مسعود لقمان: دکتر محمد حیدریملایری دانشمندی نامآشنا در اخترشناسی و اخترفیزیک است. افزونبراین، ایشان با آشناییای که با زبانهای کهن سانسکریت، اوستایی، پارسی باستان، پارسی میانه، یونانی و لاتین دارد و همچنین مطالعهای که روی بیست گویش ایرانی کرده، سالهاست که درزمینۀ زبانشناسی تطبیقی، ریشهشناسی زبانهای آریایی و اصطلاحشناسی علمی زبان پارسی پژوهش میکند. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک دستاورد این پژوهشها برایِ بازنمایی مفاهیم کهن و امروزی اخترشناسی نوین و تعاریف آنهاست که هماکنون به سه زبان انگلیسی، پارسی و فرانسه در اینترنت دسترس همگان است. این فرهنگ را میتوان، بهقولی، ادایِ دِینِ ایشان به زبان پارسی، که سهم مهمی در تمدن و فرهنگ بشری داشتهاست، به شمار آورد.
حیدریملایری در سال ۱۳۲۶ در ملایر به دنیا آمد. او دانشنامۀ کارشناسی فیزیکش را در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه تهران گرفت و پس از گذراندن خدمت سربازی به ویراستاری کتابهای فیزیک در انتشارات فرانکلین پرداخت و همچنین بیش از دَه کتاب درزمینۀ فیزیک و اخترشناسی از انگلیسی به پارسی برگرداند. در سال ۱۳۵۳، با بورس دولت فرانسه در اخترشناسی و اخترفیزیک راهی این کشور شد. حیدریملایری از سال ۱۳۵۹ اخترفیزیکدان نپاهشگاه (رصدخانه) پاریس است. او توانست در سال ۱۳۶۲ دکترای دولتی (بالاترین مدرک علمی فرانسه) را دریافت کند. او در این سالها کشف کرد که جسمهای ناشناخته در دو کهکشان همسایۀ ما، که ابرهای بزرگ و کوچک ماژلان خوانده میشوند، میغ(سحابی)های یونیدهای هستند که ستارگان پرجرم نوزاد به وجودشان آوردهاند.
حیدریملایری در سالهای ۷۱-۱۳۶۴ با گروه اخترشناسان رصدخانۀ بزرگ اروپا (ESO) در شیلی همکاری داشت و در آنجا زندگی کرد. همچنین طی سالهای ۷۰-۱۳۶۷ در سمت معاون گروه اخترشناسی رصدخانۀ اروپایی فعالیتهای علمیاش را پی گرفت.
زمینۀ پژوهشهای حیدریملایری ستارگان پرجرم (ستارگانی با جرمی دستِکم دَه برابر جرم خورشید) و تأثیر آنها بر پیرامونشان است و دراینزمینه نیز به نتایج علمی مهمی نیز دست یافتهاند، اثبات اینکه جرمِ بیشینۀ ستارگان بیش از ۱۲۰ برابر خورشید نیست، حالآنکه پیش از کشفیات ایشان، دانشمندان گمان میکردند ستارگانی تا ۵۰۰ برابر جرم خورشید وجود دارند که ایشان ثابت کرد که آنها نه یک ستاره، بلکه گروهی از ستارگاناند.
گفتنی است دستاوردهای پژوهشی حیدریملایری بارها با اطلاعیههای علمی ازسویِ سازمان فضایی امریکا (NASA)، سازمان فضایی اروپا (ESA)، مرکز پژوهشهای علمی فرانسه (CNRS) و رصدخانه پاریس به آگاهی همگان رسیده و بازتابهایی نیز در رسانهها یافتهاست.
آنچه در پی میآید گپوگفتم با ایشان است دربارۀ زبانشناسی تطبیقی، علمی زبان پارسی.
زبانها، بُردارهای فرهنگ و گوناگونیاند
یکی از دستاوردهای ارزشمند شما در زبان پارسی فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک است. خواهشمندم دربارۀ ویژگیهای این فرهنگ و اینکه چرا در این راهِ دشوار گام نهادید بفرمایید.
