فریدون جنیدی
تاریخ و زبان در افغانستان
نوشته نجیب مایل هروی
چاپ اول: ۱۳۶۲؛ چاپ دوم: ۱۳۷۱
انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار یزدی
هنگامی که انگور تاکستان بلخ در خمخانهی قونیه به جوش و خروش درمیآید و شوریدهی همدانی را به یاد سپیدهدم نیشابور و شامگاه بغداد میاندازد، کدام نیرو را یارای آن است که راه، بر گشتوگذار دلفریب این گذر مستانه ببندد؟
سال گذشته [۱۳۶۲] از سوی بنیاد فرهنگی دکتر افشار یزدی نامهای به نام « تاریخ و زبان در افغانستان» به چاپ رسید که دری تازه از پژوهش را در تاریخ و فرهنگ مرزی که از دو سدهی پیش «افغانستان» نامیده شد، باز میکند و برخی از پیوندهای آشکار میان مردمان دو سوی این مرز (و گاه سهسوی این مرز) را بازمینماید. با گشودن این در، دفتر زندگی دکتر افشار بسته شد و جانش به جاودانان پیوست.
نجیب مایل هروی، نویسندهی این دفتر کوشیده است که بسیاری از پردههای تیره و جداییافکننده را به یکسو زند و اگرچه در این کار، سد در سد پیروز نشده، گام نخست را برای بازگشایی این پردهها و گرهها برداشته است؛ و چه خوب است که این کار را یکی از دانشمندان و پژوهندگان هرات آغاز میکند.
نویسنده نخستین پرده را چنین کنار میزند که: نخستین بار نام کشوری به نام «افغانستان» پیرامون ۲۰۰ سال پیش در نوشتهها آمده است.[1] و خود نیز داستان افغانستان را از همان زمان آغاز کرده است. باز آنکه اگر وی یک گام، تا آغاز پیدایش آریاییان، بازپس مینهاد، از آن مرز با نام «ایران» یاد میکرد؛ نامی که فرمانروایان این 200 سال افغانستان کوشش دارند پنهانش کنند، و آنگاه که چارهای نمیماند نام «آریا» را به جای آن مینشانند. باز آنکه هر پویندهی فرهنگ در نخستین پژوهشهای خویش درمییابد که آنچه که در «اوستا»، نامهی دینی ایران باستان، به نام «ایرینه» (airyana) آمده است، همان واژهی «ایر» است که بخش نخست نام «ایران» است، که در کردستان و گیلان و خراسان و به ویژه در کابل و نیمروز و هرات و قندهار هنوز به گونهی «ایران» نامیده میشود.
«ایر» فروتنی و آزادگی را میرساند و گونههای دیگر آن «اَدر» (adar) پهلوی است که در آلمانی «اوندر»، و در انگلیسی «آندر» خوانده میشود و این نام، نشانهی آیین و کیشی است که این گروه از مردمان (پس از نخستین جداییهایی که در میانشان روی داد و بخشی به سوی اروپای امروزی و گروهی به سوی آسیای میانه رفتند) بر خود نهادند و چنان در فروتنی پیش رفتند که آزار موری را نیز روا نمیداشتند و ایرج این سخن هنگام کشتهشدن بر دست تور و سلم میگوید:
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
بخش نخست نام ایرج همان «ایر» است و این اندیشه میان این گروه دیرزمانی پایدار میماند. چنانکه هنگام کشتهشدن اغریرث بر دست افراسیاب بر زبان وی میگذرد:
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
و اگر نیک به نام اغریرث بنگرید، بخش «ایر» را در میان آن میبینید.
آمدن کیشها و آیینهای تازه نتوانست ویژگی فروتنی را از میان این گروه از مردمان بردارد؛ چنانکه روزبه پارسی، ترجمان «نامهی تنسر» از فارسی به تازی، همواره «ایران» را «فروتنان» ترجمه کرده است. [2]
از فردوسی است که:
ستوده بود نزد خرد و بزرگ
اگر «زادمرد»ی نباشد سترگ
آزادمرد (ایرانی) نمیباید که سترگ و بیآزرم و شرم بوده باشد. «ایر» در گروه ایران [= ایرها] میشود و همان است که امروز ایرانیانش میگوییم:
چه اندیشی از آن سپاه بزرگ
که توران چو میشاند و ایران چو گرگ
با پسوند جایگاه آن، نیز ایران، جایگاه ایر و کشور ایران است:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
پس از آنکه به گفتهی «وندیداد» سرزمین خاستگاه آریاییان [3] پر از مردم و گوسفند و چارپای و پرنده و تودههای سرخ آتش گشت [4]، برای یافتن چراگاه و جایگاه زیست سر به جهان فراخ نهادند. نخست به سغد رفتند و آنگاه آرامآرام به سوی مرو و بلخ و نسا [۵ ] و هرات سرازیر شدند و سدهها گذشت تا به جایگاههای دیگر چون ری و گیلان و آذربایجان و جهرم و کرمان و خوزستان رخت بربندند و بنابر این آنان که پیش از همه میبایستی ایرانی بوده باشند، خوارزمیان و بخاراییان و سغدیان و هراتیان و مرویان و بلخیاناند.
