سیروس علینژاد: این گفتوگو نزدیک پنجاه سال پیش انجام شده است، زمانی که باباجان غفورف سیاستمدار و دانشور تاجیک (۱۹۷۷-۱۹۰۹) برای نخستین و واپسین بار به ایران آمد. آن زمان او ۶۴ ساله بود و دو سه سال پس از آن شنیدم که گویا در خود تاجیکستان درگذشت.
یادم نیست چگونه با خبر شدم که او به ایران سفر کرده است، ولی تا آنجا که به یاد دارم این تنها مصاحبهای است که در سفر به ایران از او در مطبوعات تهران انتشار یافت. من او را در هتل محل اقامتش در تهران ملاقات کردم و مصاحبه نیز در همان جا انجام پذیرفت.
آن طور که به خاطر دارم سفر او به تهران نزدیک یک ماهی طول کشید و شواهد نیز دال بر چنین امری است. برای اینکه مصاحبه او در دو شماره پیاپی آیندگان ادبی در تاریخهای ۱۱ بهمن ۱۳۵۲ و ۱۸ بهمن ۱۳۵۲ انتشار یافته است، و من به یاد دارم که پس از چاپ مصاحبه باز هم او را دیدم و نسخههایی از آیندگان ادبی را به او تقدیم کردم و او که قبلا مصاحبه را دیده و خوانده بود، از من بابت ننوشتن چند جمله گله کرد. از آنجا که حافظهام میگوید مصاحبه تقریباً یک هفته پس از نخستین دیدار و صحبت ما انتشار یافت، بنابراین باید حدود یک ماهی در تهران اقامت کرده باشد.
با آنکه فارسی را خیلی خوب صحبت میکرد اما مصاحبه با کمک مترجم، استاد دکتر عنایتالله رضا که میزبانی او را در تهران به عهده داشت، انجام گرفت. این بدان جهت بود که باباجان غفورف با توجه به تفاوت لهجهها و همچنین سالها دوری از تاجیکستان فکر میکرد ممکن است در بیان پاسخها به فارسی، سلاست و روانی لازم را نتواند به کار گیرد. روسی را روانتر از فارسی صحبت میکرد.
در آن زمان او بیست سالی میشد که مقیم مسکو بود و ریاست انستیتو خاورشناسی مسکو را به عهده داشت. با وجود این میگفت هرگز نتوانسته است زبان فارسی را کنار بگذارد، “فراموش کردن فارسی شدنی نیست”. من با وجود اینکه در آن زمان هنوز خیلی جوان بودم ولی به خاطر علایقم، بسیاری از ایرانشناسان را از روسی تا آمریکایی دیده بودم، با آنها همصحبت و همسفر شده بودم، مصاحبه کرده بودم، اما پس از دیدن غفورف دانستم که در بین ایرانشناسان مردی به دانش و پختگی او ندیدهام، شاید هم در تمام عمر مردی به قامت او در فضل و دانش کمتر دیده باشم.
