانه و پارسی نو را نادیده بگیرم. این گونه تغییرهای واژگانی و دستوری و تغییر معنای واژگان در هر زبانی، به ویژه در درازنای تاریخی مانند این، طبیعی و پذیرفتنی است و به گفتهی استاد بهار «ناموس تطوّر» (قانون فرگشت یا evolution) همواره در کار است. اما به نظر من شباهت و پیوستگی بسیار بیشتر از تفاوت و گسستگی است. به همین خاطر نیز استاد دکتر پرویز ناتل خانلری در کتاب تاریخ زبان پارسی مینویسد که زبانهای پارسی کهن و پارسی میانه (پهلوی) نمردهاند بلکه در کالبد زبان پارسی نو به زندگی خود ادامه میدهند.
نکته در اینجا است که چون زبان پارسی میانه یا پهلوی با خطی متفاوت نوشته میشود بسیاری ما از آن بیخبریم و این گمان در ما پدید آمده که زبانی است بسیار متفاوت و «مُرده» که ما هیچ از آن نمیفهمیم. اگر متنهای پهلوی را با حرفهای پارسی امروزی ترانویسی کنیم، خواهیم دید که چه اندازه افسانهی «مُرده بودن» این زبان بیپایه است. زمانی پیش از آمدن رایانگر به ایران و رواج آن در میان مردم و بسیار پیش از پدید آمدن اینترنت و مجبور شدن مردم به نوشتن زبان پارسی به خط لاتین، عدهای برای سر به سر گذاشتن دوستان جملههای پارسی را با خط انگلیسی مینوشتند و یکی از آنها چنین بود: zur nazan farsi neveshtam! (زور نزن! فارسی نوشتم.) حال داستان زبان پهلوی و زبان امروزی ما تا اندازهای شبیه این زور زدنها است! منظورم این است که خط نباید با زبان اشتباه شود و متفاوت بودن خط نباید شبههی متفاوت بودن زبان را سبب شود.
به نظر من یکی از پیامدهای مهم پذیرفتن زنده بودن زبان پهلوی، روی آوردن بیشتر مردم امروز به میراث ادبی این زبان و آشنا شدن با آن است. پیامد دیگر، باز شدن گنجینهی این بخش از زبان برای کاربرد در واژهسازی برای زمینههای علمی و فنی تواند بود.
پی نوشت
دوست خوانندهای در بخش نظرها گفته که کاش فرهنگستان به توانایی زبان پهلوی در واژهسازی توجه کند. متاسفانه فرهنگستان کنونی بسیار از خود لَختی و کندی نشان میدهد و محافظهکارانه عمل میکند و برای زدودن برخی ساختارهای تحمیلی زبان عربی به زبان پارسی واکنشی نشان نمیدهد. موضوع توجه به زبانهای ایرانیِ دیگر، به ویژه زبان پهلوی، چیزی است که نزدیک ۸۰ سال پیش استاد ابراهیم پورداوود بدان اشاره کرد. حتا ۴۰ سال پیش نیز دکتر صادق کیا و دکتر محمد مقدم در فرهنگستان دوم همین کار را دنبال کردند. اما به کارشان انگ «باستانگرایی» زده شد. امروزه نیز همان گونه که پیشتر نوشتهام دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی و دکتر محمد حیدری ملایری همین روش را پی گرفتهاند و دستاوردهای بزرگی داشتهاند. ولی کسانی چون داریوش آشوری کار آنان را «دلیرانه» اما غیرعملی و ناکاربردی میداند و ترجیح میدهد خود به ساختن ترکیبهای شترگاوپلنگی چون «مدرنیّت» و «سیستمانه» بپردازد. خوشبختانه نسل امروزی دانشجویان و دانشگاهیان به اهمیت دیدگاه پورداوود و کارهای دکتر ادیب سلطانی و دکتر حیدری ملایری پی برده و به پیشواز آنها رفته است.
از شهربراز خبری ندارید؟ خیلی وقت است پست نمی گذارد.