از نظر مثبتتان درموردِ فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی–اخترفیزیک سپاسگزارم. یکی از هدفهای عمدۀ این فرهنگ توضیحِ دقیقِ مفهومهایِ اخترشناسی و اخترفیزیک است. روی سخنِ آن با اخترشناسان و اخترفیزیکدانان و همچنین با دانشجویان این رشتهها، با اخترشناسان دوستکار (آماتور) و نیز زبانشناسان است، بهویژه آنان که با ریشهشناسی زبانهای هندواروپایی و بخش ایرانی آن سروکار دارند.
زبان اصلی این فرهنگ انگلیسی است ولی برابرهای مفهومهای علمی را به دو زبان دیگر هم به دست میدهد، به فرانسه و پارسی. بدینترتیب، کوشش شدهاست که پارسی هم پابهپای انگلیسی و فرانسه و جلوتر از بسیاری زبانهای دیگر مفهومهای بسیار پیشرفتۀ اخترفیزیک را بیان کند.
یک ویژگی این اثر این است که نخستین فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک است که تاکنون پدید آمدهاست. همچنین دربردارندۀ پرشمارترین واژگان اخترشناسی است، با حدودِ دَههزار درایه درحالِحاضر.
ازآنجاکه اخترشناسی با دانشهای دیگر بستگی نزدیک دارد، بسیاری از درایههای این فرهنگ را مفهومهای فیزیک، ریاضی، زمینشناسی، هواشناسی و حتی فلسفی تشکیل میدهند.
فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک بهصورتِ «پایگاه دادهها» سازمان یافته و در اینترنت دسترس همگان است. خواننده میتواند با استفاده از امکان جستوجو (search) دنبال مفهومها بگردد (به انگلیسی یا پارسی) و با کلیککردن از مفهومی به مفهوم دیگر برود و توضیحهای بیشتری دریافت کند. ازاینرو، جنبۀ آموزشگری این اثر هم بسیار مهم است. همچنین چاپ آن در آینده پیشبینی شدهاست.
به دلیلهایی که در اینجا به آنها نمیپردازیم این فرهنگ موردِتوجه جامعۀ اخترشناسی قرار گرفته و پروژههای تازهای برایِ بهرهبرداری از آن و گسترشش در جریان است. هماکنون در نپاهشگاه (رصدخانۀ) پاریس، از اخترفیزیکدانان و کارشناسان ازداییک (انفورماتیک) گروهی به وجود آوردهام به نام Astro-Concept که دربارۀ جنبههای گوناگون گسترش این اثر کار میکنند.
جدا از انگیزههای آموزشی و دانشگستری، یکی از هدفهای اصلی این کار ادای سهمی است به زبان پارسی، ازراهِ آفریدن فرهنگی فراگیر در اخترشناسی، اخترفیزیک و فیزیک، که دربرگیرندۀ بیشترین و پیشرفتهترین مفهومهای این رشتهها باشد، زیرا واژگان این رشتهها به سازماندهی دقیق و علمی نیاز دارند.
زبانها بُردارهای فرهنگ و گوناگونیاند و بههمینعلت باید در حفظ آنها کوشید. فرض کنید که در کرۀ زمین فقط یک تمدن وجود داشتهباشد، همه یکجور لباس بپوشند، یکجور غذا بخورند، یکجور موسیقی گوش کنند، یکجور کتاب بخوانند و یکجور رؤیا داشتهباشند. چنین جهانی ستروَن و کسالتبار خواهدبود.
