سرنوشت زبان‌ فارسی چه‌ خواهد بود؟

پارسی‌انجمن: «سرنوشت زبان‌ فارسی چه‌ خواهد بود؟» نوشته‌ی زنده‌یاد «محمدعلی امام‌شوشتری» در ۴۶ سال پیش است و از آنجا که سخن امام‌شوشتری تا اندازه‌ای سخن امروز ما نیز هست آن را با گفتاورد از ماهنامه‌ی وحید، شماره‌ی ۹۸، بهمن‌ماه ۱۳۵۰، رویه‌های ۱۵۶۷ تا ۱۵۸۶ در اینجا می‌آوریم.

 ***

در گفت‌وگو از زبان فارسی رو به کجا‌ داریم؟ برایِ آسان‌ یاددادنِ این زبان به جوانان چه باید کرد؟ زبان دانش در دانشگاههای ما چه زبانی‌ باید باشد؟

اکنون که وزارت فرهنگ‌وهنر پس از بیست‌وپنج سال که از تعطیلِ نخستین‌ فرهنگستان‌ ایران گذشته‌است، برایِ پیشرفت‌‌بخشیدن‌ و تواناکردنِ زبان‌ فارسی به‌گونه‌ای‌که این زبان بتواند پاسخگوی نیازمندیهای امروز جوانان‌ کشور در راه دانش‌آموزی گردد، بار دیگر فرهنگستانی برپا کرده، هرچند این کار درهرحال بودنِ آن از نبودنش بهتر است، گروهی آغاز‌ کرده‌اند با همان دست‌آویزهای کهنۀ گذشته که در سی‌چهل سال پیش بهانۀ ایشان در جلوگیری از پیراستن و آراستن زبان فارسی شده‌بود، بار دیگر با پیشرفت‌ زبان فارسی دشمنی نشان دهند.

ازدیگرسو، دربرابرِ نوجوانان‌ و جوانانِ ما امروز همان گرفتاریها و دشواریها که از پاره‌ای بیماریهای زبان برخاسته‌است و سنگِ راه ایشان‌ در فراگرفتنِ هنرها و دانشهای نو می‌شده بازهم به‌همان‌گونه در جای خود نمودار است. و‌ با‌اینکه شیوۀ فارسی‌نویسی نسبت به بیست‌سی سال پیش اندکی بیشتر شده‌است، ولی هنوز هم زبان فارسی گنجایش این را نیافته که بتوان‌ همۀ دانشهای پیشرفتۀ کنونیِ جهان را در این‌ زبان‌ ریخت و آن را در ردۀ زبانهای توانا و پُرمایه جهان، با حال کنونی‌ای که می‌دارد، به شمار آورد.

سخن در این‌ است: آیا دانش‌آموزان‌ و جوانانِ ما دانشها و هنرهایِ جهانِ پیشرفتۀ امروز را به چه زبانی باید یاد گیرند؟ سخن‌ در‌ این‌ است که آیا دربرابرِ سیل واژه‌های بیگانه که از شرق و غرب دمادم سیلاب‌وار و خیلی‌ پرزور‌ به‌ فراخنای زبان فارسی هرروز می‌تازد چه باید کرد؟ چارۀ همۀ این دردها چیست؟

بدتر آنکه، با پیوستگیهای بسیاری که مردم جهان پس از جنگ جهانی‌ دوم با یکدیگر یافته‌اند و جهان‌ در‌حقیقت یک خانۀ همگانی برای‌ آدمیان‌ شده‌، که‌ کشورها مانند تالارها و اتاقهای آن خانه‌اند و به یکدیگر راه‌ دارند و پیوسته‌اند، روزانه از زبانهای گوناگون نامهای تازۀ علمی و فنی‌ به‌ کشور‌ ما‌ در می‌آید. و این کار چندان فزونی گرفته‌است‌ که‌ امروز پاره‌ای‌ از این نامهای نامأنوس به دهان عامیان نیز افتاده و آن گروه نادان به‌‌کاربردنِ این نامهای بیگانه‌ را‌ نشانۀ یک گونه نواندیشی و پیشرفتگی می‌پندارند. نمونۀ این کج‌اندیشی نوشته‌های زشتی‌ست‌ که بر تابلوهای بیشترِ مغازه‌های‌ تهران به چشم می‌خورد و همه‌روزه بر آنها و زشتیِ آنها افزوده می‌شود.

نکتۀ دیگر، چنان‌که دیده می‌شود‌، چیزهایی‌ که‌ کسانی دربارۀ فرهنگستان‌ و زبان فارسی گفته و نوشته‌اند و در روزنامه‌ها‌ و هفته‌نامه‌ها و مهنامه‌ها چاپ‌ شده‌است، تاآنجاکه نویسنده شنیده و خوانده‌ام، بیشتر نویسندگان آن‌ نوشته‌ها و سخن‌گویان نخواسته‌اند‌ یا‌ نتوانسته‌اند اندیشۀ خود را به ریشۀ دردها و بیماریهای زبان آشنا کنند و برای هریک از‌ آن‌ بیماریها‌ راه چاره‌ای‌ نشان دهند.

سخن برخی از ایشان اگر هم پختگی می‌دارد باز بیشتر به گذشته‌ و تاریخ‌ زبان رو‌ می‌داشت. درحالی‌که گفت‌وگوی امروزیِ ما دربارۀ حال کنونی‌ و آیندۀ زبان فارسی است نه گذشتۀ آن.

برای‌ هر مردم‌ به‌کار‌بردنِ واژه‌های زبانِ خودشان‌ یک‌ کار‌ طبیعی است و نیاز به شرط و قیدی ندارد و آنچه نیاز به شرط و قید دارد گرفتنِ واژه از‌ زبانهای‌ بیگانه‌ است. واژه‌گیری از زبان بیگانه باید ازرویِ نیاز‌ باشد. و‌ آن‌ هنگامی‌ است‌ که نیاز به نمودن یک معنی تازه پیش آید که در زبان خودی‌ برای آن معنی واژه‌ای دارا نباشیم. در این‌گونه جاها هم تا بشود باید از ریشۀ زبانِ خودی برابرِ قاعده‌های زبانِ خودی واژه پدید آورد و از واژه‌گیری‌ از زبانهای بیگانه پرهیزید. تاآنجاکه مردمی از خود مایه می‌دارند کی‌ سزاست از دیگری وام گیرند.

سخن در این نیست که «منشی‌الممالک» در نوشتن فلان فرمان چگونه‌ «تنوین» یا «جناس» به کار برده، یا فصیح‌الشعرا در‌ چند‌ جا‌ از شعرهای خود به‌جایِ نشانه‌های جمع فارسی قالبهای جمع عربی یاد کرده‌است یا «معین‌‌البکا» در نوحه‌خوانی‌هایش قاعدۀ برابری‌ قرینه و مادینه را به تقلید زبان‌ عربی در فارسی آورده‌است.

سخن در این‌ است:

آیا دانش‌آموزان‌ و جوانانِ ما دانشها و هنرهایِ جهانِ پیشرفتۀ امروز را به چه زبانی باید یاد گیرند؟ سخن‌ در‌ این است که آیا زبان دانشگاهها و هنرستانهای ما باید چه زبانی باشد؟ سخن‌ در‌ این‌ است که آیا دربرابرِ سیل واژه‌های بیگانه که از شرق و غرب دمادم سیلاب‌وار و خیلی‌ پرزور‌ به‌ فراخنای زبان فارسی هرروز می‌تازد چه باید کرد؟ چارۀ همۀ این دردها چیست؟

افسوس که بیشتر‌ آن‌ نویسندگان آهسته از کنار این جستارهای بسیار ارج‌دار که در سرنوشتِ آیندۀ این کشور تأثیر فراوان دارد‌ گذشته‌اند‌ و اندیشۀ خود را با آنها آشنا نکرده‌اند.