مردمان یک کشور چگونه میتوانند سرگذشت چندهزارسالهی خویش را به یکسو افکنند و تنها به دو سدهی آن بسنده کنند؟
جوشش جان نیاکان و فرهنگی را که هزاران سال بر روان آنان گذشته است، نمیتوان همواره در پس پردهی فراموش نگاه داشت؛ چه در مرو و هرات و کابل و چه در سمرقند و بخارا و خوارزم! جز آنکه در زندگانی یک کشور چند سال و چند سده، زمانی دراز نیست و هرچند که در این میان از «دو ملت» نام برده شود [6] به یک چیز اشاره رفته است؛ زیرا آنچه که از مردمان دو مرز «دو ملت» میسازد، در این میانه پیدا نیست.
مرویان و بخاراییان و پشتونان و نیشابوریان همنژاد و همزبان و همخوناند و سرگذشت همانند و افسانههای همگون دارند؛ پهلوان همهشان رستم سیستانی است و همگان بر خون سیاوش میخروشند؛ نام و کام و آرامشان یکی است؛ و خرام و خوراک و آشامشان همسان… همپای و همدل و همرایاند و همآهنگ، همنشان و همچهره و همتبارند و همسنگ. گو که فرمانروایان کشورهای بیگانه به مرز کنونی میان اینان، دل خوش کنند. زبانشناسان جهان همهجا «زبان پشتو» را از گروه زبانهای ایرانی میشمارند و آنان که کوشیدهاند تا پشتونان را نام «افغان» بدهند، پسآنگاه نام «افغانستان» را به همهی شهرها و روستاهای آن سرزمین (چه پشتو و چه جز از پشتو) بدهند، شتاب ناراست کردهاند؛ زیرا چنان که نویسندهی این دفتر میگوید، در این مرز نهتنها پشتونان (افغانان) میزیند، که هزارانهزار از تاجیکان و هزارگان، و چورایماکهای تاجیک، لران، کردان، بختیاریان و بلوچان [7] از سدهها و هزارههای پیش خانه و کاشانه دارند [8] و دور نیست که نویسندهای چون نجیب مایل هروی به همراهی انگیزهای که در همهی ناپشتونان آن دیار پدید آمده است، با آنکه جایگاه ویژهی زبان پشتو را بازمینماید و از ارزش آن سخن میگوید [9]، یورش دروغ کسانی را که خود پشتو نیستند و هوادار آناند، گونهای از پیروی از اندیشههای بیگانگان بخواند [10] و اگر امروز این پرسش دربارهی زبان است، روزی خواهد رسید که دربارهی نام نیز پرسش شود.
آنچه که روشن است این است که در افغانستان از 200 سال باز به پیروی از شیوهی جهانخواهی یا جانخواهی [11] انگلیس، کارهای فرهنگی نه بر روال راست مردمی پیشرفته است و در این راه خاورشناسان روسی نیز یار و یاور انگلیسیان بودهاند، تا آنچه را که انگلیس در افغانستان میکند، در سمرقند و بخارا و سغد و تاشکند فراچنگ آورند [۱۲] و به همین روی است که به گفتهی نویسنده سه نام برای یک زبان میسازند و میگویند که آنچه که در ایران بدان گفتوگو میشود «فارسی» است، در افغانستان «دری» و در تاجیکستان «تاجیکی» [۱۳]. چگونه میتوان برای زبان «تاریخ بیهقی» سه نام آورد؟ [۱۴] بر نوشتههای پیشینیان نمیتوان این نامها را نهاد، مگر آنکه در آینده با یورش واژههای انگلیسی به زبان افغانستان زبانی تازه پدید آید؛ چنان که در تاجیکستان به گفتهی نویسنده، بدانروی که بنا به خواست جهانخواهان روسی زبان فارسی دری را به [الفبای] روسی مینویسند، چنین یورشی از سوی زبان روسی در آن سرزمین روی داده است و در آینده شاید نرمنرم درسد واژههای روسی در زبان مردمان آن دیار بالا و بالاتر رود، یا آنکه به زور دیوانیان بیگانه، گونهای از فارسینویسی (!) را چنان که در گفتار خاورشناس روسی بانو کیسیلوه خواندیم، «روا سازند» که در آن نهتنها نشانهای از فارسی روان نیست که به واژههای تازی نیز دستاندازی شده است!
در این دفتر شاید، به همین روی برخی واژهها آمده است که در نوشتههای دیگر «فارسی دری» (چه کهن و چه نو) پیشینه ندارد. از آن میان در واژههای آمیخته، «چند» که همواره «اند» و «اندازه» را مینماید، به جای «چون» به کار رفته است: «چندانکه» به جای چنانکه [۱۵]؛ «اگرچند» به جای اگرچه [۱۶]، «اگرچند» به جای اگرچه که [۱۷]؛ «همچون» به جای چنان یا چنین [۱۸]؛ پسوند «مند» که نشانهی دارابودن است به جای «گون» [۱۹]؛ «در» به جای «بر» تنها در یکجا [۲۰]؛ «سوگمندانه» به چای بدبختانه [۲۱]؛ «نیز» در آغاز سخن [۲۲]؛ «نابهینهاندیشی» به جای بداندیشی [۲۳]؛ «هم» به جای نیز در آغاز سخن [۲۴]؛ «ی» نشانهی یک پس از گروه [۲۵] و «آمده» به جای شده، یا گردیده [۲۶].