بسیار رهگشا و بجا بود، بد نیست که دانش آموختگان کاوش بیشتری نمایند در گذشته زبان پارسی. سترگی این زبان در ساخت واژگان نوین بر کسی پوشیده نیست. ترس از واکنش عده ای جز بازدارنگی سودی ندارد حال آنکه بکار گیری درست از ابزار زبان علاقه مردم به واژگان خارجی را کم خواهد کرد. نان و پنیر خودمان هر چه باشد از پیتزای قرمه سبزی بهتر است!
درود و سپاس از شما؛ نوشتهی بسیار پر باری بود.
سپاس دوباره.
درود فراوان
از آفرینه ها و گفتار های استاد فریدون جنیدی هم میتوان در این زمینه بهره برد. شاد و تندرست باشید
با سپاس و با امید روزی که نیبیگهای آموزشی دبستان تا دانشگاه های ما ربان پارسی پهلوی را با نوشتن آن یاد بدهند.
درود بر نیاکان ما که راستی پاک کردار بودند
درود
ایا دبیره پهلوی یا هام دبیره رو می توان برای این دوران به کار برد. بدون توجه به واژه گان عربی می شود فارسی امروزی و جایگزین های عربی رو با هم دبیره یا دین دبیره نوشت
برای نمونه برای آ اَ – ه هـ – خ تنها یک نشان هستش و در نوشته های پهلوی نقطه گذازی نمی شن و درون جمله باید واژه رو فهمید
یا برای ن – و که تنها یک نشان هست و تفاوت دادن اونها سخت تر از بالایی هستش
و شاید سخت تر بهم چسبیدگی دو نشان هستش که نشانه تازه ای پدید می اید ولی چیزی پیچیده ای نیست جز برای نمونه هایی مانند ل – چ
بنابراین می توان هام دبیره یا دین دبیره رو به دیگران یا توی خانواده یا دوستان یا حتی درون آموزش و پروش آموزش داد
با سپاس از نوشته های شما
امیر گرامی، درود.
دبیرهی اوستایی یا دیندبیره از توانمندترین دبیرههای جهان است که میتوان ازش برای یادگرفتن و یاددادن بهره برد، لیک دبیرهی پارسیگ (پهلوی) دبیرهای سخت ناررسا است و نباید جز برای کارهای دانشی و پژوهشی در اندیشهی یادگرفتن و یاددادنش بود.
با سپاس،
پارسیانجمن.
درود به پارسی انجمن –
دین دبیره را چه کسانی و در چه زمانی ساختند ؟ نه اینکه ساسانیان انرا پایه نهادند ؟ گیرم که بگوییم نه پیشتر بوده ناچار ساسانیان ان را میدانستند و شناخته بودند – یکبار نیندیشیدید که چرا باید از هام دبیره بهره میبردند انان که پازند را با دین دبیره مینوشتند چرا نوشته های دیگرشان را با دیدن دبیره و یا گونه ای از ان نمی نوشتند ؟
نارسا برای کی ؟ بی گمان برای رسایی کاری همچنان با هام دبیره نوشتند و برای کاری رسا از دین دبیره یا گونه ای از ان بهره وری نکردند –
– ایا این ساده پنداری نیست که گمان کنیم هام دبیره دبیره نارسا بود و ساسانیان سرسری ان را رها نکردند (انان که توانستند دین دبیره را بسیازند و دبیره سنگ نبشت هم داشتند چرا خود را اسوده نکردند ؟
بی گمان پشت این رازی بزرگ و زیبا و هوشمندانه است که اندیشیدن درباره ان گویا برای زبانشناسان زمان ما سوداور نیست –
یا بودن هزاروش را چنان ساده انگارانه به بی سوادی هخامنشیان میبندند که مرد نمیداند گریه کند یا بخندد –
هام دبیره بزرگترین گواه پارسی بودن همه ایرانیان است و خرسندم که این گواه زنده از پس تاریخ است تا روزی همه انان که ایران را کشور اقوام کردند زیر تیغ راستی و دانش سر فرود ارند –
درود بر شما من هم دانشجوی کلاس دوم زبان فارسیم در دانشگاه استانبول خیلی لذت میبرم از یاد گرفتن این زبان امشب هم آغاز کردم به زبان فارس میانه الفبایش یاد گرفتم و برایم خیلی جالب بود امیدوارم ارزش این زبان و این همه فرهنگ رو درک کنم و کشش و تلاش بسیار کنم تا به زودی یاد بگیرم
درود قدیرِ گرامی.