در عصرِ کنونیِ پیشرفتهای سرسامآور، زبانهایی که از بیان مفهومهای علمی و فنی ناتواناند به نابودی محکوماند. ازمیانرفتنِ زبانهایِ تاریخیای که سهمی مهم در تمدن و فرهنگ انسانی دارند و ازاینرو میراث مشترک بشریاند ضایعهای است جبرانناپذیر. پارسی زبانی است با میراثی پربار و پیشینهای درازآهنگ که کهنترین ریشههای بازماندۀ آن، یعنی زبان اوستایی، به تقریباً ١۵٠٠ سال پیشازمیلاد میرسد. چنین زبانهایی در سراسر جهان از چند تا بیشتر نیستند؛ میشود گفت یونانی، چینی، سنسکریت، لاتین (فرانسه و ایتالیایی) و پارسی. مصر با آن تمدن درخشانش جزو این گروه شمرده نمیشود چون زبانش و درنتیجه ارتباط فرهنگیاش با گذشته را بهکلی از دست دادهاست. پس باید از پارسی، که چنین میراث فرهنگی کمهمتایی است، پاسداری کرد و در تواناییاش کوشید وگرنه گزینۀ دیگر این است که برایِ بیان علم و فلسفه از انگلیسی استفاده کنیم. این کار به معنای مرگ تدریجی پارسی است. از نظر تاریخی، پارسی تجربۀ ناگوار همانندی در گذشته داشتهاست، زمانیکه دانشمندان ایرانی به عربی مینوشتند و زبان پارسی به ناتوانی و کاستی فروافتاد. بنابراین، خردمندانه نیست که همان تجربۀ تلخ و غمانگیز را یک بار دیگر با انگلیسی تکرار کنیم. از اینها گذشته، چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برایِ همیشه زبان ارتباطی و بیان دانش باقی بماند؟ در گذشته، در باختر، چند سده، لاتینْ زبانِ دانش و فلسفه بود. چندی بعد، زبان فرانسه جای آن را گرفت و چه کسی میداند که در چند دهۀ دیگر چه زبانی دست بالا را خواهدداشت؟ بههرحال، بخردانه آن است که پارسی بتواند روی پای خود بایستد.
ترمینولوژی یا اصطلاحشناسی چه دانشی است و چه پیشینهای دارد؟
اگر بخواهیم تعریف کوتاهی از «اصطلاحشناسی» به دست بدهیم، میتوانیم بگوییم «نامگذاریِ آگاهانۀ چیزها و مفهومها در دانش، فن یا هنری خاص». با این تعریف میبینیم که اصطلاحشناسی برایِ همگان نیست، بلکه برایِ گروهی در محدودۀ کاری یا فکری ویژهای است. البته همگان میتوانند با دستیابی به قابلیتهای لازم جزو آن گروه شوند.
پیش از آنکه مطلب را بشکافیم، اشارۀ مختصری دربارۀ واژۀ «اصطلاحشناسی» لازم است. در زبانهای اروپایی به آن terminology میگویند، ساختهشده از term و –logy (-شناسی). term یعنی «واژهای که معنایش محدود یا معین است». درواقع معنای بنیادی این واژه «حدّ، مرز، حدّ زمانی، موعد» است. در ذهن اروپایی «ترم» با «تعیینکردن» همراه میشود چون «تعیینکردن» هم از همین واژه ساخته شدهاست: determine در اصل به معنای «تعیینکردن حدّ، مرزنهادن» است.
واژۀ عربی «اصطلاح»، که در زبان پارسی به کار میرود، در اصل، به معنای «باهم صلحکردن» است و آن ظرفیتهای معنایی ترمینولوژی را ندارد. بهطورِکلی، «اصطلاح» معادل بهتری است برایِ idiom یا locution. بههمینسبب، در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک، واژۀ پارسی «تَرم» (tarm) پیشنهاد شده که همریشه است با term و در تارم (طارم) هم دیده میشود و معنای اصلی آن «حد، مرز، دیواره؛ چوبی که مرز (میان زمینها) را نشان میدهد؛ چوب، چوبدست» است. این را هم بیفزاییم که واژۀ terminologie را نخستینبار ریاضیدان و فیلسوف یَسوعیِ فرانسوی، «ایو ماری آندره» (Yves Marie André)، در سالهای پیش از ١٧۶۴م. / ١١۴٣خ. (دوران کریمخان زند) ساخت. جالب است بدانید که این واژه دورگه است یعنی بخش نخست آن لاتین است و بخش دوم آن یونانی.
سابقۀ تَرمشناسی را میتوان تا گذشتههای بسیار دور دنبال کرد. بهویژه، اندیشهوران یونان باستان مفهومهای ریاضی و فلسفی بسیاری آفریدند و نامیدند اما درک اهمیت تَرمشناسی به پس از نوزایش (رُنسانس) اروپا برمیگردد. بهویژه باید از دو تن نام برد: کارل فون لینه (Carl von Linné) که پایۀ نامگذاری و ردهبندی در گیاهشناسی را نهاد و لاوازیه (Lavoisier) که پدر دانش شیمی نوین است. واژههای «اکسیژن» و «هیدروژن» را لاوازیه ساختهاست.