در برابر، گروهی از واژههای زیبای فارسی که در ایران نیز میتوان و میباید که از آنها بهره برد، در این دفتر به چشم میخورد. از آن میان، پیجو (رویهی ۳۳)؛ قلمبند: کسی که پایبسته است، زندانی (رویههای ۳۶، ۸۰)؛ گوگرد، به جای کبریت (رویهی ۴۰) (که هنوز در روستاهای خراسان به همین نام خوانده میشود)؛ زبانگرد، ورد زبانها، بر سر زبانها افتاده (رویههای ۵۳، ۸۵، ۵۴)؛ بودوباش، چون گفتوگو و رفتوروب (رویهی ۶۴)، غوتیدن به جای آبتنیکردن (رویهی ۷۸) …
نجیب مایل هروی در سخن خویش بیشتر روی به عبدالحی حبیبی و یارانش دارد که با پیشکشیدن دفتری به نام «پته خزانه» [۲۷] میکوشند تا جهانیان بپذیرند که گویندگان فراوان پشتوزبان که نامشان در آن دفتر آمده، بودهاند و بدینروی پشتو را در روزگار کنونی نیز میتوان به کار گرفت. نویسنده از ایشان میپرسد که اگر چنین دفتری از روزگار باستان در دست هست، چرا در نزد حبیبی و یارانش نهفته است و به دیگران نشانش نمیدهند.[۲۸]
در همین بخش، از نوشتههای دیگر به زبان پشتو یاد میکند و با سخنانی استوار نادرستی چنین پنداری را مینمایاند و هشدار میدهد که یکسونگری و ناراستی را نباید در پژوهشهای فرهنگی به کار گرفت؛ چون جای زبان پشتو و ریشه و پیشینه و ارزش آن جز آن است که اینان مینمایانند و کار اینان براست، به زیان زبان پشتوست.
با آنکه کار نجیب مایل هروی در گرماگرم بازار جداییافکنان فرهنگی که از سوی چند دولت پشتیبانی میشوند، کاری بس بجاست و از راستی و استواری و درستبینی وی داستان میگوید و همهجا مهر و پیوند میان مردمان اینسو و آنسوی مرز را نشان میدهد، گویی که شیوهی نادرست فرمانروایان و سخنگویانشان که دو سده به درازا کشیده است و بر روان مردمان گذشته، نشانهای چند نیز در دفتر وی بر جای گذاشته است که آن را به همانروی که گفته شد، میتوان پذیرفت.
چنان که پیش از این نیز گفته شد، در نوشتن «تاریخ افغانستان » به یک دم و یک پرده پیش از روی کار آمدن فرمانروایان دو سده نپرداخته است، تا نام ایران و نام خراسان و نیمروز از آن میان به گوش برسد.[۲۹] چند بار نیز که از حسنک وزیر نیشابوری که در غزنین به فرمان مسعود به دار کشیده شد نام میبرد و او را با کلنل علیرضا میسنجد، تنها از او با نام حسنک یاد میکند، باز آنکه در همهی نوشتهها نیشابوری را نیز به نام او افزودهاند … ای کاش نویسنده به این داستان ژرفتر مینگریست که مردی نیکخواه و نیکنام از نیشابور به بدخواهی و بداندیشی مردی زوزنی، در غزنین بر دست مسعود تاتارنژاد تباه میشود! همان بیهقی که بارها از دفتر و داستانش در این نامه یاد شده است و همهی افغانان نوشتهی او را از خود میدانند، بخشی از دفتر خویش را به بازگویی سرگذشت نیشابوریان پرداخته است و این کار را بدان روی کرده است که نیشابور شهر وی بوده و شهر وی پایتخت فرهنگی خراسان بزرگ و ایران پس از اسلام بوده است …
باز در جایی که به ابوریحان بیرونی برمیخورد، داوری شگفتی دارد.[۳۰] راست آن است که پس از اسلام نخستین مردمانی که برای بازنمودن فرهنگ خویش بر پای خاستند، خراسانیان بودند و آنان همه با هم درخت تناوری را انبودند [۳۱] که بر سرتاسر ایران و جهان اسلام سایه افکند و به بیرون از مرزهای ایران و آسیا نیز سایه گسترد و در این کوشش و تلاش بهر همهی دانشمندان، چه آنان که در غزنین میزیستند و چه آنان که از بخارا و سمرقند برخاستند و چه آنان که در آذربایجان و پارس و خوزستان و … بدیشان پیوستند، ارزنده است؛ زیرا که آنان همه در یک همداد [۳۲] بزرگ ایرانی دست به دست هم دادند و اینهمه نام و آوازه و دانش و خرد را در جهان پراکندند و اگر در این میان تنها به غزنین بنگریم، بهر گرگانج و فریغونیان نژاده و دانشمندانی چون ابوریحان و پورسینا را که در آن دیار پرورش یافتند، ناچیز کردهایم.