پس از رویداد شوم شهریور ۱۳۲۰‌ که‌ گروهی هوچی میدانی یافته‌‌بودند تا به ایران و هرچه‌ رنگ‌ ایرانی‌ دارد به‌خاطرِ خوشایند بیگانگان‌ بتازند، ازجمله آقای عباس‌ اقبال‌، که خود عضو فرهنگستان پیشین بوده و گذشته‌ از کمیسیون تاریخ و جغرافیا در‌ کمیسیون‌ رهنمایی نیز هموند بوده و اگر‌ هم‌ فرهنگستان در‌ گذشته‌ اشتباهی‌ کرده یا روش نادانشمندانه‌ای پیش گرفته‌ بوده گناه‌ این کارها بیشتر به گردن خود او بود، رنگ عوض کرده و گفتاری‌ در نکوهش‌ کارهای فرهنگستان نوشته‌بود و در آن‌ گفتار بی‌انصافانه همۀ خطاکاریهای فرهنگستان‌ را‌ به گردن رضاشاه‌ انداخته‌‌بود. درآن‌زمان که هنوز شور جوانی در من شورش می‌داشت نتوانستم چنین‌ گستاخی ناجوانمردانه‌ را‌ تحمل کنم. ازاین‌رو، به نوشتۀ او پاسخ‌ دادم‌ که‌ در کراسه‌ای چاپ شده‌‌است. چون‌ برخی از آن گفته‌ها‌ که‌ در پاسخ سخنان آقای‌ اقبال گفته‌بودم امروز نیز درخورِ پژوهش است و نباید راضی شویم‌ آزموده‌ بار دگر‌ آزموده شود، تیکه‌هایی از آن سخنان را‌ که‌ در پاسخ‌ آقای‌ اقبال‌ نوشته‌‌بودم در زیر می‌آورم؛ از‌جمله دربارۀ فرهنگستانِ پیش که آقای اقبال‌ خیلی به آن تاخته‌بود نوشته‌بودم:

تا فارسی آمیخته به واژه‌های بیگانه است استقلال‌ نخواهد‌داشت زیرا هر نویسنده‌ای برای نمایاندنِ عربی‌دانی و هر سراینده برای قافیه‌سازی و سخن‌بازی می‌تواند به فرهنگهای تازی دست یازد و هوسمندانه‌ هرچه‌ واژه‌ خواست‌ از مرده و نیم‌مرده بیرون کشد و درست و نادرست در نوشتۀ خود به کار برد.

«فرهنگستان یا پیراهن عثمان!»

«آقای اقبال‌ برای نگهداری واژه‌های تازی در فارسی‌ خطاکاریهای‌ فرهنگستان‌ ایران‌ را‌ دستاویز‌ ساخته، به هواخواهان‌ پیرایش و آرایش زبان‌ سخت تاخته‌است. لیکن در ریشۀ گفت‌وگو که آیا زبان فارسی که هوسبازی‌ برخی نویسندگان فارسی‌ندان‌ و رساله‌نویسانِ کنجِ مدرسه‌ها و قافیه‌پردازانِ دربارِ تاتارها آن را بیمار‌ کرده‌ و به‌ واژه‌های‌ بیگانه‌ آلوده ساخته‌است باید پیراسته گردد یا نه؟ دراین‌باره هیچ سخنی نگفته‌است. ازاین‌رو، من بهتر می‌دانم زمینۀ سخنان او را از یکدیگر جدا کنم و دربارۀ هر بخش از‌ آنها جداگانه گفت‌وگو کنم.

۱- دربارۀ چگونگی فرهنگستان ایران در سخنرانی گذشته آنچه باید گفت گفته‌ام و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست‌ (این موضوع در کراسه که زیرِ نامِ «پیرایش و آرایش زبان فارسی» در آن زمان نوشته‌بودم گسترده آمده‌است).

چیزی که باید در دنبالۀ آن سخنان بگویم این است که داستانِ پیراستن‌ و‌ آراستنِ زبان فارسی را باید از خطاکاریهای فرهنگستان جدا گرفت و هیچ‌گاه نشاید و نباید خطاکاریِ یک بنگاه را دستاویزِ دشمنی با پیشرفتِ زبان‌ِ یک ملت گرفت.

گلایۀ بزرگی که این آقایان‌ از‌ فرهنگستان دارند این است که آن بنگاه‌ به فرمان رضاشاه بنیاد نهاده شده و به گفتۀ این آقایان «شمشیر در کارِ خامه دخالت کرده‌است»! آقای تقی‌زاده‌ در‌ گفتاری که از اروپا نوشته و برای مهنامۀ تعلیم‌وتربیت وزارت فرهنگ فرستاده‌بود که در آن مهنامه چاپ شد و سپس به دستور همان وزارتخانه شماره‌های آن جمع‌آوری‌ گردید و همچنین در سخنرانی خودشان در سالن دانشسرایِ عالی همه گلایه‌ از دخالت شمشیر در کارِ خامه می‌کنند. آقای‌ اقبال‌ نیز همین عنوان را‌ پیش‌ کشیده‌‌است.

این سخن هنگامی درست بود و درخورِ گلایه که شمشیر یک‌سره در کارِ خامه دخالت می‌کرد. در‌ مثل‌، فرمان می‌داد از فلان روز همۀ واژه‌‌های تازی از فارسی بیرون. اما در جایی که فرمان داده‌بود برای پیراستن‌ زبان فرهنگستانی برپا شود و از کسانی که به دانشمندی شناخته شده‌اند گروهی‌ در آن گرد آیند‌ و رشتۀ کار‌ به دست آنان سپرده شود، عنوان دخالت شمشیر را در کارِ خامه پیش‌کشیدن و همۀ غلط‌کاریهای آن گروه را به‌ گردن شمشیر انداختن‌ بسیار بیجاست.

خواست من از این سخن دفاع از رضاشاه‌ نیست. ایشان‌ چه نیکوکار و چه بدکار درگذشته و رفته‌اند. تاریخ دربارۀ کارهایشان داوری‌ خواهدکرد و همین که سیل کینه‌ها و ‌‌غرضها‌ فرونشست، حقایق آشکار خواهدشد. خواستم این است که گناه غلط‌کاری گروهی از پیشروان و سرشناسان‌ را‌ آن‌هم‌ در کاری که آزادی کامل می‌داشته‌اند به گردن ایشان انداختن دور از جوانمردی و دادگری‌ است.

کرانه‌نداریِ زبان نیز یکی از بیماریهایی است که از آمیخته‌‌شدنِ فارسی به واژه‌های بیگانه‌ پدید‌ آمده و تاهنگامی‌که زبانِ ما‌ از واژه‌‌هایی که‌ بی‌نیازانه‌ گرفته‌ شده و پیرو قاعده‌های زبان فارسی‌ نگردیده‌‌است پیراسته نشود این درد چاره‌پذیر نخواهدبود.

فرهنگستان برابرِ بنیادنامه‌ای که برایِ آن نوشته‌اند ۲۴ عضو داشته که‌ به چند کمیسیون بخش‌ می‌شده‌اند. هر کمسیون وظیفه داشت در یک‌ یا‌ دو رشتۀ ویژه‌ برابر معنیهایی که نیازمندیم واژه برگزیند. این کمسیونها در کار خود آزاد بودند و دیگر شمشیر به آنها فرمان نمی‌داد برابر فلان معنی فلان واژه‌ را برگزینند و از بهمان واژه چشم پوشند. شمشیر به‌ آنها فرمان نداده‌بود داستانِ پیراستنِ زبان را، با همۀ ارجی که دارد، سرسری بگیرند و واژه‌های تازیِ فارسی‌شده را بیرون ریزند و به‌جایِ آنها واژه‌های نامأنوس بگذارند.

آیا می‌توان باور کرد که‌ شمشیر‌ به اینان فرمان داده‌بود به‌جایِ زاویۀ حاده «گوشۀ تند» بگذارند؟ باری چنان‌که من می‌دانم راز خطاکاریِ فرهنگستان‌ را باید در جای دیگری جست‌وجو کرد.

بزرگ‌ترین نتیجۀ زشتی که از آمیختن زبان‌ فارسی‌ به واژه‌های‌ تازی پدید آمده به‌هم‌خوردن‌ و ازسامان‌افتادنِ قاعده‌های‌ زبان است.

۲- اما دربارۀ ریشۀ داستان که آیا باید فرهنگستانی دارا باشیم یا نه؟ بگذریم از‌ خطاکاریهایِ فرهنگستانِ پیش، گمان نمی‌کنم کسی بتواند نیازمندیِ یک تودۀ زنده را به داشتن چنین سازمانی، آن‌هم در روزگار کنونی، انکار کند.

گرفتم زبان فارسی امروز هیچ بیمار نباشد و نیاز به پیراستن و آراستن‌ ندارد‌، آیا دربرابرِ نیازمندیهای روزافزونِ دانشی تکلیف فارسی‌زبانان‌ چیست؟

پیشرفتِ دانشها در جهان امروز روزافزون است و هر توده‌ای که بخواهد سرافرازانه زید، ناچار باید در این پیشروی با دیگران همگام گردد و از دانشها و هنرهای نو‌ هرچه‌ بیشتر‌ بهره جوید. اگر نگوییم ما کاری‌ به کارِ جهان‌ نداریم‌ و دانش‌پژوهی را به دیگران واگذاشته‌ایم، ناچار هر روز به نام‌گذاریهای تازه‌ای نیازمند خواهیم‌شد.

