درباره‌ی پیشینه‌ی تاریخیِ «آذری»

پارسی‌انجمن: «آذری» به گویشِ کهنِ آذربایجان که گویشی از زبانِ پارسی بوده است گفته می‌شود. با ترکتازیِ ترکان به ایران‌زمین، آذری از نیمه‌ی سده‌ی یازدهمِ مَهی(قمری) جایِ خود را به زبانِ ترکی داد.

در جستارِ زیر «حسین نوین رنگرز»، استادِ دانشکده‌ی زبان و ادبیاتِ پارسی دانشگاهِ محققِ اردبیلی، نویسنده و پژوهشگرِ زبان و تاریخ، به پیشینه‌ی تاریخیِ «آذری»پرداخته است.

***

آنچه از شواهد تاریخی برمی‌آید، گواه این حقیقت است که اصطلاح آذری همیشه با نام آذربایجان توأم بوده است و برای نخستین بار از نظر تباری و قومی در قرن سوم هجری و از نظر زبانی در قرن چهارم هجری از آن سخن به میان آمده است. بعدها نام «زبان آذری» به همراه‌ یاد نام آذربایجان یا مردم آن به میان آمده و به کار رفته است؛ به‌عنوان مثال، یاقوت حموی (۵۷۵ تا ۶۲۵ هـ.) در کتاب خود (معجم‌الادباء) از زبان خطیب تبریزی که با همسایه خود به «زبان آذری» تکلّم می‌نموده، یاد کرده است. و نیز در معجم‌البلدان خود (تألیف در سال ۶۲۱ هـ.) وقتی در شرح آذربایجان سخن می‌گوید، اشاره می‌کند که آذربایجان اقلیم وسیعی است و مشهورترین شهر آن تبریز است که زبان مردم آن آذری است. و به این ترتیب به اصطلاح «زبان آذری» اشاره می‌نماید (حموی، ۱۸۶۶: ۱۷۲).

درباره اصطلاح آذری

اصطلاح «آذری» مخفّف «آذربایجان» است و حکایت از زبانی می‌کند که در آذربایجان به آن تکلّم می‌کردند. اطلاق «آذری» به زبان مردم آذربایجان در دوران اسلامی تا روزگار صفویه است و از روزگار صفویه نیز، که زبان ایرانی آذربایجانی دست‌خوش تغییر و تحوّل اساسی شده، استعمال آن متوّقف شده است و نباید تصوّر کرد که «آذری» به زبانی که در هر زمانی در آذربایجان مورد تکلّم بوده است، اطلاق می‌شود (از جمله به زبان ترکی) بلکه «آذری» اصطلاحی است حاکی از زبان ایرانی دیرین آذربایجان که از روزگار مادی تا عصر صفوی را در برمی‌گیرد.

اصطلاح آذری «گاهی در مفهوم عام» فهلوی و گاهی در مفهوم خاص مثلاً «تبریزی، زنجانی، اردبیلی، مراغه‌ای، ارموی و…» استعمال می‌شود؛ یعنی در بعضی منابع به جای «آذری» مصادیق جزئی آن از قبیل اردبیلی، مراغی، زنجانی، تبریزی و منابع اصطلاح عام آذری به کار رفته است.

البتّه در این‌جا باید به مشکلات بررسی و مطالعه‌ی زبان آذری نیز اشاره کرد زیرا گستردگی پهنه‌های مرزی جغرافیایی این زبان و نامشخص بودن محدوده‌ی واقعی آن، از زنجان و تبریز و ارومیه، خلخال و اردبیل تا ارمنستان و گرجستان، موجب دشواری مطالعه و بررسی و شناسایی صورت و ساختار علمی این زبان گردیده است؛ به عبارتی دیگر آذری همان «پهلوی» است یا «فهلوی آذربایجان» و نسبت به «فهلوی» همان مقام را دارد که لری، همدانی، گیلکی، طبری، رازی و قزوینی و از مترادف‌های آذری می‌توان به این موارد اشاره کرد: آذری، آذریی، آذری تبریزی، ‌آذری اردبیلی.

 درباره‌ی زبان آذری

مردم ایران از اقوام آریایی به‌ شمار می‌آیند که حدود چهار هزار سال قبل به سرزمین ایران کوچیده و وارد شده‌اند. مسلّم است که زبان آریایی باستانی در ایران به چهار گروه زبان «فارسی باستان»، «مادی»، «سکایی» و «اوستایی» تقسیم شده است(۱) و براساس قانون زبان‌شناسی و اصل تحوّل و دگرگونی همه‌ی عناصر عالم، زبان نیز حالت و دگرگونی تازه‌ای به خود می‌گیرد. زبان باستانی ایران (فارسی باستان) هم بر اثر سیر تاریخی خود به زبان‌های فارسی میانه و دری امروزی متحوّل شده است.

ام‍ّا از زبان‌های باستانی ایرانی، از اوستا، که بازمانده‌ی سه هزار سال پیش است، نشانه‌های قابل توج‍ّهی باقی مانده است. از فارسی باستان نیز در کتیبه‌های هخامنشی تعداد قابل توجّهی جمله به دست ما رسیده است. هرگاه این دو زبان را در کنار هم بسنجیم، پی می‌بریم که زبان اوستا یا زبان پارسی باستان، تقریباً گویشی از یک زبان بوده‌اند. اقوام ایرانویچ، که قبلاً نیز به آن اشاره شد، اقوام پارس، پارت و ماد بودند. مادها در شمال، پارس‌ها در جنوب و پارت‌ها در مشرق سکونت داشتند و پیداست که زبان هر سه قوم نیز در اصل یکی بوده است. …

نکته‌ی دیگری که لازم است به آن اشاره شود، این است که در بین زبان‌های مختلف ایرانی، لهجه‌های گوناگون دیگری نیز پیدا شده‌اند که احمد کسروی آنها را «نیم‌زبان» نامیده است (کسروی، ۲۵۳۶: ۳۳۷)، به این معنی که در گوشه و کنار ایران، لهجه‌های گوناگونی برخاسته‌اند که همگی از زبان مادر یا اصلی ایران (پارسی) منشعب شده‌اند؛ مانند لهجه‌های سمنانی، شیرازی، مازندرانی، گیلکی و … که ریشه و بنیاد همه‌ی آنها یکی است. زبان آذری نیز که در اصل همان زبان مادها بود، پس از آمدن مادها به آذربایجان و نواحی آن با زبان بومیان پیشین آذربایجان درآمیخت و رنگ و شیوه‌ی دیگری پیدا کرد. این زبان، زبان همه‌ی مادها بود و در اداره‌ی امور کشور نیز از آن استفاده می‌شد. بعدها که هخامنشیان اداره‌ی امور کشور را به دست گرفتند، پارسی باستان را رسمیت دادند. ام‍ّا زبان‌ مادها، نیز جای خود را داشت و به آن تکلّم و حتّی کتابت نیز می‌شد (همان).

شرق‌شناسان اروپایی دو کتاب پهلوی را به چاپ رسانده‌اند به نام یادگار زریران و دیگری به نام درخت آسوریک که به قول احمد کسروی این دو نوشته در آذربایجان نوشته شده است و ما در آنها کلمه‌هایی را می‌بینیم که جز در زبان آذری یا در آذربایجان پیدا نمی‌شود. از این‌رو ما آنها را نمونه‌ای از زبان آذربایجان می‌شناسیم (همان: ۳۳۸).

این جدایی زبانی میان شمال ایران با جنوب تا زمان اسلام وجود داشت. پس از قرن‌های چهارم و پنجم است که جغرافی‌نگاران عرب «آذری» را زبان آذربایجان می‌نامند و برخی نیز معتقدند که زبانی است ویژه‌ی خودشان که دیگران آن را نمی‌فهمند (یاقوت حموی، ۱۸۶۶: ۱۷۲)، با این حال قطران و شاعران دیگری را نیز می‌بینیم که به فارسی (زبان ملّی ایرانیان) یا زبان همگان شعر سروده‌اند این امر بیانگر این حقیقت است که زبان آذری لهجه‌ای از زبان پارسی باستان، که بعداً به ‌صورت پارسی دری درآمده، می‌باشد. سرودن شعر فارسی به وسیله‌ی شاعران آذربایجان و ظهور شاعران نامدار در این محل، بیانگر این حقیقت است که منظور نوسندگان سده های اول اسلام از زبان آذری در آذربایجان، ترکی نبوده، زیرا اگر این دسته از شاعران زبانی غیر از زبان ایرانی داشتند (مثلاً ترکی) به همان زبان شعر می‌سرودند. درحالی‌که در دوره‌ی شاعران مه‍می همچون قطران، مجیر، فلکی و بعداً نظامی و خاقانی هنوز زبان ترکی در آذربایجان و قفقاز رسمیت نیافته بود و این از امور محال است که شاعران در محل بومی و با زبان ملّی و قدیمی خود، به زبان بیگانه، غیر ملّی و غیربومی روی آورده و شعر بسرایند.

نتیجه آن‌که «آذری» یکی از لهجه‌ها یا نیم‌زبان‌های بزرگ و ریشه‌داری همچون کردی، مازندرانی، تالشی، گیلانی، سمنانی، شیرازی، لرستانی و مانند اینها بوده و در سراسر آذربایجان به آن زبان سخن گفته می‌شده است. سرانجام این‌که شاخه‌ای از زبان ایرانی بوده و از زمان باستان در ایران پیدا شده و همیشه در پشت سر زبان همگان (فارسی) جایگاهی داشته است.

زبان آذری از دیدگاه تاریخی

همان‌طوری که ایرانیان، بعد از حمله‌ی مسلمانان عد‌ه‌ی زیادی از واژه‌ها و ترکیبات زبانی آنها را به وام گرفتند، بعد از حمله و نفوذ ترکان به ایران نیز واژه‌ها و ترکیباتی از ترکان را به عاریت گرفتند. همان‌گونه که عرب‌ها و ترک‌ها نیز کلمات و واژه‌های زیادی از پارسی اخذ و اقتباس نمودند.

یکی از راه‌هایی که از طریق آن می‌توان علل دگرگشت و تغییر زبان قومی را طی روزگاران و زمان‌های گذشته مطالعه و بررسی کرد، شناسایی نام رودها، کوه‌ها، دریاها، دریاچه‌ها، شهر و روستاهای آن قوم و یا منطقه است. زیرا مردم هر سرزمین این نام‌ها را از زبان خود پدید می‌آوردند.

راه دیگر بررسی و مطالعه‌ی گویش‌های مردم سرزمین‌هایی است که‌ یا خشک و غیرمناسب برای سکونت بوده‌اند و یا به سبب قرار داشتن در دل صخره‌ها و کوه‌ها از گذر بیگانگان و اقامت آنان مصون مانده‌اند.

راه سوم مطالعه‌ی کتیبه‌های تاریخی است که این روش نیز می‌تواند راهنمای مفیدی در مطالعه و شناسایی زبان منطقه و قوم مورد نظر باشد.

در مورد روش نخست، احمد کسروی نام‌های رودها، کوه‌ها، آبادی‌های آذربایجانی را به سه دسته‌ یا بخش تقسیم کرده است:

دسته‌ی نخست نام‌هایی که معنای روشنی ندارند. دسته‌ی دوم نام‌هایی که پی به معانی آنها برده شده است و دسته‌ی سوم آن نام‌هایی که معانی کاملاً روشن و معلومی دارند (کسروی، ۲۵۳۶: ۳۲۳). کسروی در ضمن به نکته‌ی جالب توج‍هی نیز اشاره کرده است و آن وجود نام‌های مشابه فارسی و ترکی است. وی معتقد است که این نام‌ها از پارسی به ترکی برگردانده شده‌اند و شکل دوگانه‌ای پیدا کرده‌اند.