اینک، اگر زبانی را که نام «فارسی دری» گرفته است، زبان همهی این مردمان بدانیم [۳۳] و به گفتهی نجیب مایل هروی، از بردن نام «ایرانی» که آن را خردتر و بیارزتر میکند بپرهیزیم … هنگامی که به دانش پورسینا و ابوریحان بیرونی و ابوالوفا بوزجانی، خیام، اسفزاری و رازی … میرسیم، آن را چه بنامیم؟ آیا شایسته است که آن را نیز دانش فارسی بخوانیم؟
پس بهتر آن است که کاری بس نیکوتر کنیم و مرزهای کنونی را در برخورد به فرهنگ و دانش و خرد نادیده انگاریم و در جهان بیمرز فرهنگ ایرانی یا آریایی، جدایی میان کابل و نیشابور و همدان و ری و تاشکند نبینیم. با درود به نجیب مایل هروی که نخستین گام را در راه نشاندادن یگانگی مردمان این سه مرز برداشته است و گامهای دیگر راه را به روندگان آینده نشان خواهد داد؛ نشان از زبانی که برای جهانیشدن آمادگی بایسته دارد و توانایی شایسته، که ترجمان دانش در همهی شاخههای آن باشد – چنان که پیش از این به کوشش پیشینیان خردمندمان در پهنهی جهانی بود- و در این زمینه به چند گفتار دیگر نیاز هست، تا یار مهربان نجیب مایل هروی و دیگر یاران همخون در هر سر مرز را برانگیزد که به کوششهای درخور برای به دستآوردن چنین جایگاهی دست یازند.
روزی به گردانندهی ماهنامهی «هنر و معماری» پیشنهاد کردم که به جای واژههای ناآشنای بیگانه، واژههای ساده و بامغز فارسی را برگزینید تا دریافت گفتارها برای خواننده آسانتر گردد. وی پاسخ داد که اگر ما چنین کنیم، استادان دانشگاه چنین نمیکنند و دانشجویان که آن واژهها را فرا گرفتهاند، در برخورد به برابر فارسی آنها گیج و گمراه میشوند! … روزی این سخن را با دانشجویی در میان گذاشتم و او را گلهمند از استادان دیدم که او نیز چنین سخنی را با استادش در میان نهاده بود و استاد پاسخ داده بود که اگر من هم چنین کنم، در ماهنامهها و نوشتهها و دفترها به برابر اروپایی آن برمیخورید و چاره جز آن نیست که واژههای «فنی و علمی» اروپا را بپذیریم!
ویژگی زبان زندهروان در آن است که پیوند خود را با زبانهای گذشته نگاه دارد و نرمنرم آرامش پذیرد و سادهتر گردد. واژهای را که فرانسویان «فونداسیون » میخوانند، در ایران «پی» میگوییم و روشن است که پی هم از چگونگی خود با ما سخن میگوید، هم ریشههایش در زبانهای گذشتهی پهلوی، فارسی باستان، اوستا و سانسکریت هست و هم کوتاهتر و سادهتر از فونداسیون است. فونداسیون از سه بخش (فون، دا و پسوند سیون) پدید آمده است و دو بخش نخست آن همان است که در کهکیلویه و نیشابور … (و به گمان نزدیک در همهی شهرهای خراسان بزرگ) «بندای» یا «پیدای» میگویند و «دای» گونهای دیگر از «دی» در واژهی دیوار است. گونهی دیگر دای «لاد» است:
« لاذ – دیواری که از گل بر هم نهاده بود گویند به چینه برآوردست و از لاد کردست.
عنصری گفت:
به پای پست کند برکشیده گردن شیر
به دست رخنه کند لاذ آهنین بنیاد» [۳۴]
آنچه که لاد بر رویش میایستد «بنلاد» نیز خوانده میشود:
« بنلاذ- بُنا [۳۵] باشد؛ زرا کیلاذ بر سر بنلاذ نهند.
فرالاوی گفت: لاذ را بر بنای محکم نهکه نگهدار لاذ بنلاذ است.» [۳۶]
اینجا روشن میشود که «بنیاد»، گونهای دیگر از بنلاد است که گونهی کهنتر آن «بنداد» و «بندات» بوده است. بن در همهی این واژهها یکسان مانده و بهر دویم آن به گونههای «لاد» و «داد» و «دات» بوده است که گونهای دیگر از همان «دای» بوده باشد. «دات» در زبان پهلوی و «داد» در زبان فارسی برابر «قانون» تازی است. چرا «دای» و دیوار برابر با «داد» است؛ زیرا هنگامی که نخستین دایها و دیوارها پدید آمد، نخستین داد نیز پیدا شد. گذشتن از دیوار دیگران، گذشتن از داد بود. اینکه در دفترهای ایرانی هوشنگ را پیشداد مینامند، بدان روی است که در زمان هوشنگ یا هوشنگی [۳۷] که نخستین غارها یا خانههای دستکرد ساخته شد، نخستین دیوار و نخستین داد پدید آمد.