این نیازمندی از چه راهی باید برآورده شود؟ آیا می‌شود هر کسی‌ به دلخواهِ خود‌ واژه‌هایی‌‌ ‌برگزیند و برایِ معنیهای دانشی نام‌گذاری کند؟ اگر چنین‌ کاری‌ پیش آید، آیا نتیجۀ آن جز هرج‌ومرج در زبان چیز دیگری‌ خواهدبود؟ اگر بگویید چنین چیزی نشدنی است و هرکس‌ نمی‌تواند‌ از‌ پیشِ خود واژه‌ای برگزیند و نام‌گذاری کند، ناچار یکی از دو سخن‌ را باید بگوییم: یا بگویید ایرانیان نیازی به دانشها و هنرهای نو ندارند و باید همیشه سرگرم‌ اندیشه‌های کهنۀ هزارساله‌ و دوهزار‌ساله باشند یا بپذیرید باید یک‌ جایگاه رسمی باشد که این وظیفه را‌ انجام‌ دهد و این نیازمندی را از پیش‌ پای فارسی‌زبانان بردارد تا هرج‌ومرج در کارهای دانشی پیش‌ نیاید.

بیش از‌ پنجاه سال است که ایرانیان کمابیش از پیشرفت دانشها در اروپا آگاه شده‌اند‌ و برای‌ گشادن راه دانش‌پژوهی در ایران کوششهایی شده‌است. با گذشتنِ این زمانِ دراز هنوز از‌ دیدۀ بهره‌مندی‌ از دانشها در پایگاه توده‌‌های واپس‌مانده‌ایم.

یکی از انگیزه‌های بزرگِ ناکامیِ ما دراین‌زمینه ناتوانی‌ و نارساییِ زبان فارسی است. آخر کی و در چه زمانی باید این سنگ بزرگ از پیش‌ پای‌ جوانان‌ این‌ توده برداشته شود و راهِ دانش‌پژوهیِ حقیقی گشاده؟

«آقای اقبال که این‌همه از دخالتِ شمشیر‌ در‌ کارِ خامه گلایه دارد در گفتار خود رازی را بی‌پرده کرده‌است که درست به‌ وارونۀ گلایه‌های‌ اوست و آن اینکه از آقای… و دکتر… قول گرفته بوده که اینان پس از رسیدن به‌ وزارت کارهای‌ فرهنگستان‌ را برگردانند. در مثل، با گذرانیدنِ یک تصویب‌نامه‌ از به‌کاربردنِ واژه‌های فارسی جلو گیرند. اگر این‌ قول‌گذاری‌ به‌ پیمان‌شکنی‌ و بدعهدی نمی‌کشید، ناچار برایِ «عبرت متخلفین» در تصویب‌نامه کیفری‌ نیز پیش‌بینی می‌شد.

در مثل می‌گفتند اگر یک کارمند دولت‌ به‌جایِ «اول» یکم‌ نوشت‌ یا گویندۀ رادیو به‌جایِ «مستمعین محترم» شنوندگان گرامی گفت از کار برکنار شوند. اگر روزنامه‌نویسی به‌جایِ «مجهول‌‌الهویه»گمنام‌ نوشت، روزنامه‌اش بازداشت‌ شود. ای وای. همه از زورگویی می‌نالیم درهمان‌حال برای پیشرفت غرضهای‌ شوم آرزوی زور می‌کنیم.

ما در فارسی به‌جایِ گریست و خندید و آغازید و نگریست و صدها مانند اینها گریه کرد و خنده‌ کرد و آغاز کرد و نگاه کرد‌ می‌آوریم‌ و از‌ این کارِ زشت گذشته از اینکه زبان‌ را بیهوده دراز می‌کنیم، بیشتر ریشه‌ها را چنان از کار انداخته‌ایم که‌ به آن‌‌سانی که باید گردانیده نمی‌شود.

بار دیگر می‌پرسم گناه واژه‌های فارسی چیست؟ یکی‌ از‌ رفتارهای بی‌دلیلِ این آقایان مخالفتهای لجوجانه‌ای‌ست که با به‌کاربردنِ واژه‌هایِ فارسیِ آشنا از خود‌ نشان‌ می‌دهند. اگر برایِ یک توده گرفتنِ واژه‌هایی از‌ زبان‌ِ تودۀ دیگری‌ باری سزا شمارده شود این واژه‌گیری باید‌ پابند‌ به شرطهایی باشد و هر کسی نتواند خودسرانه از زبانهای دیگر واژه بردارد و به‌ زبانِ خودی‌ درآمیزد. اگر به چنین کار هوسمندانه‌ای‌ اجازه‌ داده شود‌، گذشته‌ از‌ اینکه‌ در زمان بسیار کوتاهی زبان به‌ هرج‌ومرج‌ خواهدگرایید و بنیادِ استقلال آن‌ سست خواهدشد، دیری نخواهدپایید که زبان‌ خاصیت‌ خود را که فهمانیدن‌ معنیهاست از دست‌ بدهد و درنتیجه بیشترِ گفت‌وگوهایِ گویندگان‌ به این زبان‌ به رویه کشاکشهای لفظی‌ درآید.

بااینکه زیان واژه‌گیریِ بی‌قیدوشرط از زبانهای بیگانه چیز انکارناپذیری است، این آقایان داستان را وارونه‌ کرده‌اند‌ و بدهکار در گفت‌وگو بستانکار شده‌‌است. اینان‌ می‌گویند‌ واژه‌های تازی‌ای را‌ که‌ نویسندگان هوسمند زمان تاتاران به‌ فارسی‌ درآمیخته و با این هوسمندی تیشه به ریشۀ استقلال زبان فارسی زده‌اند نباید دور ریخت و ویرانکاری‌ جوینی‌ها‌ و وصاف‌ها را نباید جبران کرد.

بدتر آنکه‌ واژه‌های‌ خودی را‌ که‌ این‌ هوسمندان به یک‌سو نهاده‌اند‌ ولی‌ به‌اندازه‌ای آشنا است که هنوز هم در گفت‌وگوهای مردم ایران به کار می‌رود نباید به کار برد. ما حق داریم بپرسیم‌ دلیل‌ چنین سخن شگفتی چیست؟

آنچه من می‌دانم‌ برای‌ هر مردم‌ به‌کار‌بردنِ واژه‌های زبانِ خودشان‌ یک‌ کار‌ طبیعی است و نیاز به شرط و قیدی ندارد و آنچه نیاز به شرط و قید دارد گرفتنِ واژه از‌ زبانهای‌ بیگانه‌ است. واژه‌گیری از زبان بیگانه باید ازرویِ نیاز‌ باشد. و‌ آن‌ هنگامی‌ است‌ که نیاز به نمودن یک معنی تازه پیش آید که در زبان خودی‌ برای آن معنی واژه‌ای دارا نباشیم. در این‌گونه جاها هم تا بشود باید از ریشۀ زبانِ خودی برابرِ قاعده‌های زبانِ خودی واژه پدید آورد و از واژه‌گیری‌ از زبانهای بیگانه پرهیزید. تاآنجاکه مردمی از خود مایه می‌دارند کی‌ سزاست از دیگری وام گیرند.

اکنون جای شگفتی است که این آقایان اصرار دارند‌ رفتار‌ هوسمندانۀ گروهی که سرمایۀ ایشان سخن‌فروشی بوده و کارشان بزرگ‌ترین انگیزۀ پسرفت‌ و تباهی زبان فارسی گردیده‌است حجت شمرده شود و امروز نیز ایرانیان‌ از آنان پیروی کنند و مانند ایشان واژه‌های فارسی‌ را‌ به یک‌سو بیندازند و در نوشته‌های خود همیشه واژه‌های سنگین و گوش‌خراش عربی را که هیچ نیازی‌ به آنها نمی‌داریم به کار برند.

واژه‌های فارسی‌ای که پس از توطن هزار‌ساله‌ در ایران هنوز رنگ فارسی‌ به خود نگرفته و برابرِ دستورزبان فارسی نمی‌گردند و اشتقاق‌ آنها‌ برپایۀ قاعده‌های زبان عربی انجام می‌گیرد یادگرفتنِ زبان فارسی را برایِ اهل زبان‌ سخت دشوار ساخته‌است.