در عصر روشنگری و بهویژه پس از انقلاب فرانسه، موضوع تَرمشناسی اهمیت بسیار یافت. اندیشهوران انقلاب فرانسه نهتنها «راژمان متری» (metric system) را پدید آوردند، دربارۀ زبان دانش هم نوآوریهای فراوانی کردند. کارهای پیروان لاوازیه، یعنی لامارک (Lamarck)، کوویه (Cuvier) و دیگران، در دانشهای طبیعی گام مهم دیگری بود در پدیدآوردن تَرمشناسی علمی. بحثهایی که آنزمان میان اندیشهوران انقلاب فرانسه درزمینۀ زبانِ دانش درمیگرفت بسیار جالباند که در اینجا واردش نمیشویم.
آنان پی بردند که زبان روزمره برایِ بیان مفهومهای نوین علمی و فلسفی کافی نیست. بنابراین، از لاتین و یونانی کمک گرفتند. باید گفت، بااینکه لاتین قرنها زبان نوشتارهای علمی و فلسفی اروپا بود، تَرمشناسان فرانسوی به سراغ زبان یونانی رفتند که هیچگاه، پس از دوران طلایی تمدن یونان، زبان علمی و فلسفی گستردهای در اروپا نبود. کوویه، که از سردمداران استفاده از یونانی بود، دلیل آن را تواناتر کردن امکان زبانی میدانست و معتقد بود که با یونانی آسانتر میشود واژههای مرکب ساخت.
البته مخالفت هم بود و محافظهکاران و واپسگرایان تا میتوانستند چوب لای چرخ میگذاشتند. اینان نمیتوانستند بپذیرند که گیاهشناسان به گلوگیاهی که نامهای آشنا دارند نامهایِ لاتینِ دور از ذهن بدهند؛ مثلاً «سیب» را malus domestica بنامند یا برایِ «گربه» نام عجیب felis catus و برایِ اسب equus ferus caballus را برگزینند. مخالفان، هرچه دستشان میرسید، واژههای نو را ریشخند میکردند؛ مثلاً gastropod (شکمپا) را، که کوویه برایِ نرمتنانِ از نوع حلزون برساختهبود، بسیاری از ادیبان فرانسوی (مانند شاتوبریان Chateaubriand) بر دانشمندان خرده میگرفتند که با این کارها، یعنی واردکردن واژههای نامأنوس لاتین و یونانی در فرانسه (که زبان ارتباطی و نوشتارهای علمی جهانی تا آغاز سدۀ بیستم بود)، زبان فرانسه ویران خواهدشد. ولی سیر تاریخ نشان دادهاست که آنان در اشتباه بودهاند.
در سدۀ نوزدهم، پیشرفتهایی که در زبانیک (linguistics)، معناییک (semantics)، منطق و دانشهای گوناگون روی داد افزارهای نوین و تواناتری در دسترس تَرمشناسان نهاد. کسی که سنگِبنای نگرۀ (نظریه) تَرمشناسی نوین را گذاشت مهندسی اتریشی بود به نام اویگن ووستر (Eugen Wüster). او درحدودِ سال ١٩٣٠م. / ١٣٠٩خ. کوشید تا از تَرمشناسی دانشی بسازد مستقل از دانشهای دیگر، درضمنِاینکه از دستاوردهای آنها بهره میبرد. هماکنون بسیاری از دانشوران دراینزمینه کار میکنند و میکوشند برایِ تَرمشناسی نگرهای همگانی پدید آورند ولی تاکنون کامیاب نبودهاند.
تَرمشناسی از برهمنهش چند دانش پدید آمدهاست: دانشهای واژهشناسی (lexicology)، زبانیک، منطق، شناختشناسی و ارتباطات. برایِ اینکه مطلب روشنتر شود تَرمشناسی را با واژهشناسی مقایسه میکنیم. در واژهشناسی واژه هست و معنا، منتها واژه بر معنا تقدّم دارد. واژهای هست و شما (واژهشناس) برایِ آن معنا یا معناهایی تعیین میکنید. معنا مطرح نیست، اگر واژهای در کار نباشد. در تَرمشناسی تَرم هست و مفهوم، ولی مفهوم بر تَرم تقدّم دارد. شما در حوزهای خاص، مثلاً فیزیک، مفهوم جدیدی پدید میآورید و برایِ آن تَرمی برمینهید. البته این را هم باید افزود که در ترجمۀ مفهومها به زبانی دیگر عاملهای دیگری وارد میشوند که بحث دربارۀ آنها نیازمند فرصت دیگری است. بازهم در دگرسانیِ واژهشناسی و تَرمشناسی، هر واژه میتواند چند معنا داشتهباشد، حالآنکه هر تَرم باید تنها یک مفهوم داشتهباشد. تَرمشناسی آفرینش آگاهانه و ساختگی زبان است. در مقایسه، دستاندرکارانِ واژهشناسی معتقد به فرگشت (evolution) آزادانۀ زباناند و دخالت را روا نمیدارند.