تازه نشسته بودم و هنوز مصاحبه آغاز نشده بود که گفت: “من یک چند سخن میگویم، بعد …”. فکر کردم میخواهد جز مصاحبه یک چیز فرمایشی هم از او چاپ شود. پیش از آنکه موافقتم را اعلام کنم خواندن متنی را که بر یادداشتهای جیبی نگاشته بود آغاز کرد. من با پیشداوری، نخست به او گوش نسپردم اما چند سطری نخوانده بود که لحن کلام و صمیمیت سخنش مرا گرفت. واژهها را چنان شوقآمیز ادا میکرد که انگار یک ایرانی سالها دورمانده از وطن دارد چیزی درباره سرزمین خود میگوید. یاد ابراهیم بیگ افتادم؛ هنگامی که در سفرنامهاش به آنجا میرسد که از مرز روسیه وارد ایران میشود. وقتی تمام شد مثل اینکه فکر اول مرا خوانده باشد گفت: “فکر نکنی … من واقعاً احساسم را بیان کردم”. من از بدگمانی خود شرمسار شدم. گفتم یادداشتهایتان را بدهید ببینم. میخواستم خط فارسیاش را ببینم. گفت: “خواندن نمیتوانید شما این را” و در جیبش گذاشت. آن یادداشتها نشان میداد همانگونه که یاد تاجیکان و سرزمینشان جان ما را از شوق بر میآورد، وجود او از شوق ایران مالامال بود:
“اگر چه من دفعه اول است که قدم به سرزمین ایران نهادم، با وجود این مثل اینکه من چندین دفعه اینجا بودهام. چون که از کتابها، از لهجهها و از هر نوع تصویرها من ایران را مثل اینکه پیش چشم خود میبینم و خوشبختانه من حالا حقیقتاً پیش چشم خود میبینم. دو سه روز زیاده نیست که من در ایران هستم اما من مهماننوازی و دوستی و همکاری دانشمندان ایران را حس کردم. در ایران یک ضربالمثل مشهور است: دوستی با مردم دانا نکوست. اینکه درست است، به غیر از این سرزمین ایران از هر طرف قشنگ است. این کوههای بلند و با عظمت، این آفتاب درخشان، این آب و هوای صاف، آدم را خوشحال میکند. این زمین ثمرناک ایران با دستهای مردم دانا و کارکنان ایران نتیجه خوب میدهد. در این ایام در ایران دگرگونیهای بزرگ میشود. تمام دنیا میداند که ادبیات قدیم ایران به تمام دنیا خدمت کرده است. به فکر من ادبیات فارسی فرهنگ جهان را غنی کرده است. اسطورههای درخشان درجه اول و شاعرانی مثل رودکی، خیام، سعدی، حافظ و فردوسی کبیر با نور خود راه دوستی را نشان دادهاند و نشان میدهند. مثلاً سخنان جاوید فردوسی که گفته است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
این کلمات اندیشههای بزرگ شاعران و مردم نجیب ایران را نشان میدهد. برای هر کس دیدن سرزمینی که شاعرانی مثل فردوسی را داده است خوشبختی بزرگی باید باشد. باید صمیمانه عرض کنم مردمان شوروی به ایران نه به عنوان خارجی وارد میشوند، مثل همسایهای به خانه دوستان خود میهمان میآیند. دوستی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی تعریف دور و درازی دارد و فایده بزرگی برای هر دو مملکت بخشیده است. شکی نیست که با کوشش هر دو طرف مناسبات ایران و اتحاد جماهیر شوروی روز به روز مستحکمتر و ثمربخشتر خواهد شد.”
نکتهای که لازم است در بازخوانی آن مصاحبه بنویسم این است که باباجان غفورف به دعوت فرح پهلوی به ایران سفر کرده بود. در آن مصاحبه نیز از من خواست که مراتب تشکر و قدر دانی او را از “شهبانوی ایران” بابت این دعوت درج کنم، اما من بر اساس افکار آن زمان از نوشتن آن عبارات در مصاحبه خودداری کردم. در دیدار بعدی، از انتشار مصاحبهاش تشکر کرد ولی ضمن آن از من گله کرد که چرا تشکر او را از “شهبانوی ایران” چاپ نکردهام. من که جوابی نداشتم و ضمنا با کلهخرابیهای آن زمان با نوشتن چنان چیزی موافق نبودم چیزهایی گفتم که ربطی به قضیه نداشت و بیشتر مشت مرا نزد او وامیکرد. امروز اما فکر میکنم هر کس کار نیک کرد باید نوشت و گفت و بر آن تأکید کرد و همواره باید قدر کارهای نیک را از هر کس که سر زده باشد دانست. دعوت از باباجان غفورف کار ارزندهای بود. همه چیز را نباید از زاویه سیاست نگریست. کشور، مهمتر از سیاست است.