در مورد اسامی دسته‌ی نخست باید گفت که نام‌های مذکور متعلّق به روزگاران بسیار کهن و مربوط به زبان بومی آذربایجان پیش از ورود آریاییان می‌باشد. البتّه باید اذعان کرد که در میان نام‌های روشن، نام‌هایی نیز وجود دارد که از قدمت تاریخی برخوردار نیستند. کسروی اسامی تبریز،‌ خوی، سلماس ویجویه، لیلاوا، الوار، آستارا، اوجان، ارس و ازناب و… برخی دیگر را از این گروه می‌شمارد که معنای روشنی ندارند (همان).

درباره‌ی اسامی دسته‌ی دوم، که‌ یک بحث زبان‌شناختی است، ما در اینجا اشاره نمی‌کنیم. زیرا آن دسته نام‌هایی هستند که ما از راه زبان‌شناسی به معنای آنها پی می‌توانیم ببریم؛ مانند مرند، آرونق، مارالان،‌مراغه، گیلاندوز، دیلمقان و… و برای مطالعه‌ی آن می‌توان به کاروند کسروی مراجعه کرد.

ام‍ّا دسته‌ی سوم نام‌هایی هستند که معنای روشنی دارند و این خود مؤی‍د آن است که پیش از نفوذ زبان ترکی در آذربایجان،‌ مردم این نواحی به چه زبان سخن می‌گفتند. همه‌ی نام‌هایی که در زیر از نظر خوانندگان محترم می‌گذرد، پارسی است و پارسی بودن آن نیز کاملاً روشن و آشکار می‌باشد:

گرمارود، سردرود، لاهرود، ابهررود، ایجرود، گرمرود، تنگ‌آب، دو‌آب، آب‌گرم، ارسباران، پل‌دشت، شاه‌آباد، دستجرد (دستگرد)، دره‌ریز، شبستر، دینار، تازه‌کند، بهارستان، گیلانده، کاروان، چهرگان، دیزج، دیزه، گردآباد، رشکان، بستان‌آباد، ایرانشاه، خوش‌مقام، باباسرخه، قلعه‌سرخه، هشتاد جفت، کجور،‌خورخوره، برش، انگوران، ماه‌نشان، شروان‌ده، بهرمان، شیرین، زیرین‌آباد، نیم‌آور، خرم‌دره، میانه، خدا‌آفرین، بیله‌سوار، اردبیل، دهخوارقان(دهخوارگان ـ ده‌خوارگان)، سهرورد، زاغه، خوشه‌دره، زنجیران، دینور، میمند، بانستان، دیلمقان، گرمادوز، گیلاندوز، زنجان، مایان (ماهان)، هشته‌سر (هشتاد سر)، دریاچه چیچست (کبودان، ارومیه)، جزیره آرزو و … .

ام‍ّا در مورد نام‌های مشابه فارسی و ترکی احمد کسروی بر این عقیده است که نام رود قزل‌اوزن در گذشته زرین‌رود و نام کارارود یا قارارود در گذشته کلان‌رود بوده است و از این قبیل، کسروی (همان: ۳۷۱) در مورد نام‌های ترکی اشگه‌سو، یالقوزآغاج، استی‌بولاغ، سوگودلو، گردکانلو، قوزلو و قزلجه نیز معتقد است که نام کهن و قدیمی آنها به ترتیب عبارتند از: آب باریک، یکه‌دار، گرمخانی‌، بیدک، گردکانک، جوزدان و سرخه بوده است (کسروی، ۲۵۳۶: ۳۷۳ و ۳۷۴). کسروی باز در این مورد می‌نویسد: ترکان در دیه‌هایی که نشیمن گرفتند، اگر نام یک آبادی معنای روشنی داشت، آن را ترجمه نموده نام ترکی می‌نهادند و از این‌جاست که ما امروز در آذربایجان یک رشته نام‌های آبادی می‌یابیم که هم معنای آنها به فارسی در آنجا و یا جاهای دیگر نیز هست، مانند اشگه‌سو، یالقوزآغاج، استی‌بولاغ، سگدی (سکدلو)، گردکانلو، قزلو، قزلجه و مانند اینها که در برابر آنها همان‌طوری که گفتیم آب باریک، یکه‌دار‌، گرمخانی، بیدک، گردکانگ، جوزدان و سرخه را داریم (همان: ۳۲۹ و ۳۳۰).

مسأله‌ی مه‍م دیگر وجود بقایای زبان کهن در سرزمین‌هایی است که مهاجمان و یا مهاجران ترک به آن توج‍ه نکرده ‌یا دسترسی نداشته‌اند. که نمونه‌هایی از آنها را در جای خود آورده و نشان داده‌ایم.

 تاریخ زبان آذری در آذربایجان

همان‌طوری که در بخش مادها بحث گردید، زبان باستانی آذربایجان مادی بود. این زبان که خود یکی از چهار زبان باستانی ایرانی بود، بر اثر اختلاط و آمیزش با زبان فارسی باستان و زبان اوستایی رایج در آذربایجان به‌صورت زبان آذری دوران اسلام به بعد درآمد. این زبان در دوره‌های اشکانی و ساسانی، به نام پهلوی معروف بود. آرتور کریستین‌سن، در این باره می‌نویسد: «زبان پهلوی در دوره‌ی اشکانیان و ساسانیان زبان رسمی ایران بود که آذربایجان بخشی از سرزمین‌های شمالی آن به نام ماد صغیر را تشکیل می‌داده، زبان حقیقی پهلوی آذربایجان بود» (کاتبی، ۱۳۶۹: ۳۵). کسروی هم معتقد است که برخی از کتاب‌ها به زبان پهلوی، مانند درخت آسوریک و یادگار زریران در آذربایجان نوشته شده است (کسروی، ۲۵۳۶: ۳۳۸)، به این معنی که زبان رایج آن دوره در آذربایجان پهلوی بود که آثار مذکور هم به همین زبان نوشته شده است. مارکوارت هم معتقد است که: «زبان حقیقی پهلوی یا زبان اشکانیان، زبان آذربایجان بوده است» (کاتبی، ۱۳۶۹: ۳۴). در کتاب «دستور زبان فارسی میانه» هم‌چنین آمده است: «حدود رواج زبان پهلوی از قرن چهارم قبل از میلاد تا قرن هفتم میلادی بوده است. پس از آن هم گرچه این زبان از رسمیت افتاد، ولی مدت چند قرن دیگر مورد استفاده بود … . بسیاری از امرای نواحی شمال ایران تا قرن نهم میلادی [سوم هجری] سنگ قبر با نوشته فارسی میانه از خود به‌ یادگار گذاشته‌اند» (همان: ۳۵ و ۳۶).

به این ترتیب زبان پهلوی با تغییراتی هم که در آن به وجود آمده بود، در آذربایجان رواج داشته و اشکال دیگر آن به نام‌های زبان ایرانی فارسی،‌ آذری، تاتی و گویش‌های محلّی دیگر کاربرد عام و خاصّ در موارد رسمی، فرهنگی، ادبی و محاوره و گفتگو، ترانه‌گویی و فولکلور داشته است.

پس، بدیهی است که زبان باستانی آذربایجان، ایرانی (پهلوی) بود و زبان آذری که تا همین اواخر نیز در آذربایجان و نواحی آن حیات داشت، دنباله‌ی بلافاصل زبان پهلوی (پارسیگ) می‌باشد.

چرایی از میان رفتن زبان آذری

کتابت تنها وسیله‌ی اصلی ماندگاری آثار علمی و ادبی است و هرجا که نشان کتابت بوده، آثار فکری بشری هم محفوظ مانده است. زبان‌ها یا لهجه‌های بومی و محلّی قدیمی ایران نیز که به کتابت درنیامده‌اند، از بین رفته‌اند. امروز هم اگر لهجه‌های محلّی و بومی مناطق مختلف مقهور زبان فارسی شده‌اند، به علّت عدم کتابت آنها از روزگاران قدیم بوده است.

زبان آذری نیز از زمان‌های قدیم به علّت عدم کتابت نتوانست دوام خود را در طیّ حیات تاریخی خود حفظ کند. بخصوص با غلبه‌ی زبان ترکی و حاکمیت‌های سیاسی ترکان این روند رو به فزونی نهاد تا این‌که در دوران معاصر وضع فعلی را پیدا کرد.

در مقدّمه‌ی دیوان قطران، از قول حسن تقی‌زاده می‌خوانیم: «از آثار کتبی مشرق ایران (خراسان و ماوراءالنهر) … بالنسبه مایه‌ی فراوانی نظماً و نثراً به وجود آمده، لکن از آثار نواحی شمالی و غربی ایران جز بسیار اندکی وجود ندارد. زبان دری که بعدها تنها زبان رسمی و مستعمل کتابت کلّ ایران شد و رونق گرفت و زبان فارسی دوره‌ی اسلامی شد و اگر گویندگانی در تبریز و گنجه و شیروان یا همدان و قزوین بودند که زبان مادری و زبان محاوره‌ی آنان اقسامی دیگر از فارسی بوده که در واقع زبان محلی بوده، آنها نیز همان زبان دری را که حکم زبان فصیح رسمی پیدا کرده بود، به کار می‌بردند و زبان‌های محلّی آنها به واسطه‌ی استعمال در نوشتن یا به تدریج از میان رفته‌ یا آثاری از آنها در گوشه و کنار باقی مانده» (قطران، بی‌تا: صفحه‌ی الف).

زبان پهلوی در آذربایجان

زبان پهلوی زبان ایران پس از پارسی باستان (دوره‌ی هخامنشی) بود که آن را فارسی میانه یا پارسیگ هم نامیده‌اند. این زبان در آتورپاتکان با بازمانده‌ی زبان‌های مادی و پارسی آمیخته، که آثار آن در آذربایجان باقی مانده و اکنون نیز نشانه‌هایش در گویش‌های تاتی، ترکی و آذری و پارسی نمایان است.

دوره‌ی زبان پهلوی یا فارسی میانه یا پارسیگ که شامل هشت قرن حیات سیاسی ـ اجتماعی مادی‌ها در زمان اشکانیان (۲۴۹ ق.م تا ۲۲۶ میلادی) و ساسانیان (۲۲۶ تا ۶۲۴ میلادی) به شکل زبان خاصّ آتروپاتکان حیات داشته است.

زبان خاص آتروپاتکان، که با تغییر و تکامل، حیات خود را در آذربایجان ادامه داده، جزء زبان‌های ایرانی گروه شمالی است و تفاوت‌های آن با گروه زبان‌های جنوبی ایران کاملاً آشکار است. منتهی در این‌جا امکان بحث و مقایسه مقدور نیست.

به گواه مورّخان و پژوهندگان این زبان پهلوی تا قرن هفتم در آذربایجان نیز حیات داشته است.

زبان دری آذربایجان

عدّه‌ای از زبان‌شناسان و پژوهشگران میان «پارسی دری» و «پارسی جدید» تفاوت قائل هستند و تفاوت آن دو را هم ناشی از محل و منشأ و کیفیت پیدایش آنها می‌دانند.

