دکتر ضیاالدین هاجری
بسی رنج بردم در این سال سی
عـجم زنــده کــردم بـدین پارسی (فردوسی)
زبان فارسی و تازی، با آنکه پیش از پیدایش اسلام، در کنار یکدیگر بوده و پارهی از واژههای فارسی برای شکوفایی اندیشهها به یاری تازیان شتافته است، لیک در بنیادهای سهگانه: «آوا، واژه، دستور» با یکدیگر چندان همانندی ندارند. از دیدگاه الفبا، دستور، آوا، تاریخ زبان، شاخهی زبانی و… بسیار با هم واجدایی دارند.
زبان تازی- به وارونهی زبان پارسی- دوسر کژ / دوکژه، فشاره، شناسواژ، نرینه، مادینه، کَماسه، سازگاری فروزه با فروزیده دارد و شیوهی گروههبندی آن نیز با زبان پارسی یک جور نیست. رویههای گهواژهها، زمانهای گهواژهها، روش وَچَکسازی این دو زبان براستی نه تنها نزدیک نیست که بسیار هم واجدایی دارد.
رویهمرفته، در زبان تازی از بابهای گوناگون یا «انگارهها» و سنجهها بهره جسته میشود، لیک واژههای فارسی «انگاره» یا وزن ندارند و بیشتر از پیوند یک یا چند واژ و واژه پدید میآید. در زبان فارسی بیشترِ واژهها یک، دو و سه آوایی و گروهی اندک چهار و پنج آوایی است.
در زبان فارسی واژهی نَخُست ایستا یافته میشود، لیک در زبان تازی اینگونه واژهها را با افزایش «ا» بهکار میبرند.
زبان تازی یکی از سه گروه زبان «سامی» است که در هزارهی نخست پیش از پیدایش پیامبر ترسایان به شاخههای زیر بخش میشود:
– آرامی قحطانی، حمیری، معینی، سبئی، عدنانی مضری.
– حبشی، جغری، نیجری، تیجرنیایی، امحاری، هرری.
شش شاخهی نخست را « تازی» و شش شاخهی دوم را «حبشی» مینامند.
زبان سامی که از سام یکی از پسران نوح پیامبر نام گرفته است، یکی از زبانهای دهگانهی زندهی گیتی است و شمار کسانی که بدان سخن میرانند از چند سدهزارهزار فزون است. برای نخستین بار در سال ۱۷۸۱ ترسایی خاورشناس آلمانی، شلوتزر schlotzer این زبان را «سامی» نامید.
زبان سامی به سه گروه: خاوری (بابِلی)؛ باختری (کنعانی)؛ نیمروزی (تازی) بخش میگردد. پیشازآنکه در سدهی نوزدهم ترسایی، چنین شاخهبندی در زبان سامی رخ دهد، بیشتر اندیشهها بر این استوار بود که زبان سامی نخستین زبان مردم جهان و مادر همهی زبانهای گیتی است. این پندار بر پایهی نوشتهی «تورات»، نوشتار دینی یهود، بنیاد گرفته بود.
به پاسِ نوشتار «تورات» دیرگاهی، دانشمندان اروپایی از بررسی و پژوهش در زبان سامی پرهیز نمودند و بیشتر بَر گِرد زبانهای گِرِک (یونی)، رومی، لاتین، آفریکایی و پیوند و نزدیکی آنها با یکدیگر جستوجوی کردند. در بخش اسکندریه، پیش از پیدایش دین ترسایی، همراه با گفتوگو دربارهی «مردمشناسی» از پیوند زبانها و خویشاوندی واژهها سخن میرفت، لیک به مرز زبان «سامی» نگرش نمیشد.
تازیان از پی آمدوشد به سرزمین ایران و آمیزش با ایرانیان به «واژگان پارسی» دستیافتند و چون بیشترشان خواندن و نوشتن نمیدانستند، ازهمینرو واژههای پارسی را از راه گوش و گویش میگرفتند و با آوای تازی از گلو و دهان بیرون میدادند. بدینروی است که بسیار از «واژگان پارسی» در «واژ» و «آوای»، دگرگونه شد و چهره و رخسار آغازین خود را از دست داد. برای نمونه واژگان «آبراهه، پَرَوَهان، شان» از دهان تازیان و با گویش آنان بهگونهی «ابرهه، برهان، شأن» درآمد.