از آشنایی با شما شادمانیم. امیدواریم در این راهِ ارجمند پیروز باشید.
پارسیانجمن.
درود
می خواستم بدانم مترادف کلمه شهید که عربی است در زبان پهلوی چیست؟ آیا کسی دانسته ای دارد
سیامکِ گرامی، به گمانم، این واژه چون برآمده از فرهنگِ ایران نیست همتایی هم در این فرهنگ ندارد. شاید بتوان به جای آن «جانباخته» را به کار برد.
با سپاس از پاسخ دوست گرامی پارسی یار، ولی مگر ایرانیان در جنگها کشته نمی دادن. جان باخته کمی سبک به نظر می آید.یعنی کسی که جانش را باخت. ولی در جنگ دلاور مردان ایران جانشان را با افتخار می دادند. باید کلمه ای بهتر از جانباخته وجود داشته باشد. من در شاهنامه هرچه گشتم نیافتم.
درودی دگر سیامکِ گرامی.
در شاهنامه خوانیم:
هر آن کو شود کشته زِ ایرانسپاه
بهشتِ برینش بُوَد جایگاه
این خود شاید نشانگرِ آن باشد که آنان همان جانباخته یا کشته در راهِ میهن یا دینِ ایرانی میگفتند.
هماکنون نیز زردشتیان میگویند جانباختهی میهن …
امیدوارم اگر کسی از خوانندگان چیزی دیگر میداند بدین بیفزاید.
باختن با واژه https://en.wiktionary.org/wiki/bought همریشه است و به معنی، آزاد شدن، هزینه کردن، خریدن، تسلیم کردن و خم کردن هست
جانباخته یعنی کسی که جان خود را آزاد، هزینه، تسلیم کرده
همانگونه که گفته شد این در فرهنگ ایرانی نیست، پس یک واژه نزدیک به آن گزیده می شود
شاد باشید
شهید مانند بسیاری دیگر از واژههایی که از عربی آمده بار کنایی و استعاری و… دارد. چون خود واژه مانیک «گواه» دارد بیک اینگونه واژهها نمایندهی یک باور، یک رخداد یا … هستند میتوان واژهای را جایگزین کرد که همان کار را به روشی دیگر به شنونده برساند.
همانند جانفشان
شاید بگویید این واژه برابر فداکار است، بیک فداکار را همان « پیشمرگ» میتوان دانست.
در پارسیک واژهی «جان اسپار» (جانسِپار) آمده است.
خیلی خیلی خوشم اومد از این جستار درباره پارسی میانه! پارسی پهلوی از بین نرفته پنکه زبان ما ساده تر شده است وگرنه واژگان همان هستند که اکنون داریم از آنها بهره می بریم!
کاربر گرامی سیامک، واژه ی شهید یعنی کشته شدند در راه اسلام و قرآن بنابراین ما در پارسی همتای آنرا نداشتیم و نداریم!-جانگواه جان باخته بهترین گزینه اند
درود درود درود تنها درود بدرود درود گویان:) زنده باد پارسی زبانان و پارسی جویان
سلام کاش تلاشی میشد برای حفظ لهجه ها که به سرعت دارن از بین میروند همین لهجه باعث شده خیلی ازترکیبها وواژه های دوران باستان زنده بمونه همین الان هم لهجه من با مادر بزرگم یکی نیست خیلی از واژگان قدیمی با مرگ این عزیزان میمیرد این واژگان میتواند در معادل سازی واژگان بیگانه کمک بزرگی باشد ما هنوز هم به اسم ها پسوند کاف میچسبانیم مثلاً به گربه گربک به دیوار دیواریک میگوییم زودتر باید کاری کرد بامرگ این عزیزان فرهنگ وزبان منطقه ای میمیرد
درود … خیلی خوشحال شدم که ما اینجا به فرهنگ پارسی خود برگشتیم ، به امید آگاه شدن همه مردم !