براساس نظر این گروه، زبان دری از اواخر دوره‌ی ساسانیان، زبان رسمی دربار و زبان اداری قلمرو وسیعی از ایران و تیسفون، پایتخت ایران، بود و در نتیجه‌ی عقب‌نشینی درباریان در زمان یزدگرد ساسانی (۳۱ هجری) به خاور ایران (خراسان، مرو، بلخ و غیره) در آنجا شیوع یافته و از آنجا به تدریج در زمان مسلمانان به سایر نقاط ایران گسترش پیدا کرده است. این زبان در اصل شعبه‌ای از پهلوی و زبان خاصّان و بزرگان و درباریان بود که پس از آغاز انتشار در خراسان و ماوراءالنهر به سایر نقاط ایران راه‌ یافته است.

ام‍ّا منشأ زبان «پارسی جدید» یا «نوین» را بخش‌های باختر و شمال ایران می‌دانند و معتقدند که مردم باختر و شمال باختری و جنوب باختری و مرکز ایران که تا دیری جز به پهلوی و گویش‌های خود سخن نمی‌گفتند و نمی‌نوشتند، پس از انتشار نوشته‌های دری از خراسان به شهرستان‌های دیگر ایران، در زبان آنها نیز دگرگونی پدید شد و کم‌کم به زبان دری آشنایی یافتند.(۲) به دلیل همین تفاوت‌های لهجه‌ای میان فارسی دری (قدیم) و جدید آشکار می‌باشد به طوری که تعدادی از واژه‌های هر یک از دو زبان برای متکلّمان زبان دیگر، تا حدودی ناآشنا بود و لذا عدّه‌ای نیز برای رفع این دشواری اقدام به تدوین «واژه‌نامه‌ها» نمودند.(۳) سخنان ناصرخسرو در سفرنامه نیز که درباره‌ی قطران و سؤالات وی از دیوان منجیک و دقیقی صورت گرفت، موید همین نکته است که قطران با آن همه قصاید شیرین و استوارش فارسی را خوب می‌دانسته، منتهی برخی اصطلاحات و واژه‌های موجود در پارسی دری (در شرق) را خوب نمی‌دانسته و لذا معانی آنها را از ناصرخسرو، که از ناحیه‌ی خراسان بود، می‌پرسیده است.

باید توج‍ّه داشت که وجود شعرای بزرگی چون قطران تبریزی در آذربایجان و شاعران فارسی‌زبان دیگر مؤید این حقیقت است که زبان ادبی و اداری (فارسی) در همین دوره پیدا نشده، بلکه مسبوق به تاریخ گذشته و طولانی است که طی آن توانسته خود را به این مرحله از پختگی و جزالت کلامی برساند.

زبان فارسی در آذربایجان

تردیدی نیست که تفاوت‌های زبانی که بین پارسی دری و جدید قائل شدیم، تنها از نظر تاریخ تحول زبانی است وگرنه امروزه در کشور ما یک زبان بیشتر رایج نیست و آن زبان فارسی است و فقط ممکن است تعدادی از واژه‌ها، ترکیبات لفظی و احیاناً شیوه‌ی شعری و نگارش زبان‌های تاجیکی، افغانی و دیگر مناطق فارسی‌زبان در ازبکستان، ترکمنستان، قفقاز، بین‌النهرین، سواحل دریای عمان و خلیج‌فارس، هند و سند و غیره تفاوت‌هایی با زبان فارسی معمول در ایران داشته باشد. این مقدار تفاوت تأثیر و تغییری در اصالت و وحدت زبان فارسی، ولو با نام‌هایی چون دری، تاجیکی و… ندارد.

به هر حال، آنچه از بررسی‌های تاریخی و زبانی به دست می‌آید، این است که آذربایجان یکی از مراکز اصلی و نخستین زبان پهلوی و فارسی جدید و تحوّلات آن دو بوده و آثار آن در نیم‌زبان آذری و گویش‌های محلّی و حتّی در زبان محاوره‌ی ترکی کنونی باقی مانده است. همچنان که آثار فارسی دری که منشأ آن خراسان و مشرق ایران بوده، در نیم‌زبان‌های ایران و زبان اردو نمودار است.

قابل توج‍ّه است که بیش‌تر تأثیرات زبانی در زبان‌های بومی با زبان عارضی نه تنها از راه فارسی جدید، بلکه به‌طور مستقیم و از راه فارسی میانه صورت پذیرفته است و در این زبان‌ها و گویش‌ها نه فقط آثاری از زبان پهلوی، حتّی از زبان اوستایی و مادی هم دیده می‌شود.

از طرفی مردم آذربایجان با زبان‌های پیرامون خود مانند تالشی و گیلکی و طبری هم آشنایی داشته‌اند. ترجمه‌ی مرزبان‌نامه(۴) به فارسی در قرن هفتم هجری، که به وسیله‌ی سعدالدین وراوینی(۵) صورت گرفت، در همین راستا قابل توجّه است. ترجمه‌ی این کتاب به زبان محلّی طبری، قطعاً مورد توج‍ّه و تفهّم مردم آذربایجان بود که در دوران اتابکان آذربایجان اقدام به چنین برگردان زبانی شده بود.

یادداشت‌ها:

۱. رک: تاریخ زبان فارسی از دکتر محسن ابوالقاسمی، انتشارات سمت و تاریخ زبان فارسی، دکتر مهری باقری،‌ انتشارات قطره و نیز تاریخ زبان فارسی اثر دکتر پرویز خانلری.

۲. برای مطالعه‌ی بیشتر رک: محمدتقی بهار، سبک‌شناسی، ج ۱، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۲۵۳۶٫

۳. از جمله اسدی طوسی که «لغت فرس» را در راستای حل چنین مشکلی تدوین نمود. وی در مقدمه‌ی همین کتاب می‌نویسد: «غرض ما اندرین لغات است که دیدم شاعران که فاضل بودند ولیکن لغات پارسی کم می‌دانستند و قطران شاعر کتابی کرد و آن لغت‌ها بیشتر معروف بودند». لغت فرس اسدی طوسی (م ۴۶۵ ه‍ـ) به تصحیح عباس اقبال، چاپ تهران، ۱۳۱۹ شمسی، ص ۱٫

۴. تألیف مرزبان‌نامه در اواخر قرن چهارم هجری به زبان طبری صورت گرفت.

۵. از نزدیکان خواجه ربیب‌الدین محمد ایلدگز (۶۲۲-۶۰۷ ه‍ـ).

برگرفته از: نوین رنگرز، حسین (۱۳۹۰)؛ تاریخ زبان آذری در آذربایجان.


آگاهی: برای پیوند با ما می‌توانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از به‌روزرسانیهای تارنما می‌توانید هموندِ رویدادنامه پارسی‌انجمن شوید و نیز می‌توانید به تاربرگِ ما در فیس‌بوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.

جستارهای وابسته

  • تاریخِ زبانِ پارسی در آذربایجانتاریخِ زبانِ پارسی در آذربایجان پارسی‌انجمن: در جستارِ زیر «حسین نوین رنگرز»، استاد دانشکده‌ی زبان و ادبیاتِ پارسی دانشگاهِ محققِ اردبیلی، نویسنده و پژوهشگرِ زبان و تاریخ، بر پایه‌ی دبیزه‌هایی (سندهایی) استوار و پرشمار نشان می‌دهد که زبانِ مردمِ آذربایجان دستِ کم تا زمانِ شاهِ عباسِ صفوی زبانِ آذری بوده که یکی از گویشهای پارسی است و پیشینه‌ی زبانِ ترکی در آذربایجان و […]
  • زبان آذربایجان (۲): بنخان‌شناسی زبان آذریزبان آذربایجان (۲): بنخان‌شناسی زبان آذری پارسی‌انجمن: در بخش پیشین این جستار استاد زنده‌یاد منوچهر مرتضوی تبریزی به زبان کهن آذربایجان، آذری، که گویشی از پارسی بوده و از زمان صفویه بدین سو جایش را ترکی گرفته است، پرداخت. در بخش دوم به بنخان‌شناسی یا منبع‌شناسی زبان آذربایجان، تا زمان نوشته شدنِ این جستار، سالِ ۱۳۵۳، پرداخته شده […]
  • زبان آذربایجان (۱)زبان آذربایجان (۱) دکتر منوچهر مرتضوی تبریزی: سرزمین آذربایجان از روزگار دیرین دستخوش پیشامدهای کمرشکن و آماج تیر حوادث بوده ولی هیچ یک از این پیشامدها و حوادث به اندازه تغییر زبان ایرانی این سرزمین و غلبه زبان بیگانه بر زبان آذری تأثرانگیز و پراهمیت نبوده […]
  • بارگیریِ «زبانهای باستانیِ آذربایجانِ» کاتبیبارگیریِ «زبانهای باستانیِ آذربایجانِ» کاتبی پارسی‌انجمن: گواهیها و پژوهشهای دانشمندان به استواری نشان می‌دهند که پیشینه‌ی زبانِ ترکی در آذربایجان و ترک‌زبان شدن مردمانِ آن به کمتر از چهار سده می‌رسد، و پیش از ترکی، گویشِ پارسیِ آذری تا نیمه‌ی سده‌ی یازدهمِ مَهی(قمری) (دستِ کم تا زمانِ شاهِ عباسِ صفوی) در همه‌ی آذربایجان روایی داشته است. از این گویشِ پارسی نمونه‌هایی فراوان برجای […]
  • سخنی چند درباره‌ی زبان کهن آذربایجانسخنی چند درباره‌ی زبان کهن آذربایجان پارسی‌انجمن: از «آذری، یا زبانِ باستانِ آذربایگان» زنده‌یاد احمدِ کسروی چنین برداشت می‌شود که زبانِ آذری زبانِ ویژه‌ی مردمانِ آذربایگان بوده است و بدین جای زنده‌یاد محمدامین ریاحی خویی نشان می‌دهد که این زبانِ ایرانی نه ایواز(فقط) زبانِ آذربایگانیان که زبانِ سرتاسرِ مردمانِ مادِ کهن بوده است. استاد ریاحی، سپس، بر پایه‌ی گواههای استوار […]
  • بارگیریِ «تاریخِ تبار و زبانِ مردمِ آذربایجانِ» انصاف‌پوربارگیریِ «تاریخِ تبار و زبانِ مردمِ آذربایجانِ» انصاف‌پور پارسی‌انجمن: آذربایجان همیشه سرِ ایران و ایران تنِ آذربایجان بوده است. از آن جا که نه سر بی تن و نه تن بی سر تواند زیست، ایران همیشه آذربایجان و آذربایجان همیشه ایران بوده است. جدای این، از نگاهِ زبان، بر پایه‌ی گواههای استوار و روشنِ تاریخی و زبان‌شناختی، زبانِ ترکی در آذربایجانی زبانی تازه است و، پیش از آن، آذربایجانیان به گویشِ […]

6 دیدگاه فرستاده شده است.