از سدهی دهم ترسایی، دانشمندان یهود، نه برای آنکه دربارهی زبان سامی بررسی کنند، لیک ازاینرو که نزدیکی و خویشاوندی زبان «عبری» و «عربی» را از میان بردارند و پیوند این دو زبان را از هم بگسلند، به بررسی پرداختند.
این گروه، نخست به جستوجوی پیوند میان عبری و عربی، سپس عبری و آرامی میان بستند، آنگاه رفتهرفته، کاوش را به زبانهای «حبشی» کشاندند.
در سدهی هفدهم ترسایی، برای بسیار از زبانشناسان روشن شد که میان زبانهایی که به نام «سامی» خوانده میشود، پیوند و نزدیکی فراوان است و بسیار از واژگان بنیادی آنها با یکدیگر همسان و همگونه است، لیک در پی دوری از زادگاه نخستین و رهسپاری و کوچ از سرزمینی به سرزمین دیگر و گردش از شهری به شهری دیگر، رنگ و رخ دگرگونه میسازد و نام و نشانِ ویژه مییابد.
آنچه، دانشمندان سدهی هفدهم ترسایی مایهی نزدیکی زبان تازی و دیگر زبانهای سامی میدانند و زبانشناسان سدهی نوزدهم ترسایی پایهی شاخهبندی زبان سامی بهشمار میآورند از۳۰۰ تا ۳۲۰ واژهی بنیادی فزونی نمیگیرد و اگرچه این گروه واژه میتواند پیوند میان چند زبان را روشن کند، لیک نمیتواند دگرگونیهای هر زبان را نمودار سازد. با دگرگونی ژرف که در زبان تازی، در سدههای نخستین کوچی، روی داد، میتوان تاریخ این زبان را به دو دورهی جدا، همانا پیش و پس از اسلام بخش نمود.
دورهی پیش از اسلام به دو گامه بخش میشود:
گامهی نخست از پیدایش نژاد تازی، تا پیدایش دین ترسایی. گامهی دوم از پیدایشِ دین ترسایی تا پیدایش دین اسلام است.
در گامهی نخست، زبان تازی، زبانی آغازی و درخور یک زندگی بسیار ساده و بیابانی است. در گامهی دوم، زبان تازی راه دگرگونی در پیش میگیرد و تیرههایی که در نزدیکی «ایران» میزیستهاند واژههای فارسی و تیرههایی که در همسایگی «روم» بودهاند واژگان «یونانی» [گِرِک] و «رومی» را میگیرند و در کنار واژگان تازی میگذارند.
تیرههایی که در کنارهی «فرات» زندگی میکردند و با «پارتیان» و «کردان» آمدوشد داشتند واژگان «پهلوی» و «کردی» را دریافت کردند. مردم «حیره» که نزدیک «شوش» بودند واژههای «دری» را فراچنگ آوردند. کاروانهای تازی که در بخش «خوزستان» سرگرم بودند واژگان «خوزی» را به رهآورد بردند. تیرههایی که در خاور «عربستان» [تازیکستان] به سر میبردند و با مردم فارس آمیزش داشتند واژگان «پهلوی نیمروزی» را دستچین کردند. گذشته از این، پیوندهایی دیگر نیز میان «پارسیان» و « تازیان» استوار بوده است که برخِ از آنها در زیر، آنهم بهگونهیی بسیار فشرده آورده میشود.
۱) ایرانیان از زبان و دبیرهی آرامی یا گویش و دبیرهی نخستینِ سامیان بهره میجستند و از فرهنگ «کلده» و «آشور» یا یادگار فراموشنشدنی «بابلیان» پیروی میکردند. هنگام پادشاهی «داریوش»، «آرامی» زبان دربار هخامنشی شد و در سراسرِ ایرانزمین به کار میرفت.
۲) در جنگ و ستیزهای ایران و روم، تازیان نیروی سوم بودند که بیشترگاه، به یاری ایرانیان میشتافتند. بدینروی، پادشاهانِ ساسانی نزدیکیی بیشتر با تیرههای گوناگون تازی برپا کردند و فرزندان خود را برای فراگیری سوارکاری و جنگجویی نزد سران تازی میفرستادند که در شاهنامه هم این نمونهها فراوان یادآوری شده است.
۳) آیینهای زرتشت، مانی، مزدک در سرزمینهای تازی پیروانی فراوان یافت بهگونهیی که ستیز با اندیشههای این سه اندیشور ایرانی بزرگترین دشواریها را برای فرمانروایان اموی و عباسی پدید آورد.