واژهی «فریاد» که امروز برای بانگ و غریو میآید، در پهلوی نو «fra-yat» و در پهلوی کهن «فردات» بوده است. پیشوند فِرُ، جنبش به سوی پیش را میرساند که هنوز در [واژههای] «فردا» و «فرجام»، «فراز» … زنده است. بخش دویم آن نیز همان داد و دیوار را میرساند و «فریادخواندن»، کسان را به سوی دیوار خویش خواندن و یاریخواستن است.[۳۸] پس «داد» فارسی که گونهی دیگر آن «دای» است، هم داد است و هم دیوار. دیوار به گونههای «دینال» و «دیوال» نیز خوانده میشود و بخش دویم دیوال، «وال» است که به انگلیسی به همان معنی «دیوار» است … و از بخت گونهی جابهجاشدهی آن «لاو»[۳۹] نیز در آن زبان «داد» و «قانون» شده است! برگردیم به واژهی «فونداسیون» که پسوند آن «ایون» است و «ت» پایانی آن وابسته به «دا»ست و بنابراین، این واژه «بندات» است و دو واژهی نخستین «بندات» پهلوی است که همان «بنداد» یا «بنیاد» امروزین بوده باشد! اکنون که سخن به اینجا رسید، به گفتاری از هارولد والتر بیلی، زبانشناس بزرگ انگلیسی دست یازیم:
«زبانهای هند و اروپایی در طی قرون مختلف از چین (زبان ایرانی در دورهی مغولان حتی در پکن هم به وسیلهی آلانان گفتوگو میشد) تا جزایر ایرلند بدانها تکلم میکردند. بنابراین یک دانشجوی انگلیسی هم که بخواهد زبان مادری خود را نیک تحصیل کند، باید از کتیبههای فارسی باستان اطلاعاتی به دست آورد.» [۴۰]
برای آنکه این گفتار ژرف بزرگترین زبانشناس انگلیسی شکافته شود، نیاز به پیجویی چند واژه داریم.
در زبان انگلیسی برخی کنشها یا گونها هست که از روال همیشگی دیگر کنشها و گونها پیروی نمیکند. از آن میان: واژههای best»»، ««better و «good» را برمیگزینیم. این واژه از روال و داد همیشگی زبان فارسی پیروی میکند که در آن به گونهی «هو»، یا «خوب»، «بهتر» و «بهست» است. پسوند «ایست» در پهلوی و فارسی باستان و در اوستا «ایشت» (išta) برترین جایگاه را برای گون میسازد. [۴۱] واژهی «بهشت» که اکنون در زبان فارسی داریم، بازماندهی «وَهیشت اَخَو» اوستایی (= بهترین جهان) است. در برابر این واژه «دوشاخو» بوده است که «جهان بد» بوده باشد. [۴۲] واژهی «دوشاخو» دگرگونه و ساده گردید و به گونهی «دوزخ» درآمد و از واژه کمکم بهر دویم واژه «وهیشت اخو» فرو افتاد و امروز «بهشت» خوانده میشود. این پسوند در فارسی باستان به گونهی «ایست» در واژهی آمیختهی «مثیست بگانام» (= بزرگترین بغان (ایزدان)) و دیگر واژهها دیده میشود. در پهلوی نیز در واژههای «دیپیران مهیست» (= بزرگترین دبیران)؛ بالیست (= بالاترین) و تومیست (= تاریکترین) دیده میشود. در فارسی دری نیز در واژهی «زشت» که در خراسان «جیشت» خوانده میشود، بر جای هست که گونهی اوستایی آن «از یشت» بوده است!
بازگردیم به سه گونه از انگلیسی «most»، more»» و «many» که در فارسی به گونهی «مه»، «مهتر» و «مهیست» شناخته میشود!
سخن را با گفتاری «فنی» آغاز کردم تا روشن شود که زبان فارسی نه تنها در سرودهها و ترانهها و سرگذشتها و … گستردهترین و تواناترین زبان جهان است که در پهنهی دانش نیز میتوان از آن بهره برد.
پیش از این گفتم که «همداد» را به جای «سیستم» پیشنهاد میکنم و تا کنون تا آنجا که من دیدهام و میدانم، واژهای فارسی در برابر این واژهی اروپایی نبوده است [۴۳] و این واژه در روستای مهاباد اردستان به گونهی «هنداد» [۴۴] به کار میرود. پس اگر «سیستم» چنین شناخته میشود: «همهی پارههای یک گروه یگانه که از یک داد و روش پیروی میکنند، و «داد»ی که بر همهی آنها یکسان روان است و همه به یک چیز روی دارند و بهر همهی آنها در پایان یکی است»، بهترین برابر آن همین «همداد» است.
باری، نوشتههای پیشینیان خردمند ما در زمینههای گونهگون دانش از پزشکی، هندسه، جبر، ستارهشناسی و … و نامهای ایرانی همهی ابزارهای ایرانی از دسته و بالشتک و میل و مغزی و پروانه… که در این زمان در ماشینهای اروپایی به کار برده میشود، نشان از همین میدهد.
به این گفتار پورسینا بنگرید: «گوییم هر کجا که اندریافت (احساس) نبود خوشی و درد نبود. پس نخست اندریافت باید. و اندریافت ما را دو گونه بود: یکی هستی که از بیرون بود و یکی وهمی و عقلی که از اندرون بود، و هر یکی سه گونه بود:
– یکی اندریافت چیزی که سازوار و اندرخور قوت اندریابنده بود.
– و یکی ناسازوار و زیانکار و نااندرخور.
– و سیم، میانه که نه این بود و نه آن.