  1. با سه پَند ♤
    جُستارِ شِناسمَندانه ای دَر باره یِ زَبانِ پَهلَوی بود ، اَگَر پِی رِستی اَز واژِهایِ کُهَنِ آتورپاتِگان ( آذَربایِجان )بَرنَمایانده شَوَد می تَوانَد دیگَران را با آن ها آشِنا سازَد تا بَرایِ واژه گُزینی وَ بَرابَرنَهاد گُزاری بَهره بُرده شَوَد.
    دَر باره یِ واژه یِ قاضی: آن گونه که ریشه شِناسان نِوِشته اَند واژه ای ست پارسیِ میانه یا پَهلَوی که به چِهرِ ” کادیک ” لَبیده ( تَلَفُّظ) می گَشته وَ مانَند بِسیاری اَز واژه هایِ دیگَرِ پارسی وَ پَهلَوی به زَبان اَرَبی بُرده وَ اَرَبیده گَشته اَست . پیش نَهاد می گَردَد به این دیس ها دَر هوزه وَ زَمینه یِ ویژه اَش به کار گِرِفته شَوَد : کادیز ، کادی ، گادیز ، گادی (بِه تَر اَست غازی نِوِشته نَشَوَد زیرا یِکُم هَمانَند مُرغِ غاز می شَوَد ، دویوم واژه ای به این چِهر دَر اَرَبی با مینِشِ دیگَری به کار می رَوَد)
    دُنباله یِ جُستارِ نام وَ زابِ کُنَندِگی اَز ریشه یِ زَمانِ کُنونِ کارپایه با پَس وَندِ – اَنده :
    آن هایی که با وات هایِ “آ ، اَ ، اِ ، اُ ” آغاز می شَوَند :
    اَرزیدَن : اَرز – اَنده < اَرزَنده ( نَفیس)
    اَرغیدَن : اَرغ – اَنده < اَرغَنده ( خَشمگین بَراَفروزَنده ، عَصَبانی)
    اَرمانیدَن :اَرمان-اَنده < اَرمانَنده ( پَشیمان ، نادِم)
    اَرمیدَن : اَرم- اَنده < اَرمَنده ( هَدیه دَهَنده)
    ☆ اَز سِتاکِ اَرم ،دَر پارسی اَرمَغان/ اَرمَگان به مینِش : چیز هایی که با اَرم = دَست به کَسی می دَهَند ، بِسَنگید با arm وَ Arm دَر اِنگِلیسی وُ آلمانی به مینِشِ دَست.
    اَرّیدَن : اَرّ – اَنده < اَرَّنده = کَسی که اَرّه می کُنَد یا می کِشَد.
    اَچیردَن : اَچیر – اَنده : اَچیرَنده : کَسی که کَسِ دیگَری را اَچیر ( اَسیر:اَرَبیده) می کُنَد.
    اُستیدَن : اُست – اَنده : اُستَنده
    واژه ی اُستاد : اُست – آد بَرگِرِفته یِ اَز سِتاک اُست با پَس وَندِ – آد یا آده مانَندِ پیاد یا پیاده . اُستاد یا اُستاده کُنَندِگی را می رِسانَد، گُفتَنی اَست این واژه ایرانی – اُروپایی ست اِنگِلیسی : study , آلمانی : Studie، studieren , اِسپانیایی :usted = شُما
    بَرایِ واخته یِ اَرگُمَند ( مُخاطَبِ مُحتَرَم)
    اَشتیدَن : اَشت – اَنده < اَشتَنده(نِگه بان)
    اَشتاد : نامِ روز بیست وُ شِشُمِ هَر ماهِ پارسی وَ فِرِشته ای به این نام.
    اِشپوختَن : اِشپوز – اَنده < اِشپوزَنده
    ( تَزریق کُنَنده ، زارِق)
    آشامیدَن : آشام – اَنده < آشامَنده
    آشام وَ شام به مینِشِ بَلع وَ اوبارِش اَست.
    آغازیدَن : آغاز – اَنده : آغازَنده ( شارِع یا شُروع کُنَنده یا starter )
    آغالیدَن : آغال – اَنده < آغالَنده ( تَخریک کَنَنده با سویه یِ ناکی / مَنفی )
    آغِشتَن : آغار – اَنده < آغارَنده ( راطِب ، مَرطوب کُنَنده )
    آغوشیدَن : آغوش – اَنده < آغوشَنده
    آگَفتَن : آگَو/ آگَب – اَنده < آگَوَنده/ آگَبَنده
    (این واژه به اَرَبی رَفته وَ به دیسِ آفت به پارسی بازگَشته اَست )
    اَفتافتَن : اَفتاب – اَنده < اَفتابَنده
    (پیش وَندِ اَف- دَر اَفراشتَن ، اَفروختَن ، …پَهلَوی ست که دَر پارسی زایایی اَش را اَز دَست داده وَ نازا شُده وَ تَنها دَر واژه هایِ کُهَن به جای مانده ، خِرَدمَندانه اَست دوباره زِندانده شَوَد ، هَم ریشه با up اِنگِلیسی وَ auf آلمانی، اَف- به چِهرِ آف- هَم لَبیده شُده: آفتاب)
    اُفتیدَن/ اُفتادَن : اُفت – اَنده < اُفتَنده
    ( ساقِط ، حادِث ، وارِد = فِتاد ، اُفته وَ اَز این دَست می تَوان بَهره بُرد)
    اَفراختَن/ اَفراشتَن : اَفراز – اَنده < اَفرازَنده ( رافِع)
    اَفراستَن : اَفرای – اَنده < اَفرایَنده
    (اَفراستگَر یا اَفرایَنده به چِهرِ اَفراست < اَفرات به اَرَبی بُرده شُده وَ به دیسِ اِفراط وَ اِفراطی به پارسی بازگَشته ، پیش وَندِ اَف- به سوی بالا مینِش می دَهَد ، دَر این جا راستی یا سامان ( نَظم) را به سوی بالا بُردَن یا اَز اَندازه گُزَراندن اَست.
    اَفروختَن : اَفروز – اَنده < اَفروزَنده
    ( واضِح اَز وَضَحَ = روشَن کُنَنده به مینِشِ اِنگارشی = مَجازی )
    اَفزودُن : اَفزای – اَنده < اَفزایَنده ( جامِع اَز جَمَعَ دَر دانِشِ رایازی = ریاضی)
    اَفسودَن : اَفسای – اَنده < اَفسایَنده
    اَفسوندَن : اَفسون – اَنده < اَفسونَنده
    اَفسُردَن : اَفسار – اَنده < اَفسارَنده
    ( واژه یِ اَفسار = لِگام شایَد اَفسَر باشَد : بالای سَر اَنداخته یا گُزاشته ، می تَوان دَر این کاربُرد فَسار هَم نِوِشت )
    اَفشُردَن : اَفشار – اَنده < اَفشارَنده
    اَفکَندَن : اَفکَن – اَنده < اَفکَنَنده ( بَنّا )
    اَفگاشتَن : اَفگار – اَنده < اَفگارَنده
    ( مَجروح کُنَنده ، جَرّاح ، جارِح )
    اَلفیدَن : اَلف – اَنده < اَلفَنده ( موَلِّف )
    ( سِتاکِ اَلف دُر اَلفَختَن یا اَلقَنجیدَن به اَرَبی رَفته وَ به جِهرِ سه تاییِ اَلَفَ وَ بَر گِرِفته هایِ تالیف ، اُلفَت ، موَلِف ،.‌.. به پارسی بازگَشته)
    اَنباشتَن : اَنبار – اَنده < اَنبارَنده ( مُحتَکِر)
    اَنبودَن : اَنبوه – اَنده < اَنبوهَنده ( مُتِراکِم)
    اَنگامیدَن ( اَنجامیدَن ) : اَنگام/ اَنجام – اَنده< اَنگامَنده/ اَنجامَنده
    اَنداختَن : اَنداز – اَنده < اَندازَنده ( طَرّاح)
    اَندَرزیدَن : اَندَرز – اَنده < اَندَرزَنده ( ناصِح)
    اَندودَن : اَندای – اَنده < اَندایَنده
    اَندوختَن : اَندوز – اَنده < اَندوزَنده ( ذَخیره کُنَنده ، ذاخِر )
    اَندیشیدَن : اَندیش – اَنده < اَندیشَنده
    ( مُتِفَکِّر ؛ فَکور = اَندیشا)
    اِنگاشتَن : اِنگار – اَنده < اِنگارَنده(مُتِصَوِّر)
    اَنگیختَن : اَنگیز – اَنده < اَنگیزَنده ( مُحَرِّک)
    ( بَراَنگیزَنده = باعِث )
    اوباشتَن : اوبار – اَنده < اوبارَنده (بَلع کُنَنده)
    ایستادَن : ایست – اَنده < ایستَنده ( واقِع)
    اَگَر چه شایَد بَرابَرنَهاد ها به اَربی باریک بینانه ( دَقیق ) نَباشَد.
    تا پِی گیریِ جُستارِ پَسین
    دُرُست تَن وُ دُرُست مَن ♡