۴) «حیره» و «یمن» دو سرزمین آباد تازی، سالهای دراز در زیر فرمان و دستور پادشاهان ساسانی به سر میبرد و بیشترِ فرمانروایان آن به ایران باژ میدادند.
۵) آمدوشد پیاپی ایرانیان و تازیان، مایهی راهیابی بسیار از شیوههای زندگی شهری در سرزمینهای تازی گردید.
در دورهی امویان تا فرمانروایی عبدالملک مروان (۶۵-۸۶) کوچی دفترهای دیوانی به «زبان و دبیرهی پهلوی» نوشته میشد. در دورهی عباسیان بویژه در فرمانروایی هارون رشید (۱۷۰-۱۹۳) کوچی و پسرش مامون (۱۹۸-۲۱۸) کوچی برگرداندن نوشتههای «فارسی»، «یونانی»، «سریانی» به زبان «تازی» آغاز گردید و زبانی که تا چند سده پیش، زبان دشت و بیابان بود، زبان دین و دانش شد!
آری، بدینگونه، تازیان از پی آمدوشد به سرزمین ایران و آمیزش با ایرانیان به «واژگان پارسی» دستیافتند و چون بیشترشان خواندن و نوشتن نمیدانستند، ازهمینرو واژههای پارسی را از راه گوش و گویش میگرفتند و با آوای تازی از گلو و دهان بیرون میدادند. بدینروی است که بسیار از «واژگان پارسی» در «واژ» و «آوای»، دگرگونه شد و چهره و رخسار آغازین خود را از دست داد. برای نمونه واژگان «آبراهه، پَرَوَهان، شان» از دهان تازیان و با گویش آنان بهگونهی «ابرهه، برهان، شأن» درآمد. فزون بر اینها بازهم باید نکتههایی را در زیر یادآور شد.
۱) بسیار از واژگان فارسی که در زبان تازی به کار گرفته میشود از گویشهای «خوزی»، «دری»، «زاگرسی»، «کردی» است و بسی از واژگان فارسی در گویشهای اَپاختر، نیمروز، خاور، باختر، در آوا، بایک دیگر همساز نیست. برای نمونه «چست» را گروهی با آوای پیش «چ» بهگونهی «چُست» و گروهی با آوای زیر «چ» همانا «چِست» میخوانند.
۲) تازیان چهار وات، واژ یا نویسهی «پ، چ، ژ، گ» را ندارند، برای همین آوای واژهای چهارگانهی فارسی را به واژهای نزدیک مانند «ب، ج، ز، ک» برمیگردانند.
۳) در زبان پارسی، بر پایان واژه فشار نمیآورند. مانند: بوریا، تکاپو، روا که تازیان همین واژگان را از پارسیان گرفتهاند و بهگونهی: «بوریاء، تکافؤ، رواج» درآوردهاند.
۴) گذشته از اینکه گویش بسیار از تیرههای تازی با یکدیگر همسان نیست و برخِ از آنها «ق» را «ک» و «ص» را «س» میخوانند. در واژههایی که تبار تازی دارد «ج» با «ص، ط، ق» نمیآید. «ن» پس از «ز»، «ز» پس از «د، ب، س، ت» نهاده نمیشود. دو واژِ همگون مانند «د» و «ذ» کمتر میآید. «ج» و «ت» مگر در واژهای «زلقی: خشکنایی» در پی هم نمیآید. لیک در واژهای آوایی که نژاد و تبار بیگانه دارد، این آیین شکسته میشود و بسیار از واژها که در واژههای تازی کنار هم نمیآید در واژههای تازیشده، پهلوی هم مینشیند. از این راه، نخست میتوان به شناخت واژگان تازی دست یافت و دوم آنکه تازیان از این راهها در تازی کردن یا «تازینمایی» بیشترِ واژگان پارسی سود میجویند و آن گونه مایهی دگرگونی ریخت واژهی پارسی میشوند که برای هرایرانی پارسی زبان درخور شناخت نیست!
گفتنی است که تازیان، ازدیرگاه، برای «تازینمایی» واژگان بیگانه و «کارواژه» از زبان دیگران، راه و روشی ویژه داشتند که پیشازآنکه تازی زبان دین و دانش شود، بهکار میرفته است.