پس خوشی اندریافت اندرخور (احساس شایسته) بود، و درد اندریافت نااندرخور بود.
و اما اندریافت آنچه نه این بود و نه آن، نه خوشی بود و نه درد … » [۴۵]
و این سخن از آفتاب روشنتر مینمایاند که زبان فارسی توانایی بایسته برای هر گونه گفتاری از هر شاخهی دانش دارد و نگرشی به دفترهای دانایان گذشتهی این سرزمین رهگشای کسانی است که گمانی نه چنین دارند!
من گفتار را در این زمینه بسنده میدانم، جز آنکه برای روشنشدن اندیشهی آنان که گمان میبرند دگرگونکردن شیوهی نویسندگی از فارسی به روسی در تاجیکستان یک کار سازنده است، به سخنی از انگلس دست مییازم که به مارکس نوشته است: «چند هفتهای است که در پهنهی ادبیات و هنر مشرقزمین غرق شدهام و از فرصت استفاده کرده، به آموختن زبان فارسی پرداختهام … زبان فارسی زبانی است بسیار آسان و راحت و اگر الفبای عربی نبود که همیشه پنج شش حرف تقریباً به یک صدا تلفظ میشوند و اعراب نیز روی کلمهها گذاشته نمیشود که دشواریهایی در خواندن و نوشتن به وجود میآورد، با این حال قول میدهم که در ۴۸ ساعت دستور زبان فارسی را یاد بگیرم … برای Wietling بسیار متأسفم که فارسی نمیداند؛ زیرا اگر آشنایی با این زبان داشت، میتوانست آن زبان جهانی را که در آرزو داشته، بیابد.» [۴۶]
پینوشتها:
۱. تاریخ و زبان در افغانستان، رویهی ۲۰.
۲. «… همیشه در خدمت شاهان خضوع و خشوع و ذل نمودیم، و فرمانبرداری و طاعت و اخلاص و وفا گزیدیم. کارها بدین خصلت استقامت گرفت، و بر گردن و سر همهی اقالیم، بدین برآمدیم و از این است که ما را خاضعین نام نهادند.» «نامهی تنسر به گشنسب»، به تصحیح مجتبی مینوی، رویهی ۷۴.
۳.ایرانویج، یا آریاویج: ناف و هستهی ایران، خاستگاه و پدیدآورندهی ایران.
۴. وندیداد، چاپ دانش، ۱۳۶۱، رویههای ۱۳ تا ۱۵.
۵. همان، رویههای ۹ و ۱۰.
۶. در رویههای ۱۳ و ۱۴ و ۵۱ کتاب «تاریخ و زبان در افغانستان» نام از «دو ملت» و «دو کشور» میرود … اما همهجا پیآمد این جدایی سوز و ناله و فریاد است: «پس چرا دم از همنوائی نمیزدند؟» … « آنگاه این دو ملت همگون و همآیین بر اثر دوستی دو دولت و تبلیغات مصلحتآمیزانه از هم جدا میافتند و یکی دیگری را به بیگانگی سوق میدهد. »
۷. رویهی ۱۹ از همان دفتر .
۸. در پیوستی که پیرامون واژهی «پرزیوان» در پایان همین دفتر آمده است، دوست گرانمایه احمد اقتداری مینویسد که در گروه چوپانان «لار» به چوپانی برمیخورد که گویش خراسانی ویژه داشته است و دیگران او را «اوغون» مینامیدند و به گمان وی سرخسی میآید. اما او گفت: «مو پرزیوانم.» چوپانان دیگر گفتند اوغون است؛ یعنی افغانی است. اما خود او باز لب به سخن گشود و با پرخاشی آرام گفت: «پرزیوانم، عمری نهام… » رویهی ۱۸۸ همان دفتر .
۹. همان، رویههای ۸۵ تا ۹۰، و نیز در رویههای ۵۲، ۵۴، ۱۰۲، ۱۰۴ و ۱۰۶ سخنان ارزندهای دربارهی زبان پشتو آمده است.
۱۰. «ظاهرشاه خاطرخواه دلباخته و مدافع سرسخت و یکسوارهی زبان پشتو هم بود، زبانی که خودش آن را به خوبی نمیدانست و معلمی برگزیده بود تا زبان مزبور را برایش بفهماند.» رویهی ۵۲ … و نیز، «آقای عبدالحی حبیبی از محققان پشتوزبان قندهارند و مدافع زبان پشتو نیز هستند، اما ایشان اغلب آثار تحقیقی و پژوهشی خود را به زبان فارسی نگاشتهاند و این نیز دلیل دیگری است بر عالیبودن و افضلبودن واژگان و فرهنگ زبان فارسی.» «تاریخ و زبان در افغانستان »، رویهی ۱۱۰.
۱۱. در برابر استعمار، این واژه را برگزیدم. استثمار را نیز میتوان بهرهکشی ترجمه کرد.