هماکنون بحثهای فراوانی دربارۀ جنبههای گوناگون تَرمشناسی در میان صاحبنظران در جریان است. مثلاً، مفهوم چگونه پدید میآید؟ ربط مفهوم با تَرم چگونه است؟ چگونه ذهن انسان مفهوم را میفهمد؟ آیا نحو در تَرمشناسی دخالتی دارد؟ پرداختن به این بحثها در این مختصر امکانپذیر نیست. هماکنون دستاندرکارِ پژوهش دربارۀ چیستی مفهوم در فیزیک هستم.
پارسی ادبی بهتنهایی پاسخگوی نیازهای ما نیست
زبان پارسی در رویارویی با دانش امروزین، برایِ نوزایی و نوشدن و برایِ پاسخگویی به نیازهای انسان مدرن ایرانی چه تواناییهایی دارد؟
زبان پارسی تواناییهای ذاتی بسیاری دارد که تاکنون به کار نرفتهاند. همچنین چون زبانی است هندواروپایی و در روزگار کنونی تقریباً همۀ مفهومهای علمی، فلسفی و فنی در این زبانها، بهویژه انگلیسی، ساخته میشوند، پارسی میتواند از تجربه و روشهای زبانهای هندواروپایی استفاده کند. این را دربارۀ زبانهای دیگری چون عربی یا ترکی، که ساختار دگرسانی دارند، نمیتوان گفت ولی پارسی ناتوانیها و سستیهایی هم دارد که بهتر است نخست از آنها یاد کنم.
در علم شما با مفهومهای دقیق و صریح و عبارتهای سرراست سروکار دارید. چنین سُنتی در پارسی کمتر وجود داشتهاست. اگرچه دانشمندان ایرانی بزرگی چون ابوریحان بیرونی، ابنسینا و شاگردش جوزجانی، اسماعیل گرگانی (جرجانی)، خواجه نصیرالدین توسی و دیگران آثاری علمی به زبان پارسی پدید آوردهاند اما اینان بهنسبت اندکاند و در گذشته، پارسی بیشتر زبان شعر و ادبیات بودهاست که در آن شاعر غزلسرا یا قصیدهگو ترجیح میدهد واژههای دوپهلو به کار ببرد تا چند حس و تصویر را باهم تداعی کند و بسا که معنا و مفهوم دستخوش قافیه میشود. البته بازی با واژهها برایِ چکامهسرایی خوشایند است اما گریز از مفهومها و جملههای بیشُبهه در دانشهای دقیق نشدنی و طردکردنی است.
اِشکالِ دیگرِ پارسی این است که قرنها زیر سلطۀ عربی و ساختارهای دستوری آن بودهاست. سدهها سازوکارهای واژهآفرینیِ پارسی را به دور انداختهبودند. دوران مغول ضربۀ کمرشکن دیگری به پارسی زد. منشیان و دبیران بیمایه، نهتنها واژههای عربی را جایگزین پارسی میکردند، واژههای عربی آشنا را هم با واژههای عربی غریبتر عوض میکردند. به گفتۀ شادروان ملکالشعرای بهار، پارسی نوشتاری زبان غریبی بود که نه عربی بود، نه پارسی، نه ترکی. این را هم باید گفت که خواجه نصیرالدین توسی از پارسی حمایت میکرد. درنتیجه، زیجهای آن دوره را به پارسی مینوشتند. نسخۀ اصلی زیج اُلُغبیگ -که تا پیش از نوزایش اروپا دقیقترین نپاهشهای اخترشناسی را در بر داشت- به پارسی است. اما این متنها از پارسی فقط فعلهای «کردن»، «شدن» و «بودن» را نشانه داشتند و هیچ مفهوم علمیای در زبان پارسی آفریده نمیشد.
