منوچهر فروزندهفرد
چاپِ نخستِ «فرهنگِ واژههای فارسیِ سره برای واژههای عربی در فارسیِ معاصر» (فریده رازی، نشرِ مرکز) در سالِ 1372 به بازار آمد و چنین مینماید که نزدِ سرهنویسان جایگاهی ویژه دارد (چنانکه برای نمونه ج. دانشیار نیز در «فرهنگنامهی پارسیِ آریا» از این دفتر بهره بردهاست). بنده نیز به اندازهی خود از این نامه بهره بردهام ولی نادرستیهایی در آن راه یافتهاست که امیدوارم بازگفتـشان برای سرهنویسان، از رخدادِ دوبارهی چنین لغزشهایی پیشگیری کند. شاید در چاپهای پسینِ این دفتر نیز سودمند افتد (بررسیِ باریکبینانه تنها تا نویسهی «ت» انجام گرفتهاست).
بگذارید نخست لغزشها را با رویداشت (=توجه) بدانچه نگارندهی گرامی در بخشِ «روشِ کار» آوردهاند، بسنجیم:
1) نوشتهاند: «کوشش شده برابرهای واژههای عربی، تنها واژههای فارسی باشد نه زبانِ دیگر، پس از آوردنِ واژههای ترکی و امثالِ آن که به فارسی راه یافته، پرهیز کردیم.»
روشِ بایسته و شایستهای است، ولی آیا بهدرستی به کار گرفتهشدهاست؟ به گمانِ بنده، نه! بسنده است به چند واژه نگاهی بیفکنیم:
*اجساد: لاشهها [«لاشه» از تازیِ «لا شیء» گرفتهشدهاست!]
*ادب: نزاکت [«نزاکت» از واژهی پارسیِ «نازک» و به شیوهی تازیان ساختهشده؛ پس به کار بردنش در پارسی روا نیست (بنگرید به غلط ننویسیم) دیگر اینکه «ادب» خود پارسی است و نیازی به برابر ندارد!]
*استشاره: کنکاش خواستن [«کنکاش» ترکی است.]
* اصلاً: هیچوقت [«وقت» چنانکه نویسندهی گرامی در همین فرهنگ آوردهاند، تازی است. درست است که برخی پژوهشگران آن را پارسی میدانند (برای نمونه، بنگرید به «واژههای فارسیِ عربیشده»، السیّد ادّی شیر، ترجمهی حمیدِ طبیبیان، امیرکبیر، رویهی 239؛ هرچند ریشهشناسیِ وی چندان دانشی نمینماید) ولی هنگامی که خودِ نگارنده در همین دفتر، آن را تازی میداند، برابر نهادنِ آن برای واژهای دیگر با «روشِ کار» جور در نمیآید!]
* اطراف: دور و بر [«دور» تازی است.]
* اَعلام: پرچمها [«پرچم» ترکی است.]
* افیون: تریاک [«تریاک» یونانی است؛ برابرِ پارسیِ آن «کوکنار» است.]
* اقدم: جلوتر [«جلو» ترکی است.]
* اَلویه: پرچمها [«پرچم» ترکی است.]
* اَمام: جلو [«جلو» ترکی است.]
* اوایل: جلوها [«جلو» ترکی است.]
* بهجت: سُرور [«سرور» تازی است.]
* تدبیر: کنکاش کردن [«کنکاش» ترکی است.]
2) افزودهاند: «هرجا که در مقابلِ واژهی عربی، واژهای ترکیبی آوردهایم که بخشی از آن فارسی است، با نشانهی ف. ع [= فارسی – عربی] یا ع. ف. [= عربی- فارسی] یادآوری کردهایم.»