  2. با سه پَند ♤
    جُستاری ( مَطلَبی) دَر باره یِ بازرویانی وَ بِه سازیِ زَبانِ پارسی
    زَبانِ پارسی با سِپُردَن زَمانی دیرپا وَ با گَزَشتَن اَز بازدارَنده هایِ پُرشُمار، نامیرایی وَ جاوِدانِگی خود را نِشان داده، دَر بَرابَرِ زَبان هایی چون : آسوری ، بابِلی ، ایلامی ، کَلدانی ، سومِری ، یونانی ، اَرَبی ، تورَکی ( تورانی) ، مُغولی ، اُزبَکی ، روسی ، فَرانسَوی وَ اَکنون اِنگِلیسیِ آمریکایی که هَر کُدام دَر زَمان خود دَستِ بالایی را داشته وَ دارَند ایستادِگی وُ پایداری کَرده وُ می کُنَد.اَز میانِ هَمه یِ این ها سَهمگین تَرین آسیب را زَبانِ اَرَبی به پارسی زَده ، زیرا کارکَرد دَستورِ زَبان را سُست وُ ناتَوان کَرده وَ با دَرآیِشِ واژه های اَش کاربُردِ واژه هایِ پارسی را تا نَزدیک به نیمی اَز کار اَنداخته اَست وَ این گونه اَز زایایی ، رویِش وُ بالَندِگیِ زَبانِ پارسی پیش گیری کَرده اَست.دویومین گَزَند را دَر زَمان کُنونی اِنگِلیسیِ آمریکایی دَر زَمینه یِ واژه های دانِشی می زَنَد . بَرایِ رَستاخیزِ پارسی این دو بازدارَنده یِ دیرین وُ اِمروزین را بایَد پاسید وُ پایید وَ به آن ها زودرَنج بود.
    اَندیشمَندان وَ زَبان وَرزانِ پارسی دَر سَده هایِ آغازین وَ میانینِ خورشیدی با اَبزارِ چامه- وَ داستان سَرایی کوشیدَند وَ تَوانِستَند زَبانِ پارسی را دَر بَرابَرِ اَرَبی زِنده نِگَه دارَند وَ دَر این راه کام یاب گَشتَند ، پَس اَز آنان ماییم که راهِ آنان را دَر این زَمان پِی بِگیریم به گُفته ای فَرزَندِ زَمانِ خود باشیم!
    یِکینِگی ( اولَویَّت )رویارویی با زَبانِ اِنگلیسی دَر این روزِگار ، نُخُست واژه سازی وَ پارسی نِویسی دَر دانِش هایِ آزمودَنی ( عُلومِ طَبیعی/ تَجرُبی) می تَوانَد باشَد.گَنجینه یِ واژِگان ما دَر زَمینه یِ این دانِش ها بِسیار اَندَک وُ ناچیز اَست زیرا دَر گُزَشته زَبانِ دانِش وَ هَتا بینِش اَرَبی بوده وَ دانِشمَندان ایرانی مَگَر اَندَکی یافته ها وَ اَندیشه های شان را به اَرَبی می نِوِشتَند .اَز این رو پارسیِ کُنونی بَستَرِ پَهن وُ گُستَرده ای بَرایِ بَرداشت اَز واژه هایِ دانِشی وَ بینِشی دَر دَست رِس نَدارَد.اَگَر چه شایَد این فِتاد می تَوانَد سودمَند هَم باشَد چون ناگُزیر به اَندیشیدَن می شَویم لیک گامِ نُخُست پارسی شِناسی ست.زَبان هایِ پیشرو وَ پیشتازِ کُنونی مانَندِ اِنگلیسی ، فَرانسَوی وَ آلمانی هَم ، چِنین بَستَری را نَداشتَند هَر چَند یِک شَبه هَم به این جایگاه نَرِسیدَند.زَبانِ پارسی دو خوش بَختیِ مَهین دارَد :۱- زَبانی ست کُهَن ، ژَرف وُ نیک اَز نِگَرِ دَرونی وَ زیبا وُ خوش آوا اَز نِگَرِ بیرونی ، دارایِ دَستورِ زَبان وَ واژِگانی ست که تاکُنون آن چِنان که بایَد وَ شایَد اَز تَوانِش به کُنِش دَرنَیامَده که با پَژوهِش ، جویِش ، داِنِش وَ اَندیشَندِگی می تَوانَد باز به کار اَنداخته شَوَد.۲- زَبانِ پارسی اَز شاخه یِ زَبان هایِ هِند وُ اُروپایی یا بِه تَر بِگوییم ایرانی- اُروپایی اَست ،به این مینِش که ساختار دَستور زَبانی وَ واژه سازیِ بیرونی وَ جَهان بینیِ میناییِ دَرونی واژه های اَش با آنان تا اَندازه یِ فَراوانی هَمانَند اَست ، بُنابَراین دَر بَرخی جاها می تَوان اَز آنان گَرته بَرداری کَرد.نوکته یِ مَهَندِ دیگَری که بایَد بیش اَز پیش پُرنِگَریست این اَست که زَبانِ اَرَبی گَنجینه یِ بِسیاری اَز واژه هایِ پارسی را دَر خود دارَد که بازشِناخت آن ها نیازمَندِ اَرَبی شِناسی وَ ریشه شِناسی اَست ، چِرایی آن هَم بِسیار روشَن اَست : اَرَبی زَبانی بومی بوده وَ هِنگامی که اَرَبیان ایرانِ اَبَرتَوانمَند را فُرومی گیرَند بَرایِ تَواتنمَند ساختَنِ زَبانِ شان که تَنها نیاز هایِ بومیِ آنان را بَرمی آوَرده نه نیازهایِ یِک فَرمان فَرمایی را ، چاره ای مَگر اَز به کارگیریِ واژِگانِ پارسی نَداشتَند با این رَوِش که بَرخی را بی کَم وُ کاست به کار گِرِفتَند وَلی آن ها را با گویِشِ خود هَم آهَنگ ساختَند ، وات ها را می دِگَراندَند ( تَغییر می دادَند ) وَ اَز بَرخی ریشه یِ سه تایی پَدید آوَرده وَ با رَوِشِ شِکافتاری (اِشتِقاق )نوواژه می ساختَند.اَز نِگَرِ فَرزانِش وَری( فَلسَفی) آدَمی اَز دو راه جَهانِ دَرون وَ بیرون را می شِناسَد :۱- سَهِش هایِ پَنج گانه : بینایی ، شِنَوایی ، بویایی ، جِشایی ، ساوایی( بَساوایی)۲- اَز راه اَندیشه : اَندیشیدَن بی زَبان وَ زَبان بی واژه شُدَنی نیست ،واژه دَر کالبُدی نیرومَند وَ کارا به نامِ دَستورِ زَبان ، واژه هایی با ساختاری زودیاب وَ مینِشی ( مَعنایی )ژرف وَ باریک بینانه . با چنین زَبانی اَست که اَندیشه یِ سُخَن وَران اَش هَمین گونه می گَردَد. پارسی زَبانانِ اِمروزی وَختی به جَهانِ دانِش دَرمی آیَند وَ می خاهَند به زَبانِ دانِش سُخَن بِگویَند وَ بِنِویسَند وَ یا بِخانَند اَبزارِشان واژِگانی اَند که دَر زَمینه یِ دبیره گانی ( اَدَبیات) بَرساخته شُده اَند ، گُمان نِمی کُنَم دانِشمَندانِ اِنگِلیسی زَبان که هَر روز پَدیده نُوینی دَر دانِش را دَر دانِش می سازَند یا می یابَند با گَنجینه یِ دَبیرگانی( اَدَبی) خود بیَندیشَند.این سُخَن به این مینِش نیست که پارسی زَبانان پِی وَندِ خود را با دَبیره گان بِبُرَند بَساکه بایَد با چامه وُ چَکامه وُ سُرود هَم دَم شَوَند وَ اَز پیشینیان بیاموزَند ، پَند گیرَند وَ به آرامِشِ رَوانی بِرِسَند .وَلی نوکته این جاست که هِنگامی به سُراغِ دانِش می رَوَند با واژه های آن زَمینه یِ ویژه بیَندیشَند .بایَد نُخُست آراستمانی( نِظامی) دَر پارسی پِی کَند وَ نَهاده شَوَد که اَز دِلِ آن زِهن وَ اَندیشه آرایِشمَند ( مُنَظَّم ) شَوَد ، بَرایِ نِمونه نِمی تَوان این نِگَر را داشت که دَر رانَندِگی هَمه یِ رانَندِگان آرایِشمَند باشَند دَر هالی که آیین های رانَندگی یا نَباشَد یا آن را به کار نَبَندَند وَ سازمان هایی چون شَهرداری وَ شَهربانی هَم دَر ساخت خیابان ، چراغ راهنَمایی..کوتاهی کُنَند.سُستی کُنونیِ پارسی دَر رویارویی با دانِش روز اَفزون دَر سَده یِ ۲۱ ، فَراوان شُدَنِ واژه ها دَر زَبان اَست . راهِ بَرون رَفت اَز این دُشواری وُ ناتَوانی بِه سازیِ وُ نوسازیِ دَستورِ زَبان وَ به کارگیری واژِهایِ اَز کار اَنداخته شُده ، واژه سازی وُ واژه گُزینی کُنا وُ پویا ( فَعّال )هَمِگانی ست این گونه که ویژِشمَندان ( مُتِخَصصِّانِ) هَر رِشته ای با چیرِگی به دانِشِ خود وَ با دانِستَنِ دَستورِ زَبانِ پارسی وَ گَنجینه یِ واژِگان به واژه پَردازی وَ بَرابَرنَهاد سازی بِپَردازَند.اَگَر بِخاهیم لاک پُشتی راه بِرَویم به جایِ سَد سال این کار دِویست سال به دِرازا می کِشَد گَرچه خَرگوشی دَویدَن هَم ما را اَز نِپَس ( نَفَس) می اَندازَد ، بایَد نه به این آهِستِگی وَ نه به آن هِستِگی گام بَرداریم.زَمانی خوش اَندیش ، راست اَندیش ، ژَرف اَندیش وُ زایااَندیش می شَویم که زَبانی سامانمَند ، آرایِشمَند وُ آراسته وُ پِی راسته داشته باشیم!
    با تَن دُرُستی وُ مَن دُرُستی♡