آخر چرا یک ایرانی باید‌ واژه‌های‌ تازی و ترکیبهای غلط «سوءتفاهم»، «مستمع»، «اینجانب»، «بدونِ»، «فوق‌‌الذکر»، «تحت‌‌الذکر»، «ذیل‌الذکر»، «رجال»، «ملتزمین رکاب»، «دولتین متعاهدتین»، «مرقوم»، «به استحضار رسانیدن»، «قوای‌ تأمینیه»، «کسالت»، «منطبعه»، «طرق»، «متخصص»، «امور»، «عصبانی» و صدها مانند اینها را که فارسی خیلی ساده و آشنا دربرابرِ آنها می‌داریم به کار برد؟

اما اگر به‌جایِ این‌ واژه‌های‌ گوش‌خراش واژه‌های خودیِ «بدفهمی»، «شنونده»، «من»، «بی»، «گفته در‌ بالا»، «گفته‌ در زیر»، «گفته در پایین»، «سرشناسان»، «همراهان»، «دو دولتِ هم‌پیمان»، «نوشته»، «آگاهانیدن»، «نیروی سامان‌بخش»، «بیماری»، «چاپ‌شده»، «راهها»، «ویژه‌کار»، «کارها»، «خشمگین» و واژه‌های فارسی دیگر مانند اینها را به کار برد بر او خرده گیرند و به او بتازند.

دلیل این خرده‌گیری و تازیدن چیست؟ وانگهی گرفتم چنان‌که این‌ آقایان می‌گویند‌ واژه‌گیری‌ از تازی برای فارسی‌زبانان سزا باشد. آیا نباید واژه‌هایی را که می‌گیریم همرنگ فارسی سازیم و برابر قاعده‌های زبان‌ فارسی بگردانیم؟ دلیل این کار چیست که باید «ها» و «ان» را که نشانۀ جمع‌ در فارسی است به یک‌سو بیندازیم‌ و از کار‌ بازداریم و واژه‌های تازی را به همان گونه‌ که در زبان اصلی می‌گردیده‌اند با «ین» و «ون» و «ات» و دهها گونۀ جمع‌ مکسر جمع بندیم؟ این کار‌ واژه‌گیری است یا آوردن قاعده‌های زبانی‌ بیگانه در فارسی و ازکار‌انداختنِ قاعده‌های‌ زبان فارسی؛ کدام‌یک از این‌ دوتاست؟

همین آوردن نشانه‌های جمع تازی در فارسی، ببینید برای دانش‌آموزان چه دشواری بسیار بزرگی پدید آورده‌‌‌است. در‌ دستورزبانها که برای‌ زبان فارسی نوشته‌اند دستورنویسان ندانسته‌اند از جمعهای تازی که در فارسی رخنه‌ کرده‌ چگونه‌ یاد کنند. برخی هیچ نامی از اینها نیاورده‌اند. برخی می‌گویند اینها از دیدگاهِ دستورزبانِ فارسی باید «اسم‌ جمع» شمرده‌ شوند، در جایی که شیوۀ به‌کاربردنِ اینها در نوشته‌ها نادرست‌بودنِ این گزارشگری‌ را‌ آشکارا نشان می‌دهد.

زیانِ رخنه‌‌کردنِ قاعده‌های زبان تازی در فارسی و درنتیجه سست‌شدنِ قاعده‌های این زبان تنها در نشانه‌های جمع نیست. در جایی که ما در فارسی برای‌ نشان‌دادنِ بیشتری دو نشانه، که «تر» و «ترین» باشد، می‌داریم هم‌اندیشگان‌ صاحب بن عباد اینها را کنار نهاده، ابعد، اقرب، اولی، احسن، اقبح، احوط، الیق‌ و مانند اینها به کار می‌برند.

این کار و ماننده‌های آن واژه‌گرفتن نیست بلکه شکست‌دادنِ زبان‌ فارسی دربرابرِ زبانی دیگر است.

آقای اقبال برای جلوگیری از پیشرفت و دگرگونی زبان فارسی‌ دلیل‌ شگفتی آورده‌‌بود بدین‌گونه:

«لغت‌سازانِ ما بدبختانه شیوه‌ای را پیش گرفته‌اند که امروز نوشتۀ یک‌ نفر تهرانی به‌صورتی درآمده‌است که امروز یک نفر خارجی یا مستشرقی که به‌ زبان فردوسی و سعدی و مولوی‌ و حافظ آشنا است بلکه مردم شهرهای بزرگ‌ ایران در فهم آن دچار زحمت و عسرت می‌شوند…»

من در پاسخِ این گفتۀ شگفتِ مغالطه‌آمیز پرسیده‌بودم: هنوز نمی‌توانم‌ باور کنم یک نویسندۀ ایرانی با پیراستن و بسامان‌‌کردنِ زبان خود زیر این‌ نام مخالفت کند و دلیل آورد: اگر زبان فارسی را پیراسته کردیم دیگر چند تن فرنگی که زبان ما را پیش از پیراسته شدن یاد گرفته‌اند آن را نخواهندفهمید. پس‌ باید‌ زبان را به حال خود نگه‌داریم‌ تا‌ مبادا‌ برای این آقایان‌ «زحمت و عسرتی»پدید آید؟

بارها دیده‌اید جوانی پس از پانزده سال عمر تلف‌کردن همین‌که به اداره‌ای‌ درآمد در نوشتن‌ یک‌ نامۀ اداریِ ساده درمانده است و کارمندانِ دانشکده‌‌ندیدۀ آن‌ اداره او‌ را دست می‌اندازند. گناه‌ این‌ درماندگی به گردن جوانان نیست. آن بیچاره‌ها در روزگارِ دانش‌آموزی شیوه‌های گوناگونی خوانده و از بر کرده‌اند که هریک در‌برابرِ آن‌ دیگری زبانی جداگانه است. اینان‌ ندانسته‌اند از میان آن‌‌همه‌ شیوه‌های‌ گوناگون‌ کدام‌ را‌ باید نیک یاد گیرند و در بیرون از دانشگاه در نوشته‌های خود آن شیوه را به کار بندند.

در این گفتار تا اینجا چند جا از بیماریهای زبان یاد کردم و کنون را بهتر می‌دانم به‌کوتاهی از این‌ بیماریها‌ نام‌ برم.

آ- تا فارسی آمیخته به واژه‌های بیگانه است استقلال‌ نخواهد‌داشت زیرا هر نویسنده‌ای برای نمایاندنِ عربی‌دانی و هر سراینده برای قافیه‌سازی و سخن‌بازی می‌تواند به فرهنگهای تازی دست یازد و هوسمندانه‌ هرچه‌ واژه‌ خواست‌ از مرده و نیم‌مرده بیرون کشد و درست و نادرست در نوشتۀ خود به کار برد.

باچنین شیوه‌ای که جوینی‌ها کرده‌اند مرزهای زبان فارسی شکسته شده‌ و درهای آن به‌رویِ واژه‌های‌ بیگانه‌ بازگردیده‌‌است. چنان‌که هر کسی هم‌‌اکنون نیز به خود اجازه می‌دهد هرگونه واژۀ عربی را‌ در‌ نوشتۀ فارسی خود به کار برد.

درنتیجۀ این رفتار زیانمند درهای زبان فارسی بازمانده و کرانه‌داری (محدودیت) در معنی واژه‌ها و روی‌هم‌رفته‌ در‌ زبان‌، که شرط نخستین‌ِ استقلال هر زبانی است، در زبان ما از میان رفته. هم‌اکنون شما نمی‌دانید‌ این‌ زبان‌ چه‌اندازه‌ واژه می‌دارد. آیا به پیروی از نویسندگانِ گذشته هر واژۀ عربی را می‌توان برداشت و به فارسی‌ درآمیخت؟

اگر گرفتن‌ واژه از زبان عربی سزا شمرده شود، چرا از زبانهای دیگر سزا شمرده نشود؟ مثلاً شاعری شعر‌ بسراید، نیم‌‌بیت از انگلیسی و نیم‌بیت‌ فارسی.

بسا برخی نااندیشیده بگویند: هرچه «فصحا» گرفته و به کار برده‌اند توانیم به کار برد‌ و جز آنها نتوانیم. دربرابرِ چنین پاسخِ خامی باید پرسید «فصحا» کدام‌اند و از نمونه‌های گوناگونی که از روزگارِ زندگیِ هزارسالۀ زبان فارسیِ کنونیِ بازمانده کدام را فصیح و کدام را نافصیح می‌خوانید؟

رفتار وزارت آموزش‌وپرورش‌ که‌ خود بایستی رهنمای جوانان و نویسندگان باشد بهترین گواه است که چنین قاعده‌ای در دست نیست.