نخست: درست است که بیشترِ برابرهای آمیخته (=ترکیبی) یادآوری شدهاست، ولی چندین جا فراموش کردهاند چُنین کنند. اگر خوانندگان این واژههای آمیخته را سره بدانند و به کار ببرند، آیا به پارسیِ سره آسیب نمیرسد؟ نمونههای فراموشکاریِ ایشان:
* تدفین: دفن کردن
* ترمیم: رفو کردن
* تزیید: زیاد کردن
* تسجیل: به کرسی نشاندن
دوم: گیریم که همهی آمیختهها را نیز یادآوری کردهباشند، ولی آیا این «روش» درست است؟ آیا درست است که دربرابرِ « اقرار»، «اعتراف کردن» یا در برابرِ «بنّا»، «عمارتساز» بیاوریم؟ و نیز واژههای زیر:
* تاریخ: حوادثنامه [«تاریخ» به هر روی ریشهی پارسی دارد: ماهروز ← موّرخ ← تأریخ ← تاریخ (بنگرید به احسنالتقاسیم، مقدسی؛ زروان، فریدونِ جنیدی)]
* تثبیت: اثبات کردن
* تجاوز: بغی کردن
* تجویز: صوابدید
* تحلیل: هضم کردن؛ فانی کردن
* تحمّل: طاقت داشتن، فراق کشیدن
* تدبیر: علاج کردن
* تدریس: سبق دادن
* تسامح: مدارا کردن
* تسلّط: قبضه کردن
* تشویش: مضطرب کردن
* تصرّف: قبضه کردن
* تصمیم: اراده کردن
* تعریب: معرّب کردن
باری، به گمانِ من بهرهگیری از این شیوه باید هنگامی انجام گیرد که
– نخست: برای واژهی بیگانه هیچ برابرِ سرهای یافت نشود،
– دوم: برابرِ آمیختهی پیشنهادی، از خودِ واژهی بیگانه سادهتر و شناختهتر باشد.
و از این رو هیچ یک از نمونههای بالا را درست نمیدانم و به گمانم بهتر است همهی این «آمیختهها» در چاپهای پسین پاک و زدوده شوند.
3) نگاشتهاند: «تا جایِ ممکن از به کار بردنِ واژههای دساتیری خودداری شدهاست.»
همین که دربارهی واژههای دساتیری – که از آسیبهای سرهنویسی هستند – بههوشاند، جای سپاس است ولی شوربختانه در شناساییِ این واژهها لغزشها رفتهاست و شمارِ بسیاری از واژههای دساتیری به این فرهنگ راه یافته:
* آیه: چمراس (؟)
* اثر: هنایش
* اسباب: شوه
* اعتقاد: نمشته
* اوصاف: زاب
* برهان: فرنود، نخشه
* تأثیر: هنایش، هناییدن
* معنی: آرش
4) برخی از واژههای پارسی را – به پیروی از بنمایههایی چون فرهنگِ معین و لغتنامهی دهخدا و… – تازی دانستهاند. پژوهشگران و ریشهشناسانِ امروزین به بسیاری از این نادرستیهای فرهنگهای پارسی پی بردهاند و در جای جای نوشتارهایشان، این نادرستیها را گوشزد نمودهاند. برخی از این واژهها چنین اند: ابد، ازل، بارقه، ترجمان، ترجمه، دفتر، محراب و… .
5) نادرستیهای زبانی: از آنجا که سخن گفتن در بارهی هر یک از این نادرستیها، نوشتار را درازتر از این که هست میسازد، خوانندگانِ گرامی را به دفترِ ارجمندِ «غلط ننویسیم» از استاد نجفی بازبُرد (=ارجاع) میدهم.
* ترفّه: تنآسایی (به جای «تنآسانی»)
* تعاون: همیاری (به جای «همکاری»)
* استقبال: پذیرا، پذیره (تنها «پذیره» درست است.)
6) شوربختانه در نگارشِ «دیباچه» و «روشِ کار» سرهنویسی را به کار نبستهاند.
7) نادرستهای چاپی:
خوشبختانه نادرستهای چاپیِ این نامه – تا آنجا که در چند رویهی آغازین به چشمِ بنده خورده – بسیار اندک است، ولی برای پیرایشِ بیشترِ نامه چند نمونه را میآورم:
سرواژه (= مدخل)
|
نادرست
|
درست
|
رویه
|
ابلاغ
|
گذاردن
|
گزاردن
|
4
|
اجاره
|
بُمزد دادن
|
بمُزد (= به مزد) دادن
|
5
|
اراجل
|
پیاه
|
پیاده
|
11
|
بلیغ
|
سخنتزاز
|
سخنتراز
|
40
|
با آرزویِ پیروزی برای سرهنویسان و سرهگستران و بهویژه بانویِ دانشمند، فریده رازی.
