آهنگ امیرحسین اکبری شالچی از جُستار «واژههای فریبکار در پارسی افغانستان» به دست دادن برخی از واژههای پارسی افغانستانی است که میتواند دیگر پارسیزبانان را به برداشتی دیگرگونه یا نادرست بکشاند:
آرزو: نام مرد است نه زن؛
آلات: حالات نه ابزارها؛
آلات خراب: وضعیت بد نه ابزارهای خراب؛
آمل: حامل نه عامل؛
آموخته شدن/āmōxta šodan/: عادت کردن؛
احوال خوش/ahvāl-e xoš/: خبر خوب نه حال خوش کسی؛
اخبار /axbār/: روزنامه یا روزنامهها نه اخبار تلویزیون؛
اختر /axtar/: نام مرد است نه زن و بیشتر در ترکیب با نامهای دیگر میآید: اخترمحمد؛
ادویه /adviya/: دواها و داروها نه ادویهها؛
ارمونیه /armūniya/: هارمونیا، سازی است مانند آکاردئونی بزرگ که روی زمین گذاشته میزنند؛ این واژه را نباید درپیوند با ارمنیان دانست؛
از پیش کسی رفتن /az pēš-e kas-ē raftan/: از دست کسی رفتن نه از نزد کسی به جایی دیگر رفتن؛
از خیر سرت /az xayr-e saret/: از دولتی سرت، کاربردی مؤدبانه دارد؛
اساسیت /asāi-yat/: حساسیت نه اساسی بودن؛
استهزا /estehzā/: استیضاح؛
استیفا /estīfā/: استعفا؛
اشرف /ašraf/: نام مرد است نه زن؛
اشمت /ašmat/: حشمت، نام مرد است نه زن؛
اطهر: نام مرد است نه زن؛
اعظم /a´zam/: نام مرد است نه زن؛
افتو: خورشید نه روشنایی آن؛ این واژه کوتاهشدۀ «آفتاب» است، لیک آهنگ از آن، مانند پارسی سدههای پیشتر، خود خورشید است؛ آنچه را که در ایران «آفتاب» مینامند در افغانستان «نورآفتاب» میگویند که نام دخترها نیز هست؛
افغان/اوغان /awγān/afγān/: پشتون؛ گاهی آهنگ از کاربرد این واژه نه هر افغانستانی که تنها پشتوزبان است و در گذشته نیز همیشه چنین بوده است؛ برای نمونه اگر یک هزارگی یا تاجیک افغانستانی در بارۀ «افغانها» سخن ناخوشایندی بر زبان آورد آهنگش نه قوم خودش بلکه تنها پشتونهاست؛ این واژه در گویش کابلی awghān فراگفته میشود؛
افغانی/اوغانی/awγān-ī/afγān-ī/: پول افغانستان؛ مرد یا زن افغانستانی را «افغانی» نامیدن کاربرد بجایی نیست، چون آنها از این واژه واحد پول خود را درمییابند؛ البته این واژه در کابل به گونهی awγān-ī تلفظ میشود؛ شوربختانه این واژه در ایران نه تنها به چم پشتون، بلکه به چم افغانستانی نیز به کار برده نمیشود و بیشتر ایرانیان گمان میکنند که همۀ افغانستانیها هزاره و چشمبادامی هستند؛
اکرم/akram/: نام مرد است نه زن؛
الفت/olfat/: از نامهای مردانه؛
الیم/alīm/: حلیم و بردبار نه به چم دردناک؛
امان/amān/: همان؛
املات/amal-āt/: حملات؛
امین/amīn/: همین؛
ان/an/: این، ایناها، اینجاست؛
انجام خوب داشتن: پایان خوب داشتن کاری یا کسی، نه درست انجام شدن آن؛
انکار کدن/enkār kadan/: نپذیرفتن و رد کردن؛
اهتیاط/ehtiyāt/: اعتیاد نه احتیاط؛
اهل خرابات/ahl-e xarābāt/: اهل گذر خرابات کابل، معنایی عرفانی ندارد؛|| کنایه از اهل هنر، چون بیشتر مردم گذر خرابات اهل موسیقی بودهاند؛
اهمال/ehmāl/: اِعمال؛
اهو/ōhō/: مانند «اُهو»ی ایرانی، هنگامی میگویند که ناگهان شگفتزده شوند، لیک این شگفتزدگی میتواند از روی احساس خوبی نیز باشد و از این رو کاربردی نزدیک به «بَهْ» دارد؛
او کسی ر بردن/aw-e kas-ē ra burdan/: آبروی کسی را بردن؛
او/aw/: هر گونه نوشیدنی نه تنها آب؛
اوo//: اِی؛ برای نمونه اگر بگویند: «اُو بچه چی حال داری؟» این کاربرد نامؤدبانهای نیست بلکه خودمانی است؛ چم دیگرش «آن» است، نمونه: «اوها نمیآیَه» یعنی آنها نمیآیند؛