پس از پیدایی اسلام، دو دورهی اموی و عباسی فرمانروایی کردند. در دورهی امویان تا فرمانروایی عبدالملک مروان (۶۵-۸۶) کوچی دفترهای دیوانی به «زبان و دبیرهی پهلوی» نوشته میشد. در دورهی عباسیان بویژه در فرمانروایی هارون رشید (۱۷۰-۱۹۳) کوچی و پسرش مامون (۱۹۸-۲۱۸) کوچی برگرداندن نوشتههای «فارسی»، «یونانی»، «سریانی» به زبان «تازی» آغاز گردید و زبانی که تا چند سده پیش، زبان دشت و بیابان بود، زبان دین و دانش شد!
هنگامی که اسلام پدیدآمد، تازیان از دانشهای گوناگون روزگار، تنها با «سرایندگی» آشنا بودند و داشتن زبانزدهای این رشته را در سخن، بالاترین برتری میشماردند و به همین نیز میبالیدند و دلخوش بودند.
گویشهای گوناگون که در میان دستهها، گروهها، دودمانها و تیرههای مردم یافته میشد، چند تیرگی چشمگیر و چنددستگی سخت در زبان تازی پدید آورده بود، بهگونهیی که گاه مایهی نازش و بالش میگردید و گروهی به داشتن گویشی رساتر، خود را برتر و بالاتر از گروه دیگر میپنداشتند.
جایگاه شکوفایی سخن، «بازار عُکاظ» بود. از همان جا آبیژکهای فروزان و اخگرهای سوزانِ جنگهای خانگی، بر سر رسایی یا نارسایی گویشها و سرودهها، زبانه میکشید و گروهگروه مرد و زن تازی را به کام مرگ و نیستی میکشانید.
به گفتهی دانشمندان تازی، چند تیرگی در گویشها بر: اِبدال، اِدغام، اِعراب و… استوار بوده است.
این چندگونگی در گویشها، پایه و مایه و انگیزهی رستاخیزی نو، به هنگام پیدایش اسلام گردید و تازیان را بر آن داشت که یکی از گویشها را، به نام رساترین و برترین گویش بپذیرند و انگاره و سنجهی زبان تازی نمایند.
خلیل پسر احمد فراهیدی نویسندهی «العین» که در سال ۱۷۰ کوچی درگذشت، شمار واژگان بنیادی تازی را ۵۶۲۰ میداند، لیک بیگمان او بسیار از واژگان بیگانه همچون: پارسی، گِرِک (یونانی) و… را بهجایِ واژههای تازی گرفته است و به شمار واژگان بنیادی آن گذاشته است. اگر واژگانی که پس از «سیبویه» و «فراهیدی» به زبان تازی راه یافته است به شمار واژههای بنیادی بیاید، شمارهی این گونه واژگان به هشت هزار میرسد و ناگفته پیداست که این شمار نمیتواند واژگان بنیادی زبانی باشد که برای یک زندگی سادهی بیابانی به کار میآمد. ازاینروی باید پذیرفت که نزدیک به شش هزار واژه، زادگاهی دیگر یا دور از سرزمین تازیان دارد.
چون پیامبر بزرگوار اسلام از میان مردم «قریش» و «قرآن» (خواندنامه) هم به گویش آن گروه بود ازهمینروی گویش «قریش» و گویشهای همگونهی آن مانند گویش: «اسد، تمیم، هذیل» شالودهی بهبود و بهسازی زبان تازی شد و «قرآن» که تا آن زمان همانندش نیامده بود، نیز برترین سخن گردید و هنوز هم در میان تازیان بیمانند است و کسی سخنی بدین شیوایی و مانداکی بدین رسایی نتوانسته است بیاورد و فراهم گرداند.
گرچه، بدینگونه انبوهی از دشواریهای زبان تازی از میان رفت، لیک دشواری بزرگ که «کلام واضح، مشکل و مشتبه» بود همچنان برجای ماند و هنوز هم مایهی سرگرمی برخ دانشمندان و زبانشناسان تازی است.
آری، هنگامی که اسلام آشکار و پدیدار شد، تازیان از دانش، هیچ نداشتند و به گفتهی خود: «زادگان دشت و دمن و فرزندان آسمان پاک و روشن و چادرنشینان بیابان و چرانندگان چارپایان» بودند. ازهمینروی، در برابر کشورهایی چون چین، هند، ایران، روم، گیبتوس که از فرهنگی ژرف برخوردار بودند دچار نارسایی و دستخوش کمبود شدند و بناچار دانشمندان کشورهای گشوده و گرفتهشده را واداشتند که نوشتههای ایرانیان و گِرِکان را که پارهی از آنها از سریانی و هندی گرفته شده بود به تازی برگردانند و برای خود فرهنگی تازه پدید آورند.