وزارت آموزش‌ نه‌تنها در تاریخ ادبیات، بلکه در کتابهایی که برای دورۀ نخستینِ دبیرستانها نوشته شیوه‌های‌ گوناگونی‌ آورده‌ و به دانش‌آموزانِ بیچاره شعر فردوسی ‌را در پهلوی شعر زین‌الشعرا طایی و نثر بلعمی‌ و بیهقی‌ را‌ با نثر وصاف و جوینی پهلوی هم نهاده‌است. این کار دلیل است‌ بر اینکه‌ سررشته‌دارانِ آن وزارتخانه سر کلافه را گم کرده‌اند و خود قاعده‌ای در این‌ کار ندارند و نمی‌دانند از‌ شیوه‌های‌ گوناگونی که بازمانده کدام فصیح است‌ که دانشجویان باید از آن پیروی کنند‌ و کدام نافصیح که باید به کناری ماند و تنها‌ در‌ بخشهای‌ عالی تاریخ ادبیات از آن سخن رود.

ب- کرانه‌نداریِ زبان نیز یکی از بیماریهایی است که از آمیخته‌‌شدنِ فارسی به واژه‌های بیگانه‌ پدید‌ آمده و تاهنگامی‌که زبانِ ما‌ از واژه‌‌هایی که‌ بی‌نیازانه‌ گرفته‌ شده و پیرو قاعده‌های زبان فارسی‌ نگردیده‌‌است پیراسته نشود این درد چاره‌پذیر نخواهدبود.

تکرارها و مترادفهای بی‌معنی و خنکی‌ که‌ هنوز هم در نوشته‌های روزنامه‌ها گهگاه دیده‌ می‌شود گویاترین دلیل بر تاریک‌بودنِ معنی‌ واژه‌‌ها است. هنوز به جمله‌هایی از گونۀ جدیت‌ و فعالیت، غیظ و غضب، دوستی‌ و صمیمیت، پاکی و طهارت، صفا و خلوص و صدها مانند اینها برمی‌خورید که‌ گویی‌ نویسنده هنگامی که واژۀ جدیت، دوستی، پاکی، صفا را‌ می‌نوشته‌ شک‌ داشته‌‌است که اینها‌ مقصودش‌ را برساند ازاین‌رو‌ در‌ پشتِ‌سر آنها فعالیت، صمیمیت، طهارت و خلوص را هم افزوده‌است.

زبان فارسی با همۀ بیماری‌ای که دارد و با همۀ اینکه‌ در سیصدسالۀ اخیر از همگام شدن‌ با پیشرفتهای زمانه بازمانده‌‌است، چون‌ دارای دیرینگی‌ فرهنگی بسیار کهنی است‌، از‌ زبانهای مایه‌ور جهان به شمار می‌آید و تا آنجا که‌ نویسنده دانسته‌ام اگر ازراهِ دانشی‌ و برپایۀ قاعده‌های خودِ این زبان‌ آن را پیراسته‌ و توانا کنیم، بی‌گمان در مدت‌ اندکی‌ می‌تواند برای نشان‌دادنِ هنرها‌ و فرهنگ امروزی ظرف گنج‌داری بشود و دیری نپاید که در ردۀ زبان‌های زنده و جاندار‌ جهان بالا آید و از حال‌ کنونی‌ و درماندگی‌‌ای که‌ می‌دارد آزاد‌ شود.

ج- بزرگ‌ترین نتیجۀ زشتی که از آمیختن زبان‌ فارسی‌ به واژه‌های‌ تازی پدید آمده به‌هم‌خوردن‌ و ازسامان‌افتادنِ قاعده‌های‌ زبان است.

نویسندگانِ پیشینِ ما‌، به‌ویژه از زمان تاتاران به این‌سو که در گرفتن‌ واژه از زبان عرب اندازه نگه‌نداشته‌اند‌ و گذشته از واژه‌ها، جمله‌ها و ترکیبهای عربی‌ در‌ نوشته‌ها‌ و سروده‌های‌ خود به کار برده‌اند‌، به ریشه‌ و قاعده‌های‌ زبان فارسی هیچ توجه نکرده‌اند.

درنتیجۀ این بی‌پروایی ریشه‌های زبان فارسی کم‌کم به کناری افتاده‌ و سامان‌ آنها‌ آهسته‌آهسته‌ به‌هم خورده و بسیاری نیز فراموش گردیده‌‌است.

یک نگاه‌ ژرف‌ به کارواژه‌هایی‌ که در سفرنامۀ ناصرخسرو و مانندگان او به کار رفته و معنی ویژۀ هرگونه از آنها و سنجیدنِ آنها با کارواژه‌هایی که‌ امروز به کار می‌رود آشکارا به‌هم‌خوردن و فراموش‌شدنِ بسیاری از گونه‌های‌ کارواژه‌های فارسی را نیک نشان می‌دهد.

امروز کمتر نویسنده‌ای میان کرد، کرده، کرده‌بود، کردی، می‌کرد، کرده بوده، می‌کرده، خواستی کرد، همی‌کرد، می‌کردی، همی‌‌کردی در نوشته‌های خود جدایی می‌گذارد و هریک را در جای خود به کار می‌برد.

این بیماری‌ تنها‌ در کارواژه‌ها نیست. دیگر قاعده‌ها نیز به آن دچار آمده‌اند که کنون را از آوردنِ مثال خودداری می‌کنم.

د- بیماری دیگر گردانیدن ریشه‌های فارسی است؛ مانند ریشه‌های‌ تازی به کمک «کاریاور».

واژه‌هایی که از تازی برداشته‌ و به فارسی درآمیخته می‌شد تا زمانی که‌ کارواژه‌های فارسی از کار نیفتاده و زبان نیروی خود را می‌داشت به دو گونه‌ گردانیده می‌شد.

یک گونه مانند ریشه‌های فارسی‌ چنان‌که‌ فهم و طلب تازی را‌ مانند‌ ریشه‌های فارسیِ فهمیدن و طلبیدن می‌گفتند. برخی را به دستیاریِ کاریاورها مانندِ کردن، بودن، شدن، نمودن و مانند اینها می‌گردانیدند و غضب‌کردن و طعنه‌زدن و لعنت‌گفتن و مانند‌ اینها‌ به کار می‌بردند.

پس از چندی‌ که‌ از هوسِ نویسندگانِ تازی‌پرست واژه‌های تازی در فارسی رو به فزونی نهاد و گردانیدنِ ریشه با کاریاورها فراوان‌تر گردید، کم‌کم‌ اندیشه‌ها به گردانیدنِ ریشه‌ها به دستیاری کاریاور عادت کرد و با ریشه‌های‌ فارسی همان کار را کردند که‌ با‌ واژه‌های تازی می‌کردند.

در زبانهای زنده از نامها «اسم» کارواژه می‌آورند. ما در فارسی به‌جایِ گریست و خندید و آغازید و نگریست و صدها مانند اینها گریه کرد و خنده‌ کرد و آغاز کرد و نگاه کرد‌ می‌آوریم‌ و از‌ این کارِ زشت گذشته از اینکه زبان‌ را بیهوده دراز می‌کنیم، بیشتر ریشه‌ها را چنان از کار انداخته‌ایم که‌ به آن‌‌سانی که باید گردانیده نمی‌شود.

ﻫ- فراموش‌شدن پیشوندها و پسوندها گرفتاری‌ دیگری ا‌ست‌ که‌ از آمیختگیِ زبان فارسی پدید آمده.

در زبانهای آری پیشوندها و پسوندها نقش بزرگی بازی می‌کنند. در فارسی نیز چنین بوده ‌‌که‌ به آغاز و انجام ریشه‌ها پیشوند و پسوند می‌چسبیده‌ و با این کار از هر واژه‌ دهها‌ واژۀ تازه ساخته می‌شده‌است. با فزونی‌گرفتنِ واژه‌های تازی در فارسی یک گونه بی‌نیازی از پیشوندها و پسوندها‌ پدید آمده‌. درنتیجه بسیاری از آنها فراموش شده یا در جای درست خود‌ به کار نمی‌رود.

و- نداشتنِ فرهنگی برای‌ زبان‌ امروزی فارسی

آسیب دیگری که از آمیختن واژه‌های بی‌اندازۀ تازی به فارسی پدید آمده یکی دیگر این است که نوشتنِ واژه‌نامه‌ای را برایِ زبان کنونی ما دشوار بلکه نشدنی کرده‌است.