مشکل در این نیست که پارسی از زبانهای دیگر واژههایی بگیرد. هیچیک از زبانهای بزرگ سَره و پاک نیستند و خواستنِ زبانِ سَره خندهآور است. برایِمثال، انگلیسی صدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفتهاست. ولی همۀ این واژهها، با پیروی از دستورزبان انگلیسی، انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستورزبان خود پیروی میکردند، اسمها جنس مؤنث و مذکر خود را حفظ میکردند و مشتقهای فعلی بهصورتِ فرانسه به کار میرفتند. بیچاره زبان پارسی سدهها با چنین وضعی روبهرو بود و هنوز هم هست. نهتنها وامواژههای عربی با دستور خود به کار میروند، گاه واژههای پارسی نیز با دستور عربی صرف میشوند و باید از قاعدههای عربی پیروی کنند و چنین چیزی در سالهای گذشته بیشتر شدهاست (دهۀ مبارکه؛ پروندۀ مختومه؛ مهر، ممهور؛ کلاه، مکلا؛ استاد، اساتید)! درنتیجه، کمکم پارسی دچار فلج شدهبود چون وامواژههای بیشمار عربی هر یک گروهی از مشتقهای خود را به همراه میآوردند.
پس از جنبش مشروطه و آشنایی با پیشرفتهای اروپا، ایرانیان رفتهرفته به دشواریهای زبان پارسی آن روز و مسئلههایی که عربی برایِ آن ایجاد کردهبود پی بردند. کارهایی که فرهنگستان یکم در ساختن واژههای نو کرد خدمت شگرفی به زبان پارسی بود. کوششهایی هم که کسان و گروههای گوناگون در این مدت کردهاند برایِ پارسی بسیار سودمند بودهاست ولی هنوز کمبودها بسیارند و نمیتوان گفت که پارسی دارای زبان علمی کارآمدی است.
مسئله این است که زبان پارسی با امکانهای کنونیاش از برآوردنِ نیاز به واژگان دقیق علمی و فنی ناتوان است. باید تواناییهای واژهسازی پارسی را، با روشی بنیادین و کارآمد، گسترش داد. پارسی به جهشی کیفی نیاز دارد. چسبیدن به پارسیِ ادبی نابسنده مینُماید و بخت کمی دارد برایِ موفقیت در زمینههایی که به زبان دقیق و چالاک نیاز است. نتیجه وضعِ دلخراشِ کنونیِ تَرمشناسیِ علمیِ پارسی است که روش سُنتی از درمانش عاجز است.
درواقع، محدودکردن خود به پارسیِ ادبی مترادف است با رضایتدادن به مجموعۀ بهنسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیشازحدِّ ترکیبهای میان آنها. این همچنین به معنای محرومکردن خود از داشتن راژمانی (سیستم) گسترده از وندهایی است که زبان پویا و دقیق علمی به آنها نیاز دارد. این رویکردِ سُنتگرایان و محافظهکاران که گذشته را بر آینده ترجیح میدهند نیازهای تَرمشناختی را نادیده میگیرد و نیز از نشناختنِ پیشینۀ زبان پارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشمناپوشیدنی زبانهای پارسی میانه، پارسی باستان و اوستایی برمیخیزد. کار اینان را میتوان به «شکستهبندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد حالآنکه برایِ پدیدآوردن راژمان تَرمشناسیِ توانمند، به آفرینش و بازدیسی (reform) بنیادین نیاز است. باید توهّم و سادهانگاری را کنار نهاد. این پندار که با پارسی ادبیِ تنها میتوان از پس نیازهای روزافزون تَرمشناسی امروز برآمد سرابی بیش نیست. امکانهای زبانی ما به پارسی دری محدود نمیشوند و باید از همۀ منبعهای پیشینۀ پارسی و گویشهای آن بهره گرفت. اگر بخواهیم مثالی بیاوریم، برایِ ساختن آسمانخراش نمیتوان از همان روش سنتی خشت و کاهگل استفاده کرد. تکنیکهای نوین لازماند. در اینجا هم تنها با یاریگرفتن از زبانهای مادر زبان پارسی و امکانهای گویشهاست که میتوان زبان علمی دقیق و پویایی پدید آورد. در زبان پارسی کنونی تعداد پیشوندهای فعّال در حدود ١٠-١۵ است و پسوندهای فعّال از ٢٠-٣٠ بیشتر نیستند و بهعلاوه گاه یک معنا را میرسانند. در زبان انگلیسی بیش از یکصد پیشوند فعال و بیش از پنجاه پسوند فعال وجود دارند.