آری، زمانی فرارسید که زبان تازی دیگر باید از دشت و دمن و بیابان بیرون میآمد و آرامآرام بهسوی پیشرفت میگرایید و بدانجا میرسید که زبان دین گردد و رنگ دانش نیز به خود بگیرد و سرانجام زبان «دین و دانش» شود. در آن روزگاران، نارسایی واژگان تازی برای شکوفایی دانشهای نو، مایهی پذیرش واژگان فارسی، گِرِک، سریانی، هندی، عبری و.. شد و زبان تازی را از لنگی و کممایگی رهایی بخشید.
واژگان بیگانه به زبان تازی، به انگارههای «تازینمایی» و ساخت کارواژه چهرهیی تازه بخشید و تازیان را بر آن داشت که برای از میان بردن کمبود و نارسایی زبان خویش، در پذیرش پارهی از واژگان، از انگارهها بگذرند و به گفتهی «پیشوایان زبان» و «رهبران واژه» روی آورند و هرآنچه دربارهی نژاد و تبار و برادرخواندگی واژگان میگویند، بپذیرند.
گذشته از این گونه واژهها که پذیرش آن در زبان تازی بر آیینی استوار نیست و تنها به گفتهی «پیشوایان زبان» پایه گرفته است گونههای دیگر واژهپذیری تازیان به چشم میخورد که یک شیوهی آن را زیر نام «دگرش چیست؟» خواهید دید، که از شما میخواهم آن را بخوانید تا اندکی به زرنگی تازیان در واژهپذیری پی ببرید.
اکنون، در زیر به برخ دیگر از شیوههای واژهپذیری تازیان بویژه از «زبان پارسی» میپردازیم و به گاه خود روش واژهپذیری آنان را از دیگر زبانها نیز یادآور خواهیم شد.
۱) تازیان برخِ از واژگان پارسی را به زبان خود برده و روی آن فشاره میگذارند یا آهنگ آن را جابهجا میکنند. مانند: بلور (بلّور)؛ تنور (تنّور)؛ سمور (سمّور)؛ سَرسام (سِرسام)، مَخمَل (مُخمل)؛ سَنجاب (سِنجاب).
۲) گاهی هم، چم واژهی پارسی را دگرگون میکنند و زمانی نیز از دستکاری خودداری میورزند. مانند: برزن (کوی)، برذن (راه رفتن در تازی). پنج کشت (یونجه)، بنجکشت (قرنفل در تازی). بارنامه، برنامه در پارسی در تازی بارنامج، برنامج شده به چم ریز هزینه باربری و آمار کارهایی که باید انجامپذیرد.
۳) وات «ا» در میان واژگان پارسی، نمودار آوای کشیده است. مانند: باز (پرندهی شکاری)، پاس (پشتیبانی، نگهداری)، کاس (خمیدگی، فرورفتگی، کوس، آسیب). این «ا» در زبان تازی به گونهی «ء» برمیگردد مانند: بأز، بأس، کأس. از این واژگان بازدار، کؤوس (گروههی کاس و تازیشدهی کوس) به زبان تازی رفته و به ریخت آن زبان درآمده است.
۴) پارهی از واژگان پارسی، در زبان تازی، پایه و بنیاد ساخت کارواژههای تازه شده است مانند: بَاس از (بوسیدن)؛ بَرش از (بُرِش)؛ جاش از (جوشیدن)؛ خَزن از (خزان، خزانه)؛ دَهش از (دهِش)؛ دَهقن از (دهگان)؛ کَاش از (کوشیدن)؛ کهرب از (کهربا)؛ مَرزَبه از (مرزبان)، بسبس، بسابس از (بس)، طیره از (تیره) ؛ جهر از (چهر).