  3. با سه پَند ♤
    دُنباله ی پِی رِستِ نام وَ زابِ کُنَنده هایی که با واتِ ” ب” می آغازَند :
    باختَن ، بازیدَن : باز- اَنده = بازَنده
    باریدَن : بار – اَنده = بارَنده
    ( بار چهرِ دیَگَری اَز پُر اَست )
    بازآوَردَن:بازآوَر-اَنده=بازآوَرَنده
    بازدیدَن،بازبینیدَن:بازبین-اَنده=بازبینَنده
    بازپُرسیدَن:بازپُرس-اَنده= پازپُرسَنده
    بازتافتَن،بازتابیدَن:بازتاب-اَنده=بازتابَنده
    بازخواستَن،بازخواهیدَن:بازخواه-اَنده=بازخواهَنده
    بازداشتَن،بازداریدَن:بازدار-اَنده=بازدارَنده
    بازدادَن،بازدَهیدَن:بازدَه-انده=بازدَهَنده
    بازرِسیدَن:بازرِس-اَنده=بازرِسَنده
    بازکَردَن،بازکُنیدَن:بازکُن-اَنده=بازکُنَنده
    بازگَشتَن،بازگَردیدَن:بازگَرد-اَنده=بازگَردَنده
    بازگِرِفتَن،بازگیریدَن:بازگیر-اَنده=بازگیرَنده
    بازماندَن:بازمان-اَنده=بازمانَنده
    بازنِشَستَن،بازنِشینیدَن:بازنِشین-اَنده=بازنِشینَنده
    بافتَن،بافیدَن:باف-اَنده= بافَنده(نَسّاج)
    باکیدَن:باک-اَنده=باکَنده
    بالِشتَن،بالیدَن:بال-اَنده=بالَنده
    بایِستَن،باییدَن:بای-اَنده=بایَنده(جابِر)
    بَختَن،بَزیدَن:بَز-اَنده=بَزَنده
    بَخشیدَن:بَخش-اَنده=بَخشَنده(قاسِم)
    بَخشودَن،بَخشاییدَن:بَخشای-اَنده=بَخشایَنده(غافِر)
    (مِهربان وَ مِهربانَنده:مِهربانیدَن:مِهربان- اَنده= مِهربانَنده بَرابَرنَهادِ دُرُستِ رَحمان وُ رَحیم اَند ؛مِهر:نَمادِ بُزُرگواری وَ خورشید اَست که بان یا نیر(نور)اَش را به دُرُستکار وَ نادُرُستکار می تابانَد ؛ بان وَ بام دو واژه یِ کُهَن وَ ناشِناخته بَرایِ پارسی زَبانانِ اِمروزاَند به مینِشِ :
    شید،شان،روشَنی،نیر،فُروغ،فَرره…و هَم ریشه با to beam اِنگِلیسی که دَر واژه هایی چون:کَدبانو= روشَنیِ خانه ، بامیان=روشَنِستان، بامداد= به اَرَبی: نورِ عَلی نور زیرا داد هَم مینه یِ راستین اَش فُروغ اَست به جای مانده اَند ، هَر چَند داویده (اِدِِّعا) شُده که رَحم اَرَبی ریشه یِ ایرانی یا سَکایی داشته وَ هَمان رام به مینِش ایزَد اَست دَر واژه هایی چون: بَهرام،شَهرام،رامین،رامهُرمُز،رامبُد،رامسَر،مَهرام..به دیده می شَوَد که بایَد بازپَژوهیده گَردَد.)
    بَرازیدَن:بَراز- اَنده= بَرازَنده
    بَرآشُفتَن،بَرآشوبیدَن:بَرآشوب-اَنده=بَرآشوبَنده
    بَراُفتادَن،بَراُفتیدَن:بَراُفت-اَنده= بَراُفتَنده
    بَراَفراختَن،بَراَفرازیدَن:بَراَفراز-اَنده= بَراَفرازَنده
    ( گویا گویِشِ اَفراشتَن نُوین تَر اَز اَفراختَن اَست، شایَد پارتی یا پَهلَوی باشَد.)
    بَراَفکَندَن،بَراَفکَنیدَن:بَراَفکَن-اَنده=بَراَفکَنَنده
    بَرآمَدَن،بَرآییدَن:بَرآی-اَنده= بَرآیَنده
    بَراَنداختَن،بَراَندازیدَن:بَراَنداز-اَنده=بَراَندازَنده
    بَراَنگیختَن،بَراَنگیزیدَن:بَراَنگیز-اَنده=بَراَنگیزَنده
    بَرآوَردَن:بَرآوَر-اَنده=بَرآوَرَنده
    بَرآهیختَن،بَرآهیزیدَن:بَرآهیز-اَنده=بَرآهیزَنده
    بَرتافتَن،بَرتابیدَن:بَرتاب-اَنده=بَرتابَنده
    بَرجَستَن،بَرجَهیدَن:بَرجَه-اَنده=بَرجَهَنده
    بَرچیدَن،بَرچینیدَن:بَرچین-اَنده=بَرچینَنده
    بَرخاستَن،بَرخیزیدَن:بَرخیز-اَنده=بَرخیزَنده
    بَرخوردَن:بَرخور-اَنده= بَرخورَنده
    بَرخیدَن:بَرخ-اَنده=بَرخَنده(بَرخ= بَخش)
    بَرداشتَن،بَرداریدَن:بَردار-اَنده=بَردارَنده
    بَردَمیدَن:بَردَم-اَنده= بَردَمَنده
    بُردَن،بَریدَن:بَر-اَنده=بَرَنده(حامِل)
    بَردیدَن،بَربینیدَن:بَربین-اَنده=بَربینَنده
    بَررِسیدَن:بَررِس-اَنده=بَررِسَنده
    بَرزیدَن:بَرز-اَنده=بَرزَنده(تَمرین کُنَنده)
    بِرِشتَن،بِرییدَن:بِری-اَنده=بِریَنده(toster)
    بَرشُدَن،بَرشَویدَن:بَرشَو-اَنده= بَرشَوَنده
    بَرشِکَستَن،بَرشِکَنیدَن:بَرشِکَن-اَنده=بَرشِکَنَنده
    بَرشُماردَن:بَرشُمار-اَنده=بَرشُمارَنده
    بَرغالِشتَن،بَرغالیدَن:بَرغال-اَنده=بَرغالَنده
    بَرکَردَن،بَرکُنیدَن:بَرکُن-اَنده=بَرکُنَنده
    بَرکِشیدَن:بَرکِش-اَنده=بَرکِشَنده
    بَرکَندَن:بَرکَن-اَنده=بَرکَنَنده
    بَرگَشتَن،بَرگَردیدَن:بَرگَرد-اَنده=بَرگَردَنده
    بَرگُزیدَن،بَرگُزینیدَن:بَرگُزین-اَنده=بَرگُزینَنده
    بَرگُماشتَن،بَرگُماردَن:بَرگُمار-اَنده=بَرگُمارَنده
    بَرماسیدَن:بَرماس-اَنده=بَرماسَنده
    بَرمَسیدَن:بَرمَس-اَتده=بَرمَسَنده
    ( مَس واژه ای ایرانی-اُروپایی ست که دَر فَرانسَوی اَز آن massage = ماساژ بَرساخته وَ به اَرَبی رَفته وَ به دیسِ مَسح دَرآمَده که دَر آیینِ شُستار یا شویِشِ نَماز (وُضو) به مینه یِ مالیدَن دَستِ خیس به سَر وُ دَست وُ پای اَست ، هَم چِنین مَسیح دَر اَرَبی وَ مَشیا دَر اِبری کَسی اَست که روغَنِ یا آب به تَن اَش مالیده شُده اَست.)
    بَرهَم خوردَن:بَرهَم خور-اَنده=بَرهَم خورَنده
    بُریدَن:بُر-اَنده=بُرَنده
    بَزمیدَن:بَزم-اَنده=بَزمَنده
    بَستَن،بَندیدَن:بَند-اَنده=بَندَنده
    بَس شُماردَن:بَس شُمار-اَنده=بَس شُمارَنده
    بَساویدَن:بَساو-اَنده= بَساوَنده
    ( واتِ ب پیش وَند اَست )
    بَسیجیدَن:بَسیج-اَنده= بَسیجَنده
    ( بَسیگ وَ بَسیگَنده پارسی تَر اَست ! دَر اینجا هَم ب پیش وَند اَست .)
    بوسیدَن:بوس-اَنده= بوسَنده
    بوییدَن:بوی-اَنده= بویَنده
    بودَن،باشیدَن:باش-اَنده= باشَنده(واجِد،هَستَنده)
    (وُجود=باشَندِگی،هَستَندِگی؛
    موجود=بوده،باشیده، هَستیده)
    به هَم خوردَن:به هَم خور-اَنده=به هَم خورَنده
    به هَم پیچیدَن:به هَم پیچ-اَنده=به هَم پیچَنده
    به هَم ریختَن ، به هَم ریزیدَن:
    به هَم ریز-اَنده= به هَم ریزَنده
    بیختَن،بیزیدَن:بیز-اَنده= بیزَنده ( کَسی یا چیزی که سَره را اَز ناسَره هَم جُدا می کُند، به چِهرِ ویختَن وَ ویزیدَن هم نِوِشته وَ گُفته شُده که دَر پارسی به دیسِ آویختَن وَ آویزیدَن به کار می رَوَد.)
    بیگَشتَن،بیگاریدَن:بیگار-اَنده=بیگارَنده
    (نامِ:خُداوَند،ایزَد،یَزدان،مَزدا،اورمَزد،هُرمَز،اَهورامَزدا دَر زَبانِ سَکایی یا سُغدی که به مادَر زَبان هایِ هِندواُروپایی نَزدیک اَست به دیس هایِ گوناگون واگویی می شُده : بَغ ( بَغداد،بَغِستان/ بیستون، بَغدُخت/بیدُخت،بَغلان) ؛ بَخ( بَخشیدَن، بَخشودَن، بَخشِش: دَر راهِ بَخ یا خُدا دادَن)، بَگ ( بَگرام) ، بَک( اُزبَک، نامِ بَغ دَر گویِشِ تورانیِ نیم روزی) ، بِیک( بِیکی، نامِ خانِوادِگی بَرنامیده / مَنسوب به بِیک)، بیگ( بیگلَری) ، بِیگ ( نامِ زَن) ، big ( دَر اِنگِلیسی به مینه یِ بُزُرگ، کَلان ، فُروزه یِ خُداوَند )
    بیگ = خُدا :بیگاری بیگ -آر- ای: مینه یِ بُنیادین: بی مُزد وُ پاداش دَر راه خُدا کار کَردَن ، پِیمیده( مَفهوم): دَر بَرابَرِ مُزدِ کَم کار کَردَن)
    می تَوان با هَم اَندیشیِ پارسی دوستان اَز این واژه هایِ پارسی بَرابَرنَهاد هایِ شایِسته دَر رِشته هایِ گوناگونِ دانِش وَ بینِش به جایِ واژِگانِ بیگانه بَرنَهاد !
    به اُمیدِ پِی گیریِ جُستار!
    تَن دُرُست وُ مَن دُرُست باشید♡