۱۲. «مؤلف دستور زبان معاصر دری در مقدمهی کتاب خود ذیل عنوان یادداشت، مطلب ذیل را در بیان افتراق فارسی افغانستان و فارسی ایران از قول خانم کیسیلوه، عضو انستیتوی شرقشناسی آکادمی علوم شوروی میآورد که: «بنا به اجازهتان آقای حبیب یک نسخهی گرامر دریشان را به من دادند، تا آشنا شوم … همین که احساس کردم تا اکنون هستند محققانی که وجود یک زبان مستقل ادبی در افغانستان را انکار میکنند، از جملهی آقای حمیدی (عبدالحبیب) از هموطنان شما میباشند که میگویند: «زبان گفتوگویی» ما لهجهی کابلی است که در حقیقت با زبان تهران خیلی فرق دارد، اما «زبان ادبی» ما همانا زبان امروزهی فارسی ایران است و بس … من از سال ۱۹۵۸ با این مفکوره (!!) مبارزه کردم و به نفع زبان شما گفتم و نوشتم. حالا که با نظریهی علمی خودتان دربارهی موجودیت سه شاخهی مستقل زبان فارسی در سه مملکت همجوار آشنا شدم، درجهی مسرت و لذت مرا تصور کرده میتوانید!! …» رویههای ۱۱۸ و ۱۱۹. یک بار دیگر این سخن را بخوانید … تا بر شما روشن گردد که کسانی که نام خاورشناس دارند، تا چهاندازه با نخستین ابزار خاورشناسی که زبان فارسی باشد، بیگانهاند.
۱۳. «از بهر همین سودجویی قدرتهای اقتصادی دنیاست که عدهای از شرقشناسان نظریهی زبانشناسانهای پروردهاند مبنی بر اینکه زبان مردم افغانستان زبانی است که «دری» خوانده میشود و زبان مردم ایران «فارسی» است و زبان فارسینویسان تاجیک، «تاجیکی». هنگامی که این نظریهی واهی نضج گرفت، عصبیتهای ملی و مذهبی و اقتصادی هم با آن اختلاط پیدا میکند و چیزی که از این کشت استعمارگران درو میگردد، دوری است و گریز؛ فصل است و نادیدهگرفتن وصل …» رویههای ۷۲ و ۷۳.
۱۴. رویهی ۸۱ همان دفتر .
۱۵. رویههای ۲۷، ۴۴، ۹۹، ۱۱۳، ۱۱۶.
۱۶. رویههای ۵۳، ۱۱۶، ۱۲۵.
۱۷. رویههای ۶۶، ۱۳۶.
۱۸. رویهی ۵۰: «… پیوندهایی برقرار شد و همچون پیوندها موجبات دوری و افتراق ملتها را به دنبال داشت.»
۱۹. رویهی ۳۰: «آری امیران نا اهل و گوسفندمند …»
۲۰. رویهی ۳۱: «شمشیر مرصعی در میانشان آویخته میشد.»
۲۱. رویهی ۴۱: «سوگمندانه نظیر طرزی در میان رجال دورهی امانی معدودی بیش نبودند.»
۲۲. رویهی ۴۴: «نیز مدارسی که در دورهی امانی به تبع غرب بنا نهاده شد…»
۲۳. رویهی ۴۵: «نابهینهاندیشی و عدم آمادگی.» بداندیشی از آمیختن دو واژه پدید آمده و بسی بهتر از نابهینهاندیشی است که از فراهمآمدن چهار واژه پیدا شده است.
۲۴. رویهی ۶۳: «هم هر یک از زبانها و گویشهای مزبور دارای گونههای زبانی متعدد و چندگانه میباشند.»
۲۵. رویهی ۹۶: «صدها پروبلمهایی که آقای حبیبی بر متون و اسناد کهن و دیرینهی فارسی میبیند، کدام است و چیست؟» شاید این سخن را از گفتار حبیبی در اینجا آورده است.
۲۶. رویهی ۱۱۴: «باری این مسأله موجب آمده که در گونهی فارسی افغانستان کلمات بیشماری از طریق بازرگانی و روابط فرهنگی و صنعتی از زبانهای روسی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه، و اردو وارد زبان فارسی افغانستان گردد، به حدی که در بعضی موارد، جای اصیلترین واژههای فارسی را گرفته است. مثلاً به جای «دبیرستان » کلمهی فرانسوی «لیسه» استعمال دارد.»
۲۷. پته خزانه: گنج نهفته.
۲۸. رویهی ۹۱.
۲۹. بخشی از افغانستان کنونی «نیمروز» نامیده میشود. نیمروزی که نیمهی آن در ایران کنونی است و پایتخت آن زرنگ نیز در اینسو ست. بخش بالای افغانستان امروز مرو و بلخ و هرات و … بهتر از همه در این چامهی فتوحی مروزی آمده است، چامهای که سرود و برای آزار انوری از گفتههای وی به شمار آورد:
چار شهر است، مر خراسان را بر چار طرف که وسطشان به مسافت، کــم سددرسد نیست
بلخ شهری است درآکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحـیش یکی بخـرد نیــست
مرو شهریست بترتیب همــــه چیز در او جد و هزلش متساویست، هری هم بد آنـیست
حبذا شهر نشابور کــه در روی زمــــینگر بهشت است همانست، وگرنه خود نیسـت
رودکی سمرقندی در چامهی بلند «مرا بود و فرو ریخت هر چند دندان بود » بدانجا میرسد که خود را شاعر خراسان میخواند:
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
و خاورشناسان مسکو میگویند که او از «خلقهای آسیای میانه» است و بیجا گفته است که خراسانی است.