برگرفته از بوندک
با درود
آیا بهراستی «ادب» فارسی است؟
آیا بهراستی «نزاکت» از «نازک» گرفته شده است؟
—-
درود دوست گرامی
۱ دیدگاه چیره این است که ریشهی واژهی «ادب»، «دیپی» است به معنای نوشتن که از زبان آرامی وارد زبان فارسی باستان شده است. دبیر، دبیره، دبیرستان و دبستان و… از جداشدههای این واژهاند. از همین رو در لغتنامهی دهخدا واژهی «ادب» واژهای پارسی و معرب به شمار آمدهاست.
۲ ابولحسن نجفی در کتاب «غلط ننویسیم» دز زیر درآیهی «نزاکت» چنین نوشتهاست:
«این کلمه در عربی به کار نمیرود و فارسیزبانان در دوران متأخر آن را از روی واژهی نازک فارسی به سیاق مصدر عربی ساختهاند.»
پارسیانجمن
آخر نفهمیدیم عرب ها پ گ چ ژ دارند یا نه چون برخی واژه آرامی این واژه ها را دارند پس چرا اکنون ندارند . آیا واژه ارامی تنها به خط آرامی دارد یا نژاد شان؟
چون بهجز سامی ها نژاد های دیگر به خط ارامی می نوشتند. از کجا می فهمند واژه از کدام سرزمین است.
درباره دیپی از نژاد سومریان گرفته شده است.(پورداود). و در زبان پارسی باستان با چم تازه ای بکار می رود.
دب یا دپ : آموزه های نوشتاری
ادب: ا (پسوند وارون کردن آریایی) + دب (آموزه نوشتاری) : آموزه های گفتاری و رفتاری.
وقتی میگین سومری است انگار از مریخه سومر در واقع همون سومار خود ماست که بیاری انگلیس نیمی درایران ونیمی درعراقه وطبق ردگیری تاریخگران ازیک منطقه جنگلی وبه احتمال بسیار زیاد ازجنگل سومورو گرگان به اونجا رفتن
درود.
امیدوارم که گفته هایم درست باشد.
می خواهم بگوین که واژه زاب به چم صفت دساتیری نیست و (واژه نامه دهخدا)
شما نیز در رخشی برای ما بهره گیری از زاب را به جای صفت گفتید.
امیدوارم به نامه ام پاسخ داده شود.
همچنین میخواهم با گرداننده این تارنما آشنا شوم.
سپاس
چند واژه را نویسنده به نام ترکی کرده است که گویی پیامد دروغهای پانترکی است.
بنده از پس سالها پژوهش بر ترکی به آسودگی باید بگم که هرگز واژههای «جلو»،«کنکاش»،«پرچم» ترکی نیستند.
«جلو» را گفتهاند دگرگون شدهی جیلاو (افسار) مغولی بوده که کم کم چنین باری پیدا کرده. جلو در ترکی «قاباق» است. در ترکی ساختار واژه هرگز اینچنین نیست (ترکی تنها ۳۰ -۴۰ پسوند دارد که هیچکدام به او پایان نمییابند)
«کنکاش» را نیز مغولی دانستهاند هرچند ریختی مانند واژههای ترکی دارد بیک هیچ همخانوادهای از آن در ترکی نیافتهام. شما هم میتوانید به فرهنگنامه دهخدا سری بزنید.
«پرچم» را همکنون مغولی میپندارند بیک من هرگز نتوانستم بپذیرم چراکه کارواژهی برچمیدن در فارسی ۱۰۰ درصد بومی و خردپذیر است.
گذشته از اینکه در ترکی پرچم را بیرق یا بایراق میگویند و ساختار این واژه هم مانند جلو به ترکی نمیآید.