و سر انجام آنکه چند سال پیش با پروفسور رحیم مسلمان قبادیانی، از روشنفکران درجه اول تاجیک، مصاحبهای کردم که در مجله پیام امروز چاپ شد. از آن پس آشنایی ما به دوستی بدل شد و گاهگاه در دفتر مجله دیدار میکردیم. یک روز صحبت باباجان غفورف پیش آمد، گفتم که او را دیده بودم و با او مصاحبهای دارم. بسیار اشتیاق نشان داد که نسخهای از آن را داشته باشد. از اصل آن فقط یک نسخه داشتم که نمیتوانستم تقدیمش کنم ولی در دیدار بعدی فتوکپی آن را به ایشان دادم. نمیدانم با آن چه کرد اما گویا به نوعی آن را در تاجیکستان انتشار داده باشد. شنیدم در کتاب تازه استاد محمدجان شکوری، دانشور تاجیک، به این مصاحبه اشاره رفته است. فکر کردم چه بهتر که این گفتگوی کمیاب با انتشار مجدد در اختیار تمام کسانی قرار گیرد که به سرنوشت فارسی در آن سوی جیحون میاندیشند.
***
نخست میخواهم از وجوه ارتباط و اختلاف فارسی ایران و تاجیکستان برایم بگویید.
غفورف: تاجیکها زبان فارسی را به شکل اصیلتری نگهداشتهاند، چنانکه کمتر آمیختگی پیدا کرد با زبان عربی که در ایران نفوذ یافت. البته در این زمینه باید گفت که این تنها تفاوتی است که بین زبان تاجیکی با زبان ایرانی وجود دارد. در زبان تاجیکی تأثیر و نفوذ ترکی مشاهده میشود. دلیل آن است که تاجیکها همواره در محاصره ترکان میزیستهاند. از آنجا که تاجیکستان در دورههای متمادی تحت تأثیر روسیه تزاری بود در نتیجه زبان روسی هم در تاجیکستان تأثیر و نفوذ پیدا کرد. این وضع تا سرآغاز انقلاب اکتبر و پیدایی حاکمیت شوروی در روسیه ادامه داشت.
البته باید گفت که فرهنگ غرب هم از طریق روسیه به تاجیکستان راه یافته است. همانگونه که در ایران در سدههای اخیر زبانهای اروپایی از طریق تأثیر فرهنگ اروپایی راه یافتند، بویژه از طریق زبان فرانسه، در تاجیکستان هم بسیاری از واژههای بینالمللی از راه زبان روسی وارد شدند. مثل کنگره که شما از زبان فرانسه گرفتهاید و به این شکل تلفظ میکنید ولی ما چون از زبان روسی گرفتهایم «کنگرس» میگوییم. یا هواپیما را که ما نداریم و از زبان روسی گرفتهایم «سملیوت» میگوییم. … افزایش بیمعنای واژههای بیگانه سبب میشود که مردم زبان خود را با کلمات غیر لازم آلوده کنند.
آیا بهتر نیست که ما واژهها را از یکدیگر هم بگیریم؟ چه بسا ممکن است واژههایی که در ایران و تاجیکستان ساخته شده است ما و شما را از بسیاری واژههای بیگانه بینیاز کند.
