سامان حسنی*: زبان «سواحلی»، «سواحیلی» یا «کی سواحیلی»، که بومیان به آن «سهیلی» میگویند، فراگیرترین زبان قارۀ آفریقا است. این زبان که از شاخه زبانهای بانتو است، از شاخ آفریقا تا موزامبیک (اوگاندا، کنیا، تانزانیا، زنگبار، رواندا، بروندی، مالی، زامبیا، بخشهایی از سومالی، شمال موزامبیک و خاور کنگو) را دربرمیگیرد. در این زبان افزون بر واژههایی از دیگر زبانهای آفریقا، واژههای بسیاری هم از زبانهایی چون پارسی، عربی، پرتقالی و انگلیسی دیده میشود.
در پاسخ به اینکه واژههای پارسی چگونه به این زبان راه یافتهاند، گفته میشود که گروههایی از مردم جنوب ایران به خاور آفریقا کوچیدهاند و بدینگونه واژههای پارسی به این زبان راه یافتهاست. اما دلیل پایهای راهیابی واژههای پارسی و همچنین کوچیدن گروههایی از مردم ایران به خاور آفریقا چیز دیگری است.
آنچه شایان ژرفنگری است، این است که سدهها، خلیج فارس مرکز بازرگانی جهانی بوده و سه شاهراه بازرگانی بزرگ از گوشهوکنار جهان بازرگانان را به آنجا میکشانده است. یک شاهراه دریایی بازرگانانی را از کرانههای اقیانوس هند، از چین و هند تا اندونزی و مالزی به آنجا میرساند. شاهراه دریایی دیگری مردمان را از سراسر کرانۀ خاوری آفریقا، از شاخ آفریقا تا آفریقای جنوبی بدانجا میکشاند و راه سوم که یک راه آبی-خشکی است، نخست از راه اروندرود و سپس از راه خشکی بازرگانانی را از میانرودان، حلب و شام، آسیای کوچک، و دیگر سرزمینها به خلیج فارس میرساند. داستان «سعدی و بازرگان» در جزیرۀ کیش گویای این سخن است. آنجا که بازرگان میگوید:
…گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زانپس ترک تجارت کنم…
رفتوآمدهای بازرگانی دادوستدهای فرهنگی و کوچیدنها را هم بهدنبال داشت. دراینمیان، گروهایی از جنوب ایران به خاور آفریقا کوچیدند که شناختهترین آنها گروهی از مردم شیراز هستند که «آفروشیرازی» نامیده میشوند و بیشتر در گروه جزیرههای زنگبار یا زنزیبار ساکن هستند. زنگبار حکومتی خودگردان دارد و بخشی از کشور تانزانیا است. پس از استقلال تانزانیا فردی با نامخانوادگی شیرازی نخستوزیر حکومت خودگردان زنگبار میشود که نشان از نفوذ این گروه در سرزمینی است که در آنجا زبان سواحلی زبان ملی است. درست است که وجود این گروه و دیگر گروههای ایرانی میتواند دلیل راهیابی واژههای پارسی به این زبان باشد، اما از دید من همانا رفتوآمدهای بازرگانی به خلیج فارس پایهایترین دلیل راهیابی واژههای زبان پارسی به زبان سواحلی است. چنانچه واژههای بسیاری از زبان پارسی را میتوان در دیگر زبانها همچون زبانهای آسیای جنوب خاوری یافت، که نیاز به پژوهش دارد.
شماری از واژههای پارسی در زبان سواحیلی، بهشیوۀ گویشهای جنوب ایران، در پایان واک «و» دارند؛ مانند: بابو، دفترو، قلمو و برفو. این هم میتواند نشان نفوذ مردم جنوب ایران در آن سرزمین باشد، هم میتواند به روش وامگیری زبان سواحلی بستگی داشته باشد. بدینگونهکه در پایان بیشتر واژههای سواحلی یک «واک باآوا» میآید. هنگامی هم که واژهای را وام میگیرند یک «واک آوادار» به پایان واژه میافزایند و واژههای پارسی برف و بز میشوند «برفو» و «بزی» و واژههای عربی مشرق و مغرب میشوند «مشریقی» و «مغریبی». گاهی هم «واک بیآوا» از پایان واژه میافتد تا واژه با «واک آوادار» پایان بگیرد؛ مانند زمان و پولاد که میشوند «زما» و «پولا». در نام کسان هم میتوانید نامهایی مانند نامهای جنوب ایران بیابید که به واک «و» پایان میگیرند؛ مانند: احمدو [احمد] و ممدو[محمد]. دشوار میتوان گفت، تا چه اندازه اینگونه نامگذاریها به نفوذ مردم جنوب ایران بستگی دارد چون اینگونه نامها را میتوان در باختر آفریقا هم یافت، در جاهایی که زبان سواحلی روایی ندارد.