  4. با سه پَند ♤
    دُنباله یِ جُستارِ نام وَ زابِ کُنَنده که با واتِ پ می آغازَند.
    گُفتَنی اَست که واژه های هَم تَرازِِ نامِ کُنَنده یِ پارسی دَر ریختارِهایِ اَرَبیِ : فاعِل(عابِد) ، فَعّال(رَمّال) ، فَعول(خَجول) ، مُفاعِل(مُراقِب) ،مُفعِل(مُبصِر) وَ گاهی نامواژه یِ اَرَبی با کُنَنده یا دَهَنده یِ پارسی به کار می رَوَند(عَمَل کُنَنده ، تَرتیب دَهَنده) ، هَر چَند هَر کُدام اَز این ریختارها ( باب ها ، صیغه ها) دَر زَبانِ اَرَبی دارایِ کاربَردِ ویژه ای هَستَند. با کَند و کاو دانِسته وَ دیده می شَوَد تا چه اَندازه دَستورِ واژه سازی پارسی کُنا (فَعّال)اَست!!!
    پارسیدَن:پارس-اَنده=پارسَنده(مُتَّقی)
    ( پارسا=پَرهیزگار)
    پاسیدَن:پاس-اَنده=پاَسَنده( مُراقِب)
    پاشیدَن:پاش-اَنده=پاشَنده
    پاکیدَن:پاک-اَنده=پاکَنده(نِظافَتچی)
    پالودَن،پالاییدَن:پالای-اَنده=پالایَنده(پالایه ،صافی)
    ( filter هَم تَرازِ:پالودار:پالود-آر)،پالودگَر
    پالِشتَن،پالیدَن:پال-اَنده=پالَنده(اِحساس کُنَنده)
    (اَز واژه هایِ کُهُنِ پارسی که مینِش آغازین اَش با دَست به جایی مالیدَن بوده که دَر ایرانِ خاوَری(اَفغانِستان) به مینِش دُنبال چیزی جُستَن یا گَشتَن با دَست به کار می رَوَد.این واژه هَم ریشه با feelاِنگِلیسی وُfuehlen(فولِن)آلمانی اَست که پِیمیده یِ(مَفهوم)اِحساس کَردَن یافته، می تَوان کاربَرد باستانیِ پالِشتَن یا پالیدَن را به جای اِحساس کَردَن یا حِسِ دَرونی داشتَن ، پیش نَهاد.)
    پایِستَن،پاییدَن:پای-اَنده=پایَنده
    (این واژه به دو مینِش به کار می رَوَد:مُراقِب وَ دائِم= هَمیشِگی،جاوِدان)
    پُختَن،پَزیدَن:پَز-اَنده=پَزَنده(طَبّاخ)
    پَخشیدَن:پَخش-اَنده=پَخشَنده(ناشِر)
    پَزیرُفتَن،پَزیریدَن:پُزیر-اَنده=پَزیرَنده
    (دَر پارسیِ میانه واتِ ذ واگُفته می شُده وَلی دَر پارسیِ نو دیگَر نِمی شَوَد.)
    پَراکَندَن:پَراکَن-اَنده=پَراکَنَنده(مُسری)
    پَرتیدَن:پَرت-اَنده=پَرتَنده
    ( واژه یِ پَرتاب:پَرت-آب ، پَس وَندِ -آب پیش آمَدانه( تَصادُفاً) با آب به مینِش مایه یِ آشامیدَنی یِک چِهر شُده وَلی نام ساز اَست مانَندِ : جوراب(گوراب)،جَواب(گَواب، گَو اَز گُفتَن)، شاداب… هَم تَراز با op- اِنگِلیسی دَر stop. اَگرچه بَرخی می داوَند : پَرتاب اَز پَرتابیدَن: پَر- تاب-اید- اَن بَرساخته شُده؟!)
    پارِستَن،پاریدَن:پار-اَنده= پارَنده(ساهِم)
    (پارچه:پار-چه= پاره یا جُدا یا بُریده شُده هایِ کوچَک)
    پَردِستَن،پَردیدَن:پَرد-اَنده=پَردَنده( partner)
    (پَرد دَر پَرده بافته یا بافیده ای که دو چهاردیواری را اَز هَم جُدا می کُنَد ، partner:part- ner دو نِپَرد(نَفَر) که کاری یا پیشه ای را می بَرخَند یا بَخش می کُنَند ، پَس وَندِ ner- می تَوانَد نَر دَر پارسی به مینِشِ کَسی که نَر/ نیر/ نیرو دارَد که هَم می تَوانَد مَرد باشَد هَم زَن که دَر این جا به پِیمیده یِ کُنَنده اَست.)
    پَرَستیدَن:پَرَست-اَنده=پَرَستَنده(عابِد)
    پَرسیدَن:پَرس-اَنده=پَرسَنده(عَلّاف)
    پُرسیدَن:پُرس-اَنده=پُرسَنده(سائِل)
    پَروَردَن:پَروَر-اَنده=پَروَرَنده(مُرَبّی)
    پَرویختَن،پَرویزیدَن:پَرویز-اَنده=پَرویزَنده
    ( ویخ/ویز به مینِشِ بُن وَ پایه وَ پَر/ پَرا/پیرا = پیرامون(اَطراف):پَرویختَن اَز بَن گُسَلاندن وَ به دُور وُ بَر ریزاندَن/ پاشاندَن)
    پَریدَن:پَر-اَنده=پَرَنده(طائِر)
    پَریشیدَن:پَریش-اَنده=پَریشَنده
    (ساختارِ پَریشان مانَندِ:خَندان،گِریان،رَوان…)
    پِزیدَن:پِز-اَنده=پِزَنده( پِزِشک،طَبیب)
    ( پِزِشک:پِز-اِشک=-اِشک:پَس وَندِ کُنَندِگی)
    پَژمُردَن، پَژمیریدَن:پَژمیر-اَنده=پَژمیرَنده
    پِژمانیدَن:پِژمان-اَنده=پِژمانَنده
    (مان دَر پِژمان وَ گُمان به مینِشِ مَن یا مَنیدَن یا اَندیشیدَن اَست)
    پَژولیدَن:پَژول-اَنده=پَژولَنده
    پَژوهیدَن:پَژوه-اَنده=پَژوهَنده(مُحَقِّق)
    پَس اُفتادَن:پَس اُفت-اَنده=پَس اُفتَنده
    پَس اَندیشیدَن:پَس اَندیش-اَنده=پَس اَندیشَنده
    پَس اَنداختَن،پَس اَندازیدَن:
    پَس اَنداز-اَنده=پَس اَندازَنده
    پَسَندیدَن:پَسَند-اَنده=پَسَندَنده
    دُرُست تَر این اَست: پَسیدَن:پَس-اَنده=پَسَنده ، زیرا -اَند پَس وَند اَست مانَندِ:رَوَند،چَرَند،خورَند)
    ( هَم ریشه با Passende آلمانی)
    پَس نِشَستَن، پَس نِشینیدَن:پَس نِشین- اَنده= پَس نِشینَنده
    پَس ماندَن:پَس مان- اَنده= پَس مانَنده
    پُشتَن،پُشیدَن:پَش-اَنده= پَشَنده یا :
    پُشتیدَن:پُشت-اَنده= پُشتَنده( پُشتیبان، حامی، مُعتَبَر)
    پَشیمانیدَن:پَشیمان-اَنده=پَشیمانَنده
    ( مان دَر این جا هَم به مینِشِ اَندیشه اَست)
    پَلیدَن:پَل-اَنده=پَلَنده(کَثیف کُنََنده)
    (پَلَشت:پَل-اَشت،پَس وَندِ -اَشت/اِشت که هَمان اَست می باشَد دَر گُزَشته کارایی داشته:بِهِشت،
    سِرِشت،کِنِشت،نِهِشت،…)
    پِلکیدَن:پِلک-اَنده=پِلکَنده
    پَلاسیدَن:پَلاس-اَنده=پَلاسَنده
    پَناهیدَن:پَناه-اَنده=پَناهَنده
    پوختَن، پوزیدُن:پوز-اَنده= پوزَنده
    پوزخَندیدَن:پوزخَند-اَنده=پوزخَندَنده
    پوسیدَن:پوس-اَنده=پوسَنده
    پوشیدَن:پوش-اَنده=پوشَنده
    پیچیدَن:پیچ-اَنده=پیچَنده
    پِی کَندَن: پِی کَن-اَنده=پِی کَنَنده( موَسِس)
    پِی اَفکَندَن:پِی اَفکَن-اَنده=پِی اَفکَنَنده
    پِی بُردَن:پِی بَر-اَنده=پِی بَرَنده
    پِی ریختَن،پِی ریزیدَن:پِی ریز-اَنده=پِی ریزَنده
    پِی گُزاشتَن،پِی گُزاردَن:پِی گُزار-اَنده=پِی گُزارَنده
    پِی فِرِستادَن:پِی فِرِست-اَنده=پِی فِرِستَنده
    پِی جُستَن،پِی جوییدَن:پِی جو-اَنده=پِی جویَنده
    پِی گَشتَن،پِی گَردیدَن:پِی گَرد-اَنده=پِی گَردَنده
    پِی راستَن،پِی راییدَن:پِی رای-اَنده= پِی رایَنده
    پیراستَن، پیراییدَن:پیرای-اَنده= پیرایَنده
    ( دو پیش وَند که کاربُردِ آن ناهَم سان اَند :
    پِی- : گونه ای دیگَر اَز پای ، پایداری ، پایِستَن وَ به دیسِ ب هَم به کار می رَوَد مانَندِ : بَسیج ، بَساویدَن؛ دَر اینجا پِی راستَن این اَست که راستاری وَ رایِش را پِی گِرِفتَن یا سِفت وُ سَخت کَردَن اَست؛ وَلی دَر پیراستَن این پی- چِهرِ کُهَنِ : اَبی ، بی = بِدون اَست که دَر اِنگِلیسی وَ آلمانی به شِکلِ -ab که کوتاه شُده یِ -abi دَرآمَده می باشَد، پَس پیراستَن یا پیراییدَن بی راستاری ، بی رایِشی یا به بی نظمی دَرآوَردَن وَ پِیمیده اَش(مَفهوم اَش) اَز راستاری وَ رایِش کاستَن اَست.)
    پیروختَن،پیروزیدَن:پیروز-اَنده= پیروزَنده
    (پیروز:پیر-اوز
    اوز یا اوگ یا اوج که هَم ریشه با august لاتینی ست به مینِشِ دَستِ بالا ، پُرزور اَست وَ پیش وَندِ – پیر شِکلِ دیگَری اَز فَر-می باَشَد، این واژه را می تَوان به سورِش(صورَت) هایِ دیگَر هَم نِوِشت: فَراوگیدَن،فَروگیدَن، فَراوجیدَن، پَراوژیدَن،پَروژیدَن،پیروگ،پیروژ، فَراوگ،فَراوژ…)
    پَرداختَن،پَردازیدَن:پَرداز-اَنده=پَردازَنده
    (پَردازَنده = processor)
    پِی مودَن، پِی ماییدَن: پِی مای-اَنده=پِیمایَنده
    ( مودَن = اَندازه گِرِفتَن)
    پِی وَستَن،پِی وَندیدَن:پِی وَند-اَنده= پِیوَندَنده
    پِی مانیدَن:پِی مان-اَنده= پِی مانَنده
    ( مان دَر پِیمان به مینِشِ اَندیشه وَ اَندازه اَست زیرا اَندیشه هَم سَنجیدَن وَ سَنگین و سَبُک کَردَن اَست.)
    پینیدَن:پین-اَنده= پینَنده( چُرتَکی، پینه دوز)
    پِی گِرِفتَن،پِی گیریدَن:پِی گیر-اَنده=پِی گیرَنده
    پِی کَرپیدَن:پِی کَرپ- اَنده=پِی کَرپَنده
    ( کَرپ دَر پِیکَر وُ corp اِنگِلیسی وُ Koerper آلمانی وَ کَربُن(آخشیز یا عُنصُر) به مینِشِ گِشن/گِنش/ گِشم/ گِمش/ جَنَم/ جِسم/ جِنس اَست وَ پِی کَرپَنده کَسی اَست که گِشنی یا جِسمی را پایَنده وَ هَمیشِگی وُ جاودانه می کُنَد.)
    پِی گُزاشتَن، پِی گُزاردَن:
    پِی گُزار-اَنده= پِی گُزارَنده
    پِی گامیدَن:پِی گام- اَنده= پِی گامَنده(پِیغامبَر)
    پیش واختَن،پیش وازیدَن:
    پیش واز- اَنده=پیش وازَنده:کَسی که با واز یا آواز یا واخ یا سِدا خوش آمد می گویَد.
    پیش وَستَن،پیش وَندیدَن:
    پیش وَند- اَنده=پیش وَندَنده
    پیش نَهادَن، پیش نَهیدَن :
    پیش نَه-اَنده=پیش نَهَنده
    پیش نِوِشتَن، میش نِویسیدَن :
    پیش نِویس-اَنده= پیش نِویسَنده
    پیش نَمیدَن: پیش نَم-اَنده= پیش نَمَنده
    (مینِشِ راستینِ نَم=خَم وَ کَم(کَمان) اَست که دَر واژهیِ نَماز:نَم-آز ، آز=بیش اَز اَندازه، فَراوان،بِسیار وَ نَماز=بِسیار خَم شُدن؛ نَم(رُطوبَت) این اَست که مایه یِ خَم شُدَنِ چیز ها می گَردَد ، نَمَک: نَم-اَک مادّه ای اَست که اَز خَم شُدَنِ چیز ها جِلوگیری می کُنَد؛ نَموَر که نَمور گُفته می شَوَد : نَمَنده،خَم کُنَنده)
    پیش مُزدیدَن:پیش مُزد-اَنده=پیش مُزدَنده
    پیش گِرِفتَن،پیش گیریدَن :
    پیش گیر-اَنده=پیش گیرَنده
    پیش گُفتَن،پیش گوییدَن :
    پیش گوی- اَنده=پیش گویَنده
    پیش گامیدَن:پیش گام- اَنده=پیش گامَنده
    پیش کِشیدَن:پیش کِش-اَنده=پیش کِشَنده
    پیش رَفتَن،پیش رَویدَن :
    پیش رَو-اَنده= پیش رَوَنده
    پیش آمَدَن،پیش آییدَن:پیش آی-اَنده=پیش آیَنده
    پیش بُردَن،پیش بَریدَن:پیش بَر-اَنده=پیش بَرَنده
    پیش آوَردَن:پیش آوَر-اَنده=پیش آوَرَنده
    به اُمیدِ پِی گیری این جُستار!
    با هَم اَندیشی وَ هَم دِلی وَ هَم آهیزیِ پارسی دوستان می تَوان به جایِ واژِه هایِ بیگانه یِ اَرَبی، اِنگِلیسی وَ فَرانسَوی به ویژه دَر زَمینه یِ دانِش هایِ آزمودَنی ( عُلومِ تَجرُبی) واژه هایِ پارسی نِشانید.
    با تَن دُرُستی وُ مان دُرُستی♡