کنون چگونه میتوان با بهره از گنجینۀ گویشها و زبانهای مادر پارسی امروزین، مانند زبانهای اوستایی، پارسی باستان و پارسی میانه، برایِ توانمندسازی زبان پارسی کنونی بهره برد؟
گفتیم که زبان پارسیِ ادبی یا سُنتی توانایی پاسخگویی به نیازهای تَرمشناسی علمی / فلسفی نوین را ندارد. دو راه پیشِ پایِ ما است. پارسی را رها کنیم و به انگلیسی روی آوریم که گفتیم بخردانه نیست. راه دیگر تواناکردن پارسی است. برایِ رویایی با این چالش زبانی باید همۀ توانمندیهای پارسی را به کار بست، نه تنها میراث ادبی نوین آن را. افزون بر بهکارگیریِ منبعهای پارسی میانه، پارسی باستان و اوستایی، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برایِ بههدفرسیدن لازماند. گنجینۀ گویشهای گوناگون پارسی کمک بزرگی خواهدبود. این گویشها دیسههای هندواروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در پارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. گویشهای پارسی کانهایی پُرگوهرند که افسوسمندانه تاکنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان پارسی توجه چندانی نشدهاست. آنچه واژههای رسمی را از واژههای گویشی متمایز میکند، دراساس، این است که واژههای گروه نخست را شاعران و نویسندگان کلاسیک به کار بردهاند اما میدانیم که بسیاری از واژههای منطقهای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآوردندگان فرهنگهای کلاسیک، از بخشهای مختلف ایران، وارد زبان ادبی یا رسمی شدهاند. بهسخنِدیگر، همین که شاعر، نویسنده یا فرهنگنویسی واژهای را به کار برد، آن واژه وارد زبان پارسی «رسمی» میشود. ازسویِدیگر، شکی نیست که همۀ واژگان زبان پارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبردهاند و ما واژههای هندواروپایی پرشماری را مییابیم که نیاکان پارسی باستان یا اوستایی آنها به ما نرسیدهاند اما در گویشهای پارسی کنونی وجود دارند.
البته روشن است که مقصود این نیست که در زمینههای علمی و فلسفی به زبانهای باستانی یا گویشهای محلی سخن بگوییم. هدف این است که، با بررسی آن زبانها، ستاکها و وندهای لازم را دوباره به کار گیریم تا در برابر هر پیشوند یا پسوندِ تَرمشناسی اروپایی برابر پارسی مشخصی داشتهباشیم.
ازآنجاکه پارسی زبانی هندواروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتۀ زبانهای اروپایی بهره گیرد، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان تَرمشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در پارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای هندواروپایی به کار میروند و واژههای مشترک میان پارسی و زبانهای اروپایی فراواناند. همچنین باید دانست که این زبانِ علمیِ بسیار توانمندِ اروپایی، که درواقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی در طی چند سده است. به این نکته در بالا اشاره کردیم. پارسی نیز میتواند همان راه را، شاید حتی راحتتر، با نیاکانش برود زیرا میتواند از یافتههای اخیر زبانیک سود ببرد.
برایِنمونه، هماکنون برایِ هر سه پیشوند pro-، extra-، ultra- و گاه super- (اَبَر) در پارسی «فرا-» به کار میرود. «فرا-» برابر درست pro- است و نباید آن را در موردهای دیگر به کار برد. معادلهایی که در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک برایِ پیشوندهای گفتهشده به کار میروند عبارتاند از: «اُستر-» برایِ extra- و «اولتر-» برایِ ultra- که با بررسی زبانهای نیاکان پارسی و گویشها ساخته شدهاند.
یک نمونۀ دیگر برایِ بهسازی زبان پارسی واژۀ «نپاهیدن» (nepāhidan) است در برابر فعل انگلیسی to observe. شرحِ اینکه چرا ما باید برایِ این مفهوم واژهای پارسی داشتهباشیم دراز است. به این نشانی نگاه کنید.