این خود ننگی برای‌ یک توده است که در این روزگارِ دانش و فرهنگ‌ برایِ زبان امروزی خود واژه‌نامه‌ای نداشته‌باشند. در جایی که هر کس خواندن‌ و نوشتن می‌داند، به‌ویژه دانشجویان ما نیاز سختی به چنین واژه‌نامه‌ای می‌دارند.

در نوشتن‌ فرهنگ‌نامه‌ها قاعده آن است که ریشۀ هر واژه را آورده‌، به‌دنبالِ آن برخی از جداشده‌ها از آن ریشه که دارای معنی ویژه‌ای است یاد کنند.

اگر اکنون یکی برآن شود که برایِ زبان‌ فارسی‌ کنونی واژه‌نامه‌ای‌ پدید آورد آیا چه راهی باید در پیش گیرد؟ اگر از واژه‌های تازی آمیخته‌ به فارسی ریشۀ هر کدام را بنویسد، آن فرهنگ یک لغت‌نامۀ تازی خواهدبود نه فارسی.

و تا کسی زبان تازی را‌ نیک نداند و از صرف‌ونحوِ آن زبان نیک آگاه‌ نباشد از آن سودی نتواند برد. بدتر آنکه از ریشه‌های تازیِ آمیخته به فارسی‌ همۀ جداشده‌ها نمی‌آید. از برخی کمتر و از‌ برخی‌ بیشتر آمده و هیچ قاعدۀ روشنی‌ در‌ این‌ کار هم نیست.

اگر بخواهد، چنان‌که پیرامون صاحب بن عباد می‌گویند، همه واژه‌های تازی را که روزی در فارسی به کار رفته یاد کند و جمله‌های‌ تازی‌ را از گونۀ «ذنب لایغتفر» یا «علیه التوفیق و التکلان» یا «المذنب الحقیر الجانی» و‌ نیز‌ عبارتهای نه فارسی و نه تازی مانند «جناب جلالتماب قدسی‌ القاب سلیل الاطیاب» که در نمونه‌های گذشته فراوان آمده یکان‌یکان‌ بنویسد، چنین کاری هم‌ از‌ شیوۀ فرهنگ‌نویسی بیرون است و هم نشدنی.

اگر بگویید نویسندۀ فرهنگ تنها‌ از واژه‌های تازی‌ای که در نوشته‌های‌ «فصحا و اساتید» به کار رفته‌است یاد کند، این پرسش پیش خواهدآمد که از‌ نویسندگان‌ و سرایندگان گذشته کدام را فصیح و استاد می‌شناسید و کار او را‌ سند‌ می‌گیرید؟ فردوسی یا کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی؟ ناصرخسرو و یا جوینی؟ ازاین‌گذشته، از نوشته‌های‌ روزنامه‌ها کدام را باید‌ پایۀ لغت‌نویسی‌ قرار داد؟

اگر واژه‌های عربی‌ ناهم‌آهنگ با زبان فارسی را از آن‌ بیرون کنیم و قاعده‌های آن را گسترش دهیم و در واژه‌سازی‌ از‌ آنها بهره‌ گیریم، می‌تواند در رسایی و توانایی‌ از‌ زبان‌های‌ انگلیسی‌ و فرانسه‌ نیز جلو بیفتد.

ز- دشواریِ یادگرفتنِ زبان

اگر از همۀ این گرفتاریها که شمردم چشم‌ پوشید، باز‌ از‌ آمیختنِ واژه‌‌های بی‌اندازۀ تازی به فارسی درد بزرگ دیگری برخاسته‌است که به‌هیچ‌روی‌ درخورِ چشم‌پوشی نخواهد‌بود.

درد بزرگی‌ که زیانش بیشتر بهرۀ جوانان و آیندگان است.

واژه‌های فارسی‌ای که پس از توطن هزار‌ساله‌ در ایران هنوز رنگ فارسی‌ به خود نگرفته و برابرِ دستورزبان فارسی نمی‌گردند و اشتقاق‌ آنها‌ برپایۀ قاعده‌های زبان عربی انجام می‌گیرد یادگرفتنِ زبان فارسی را برایِ اهل زبان‌ سخت دشوار ساخته‌است.

این دشواری‌ تا پنجاه سال پیش که خواندن و نوشتن ازآنِ همه و برایِ همه‌ نبود چندان‌ نمودی‌ نمی‌داشت.

در آن روزگاران دستۀ کمی که خواندن و نوشتن می‌آموختند از خاندان‌‌هایی می‌بودند که همه‌چیز برایشان‌ آماده‌ می‌بود و زندگیِ آراسته و آسوده‌ای‌ می‌داشتند.

اگر فرزندان آن خاندانها همۀ جوانی و بیشتر‌ از‌ آن را در راهِ فراگرفتنِ زبان مادری تلف می‌کردند، هیچ بیمی نداشت و بر آنان فشاری‌ نمی‌بود.

آن روزها در ایران هنوز‌ جوانان‌ به‌ دانشگاه راه نیافته‌بودند و دانشها، خود، به‌اندازۀ امروز گسترده نشده و پیش‌ نرفته‌‌بود. در آن روزگاران‌ با آموختنِ صرف‌ونحو عربی و اندکی از منطق ارسطو و فقه و اصول و ازبرکردنِ شعرهایی از سعدی و حافظ هر کسی به دانشمندی شناخته‌ می‌شد.

اما امروز روزگار برگشته و اگر‌ گروهی هم بخواهند ایرانیان را به حال روزگاران گذشته‌ برگردانند‌ یا‌ در آن پایگاه نگه‌دارند، گردش‌ زمان چنین کاری را برنخواهد‌تافت‌ و کوششهایشان به جایی نخواهدرسید.

امروز مردم به دانش‌آموزی روی آورده‌اند. حتی فرزندان خاندان‌‌های کم‌درآمد‌ رو‌ به دبستانها و دبیرستانها می‌آورند تا‌ از‌ پیشرفتهای این‌ زمان‌ بهره‌مند‌ شوند.

برایِ این گروه یادگرفتنِ زبان فارسی، که‌ بیشتر‌ خاندانهایشان آن‌ آسایش و توانگری را که خاندانهای پنجاه سال پیش درس‌خواندگان‌ می‌داشتند نمی‌دارند، گرفتاری بسیار سختی شده‌‌است. نیک‌ بنگرید. یک جوان ایرانی‌ پس‌ازآنکه شش سال در‌ دبستان‌ و شش سال در دبیرستان و سه سال در دانشکده عمر تلف کرده و نیروهای‌ جوانی را در راه‌ آموختن زبان‌ وصاف‌ و جوینی نهاده‌است‌، همین‌که‌ از دانشگاه بیرون آمد‌، تازه‌ سردرگم‌ است و نمی‌داند به چه شیوه‌ای باید چیزی بنویسد و از نمونه‌های‌ گوناگونی که هنگام دانش‌آموزی‌ از بر کرده‌ کدام را سرمشق نوشتن گیرد. به‌شیوه‌ی ناصر‌خسرو‌ یا‌ جوینی، وصاف‌ یا‌ گلستان سعدی، منشأت قائم‌مقام‌ یا‌ ناسخ‌التواریخ.

بارها دیده‌اید جوانی پس از پانزده سال عمر تلف‌کردن همین‌که به اداره‌ای‌ درآمد در نوشتن‌ یک‌ نامۀ اداریِ ساده درمانده است و کارمندانِ دانشکده‌‌ندیدۀ آن‌ اداره او‌ را دست می‌اندازند. گناه‌ این‌ درماندگی به گردن جوانان نیست. آن بیچاره‌ها در روزگارِ دانش‌آموزی شیوه‌های گوناگونی خوانده و از بر کرده‌اند که هریک در‌برابرِ آن‌ دیگری زبانی جداگانه است. اینان‌ ندانسته‌اند از میان آن‌‌همه‌ شیوه‌های‌ گوناگون‌ کدام‌ را‌ باید نیک یاد گیرند و در بیرون از دانشگاه در نوشته‌های خود آن شیوه را به کار بندند.

از آن‌سو می‌بینند زبانی که در اداره‌ها با آن روبه‌رو شده‌اند از همۀ آن‌ شیوه‌ها جدا است و چیز دیگری است. در ‌جایی که خودِ سررشته‌داران در این کار درمانده‌اند و قاعده‌ای در دست ندارند گناه جوانان چیست؟

زبانِ هر توده‌ای، اگر هم دشوار باشد، نیاز نیست جوانان آن توده برای یادگرفتنِ آن‌ زبان جز تا بخش نخست در دبیرستانها عمر تلف کنند. مگر کسانی که بخواهند در رشتۀ زبان و تاریخ آن دانش ویژه‌ای فراگیرند. اما در کشور ما بیماری زبان این نتیجۀ زشت را‌ داده‌ که جوانانِ ما باید بیشترِ روزگارِ جوانی را، که باید در راهِ یادگرفتنِ دانشهای سودمند به کار رود، در راهِ آموختنِ زبان تلف می‌کنند و پس‌ از‌ آن‌همه رنج‌کشی و عمر‌ به باد‌ دادن‌، همین‌که از دانشکده بیرون آمدند، دربرگزیدن شیوۀ فارسی‌نویسی درمانده‌ باشند.