تازیان از واژگان بنیادی پارسی، نه تنها شاخههایی برای رویههای گهواژههای گذشته، آینده و دستوری خود پدید میآورند که برخ زمانها چندین واژهی کناری هم از آنها میسازند. برای نمونه واژهی «خزان» پارسی به چم پاییز را بنگریم که تازیان از خزان و خزانه (شاخههای کوچک گل و درخت که در پاییز کاشته میشود که پس از ریشه دوانیدن در بهار از آن بهرهوری گردد)، چه واژگانی چون: خزانه، خَزینه، خَزن، خَزاین، خازن، خَزنه، خُزّان، خَزّان، مخزن، مخازن و… پدید آوردهاند.
بدینسان است که واژهی «خزانه»ی پارسی به سرزمین تازیان میرود و «خِزانه» میشود و در کنار واژگان تازی مینشیند و به شمار آنان گذاشته میشود.
۵) تازیان با نهادن شناسواژ «ال» در آغازِ برخ از واژگان پارسی آن را تازی میسازند. مانند: بخت (البخت) و با آن واژگانی دیگر چون: «البخیت، المبخوت، بختر، بختره، تبختر، التبختریه» پدید آوردهاند که اگر هر ایرانی نداند که ریشهی این واژگان چیست و از کجا آمده، پیش خود میپندارد که همگی این واژگان براستی تازیاند. یا از گهواژهی دستوری «بُرید»، تازی «اَلبرَید» را ساخته و کنار «رسول = چاپار» میگذارد و در سراسر گیتی در پستخانهها و دیوانهای پیک و پیام خود آنچنان این واژه (البرید) را به کار میبرند که گویی مادرزاد از آن خودشان است!
آری، «ال» تازی آن گونه بر سر واژگان پارسی نشسته و مینشیند و آنچنان آنها را دگرگون میکند که آدمی گیج میشود اینان چگونه این نیرنگ یا «فنآوری!» را به کار بستهاند! ایرانیان هم با دیدن این «شناسواژ» در برابر هر واژه در هر فرهنگ، بسیار ساده میپذیرند که آن واژه تازی است! اکنون نمونهیی از این واژگان: البخشیش، الجوشن، الدوشک، السیخ، البابونج، البادزهر، الترنج، الدستان، الدستور، الراوند، الروند، الروزنامه، الرهنامج، الراهنامج، الشاهترج، الشاهین، الکاخ، الکمین، الدبیر، الدار، الطبیب، الباسور، الدیبا، الدیباج، الدیباجه، الدربان، الزور، البرید و هزاران واژه از این دست.
۶) تازیان، برخ دگرگونیهای شگرف و شگفت در زبان یا واژگان پارسی، پدید میآورند که چشمههایی از آنها را در آینده خواهم آورد تا از راز و رمز این واژگان آگاه شوید. اکنون به یک نمونه، آن هم واژهی «طب» و جدامدهای آن چون پزشکی است و باید همگان از پوشیدگی آن آگاه شوند بسنده میکنم.
«طب» تازی از «تَب» پارسی گرفته شده است. مردم کهن میپنداشتندکه «تب» مادر همگی بیماریهاست و همهی رنجها از پی «تب» آشکار میگردد. ازهمینروی، درمان «تب» را برابر با درمان بیماریهای گوناگون و پایهی پزشکی میدانستند و کسی را «پزشک» به شمار میآوردند که بتواند «تب» را از تن بیمار دور کند و بهبود را بدو باز گرداند. تازیان با چنین برداشتی از «تب» پارسی واژهی «طب» را پدید آوردند و از آن جدامدها و واژگانی دیگر چون: «طبیب، طبابت، اطباء، طباشیر و…» را ساختند.
اکنون، برای روشن شدن هر چه بیشتر و بهتر این جستار، در زیر برخ از واژگان پارسی که بهگونهیی به تازی رفته یا دگرش یافته و یا چم آن دگرگون شده است، میآوریم تا خود شما با این نمونههای ساده و فشرده دریابید که تازیان تا چه اندازه از واژگان پارسی بهره جستهاند و ما ایرانیان هم میپنداریم که پارسی در برابر زبان تازی ناتوان است. باید آگاه بود و شد که بیشتر واژگان تازی از پارسی یا از دیگر زبانها گرفته شده است. امید است در آینده بتوان راهیابی دیگر واژگان را از دیگر زبانهای بیگانه به تازی نشان داد.
آبراهه / ابرهه. انگار / انکار. بوریا / بوریاء. تراود / طراوت. تکاپو / تکافؤ. تهور / طهور. تیره / طیره. جهش / جَهش. داه / داهی. دربست / دربصه. نوا / ندا. همش / (همش). دله / دلق. روا / رواج. رویا / رؤیاء. رها / رهاء. زاد / ذات. سرآمد / سرمد. شان / شأن. شهر / شهرت. فره / فرح. مزه / مزاح. نورس / نورس. هیگان / هیجان.