  5. با سه پَند♤
    دُنباله یِ جُستارِ نام ها وَ زاب هایِ کُنَنده که با واتِ ت آغاز می گَردَند :
    تافتَن،تابیدَن:تاب-اَنده=تابَنده(شایَد:مُشَعشَع)
    (مینه یِ نُخُستِ تاب:تَب،تِب،گَرما،داغی اَست ،
    پِیمیده(مَفهومِ)تاب=تَحَمُّل:دَر بَرابَر گَرما تاب یا طاقَت آوَردَن اَست که گویا دَر طاقَت:طاق-اَت، طاق اَرَبیده شُده یِ تاب باشَد.)
    تاشیدَن:تاش-اَنده=تاشَنده(فَن وَرز)
    (اِنگِلیسیtechnicianآلمانیTechniker
    سِتاکِtechایرانی-اُروپایی ست، دَر پَهلَوی تَخش واگُفته می شُده که دو واتِ خش دَر دِگَرگَشتِ آوایی به پارسیِ نو، یا واتِ خ می اُفتاده یا ش،بَرایِ نمونه:رَخشان<روشَن،روشَنَک، تَش یا تاش به جایِ تَخش پیش نَهاده شُده، اَز آن جایی که تَش دَر آتَش وَ تِش دَر تِشنه به مینِشِ آب اَست سورِشِ تاش بَرگُزیده شُده اَست.)
    تاختَن،تازیدَن:تاز-اَنده=تازَنده(حَمله کُنَنده)
    تاریدَن:تار-اَنده= تارَنده(مُنهَدِم کُنَنده)
    (تار دَر تار وُ مار)
    تاسیدَن:تاس-اَنده=تاسَنده(مُتِاَسِّف)
    (تاس هَم ریشه یِ پارسی دارَد وَ مانَند بِسیاری دیگَر به اَربی رَفته یا بُرده شُده وَ اَز آن ریشه یِ سه تاییِ تَسَفَ بَرساخته وُ شِکافتاری شُده)
    تَپیدَن:تَپ-اَنده=تَپَنده(ضارِب،ضَرَبان)
    تَفتَن،تَبیدَن:تَب-اَنده=تَبَنده(کَسی که تَب دارَد)
    تَراشیدَن:تَراش-اَنده=تَراشَنده(نَجّار)
    (دُرودگَر/دَرودگَر:دَرود:دَر-اود<اود پَس وَندِ کُنَندِگی=دَرودگَر:دَرگَر(دَر یا دَرب پوشِشِ خانه) یا دِرَخت گَر اَست:دَر یا دِر به مینِشِ پوست اَست که جایی را پوشِش می دَهَد وَ دِرگَر یا دَرگَر آن را می تَراشَد یا می پَردازَد؛ دِرَفش هَم پارچه ای بوده که آهَنگَران یا دَرگَران می پوشیدَند:
    دِرَفش:دِر-اَفش یا فَش:فَش/فَشو=چارپایان مانَندِ گاو،بُز،گوسفَند…<دِرَفش=پوستِ چارپایان که اَز آن چَرم دُرُست می کَردَند.)
    تَرازیدَن:تَرازَ-اَنده=تَرازَنده(مُعادِل،عادِل)
    تَراویدَن:تَراو-اَنده=تَراوَنده(راشِح،تَرَشُّح کُنَنده)
    تُرشیدَن:تَرش-اَنده=تَرشَنده(acid)
    (اَگَرچه acid واژه ای ایرانی-اُروپایی اَست که پارسیِ آن اَتیز:اَت-ایز می شَوَد،-ایز پَس وُند مانَندِ:مَویز،دوشیز،پاکیز…وَ اَت تَکواژی اَست که دَر پارسی به چِهرِ:تَک،پاتَک،تَکاوَر،تَکَل(قوچ که کَل شُده زیرا با شاخ اَش می تازَد/حَمله می کُنَد)وَ دَر اُروپاییattack:at-tack گَشته اَست، اَتِ پارسی ac یا اَسِ یونانی شُده وَ پَس وَندِ id- دَر پارسی -ایز شُده که -اید هَم می تَوان گُفت : اَتیده،تَرشیده ؛ این که دَر پارسیِ آمیانه می گویَند چیزی بویِ تیزی می دَهَد به این مینا/مَنا(مَعنا)اَست که تُرشیده یا اَتیده یا اَتیزیده یا اَتیزه یا دَر شیمی اُکسیده شُده که اُکس هَم گویِشِ دیگَری اَز اَت یا ac می باشَد.)
    تَرسیدَن:تَرس-اَنده=تَرسَنده(خائِف)
    تَرابُردَن،تَرابَریدَن:تَرابَر-اَنده=تَرابَرَنده(حامِل وَ ناقِل،خَمل وُ نَقل کُنَنده، transporter که می تَوان تَرابُردار هَم گُفت.)
    تَرانِوِشتَن،تَرانِویسیدَن:تَرانِویس-اَنده=تَرانِویسَنده،
    (تَرانِویس،مُتَرجِم،تَرزَبان،تَرگومان،تَرگُمان،تَرجُمان)
    تَکیدَن:تَک-اَنده=تَکَنده(مُهاجِم)
    (نا هَم سانیِ تاخت(حَمله) با تَک(هُجوم یا هَجمه)تَک: تاختِ بَرغ آسا وَ ناگَهانی اَست.)
    تِکان/تَکان وَ تِکاندَن/تَکاندَن کارواژه یِ واداریِ
    (فِعلِ سَبَبیِ)تَکیدَن اَست، مانَندِ:خوردَن وَ خوراندَن؛ نامواژه یِ تَکیده که به لاغَر می گویَنده کَسی اَست که بَرایِ تَکِشِ یِک بیماری
    نِزار شُده اَست؛ واژه یِ تَک را که دَر بَرابَرِ جُفت(زوج) می آوَرَند شایَد با تَکیدَن رَپتی یا وَندِشی نَداشته باشَد به اَرَبی رَفته وَ طاق گَشته اَست ، می تَوان بَرای ناآشُفتِگیِ هَم سانیِ بُرونی با تَک(هَجمه) به جای تَک/طاق= تَگ را به کار بُرد.)
    تِلیدَن:تِل-اَنده=تِلَنده(طالِع)
    (واژه یِ تَلا/تِلا/طَلا= زَر ایرانی ست که به اَرَبی ذَهَب می گویَند، هُنَرِ تَلاگَری یا تَلاکاری =زَرگری را به اَرَبی تَذهیب اَست؛ تَل/تِل به اَرَبی رَفته وَ اَز آن ریشه یِ سه تاییِ اَفزایَنده یِ (ثُلاثیِ مَزید) طَلَعَ دَرآوَردَند وَ با شِکافتاری(اِشتِقاق، مُشتَق گیری یا شَقّه کَرَدَن)واژهایِ:طالِع،مُطالِعه،اِطِّلاع،اِطِّلاعات،
    طُلوع،طَلیعه،طَلعَت،مُطَّلِع…را بَرساختَند که به پِیمیده یِ روشَنیدَن،روختَن،اَفروختَن،روشَن شُدَن، فَهمیدَن،دانِستَن،آگاهیدَن…اَست زیرا تَلا/ تِلا توپال یا فِلِزی روشَن وَ دِرَخشان اَست.)
    تَلیدَن:تَل- اَنده=تَلَنده(رویِ هَم اَنبارَنده،تَل اَنبار)
    تَلخیدَن:تَلخ-اَنده=تَلخَنده
    تَلَنگیدَن:تَلَنگ-اَنده=تَلَنگَنده(ضَربه زَنَنده با تَهِ پای، تَلَنگ/تِلِنگ:تَ/تِ-لَنگ/لِنگ:
    تَ/تِ:هَمان تَهِ اِمروزی ست مانَندِ:سَر وُ تَه
    لَنگ/لِنگ/لُنگ/لَگ دَر لَگَد وَ لَگَن هَمِگی به مینه یِ اَندامِ تَن اَز لَگَن(خاصِره) تا مُچ یا گوژَک(قوزَک) می نامَند ،آن چه به نادُرُست پا/پای می گوییم اَز مُچ تا سَرِ اَنگُشتان اَست، بِسَنگید با اِنگِلیسی وَآلمانی:leg=Bein=لَگ،لِنگ
    foot= Fuss=پا،پای،فَت(فَتِ پا=بَغَلِ پا)
    تَمَرگیدَن:تَمَرگ-اَنده=تَمَرگَنده
    تَنبَلیدَن:تَنبَل-اَنده= تَنبَلَنده
    (تَنبَل:تَن-بَل<بُل<بُر<پُر:تَنبَل‌کَسی اَست که تَن اَش پُر،فَربه،چاغ/چاق،گامب،خِپِل(خِ پُر) وَ کَم جُنب وَ کَم اَرکِش(حَرکَت) اَست.
    تَنجیدَن/تَنگیدَن:تَنج/تَنگ-اَنده=تَنجَنده/تَنگَنده
    (مُنقَبِض)،تُرَنجیدَن یا تَرَنگیدَن هَم گُفته شُده.
    تَنیدَن: تَن-اَنده=تَنَنده(تَنَندو،تارتَن،عَنکَبوت)
    تَوانِستَن،تَوانیدَن:تَوان-اَنده=تَوانَنده(قادِر،مُقتَدِر)
    توختَن،توزیدَن:توز-اَنده=توزَنده(قاصِد)
    (اَز توخت یا توز می تَوان به جایِ نیَّت وَ قَصد بَهره بُرد مانَندِ:کینه توز)
    توفیدَن:توف-اَنده=توفَنده(نَعره کِشَنده)
    تولیدَن:تول-اَنده=تولَنده(زایَنده بَرایِ جانِوَران)
    تَه ماندَن:تَه مان-اَنده= تَه مانَنده
    تَه نِشَستَن،تَه نِشینیدَن:نَه نِشین-اَنده=ته نِشینَنده
    (رُسوب کُنَنده)
    تیاریدَن:تیار-اَنده=تیارَنده( تَهیّه کُنَنده)
    (می تَوان اَز این واژه یِ پارسیِ فَرآموزیده/ فَراموشیده/فَراموش شُده دَر ایران ولی زِنده دَر ایرانِ خاوَری(اَفغانِستان) به مینِشِ آمادَن بَرایِ دیگَر واژه هایِ اَرَبی مانَندِ:تَهیه،مُهَیا بَهره بُرد.)
    تیماریدَن:تیمار-اَنده=تیمارَنده
    (کَسی که دَر خانه یِ سالمَندان،دیوانه خانه، تیمارستان اَز اَبیشَندِگان(ناخوشان) پَرَستاری می کُنَد.)
    تیزیدَن:تیز-اَنده=تیزَنده(sharper)
    (تیزیدَن دَر پارسیِ دَری به مینِشِ گوزیدَن به کار می رَفته ، وَلی چون دیگَر آن کاربَرد را نَدارَد می تَوان به جایِ گانگِستِر که با جَنگال یا زَنال یا زَناکِ تیز وَ بُرَنده مانَندِ چاکو/چاقو یا کارد (زَنه اَز زَدَن یا زَنیدَن، سِلاح)تَبَه کاری وُ بِزِه کاری می کُنُد، بَهره بُرد.)
    چَند واژه یِ نویافته اَز جُستارِهایِ پیشین:
    filter=پالتار(پالایه،پالودگَر،پالودار)
    ساطِع=بَرتابَنده،پَراتابَنده،پیراتابَنده
    مُحتَضِر(رو به مَرگ)= پَژمیرَنده
    غالِب#مَغلوب=پیروزَنده#پیروزیده/پیروخته
    عَرضه=پیش نِمود،پیش نِماد
    رابِط= وَندَنده،پِی وَندَنده،رَپتَنده(رَبط اَرَبیده یِ رَپتِ پارسی ست.)
    تَقدیم کُنَنده=پیش نَهَنده،پیش گُزارَنده
    مَطرَح کُنَنده=پیش کِشَنده
    حادِث=پیش آیَنده
    قاصِد( کَسی که خَبَر یا گَزارِشی را می آوَرَد):پیش آوَرَنده
    بِیگُم(دُرُست نِویسی)= نامِ زَن دَر تورانی
    ضیافَت دَهَنده= بَزمَنده
    اِستِخدام کُنَنده=گُمارانَنده
    مُستَخدِم=گُمارَنده
    تا جُستارِ پَسین!
    تَن وُ مان دُرُست باشید♡

  6. جناب باید خاطرنشان کنم آریایی ها همیشه در این فلات بودند و نظریه مورد اشاره شما کاملا رد شده است
    کتیبه جیرفت که دقیقا به واژه آریایی اشاره کرده است نشان از همه و گواه است.

دیدگاهی بنویسید.


*