اوباز/aw-bāz/: آبباز و شناگر و غواص؛ آهنگِ گوینده کسی نیست که با آبْ بازی میکند؛
اوبازی/īaw-bāz-/: شنا؛ برای نمونه اگر بگویند: «اَوبازی میفامی؟» یعنی شنا بلدی؟
اوت/ūt/: حوت/ اسفند (ماه) نه ماه اوت فرنگی؛
ایست/stī/: این است، این است که…، فرمان به ایستادن نیست؛
اینا/nāī/: اینان، ایشان؛ برای احترام میگویند و بیشتر جمع نیست؛ نمونه: جاویدصاحبَه گفتُم، مگر اینا نیامدن؛ یعنی آقا جاوید را هم دعوت کردم ولی ایشان نیامدند؛
ایوانayvān//: حیوان
بابا/bābā/: پدربزرگ؛ این واژه کاربرد دیگری هم دارد و آن چنین است که شوهر هنگام خواندن زن خود وی را نه به نام بلکه با عنوان مادر پسر بزرگش یاد میکند، برای نمونه اگر نام پسر بزرگش جمشید باشد زنش را با نام «بابای جمشید!» صدا میکند؛
بارش/bāreš/: باران نه هر گونه از باریدن؛
بازار/bāzār/: هر جایی که چند دکان در آن باشد نه حتماً بازار بزرگ شهر؛ گذشته از این به چم گرامی هم هست، نمونه: «جاوید بازار است» یعنی جاوید بسیار گرامی است؛
بازار قند/bāzār-e qand/: کنایه از بسیار گرامی؛
بازی بازی کدن/bāzī bāzī kadan/: نیرنگ زدن؛
بازیbāzī//: پایکوبی، برای نمونه اگر بگویند: «جاوید خوب بازی میکند»، یعنی خوب پایکوبی میکند (← دهخـ)؛ این واژه را «بازین» هم میگویند؛ آنچه را که در ایرانْ بازی مینامند در افغانستان sāterī میگویند؛
باغ نباتات/bāγ-e nabātāt/: گیاهستان، درپیوند با نبات خوردنی نیست (دهخـ← نبات)؛
بان/bā-n/: کوتاهشدۀ «بِمان» است که چم «بگذار» نه به چم «ماندگار شو» یا چیزی همردۀ آن (دهخـ← ماندن)؛
بانجان رومی/bānÄān-e rūm-ī/: گوجهفرنگی، گونهای از بادنجان نیست؛
بچه/bača/: پسر، برای نمونه اگر از زنی که با چهار دخترش پیش روی شما نشسته است بپرسید چند بچه دارد خواهد گفت که هیچ بچهای ندارد، این به معنی دروغگو بودن او نیست، چون از نگاه او شما پرسیدهاید که وی چند پسر دارد، نه چند فرزند؛ نیز به مرد یا پسر گفته میشود و این کاربرد بیشتر خودمانی است؛
بچۀ خراب/bača-e xarāb/: بچۀ بد، بیشتر به چم بچهای که کژرویِ اخلاقی داشته باشد نیست (دهخـ← خراب)؛
بچه داشتن/bača dāštan/: دوستپسر داشتن، نمونه: «دختر را شما میخواهید، دختر بچه دارد»؛ چم دیگرش پسردار بودن است؛
بچۀ فلم/bača-e felm/: قهرمان فیلم، اگر مرد یا پسر باشد؛
بچۀ کاکا/ābača-e kāk/: پسرعمو؛ دخترعمو را دربرنمیگیرد؛
بچۀ کسی/bača-e kas-ē/: دوستپسر کسی، نمونه: «همان دخترک پیرهنسرخَکَش آمد، همراه بَچِهش» یعنی آن دختری که پیراهن سرخ میپوشد با دوستپسرش آمد؛
بچۀ ماما/bača-e māmā/: پسردایی نه فرزند مادر، دختردایی را دخترماما میگویند؛
بچیم bačēm/bačim//: کوتهشدهی «بچهام» به چم پسرم؛ فراگویی خودمانی؛ مهرآمیز است که به ویژه پسرهای نوجوان و همسال به هم میگویند.
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموند رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگ ما در فیسبوک یا تلگرام بپیوندید.
آموخته دراصل با صدای آمُخته یا آمِخته است و درحالاتی دیگر اَموخته به معنای عادت کردن و آمیخته شدن با حالتی است که دری وران افغانستان استفاده می کنند و مانند آمخته شیرازی در ایران است که یک معنی دارد.
نویسندۀ محترم لهجه کابل را مساوی به افغانستان دانسته که به نظر من دقیق نیست.