غفورف: البته ما باید برای نزدیک کردن این دو زبان بکوشیم یا بهتر بگویم زبان ما یکی است منتها طرز تلفظ متفاوت است. ولی باید این را هم در نظر گرفت که در زبان ما واژههایی هستند که نمیتوان آنها را از درون زبان بیرون انداخت. بسیاری از واژههایی که ما گرفتهایم و شما گرفتهاید دیگر گذرنامه ایرانی و تاجیکی گرفتهاند. بهتر آن است که کوشش کنیم تا فرهنگ بزرگی از واژههای فارسی و تاجیکی فراهم آید. چنین فرهنگی هم به ایرانیان، هم به تاجیکان و هم به افغانها کمک خواهد کرد. بویژه به فارسیزبانان افغانستان. برای آنکه آنها در وضع بسیار بدی قرار گرفتهاند. نه به این طرف تمایل پیدا کردهاند نه به آن طرف. یک چیز بینابین شدهاند. فراموش نکنیم که نوشتن چنین فرهنگی مستلزم کوشش علمی فوقالعادهای است. …
با یورشی که زبانهای اروپایی آوردهاند بویژه از آن رو که اروپا از لحاظ علمی و صنعتی پیشرفته است و ما هنوز نه، به نظر شما آینده فارسی چه خواهد شد؟ آیا میتواند به عنوان یک زبان غنی و سرشار همچنان برای قرنها زنده بماند؟
غفورف: من معتقدم که ورود واژهها هیچ وسیله خرابتر کردن زبان ما نخواهد بود. زبان فارسی از این آسیبی نخواهد دید، خطر از جای دیگری است. زبان فارسی از پذیرش واژههای ناضرور آسیب خواهد دید. خطر دیگری هم وجود دارد مثلاً میبینم در ایران افرادی هستند که سعی میکنند کمتر فارسی صحبت کنند و تعمد دارند که به زبان انگلیسی یا فرانسه صحبت کنند.
ببخشید من همین جا میخواهم بطور معترضه بپرسم که در تاجیکستان چطور؟
غفورف: در تاجیکستان هم این طور بود ولی ما با آن مبارزه کردیم و الان تغییرات وسیعی در این زمینه حاصل شده است. برای زنده نگهداشتن تاجیکی ما از زبان فارسی استفاده میکنیم. در دانشکدهها تحصیل زبان فارسی اجباری شده است. در دبیرستانها هم دانشآموزان فارسی میخوانند.
خب، داشتید درباره خطرهایی که متوجه زبان فارسی است بحث میکردید.
غفورف: خطر بزرگ دیگری هم هست که باید یادآور شوم. در هند و در پاکستان در گذشته شمار بسیاری از مردم به فارسی سخن میگفتند ولی همواره تعداد فارسیزبانان کم و کمتر میشود و این خطر بزرگی است. اکنون تنها نسل گذشته کم و بیش به زبان فارسی صحبت میکند و نسلهای تازه نسبت به این زبان بیگانهاند. مثلاً من یاد دارم پنجاه سال پیش مردم کشمیر همه به زبان فارسی صحبت میکردند اما حالا دیگر کسانی که به فارسی سخن میگویند اندکاند. در گذشته در افغانستان هم نسبت به تاجیکستان و فارسیزبانان این کشور روشی اعمال میشد که خوشایند نبود. زبان فارسی رفتهرفته محدود میشد و این محدود کردن بطور مصنوعی و از روی عمد انجام میگرفت ولی خوشبختانه دولت کنونی به رهبری سردار محمد داوود خان راه تازهای پیش گرفته است و دوباره راه را برای زبان فارسی هموار کرده است.
دو سال پیش هنگامی که من در هند و پاکستان بودم به روش آنها در برابر زبان فارسی اعتراض کردم و آنها وعده جدی دادند که در پیشرفت زبان فارسی و تدریس آن و وسیعتر کردنش کوشش خواهند کرد. من میدانم که ایندیرا گاندی، نخستوزیر هند، به تدریس زبان فارسی و اشاعه آن در هند بسیار علاقهمند است. دانشکدهها و کرسیهایی در هند هست که به تدریس زبان و ادبیات فارسی اختصاص دارند. در این زمینه از کوششهایی که برای برگزاری سالروز تولد امیر خسرو دهلوی در هند انجام میگیرد هم باید یاد کرد.
***
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
باید با تاجیکستان و پاکستان و افغانستان و عراق و سوریه متحد شویم و یک کنفدراسیون تاسیس کنیم باید بمب اتم بسازیم مرگ یکبار شیون هم یکبار اگر بمب اتم می داشتیم چنین توسط جمهوری آذربایجان تحقیر نمی شدیم باید بمب اتم بسازیم مرگ یکبار شیون هم یکبار