چند یاداوری – شهرزور =شهر جور = شهر گور شهر گوران است از یاد نبریم که غوریان غور که غور گویه دگر گور است نیز نام زوری دارند و نام جور گفتن انان را رواج داشته واژگانی چون تیج تیز تیگ تیغ نمونه ان است –
و نیک است بدانیم که گروهی که هم اکنون گوران نامیده میشوند گرمسیرشان در شهرزور بوده –
ابیزگیه از امیختگی اید و نه بیختن – امیختن و بیختن دش و اخشیج هم هستند –
واژ را به فروانی در نوشته های دری می توان دید نیاز به واج باباطاهر عریان نیست –
درباره شیخ میهنه میخوانیم که شیخ گفت سخن بواژ – در شاهنامه و نظامی نیز واژ و برسم بسیار امده – در خانسار نیز گویند بواژ – و در بسیاری جاهای دگر بواژ و واژند بسیار امده – واژه نیز در نوشته های دری بسیار امده
در نوشته درخت اسوریک یا باید از باشد یا هج -همچنان که شهر را شثر میگفتند و به هیچ روی شتر نمیگفته اند
واین سروده اهنگین و سنجیده است و به زبان پارسی به ان هار گویند و جا دارد اینگونه درست شود –
درختی رُست است تَراَو شَثر آسور
بُنَش خشک است، سرش هست تر
وَرگش کی نیا ماند، بَرَش ماند انگور
شیرین بار آورت
مرتمان وینَی آنم درخت ی بولنت
بوژ اَواَم نپرت
کو اج تو اوَرتَرَم پت وَس گونَگ هیر
اشور و انگور – و هست تر وگونگ هیر هم در پهلوی به یک سنگ گفته میشده – هیر همان خیرخواستگ نیز هیر و خواستگ امده است
شیرین باراورت
بوژ اوام نپرت
همسنگ است
؛-شیرین بارآورد – شیرین با اور-
نمیشود در نپرت هم د گذاشت و هم ت یا د بگذارید و به لهجه تیسفون و سورستان بخوانید یا ت بنهید و به لهجه مردم پهله و پارس انشان و خراسان بخوانید
همچنین بند نخست هم گمانم اینگونه بوده باشد
خورشیت ی روشن اُد پُرماه ی بَرازَگ
روژِندا برازند از تنوار ی اوی درخت
مُروان ی بامیان (باویان ) اوی وازِند شادیها
وازِند کبوتر [اُد] فرَشَهمُرو ی وسپ [گونگ]
سراُیند اُد آواژند … کنیگان
بِستایند [هماگ] پد آواز تنوار ی اوی [درخت]
اگر اواژ نویسید باید ان از هم اژ باشد و اگر اواز بخوانیم باید ان نیز از باشد
تنوار نخست تنه است و تنوار سپسین ستایش و افرین است بچم – تنوار هوی درخت – تناور ای درخت تناور ان درخت تناور بادی درختا — میگوید همه باواز درخت را میستایند و میگویند تنوار اوی درخت
مانند انکه بگویی روشنا میتابد از پشت پروارای قوچ
و کودکان گویند باواز درشت پروار ای قوچ
تراو امروزه در زبان ممسنی و کهکیلویه است و انرا اوتر گویند در پارسی پهلوی ساسانی و هم در پارسی پهلوی اشکانی انرا تران نیز اورده اند که هم برابر با ان در و هم انسوتر –
اسورستان را پارسیان سورستان و اثورستان می گفتند و شهرزور و کوهستانهای شمال عراق سورستان نبود – شهرزور از سورستان نبود ان را از پهله میشمردند -شهر بچم ملک است و سریان (سوریان اسوریان ) هزار سال بود که شهر نداشتند –