فرآمد گفتار
بیگمان، پی بردید که چگونه زبان تازی از راه «تازینمایی» و همانند آن پرورش و گسترش یافت و از دشت و بیابان به شهر و سامان آمد و زبان دین و دانش و ساستاری شد و بدینگونه زبانی که واژگان بنیادی آن پیش از پیدایش اسلام از دوهزار فزونی نمییافت، در اندک گاه رو به افزایش گذاشت و از نیمهی دوم سدهی یکم کوچی، شتابانه راه پیشرفت پیش گرفت و انبوهی واژگان فارسی، گِرِک (یونانی)، سریانی، رومی، هندی و… را در خود جای داد تا بدین جا رسید.
خلیل پسر احمد فراهیدی نویسندهی «العین» که در سال ۱۷۰ کوچی درگذشت، شمار واژگان بنیادی تازی را ۵۶۲۰ میداند، لیک بیگمان او بسیار از واژگان بیگانه همچون: پارسی، گِرِک (یونانی) و… را بهجایِ واژههای تازی گرفته است و به شمار واژگان بنیادی آن گذاشته است.
اگر واژگانی که پس از «سیبویه» و «فراهیدی» به زبان تازی راه یافته است به شمار واژههای بنیادی بیاید، شمارهی این گونه واژگان به هشت هزار میرسد و ناگفته پیداست که این شمار نمیتواند واژگان بنیادی زبانی باشد که برای یک زندگی سادهی بیابانی به کار میآمد. ازاینروی باید پذیرفت که نزدیک به شش هزار واژه، زادگاهی دیگر یا دور از سرزمین تازیان دارد.
باسلام
من با پارسی سازی و پارسی گویی و اینکه باید واژگان بیگانه از آن بیرون شوند کاری ندارم.
ولی توانایی یک زبان در پذیرش واژگان دیگر زبانها و کاربرد دستور ساختواژهای ویژهی خود را نباید ساده نگریست. و این پرسش بایسته است که چرا زبان فارسی از این توانایی بهرهگیری نمیکند؟
برای نمونه: تازیان مزگت را همسنگ مسجد گرفته و از آن ساجد، مسجود، سجاد، سجده و … را میسازند. ولی ما چه کار میکنیم؟ اتوماتیک، اتوماسیون، اتومات و یا مکانیک، مکانیزم، اتومکانیک و یا شکل، متشکل، تشکیل، شاکله، شکیل را بدون در نگر گرفتن روشهای واژهسازی پارسی و بدون دگرش پذیرفتهایم.
پرسش اینجاست: این فرهنگ را چگونه دگرگون سازیم؟
دوست گرامی راست می گویید.
باید بکوشیم تا از فرسایش زبان مادری بکاهیم.
جایی خواندم ۴۰٪ واژه های فارسی تازی هستند!
آیا تلاش کرده ایم با اندیشه ای توانا واژه گزینی کنیم!
در نوشته من تنها ۰٪ واژه تازی هست!
«تلاش» تا جایی که من میدانم فارسی نیست، که از زبانهای آلتایی (ترکی یا تاتاری یا مغولی) است.
بجای آن باید از کوشش بهره بگیرید.
رویهمرفته دربارهی فارسی بودن واژههای خشک (جامد) نمیتوان آسوده بود.
درود نمی دانم این نگرش من نمایش داده می شود یا نه اما می خواستم بگویم من واژه ی شان را در لری یافتم آن هم در گزاره مُنَه دِ شُن و رُنِش در لری ان ها را اُن می گویند می خواستم بدانم آیا ران هم به چِم شان است یا برابر کمابیش آن است
از مقاله لذت بردم و از توانایی نویسنده در نوشتن مقاله ای پیراسته از کلمات خارجی خوشم آمد. اما ایران در چهارراه عبور مردمانی از زبان ها و فرهنگهای مختلف بوده واز هرکدام کلمه و اصطلاحی وام گرفته. ضمن اینکه مردم ایران زبان های متنوعی دارند اما بایستی همه باهم فارسی حرف بزنند . ناگزیر از زبان خود کلماتی به فارسی افزوده اند، و فارسی هنوز فارسی است. دوست داشتنی و روان