من به‌راستی هر زمان می‌اندیشم که تاچه‌اندازه از نیروهای جوانان‌ ایرانی با این گرفتاریهای زیان‌بخش تلف می‌شود برخود می‌لرزم. نمی‌دانم‌ سررشته‌دارانِ فرهنگ‌ ما‌ هیچ دراین‌باره‌ اندیشیده‌اند؟

نمی‌دانم روزی که در پیشگاه آفریدگار بزرگ باید پاسخ کارهای‌ خود را بدهند تنها دربارۀ این زیان‌کاری چه پاسخی خواهندداشت.

اینها که گفتم گزافه نیست. هر جوان ایرانی که بخواهد فارسی را نیک یاد گیرد ناچار‌ از‌ آموختن زبان دشوار عربی است. دشواریِ زبان عربی‌ تا آنجا است که در نوشته‌های نویسندگان عرب بارها چیزهایی برخلافِ قاعده‌های این زبان دیده شده. قاعده‌های زبان عربی از صدها هم افزون‌تر است. گذشته از فراوانیِ قاعده‌ها، بسیاری‌ از‌ جداشده‌ها‌ در این زبان به‌یک‌‌بار قاعده‌ای نمی‌دارد و ناچار باید آنها را یکان‌یکان یاد گرفت. «جمع‌ کسره» بی‌قاعده است. مصدرهای ثلاثی مجرد با‌ آن‌همه فراوانی همه سماعی‌ و بی‌قاعده است.

در نحو آن زبان نیز همین‌ گرفتاریها‌ و دشواریها وجود دارد. شناختنِ مؤنث‌های مجازی، اسمهای مبنی جز ازراهِ یادگرفتنِ یکان‌یکانِ آنها نیز نشدنی است.

دشواریِ این زبان تا آنجاست ‌‌که‌ طلبه‌ها که هریک عمری در راهِ آموختنِ صرف‌ونحوِ عربی تلف می‌کنند، با این‌همه رنجها باز‌ دیده‌ شده‌ در خواندن یک صفحه روزنامۀ عربی ناتوان می‌مانند. بدتر آنکه برای یادگرفتنِ زبانِ فارسی تنها یادگرفتنِ صرف‌ونحو کافی نیست. بیچاره جوان‌ ایرانی باید هزارها واژه را هم یاد گیرد و معنی بیشتر‌ آنها را تک‌تک بیاموزد، چون‌ هریک‌ از آنها از زبانی بیگانه آمده و در مغز دانش‌آموز جوان نمی‌‌تواند «تداعی معانی» برقرار کند.

کاش پس از این‌همه رنج‌کشیها، باری دانشجویان ما زبان عربی را هم یاد می‌گرفتند و جز زبان مادری به زبان‌ دیگری نیز آشنا می‌شدند.

از این‌همه رنجها چنین نتیجۀ کوچکی هم بدست نمی‌آید. زیرا واژه‌های‌ تازی‌ای که به فارسی درآمیخته‌است از یک‌سو در زبان عربیِ امروز حکم واژه‌‌های مرده را دارد، از دیگرسو بیشتر در معنیهایی‌ جز‌ آنچه واژه در عربی‌ می‌داشته به کار می‌رود. از اینجا است که می‌بینیم جوان دانشکده‌دیدۀ ایرانی یک‌ صفحه روزنامۀ مصری یا مراکشی را به این زبان بیمار کنونی نمی‌تواند ترجمه کند.

این گرفتاری‌ای که شرح دادم‌ از‌ دیدگاه فرهنگ نوین ایرانی کوچک‌ نیست. گرفتاری بزرگ‌تر از آن است که من بتوانم چنان‌که باید در این گفتار آن را بازنمایم.

شما عمرها و نیروهایی را که جوانان ایران در این راه می‌گذارند‌ و پولهایی‌ که خاندانها از دهان خود می‌برند و به آرزوی دانشمندشدنِ فرزندانشان‌ در راه فرهنگ‌آموزیِ ایشان از دست می‌دهند با نتیجۀ کوچکی که از روی‌‌هم‌رفتۀ اینها به دست می‌آید بسنجید تا به بزرگی این‌ گرفتاری‌ پی برید. اینها‌ را باهم بسنجید تا دریابید‌ بیماریِ زبان‌ چه سنگ بزرگی در جلوِ پیشرفتِ دانشیِ مردم ایران افکنده‌است.

آنچه در پایانِ این گفتار باید بیفزایم این است:

زبان یک مردم از آثار‌ باستانی‌ آنان‌ نیست که هرچه به حال خود ماند و در آن‌ دگرگونی‌ رخ ندهد نیک‌تر باشد. زبان بزرگ‌ترین ابزارِ فهمانیدنِ معنیهاست و مانند هر ابزارِ دیگر هرچند خودِ آن ساده‌تر و به‌کاربردنِ آن آسان‌تر‌ باشد‌ بهتر‌ خواهدبود.

زبان به آینده و اکنون بیش از گذشته تعلق‌ دارد و نیکیِ هر زبان در این است که نیازمندیهای دانشیِ جوانان را بهتر برآورد.

جای گفت‌وگو نیست که زبان فارسی‌ با حال‌ کنونی‌‌ای که می‌دارد برای پاسخ‌دادن به نیازمندیهای دانشیِ امروزِ جوانان ما توانا‌ نیست. چه‌ گواهی برای‌ این گفته از این روشن‌تر است که بیشتر از چهل سال از روی‌آوردنِ ایرانیان‌ به دانشهای اروپایی گذشته‌ و هنوز‌ کتابهای دانشی به فارسی روان و ساده نوشته‌ نشده و ترجمه نگردیده‌است.

اگر هم‌ کسانی‌ چند‌ کتاب دانشی نوشته یا ترجمه کرده‌اند زبان آن‌ کتابها تا آنجا ناآشنا و نارسا و عبارتها‌ پر از‌ واژه‌های سنگین تازی و فرنگی است که دانشجو از آنها چیزی نمی‌فهمد و از دانش‌آموزی‌ سیر‌ و دل‌زده می‌شود…

در باستان‌زمان زبان را به آیینه ماننده کرده‌اند. همچنان‌که آیینه هرچه بهتر‌ رخساره‌ را‌ نشان دهد و خود در میانه پرده نگردد بهتر خواهدبود زبان نیز چنین است.

دانشجو باید‌ در کتابهای علمی با واقعیتهای دانشی و هنری روبه‌رو شود نه با عبارتهای نامأنوس‌ قلنبه‌ و سخت. زبانِ بیمارِ کنونی بی‌گمان در رسانیدنِ معناهای دانشی ناتوان و نارسا است.

یک پزشک، یک مهندس در مکانیک، یک زمین‌شناس، یک‌ فیزیک‌دان، یک‌ شیمی‌دان اگر بخواهد کتابی در یکی از این دانشها به زبان‌ فارسی بنویسد، در هر صفحۀ آن‌ کتاب‌ با دشواری روبه‌رو خواهدشد.

نیروهای جوانانِ هر توده ارزنده‌ترین سرمایۀ یک مردم است. پس چرا باید جوانان ما در‌ راه‌ ازبرکردنِ دهها جمع مکسر و جمع سالم و صیغه‌های‌ جمع قله و کثره و صیغه‌های‌ جوربه‌جور اسم فاعل و اسم مفعول و صفت مشبهه‌ به فاعل و صیغه‌های گوناگون مبالغه و اسم آلت‌ و اسم زمان و اسم مکان و افعل التفضیل و تصغیر و صدها مصدر‌ قیاسی‌ و سماعی و تذکیر و تأنیث و کیفیت نوشتن همزه‌ و تنوین و آراء اخفش و سبیبوویه‌ و موارد شاذ بصریون و کوفیون‌ عمر خود را تباه کنند و پس از آن‌همه‌ رنجها‌ همین‌که از دانشگاه بیرون آمدند باز‌ در‌ شیوۀ نوشتنِ زبان‌ مادریِ خود گیج و درمانده باشند.