دگرگونی دیگری که هنگام پذیرش وامواژهها میتواند روی دهد این است که در آغاز شماری از واژهها یک «واک بیآوایِ ساکن» چون «م» و «ن» افزوده میشود و خوانش آن بسیارکوتاه و نزدیک به خوانش واک «ن» در واژۀ پارسی «انگور» است. در فرهنگها گاهی این واکها را در درون کمانک مینویسند. برای نمونه بز نوشته میشود (م)بُزی و پولاد، پنبه و کاسه[پشت] نوشته میشوند: (م)پولا، (م)پنبه و (ن)کاسه = کاسهپشت.
(m)bozi, (m)pula, (m)pamba and (n)kasa
دیرینگی پارهای از واژههای پارسی در زبان سواحلی به زمانی بازمیگردد که در ایران زبان پهلوی (پارسیمیانه) روایی داشت. به چند نمونه از این واژهها، در دانشنامه «ایرانیکا» مینگریم:
The few items of general reference at this stage include *(m)pula “steel,” *bwana “man, gentleman,” *(m)pamba “cotton,” and *(n)kasa “turtle,” which correlate with Middle Persian pōlāwad, bān, pambag, and kašawag.
برای شناخت نفوذ زبان فارسی میتوانیم برای نمونه در فرهنگ انگلیسی-سواحیلی واژه «زمان» را جستوجو کنیم. از ده برابرنهادی که مییابیم پنجتای آن برای ما آشناست: زما (زمان)، وقتی (وقت)، عمری (عمر)، نفسی (نفس) و ساعه (ساعت)
Time: zama, wakati, umri, nafasi, saa (hour)
همچنین برای بسیاری از واژهها میتوان برابر واژه را به زبانهای گوناگون یافت. برای نمونه اگر واژه کار را جستوجو کنیم به سه زبان پارسی، عربی و انگلیسی میتوان برابرنهاد یافت.
Work: kazi, shughuli, jobo
نمونههایی از واژههای پارسی در زبان سواحلی:
انبه
بابا
بابو = پدر بزرگ
برفو = از برف، برای یخ
بزی = بز
بستانی = باغ و بستان
بندری = بندر، بندرگاه
بیبی = مادربزرگ
پفی = ریه
پنبه
پولا = پولاد
تماشا
چای
چنگو = گونهای ماهی
دادا = خواهر
دفترو = دفتر
دریچه = پنجره
دیوانی = ادارۀ دولت، کارمند دولت
زما = زمان
زیوا = زیبا
رنگی = رنگ
کازی = کار
کاسه = کاسهپشت، لاکپشت
کاکا = برادر
کوسه = کوسه
گاری = اتومبیل، ماشین
شهها = کدخدا
سلواری = شلوار
ماما
منشو = گونهای قایق
وختی = وخت [وقت] (wakti)
نیروزی = نوروز
هِوا = هوا
افزون بر واژههای پارسی بسیاری از واژههای عربی یا عربیشده که در زبان پارسی روایی دارند، در زبان سواحیلی یافت میشوند، که میتوان گفت بسیاری از آنها از راه زبان پارسی به آن زبان راه یافتهاند؛ مانند:
اصطلاحی = اصطلاح، تَرم (istilahi)
تصویری = تصویر، عکس، نگاره
جُمه = (جمعه)، هفته (Joma)
درجه
دنیا
رفیقی = رفیق، دوست، یار
زیادی = زیاد
شغلی = شغل، کار
صوره = صورت (sura)
طبیعه = طبیعت (tabia)
عددی = عدد، شماره (idadi)
قاموسی = فرهنگ (kamusi)
قلمو = قلم
کتابو = کتاب
مغریبی = مغرب، باختر
مشریقی = مشرق، خاور
نصفو = نصف، نیم
یادآوری:
زنگبار نامی ایرانی است و از دو واژه «زنگ» به چم [معنی] «سیاه» و «بار» به چم «جا و سرزمین» است که رویهمرفته چم آن میشود: «سرزمین مردم سیاهپوست».
گروههایی از مردم بلوچستان هم به زنگبار و خاور آفریقا کوچیدهاند. این کوچیدنها میتواند واژههایی هم از زبان بلوچی به این زبان برده باشد اما نیاز به بررسی دارد.
چند واژه با الفبای لاتین در درون کمانک نوشته شدهاند تا چگونگی پذیرش وامواژهها در زبان سواحلی بهتر نشان داده شود.
بازبردها:
فرهنگ انگلیسی-سواحیلی
دانشنامه ایرانیکا
گلستان سعدی
* مردمشناس، دبیر پیشین ادبیات و علوم انسانی
دیدگاهی بنویسید.