۳۰. «بناء (بر این) اگر ابوریحان در غزنین پختگی فکری خود را عرضه نمیکرد، و اگر ناصرخسرو در غربتگاه یمگان به تبلیغ اندیشههایش نمیپرداخت، و اگر سنایی راه عرفان را در غزنین گشاده نمیگردانید، بدونشک ارکان مسلم ادب و فرهنگ در دورههای بعد در سرزمینهای کاشان، شیراز و … زایش و پرورش نمییافت. بناء شایسته آن است که عنوان گسترده و پهناور زبان و ادبیات فارسی را محدود به مرزهای سیاسی نکنیم و ادبیات ایران نام ننهیم.» (رویهی ۱۳۶).
۳۱. انبودن: رویاندن و پرورش و بالاندن گیاه.
۳۲. همداد: سیستم.
۳۳. تازیان بدانروی که از سوی دریا با بخش پارس ایران همسایه بودند، و نیز پادشاهانی پارسینژاد از تیرههای هخامنشی و ساسانی بر این کشور فرمان میراندند، این مرز را «فارس» و زبانش را «فارسی» خواندند، و این نام بر این زبان ماند و استوار گشت؛ اما چنان که از برخی سرودههای سعدی و دیگر سخنوران شیرازی و پارسی پیدا است، زبان مردمان استان فارس زبانی جز از این «زبان فارسی دری» بوده است. نشانههای بیشتر از آن را در سرودههای شمس پس ناصر میتوان دید که همه به زبان شیرازی است … پس این زبان فارسی دری زبان مردمان فارس نیست. آنانکه این نام را بر این زبان گذاشتند، «زبان ایرانی» را خواستند گفت، که همان دگرگونشدهی زبان خراسانیان است، زبان رودکی سمرقندی و عماره مروزی و استغنایی نیشابوری.
۳۴. لغت فرس اسدی توسی، کتابخانهی طهوری، چ دوم، ۲۵۳۶، رویهی ۴۵.
۳۵. بنا، همسنگ خدا، همان بن و ریشه است.
۳۶. لغت فرس، رویهی ۴۶.
۳۷. هوشنگ از دو بخش هو [= خوب] و شنگ [= خانه] پدید آمده است. شنگ در زبان ارمنی «ساختمان» است و گونهی کوتاهترشدهی آن «شن» در گلشن و شندف دیده میشود. گونههای دیگرش، خن، کن، کان، خان و خانه است. و روی همرفته، روزگار هوشنگ هنگام خانهسازی مردمان است. نگاه کنید به: کتاب زندگی و مهاجرت نژاد آریا، بر اساس روایات ایرانی، نوشته فریدون جنیدی، بخش هوشنگ، نشر بلخ وابسته به بنیاد نیشابور.
۳۸. فریادخواهی [= کمکخواهی]، فریاد خواستن [= کمک خواستن]، به فریاد رسیدن [= به کمک رسیدن]
برفتند یکسر به درگـاه شــــاهغــریوان و نالان و فریادخواه
بگویش که آری، خداوند رخشتـو را داد، یـزدان فریادبخش
نخـواهد به تو بد، به آزرم کسبه سختــی بود یار و فریادرس
که سام آمده بد، ز هنـــدوستان به فـــریاد آن رزم جادوستان
فردوسی
شنیدم که سالی به زندان بماند نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند
سعدی
۳۹. جابهجایی واکها در واژه در زبانشناسی پدیدهای شناخته شده است؛ چون «پرهیز » فارسی و «پهریز » پهلوی… کودکان از همین روی به «عکس »، «اسک» میگویند.
۴۰. میراث ایران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، نوشته سیزده خاورشناس، ترجمهی گروه مترجمان، ۱۳۴۶، رویهی ۲۸۷.
۴۱. صفت، تفضیلی، عالی.
۴۲. دوش (= بد) هنوز در واژههای دشمن (= بداندیش)؛ دژخیم (= بدنهاد)؛ دژکام (= ناکام) یا بدکام و نیز در واژهی «دیژ باختاوار» ارمنی (= بدبختانه)، زنده است.
۴۳. نگاه کنید به: کتاب نگرش سیستمی، نوشته دکتر مهدی فرشاد، رویه ۱، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲.
۴۴. این را از سعید وزیری شنیدهام که گفت اگر در آن روستا به گرهی در کار برخورند، همه با هم به سگالش مینشینند تا آن را «هنداد» کنند. «هن» در این واژه گونهای دیگر از «هم» است. گونههای «هم»، «هن»، «ان» را در گونههای یک واژه مانند «همباز»، «هنباز» و «انباز» میبینیم.
۴۵. الهیات دانشنامه علایی، به کوشش: روانشاد دکتر محمد معین، رویههای ۱۰۲ و ۱۰۳.
۴۶. مجموعه آثار مارکس- انگلیس، جلد ۲۸، رویههای ۱-۲۶۰؛ برگرفته از: کتابنمای ایران (دفتر اول)، به کوشش چنگیز پهلوان، تهران، نشر نو، ۱۳۶۹ .
باید همه زبانها سره باشند.
فارسی = سره
ترکی = جیلخا
عربی = سلیس
و …