در پایان‌ پس‌ از این سخن‌ها باید بیفزایم:

زبان فارسی با همۀ بیماری‌ای که دارد و با همۀ اینکه‌ در سیصدسالۀ اخیر از همگام شدن‌ با پیشرفتهای زمانه بازمانده‌‌است، چون‌ دارای دیرینگی‌ فرهنگی بسیار کهنی است‌، از‌ زبانهای مایه‌ور جهان به شمار می‌آید و تا آنجا که‌ نویسنده دانسته‌ام اگر ازراهِ دانشی‌ و برپایۀ قاعده‌های خودِ این زبان‌ آن را پیراسته‌ و توانا کنیم، بی‌گمان در مدت‌ اندکی‌ می‌تواند برای نشان‌دادنِ هنرها‌ و فرهنگ امروزی ظرف گنج‌داری بشود و دیری نپاید که در ردۀ زبان‌های زنده و جاندار‌ جهان بالا آید و از حال‌ کنونی‌ و درماندگی‌‌ای که‌ می‌دارد آزاد‌ شود.

زبان فارسی، اگر واژه‌های عربی‌ ناهم‌آهنگ با این زبان را از آن‌ بیرون کنیم و قاعده‌های آن را گسترش دهیم و در واژه‌سازی‌ از‌ آنها بهره‌ گیریم، می‌تواند در رسایی و توانایی‌ از‌ زبان‌های‌ انگلیسی‌ و فرانسه‌ نیز جلو بیفتد.

نیکی دیگری‌ که زبان فارسی دارد و مانند آن در زبانهای دیگر خیلی‌ کم است زیبایی و آهنگ‌داری زبان فارسی‌ است. زبان‌ به‌اندازه‌ای‌ آهنگ‌دار است که نثر سادۀ فارسی همگونۀ‌ شعر‌ در‌ زبانهای‌ دیگر‌ است‌ و من امیدوارم‌ روزی برسد که بار دیگر این زبان در خاورمیانه، مانند گذشته، زبان دانشی همۀ مردمان این سرزمین بوده‌باشد. به امید چنان روزی خجسته.

 

آگاهی: برای پیوند با ما می‌توانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از به‌روزرسانیهای تارنما می‌توانید هموند رویدادنامه پارسی‌انجمن شوید و نیز می‌توانید به تاربرگ ما در فیس‌بوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.

 

جستارهای وابسته

  • «درباره‌یِ ایران و زبانِ پارسی» از صادق هدایت«درباره‌یِ ایران و زبانِ پارسی» از صادق هدایت پارسی‌انجمن: در سالِ ۱۳۲۷، سید حسن تقی‌زاده سخنانی درباره‌یِ زبانِ پارسی و تاریخِ ایرانِ باستان راند که نه تنها پشتوانه‌‌ای دانشی نداشت که سخت یاوه و ایران‌ستیزانه هم بود؛ سخنانی همچون نبود دانش و فرهنگ و ادب در ایران باستان(!) و ... . صادق هدایت که جانی ایرانی و دانشی فراخ داشت، پاسخی دانشی بدین ژاژخاییها نوشت، که پرویز ناتل خانلری […]
  • بارگیری «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» محمدعلی امام‌شوشتریبارگیری «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» محمدعلی امام‌شوشتری «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی»، نوشته‌ی «محمدعلی امام شوشتری» (زاده‌ی ۱۲۸۱ و درگذشته‌ی ۱۳۵۱ خورشیدی) است. همانگونه که از نام این نبیگ [=کتاب] برمی‌آید، گوشه‌ای از پرتوافکنیهای زبان و ادب پارسی در زبان عربی را آنهم به گونه‌ای دانشی و مستند می‌نمایاند که از نگر ریشه‌های بسیاری از واژه‌ها در این دو زبان ارج فراوانی […]
  • چاپ نبیگی از فرزانه‌ی ایران باستان برای نخستین‌بارچاپ نبیگی از فرزانه‌ی ایران باستان برای نخستین‌بار «گویایی ارستو» از پاول پارسی ـ فرزانه‌[=فیلسوف] و گویایی‌دان[=منطق‌دان] ایران باستان و استاد فرزانگی[=فلسفه‌ی] خسرو انوشیروان ساسانی ـ برای نخستین‌بار با گردانش بزرگمهر لقمان چاپ شد. نبیگ[=کتاب] «گویایی ارستو» دربردارنده‌ی سه گفتار از پاول پارسی (گفتار اندر گویایی ارستو، روشنایی‌نامه‌ای بر اندر پیرامونِ گزارش ارستو و پیش‌درآمدی بر […]
  • بارگیریِ «فرهنگِ تازی به پارسیِ» فروزانفربارگیریِ «فرهنگِ تازی به پارسیِ» فروزانفر پارسی‌انجمن: «فرهنگِ تازی به پارسی» گردآوردِ استادِ زنده‌یاد بدیع‌الزمان فروزانفر، چاپ شده‌ی فرهنگستان به سالِ ۱۳۱۹، است. این فرهنگ، اگر بهترین نباشد، بی‌گمان یکی از بهترین فرهنگهایی است که در این زمینه نوشته شده است، ولی دریغ که در پیِ رخدادِ شومِ شهریورِ ۱۳۲۰ و تازشِ ویرانگرانه‌ی بیگانگان به ایران و فروپاشیِ شیرازه‌ی کشور و بسته شدنِ […]
  • بارگیری «واژه‌های برابر فرهنگستان ایران»بارگیری «واژه‌های برابر فرهنگستان ایران» پارسی‌انجمن:‌ «واژه‌های برابر فرهنگستان ایران» گزارش پیراسته و گسترده‌تر «واژه‌های نو» فرهنگستان ایران است که پیش‌تر در پارسی‌انجمن در دسترس خوانندگان نهاده شده بود. این نِبیگ[=کتاب] دربردارنده‌ی نزدیک به پنج هزار واژه‌ای است که فرهنگستان نخست در زمینه‌های گوناگون دانشی یا همگانی برگزیده یا برساخته […]
  • واژه‌نامه‌ی «دیباچه‌ای بر فلسفه‌ی تاریخِ ایران»واژه‌نامه‌ی «دیباچه‌ای بر فلسفه‌ی تاریخِ ایران» پارسی‌انجمن: برخی از واژه‌های فلسفی که ارسلان پوریا در این نبیگ برساخته و برای نخستین بار پیش نهاده است چنین‌اند: آزمایش‌گروی (empiricism)، بوده‌گروی (positivism)، کردارگروی (pragmatism)، ماده‌گروی (materialism)، مینوگروی (idealism)، مینوشناسی (ideology)، مینه (concept)، نگره (تئوری، نظریه)، نهش (موضع)، نهشته (موضوع)، نایِش (نفی)، […]

3 دیدگاه فرستاده شده است.

  1. برای «تا حد زیادی» چه معادل روان و کوتاه و خوانا پیشنهاد میکنید؟

    «تا اندازه‌ای بسیار» می‌تواند همتای درخوری باشد.
    پارسی‌انجمن.

  2. چرا فرهنگستان هیچ کاری در جهت نوشتن و گردآوری فرهنگی نمیگویم سره چون هیچ زبانی سره نیست و نمیشود. فرهنگی از واژگان مناسب اگر واژه عربی در آن وارد شده با اصول فارسی مشتق های آن گفته شود و جمع مکسر و عربی نداشته باشد. فعل های پیشین و فراموش شده را زنده کند. واژگان دساتیری اگر ریشه دار هستند درون شوند اگر نه که هیج. و هر واژه را با گفتن گزاره هایی که در آن به کار رفته بیان کند. از اصول فعل سازی پهلوی استفاده کند. من به عنوان یک فرد نوعی که زبان شناسی نمیدانم چه چشم داشتی از من هست. شما تنها سخن میگویید و هیچ کاری از شما دیده نشده و نمیشود. یک فرهنگ واژگان مناسب و کارشناسی شده دریغ که ندیدیم . چنتایی به اسم سره هست که گاهی با واژگان دساتیری آمیخته است و تشخیص سره از ناسره بر گردن خودمان می افتد. آن واژه نامه ها هم بدون گفتن نمونه و مثال از واژه در گزاره های گوناگون نوشته شده . تنها جهت رفع تکلیف. کتابی ترجمه شود با فارسی مناسب و استفاده حداقلی از واژگان بیگانه . نمونه ایی از نامه اداری و مانند آن. واژگان باید در کلام و نوشته صیقل بخورند و جا بیافتند. وانگهی دریغ و افسوس تنها سخن و سخن.

دیدگاهی بنویسید.


*