«نپاهیدن» ساختهشده از پیشوند «نـِ» ne-، که در پارسی در واژههای بسیاری به کار میرود (نگاه، نگر، نشستن، نهفتن، نشان، نهادن، نوشتن، نگاشتن، نفرین، نمودن، نشیب، نهنگ، نگون، نهان، نیام، نیوشیدن)، از پارسی باستان و اوستایی ni- به معنای «بَر، در، پایین»، و «پاهیدن» است که دیسۀ دیگری است از «پاییدن». ابوریحان بیرونی این واژه را در کتاب التفهیم بهجایِ «رصد» به کار بردهاست: «و بپای تا به دایره اندر آید» و «بپای ارتفاع آفتاب را». اما چرا «پاییدن» را به کار نمیبریم؟ زیرا این واژه به سببی که در اینجا بدان نمیپردازیم معنای دیگری هم دارد که «ادامهداشتن، پایدارماندن» است («… اما نور تنها یک لحظه پایید» – سیمین دانشور). همچنین «پاییدن» به این معنا در زبان دانشی پارسی کاربرد بسیار دارد: پایا، دماپای، پایداری، پایندگی. پس بهجایِ «پاییدن» میتوان «پاهیدن» را به کار برد که دیسۀ دیگری از آن است و در گویشها (لاری، کراشی) وجود دارد. دیسههای دیگر آن «پاسیدن» و «پاستن» (در گیلکی)اند.
برنامۀ شما برایِ حلِ وضعِ ناخوشایندِ کنونیِ اصطلاحشناسیِ پارسی در رویارویی با شمارِ روزافزونِ اصطلاحهایِ بیگانه چیست؟
پیش از هر چیز، این را بگویم که کار من درزمینۀ تَرمشناسی فیزیک، اخترفیزیک، اخترشناسی و ریاضی است و هیچگونه ادعایی درموردِ تَرمشناسی رشتههای دیگر ندارم. البته دانشهای طبیعی بسیار گستردهاند و با مفهومهای بنیادین علمهای دقیق سروکار دارند. همچنین باید گفت که در زبانهای اروپایی روشهای تَرمشناسی این رشتهها را در دانشهای انسانی هم به کار میبرند. همانطورکه اشاره کردید، وضع فعلی تَرمشناسی در رشتههای علمیِ نامبرده در ایران خوشایند نیست. هیچ برنامه و راژمانِ سنجیده و دورنگرانهای برایِ رویارویی با مسئلههای تَرمشناسی وجود ندارد.
راهحلی که پیشنهاد میکنم همان است که در فرهنگ اخترشناسی به کار میبرم. برایِ آگاهی دقیق دراینباره، باید پیشگفتار آن اثر را خواند که ضابطهها و معیارها را بازنمودهاست. اما، برایِ یافتن راهحل، باید اول به مسئله پی بُرد. مسئله این است که زبان پارسیِ سنتی یا ادبی یا آن چیزی که زبان پارسی دری نامیده میشود بهتنهایی پاسخگوی نیازهای تَرمشناسی نوین نیست. از جنبش مشروطه تاکنون بسیاری کوشیدهاند تا برایِ پارسی زبانی دقیق و علمی پدید آورند و پیشرفتهای چشمگیری هم شدهاست. درنتیجه، پارسیِ کنونی از پارسیِ صد سال پیش بسیار تواناتر است. این کوششها باید دنبال شود ولی کافی نیست. هنوز راه بسیار درازی در پیش است.
چنانکه گفتیم، برایِ بهسازی پارسی باید همۀ امکانهای آن را به کار گرفت؛ ازجمله زبانهای نیاکان پارسی و گویشها را. ما، درحالِحاضر، آفرینندۀ مفهومهای علمی نیستیم. مصرفکنندهایم و باید مفهومهای علمی را ترجمه کنیم. بهتر است، برایِ آسانکردنِ کار و بهویژه درست انجام دادن آن، از مدل تَرمشناسی زبانهای اروپایی سرمشق بگیریم. چون، همانگونهکه گفتیم، زبان پارسی با آنها همخانواده است. لازم است راژمانی از وندها پدید آوریم در برابر وندهای زبان علمی بینالمللی. نخستینبار دکتر محمود حسابی به این نکته توجه کرد. دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی کوشمندانه به آن پرداخت و فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک این کار را به شیوهای گسترده و راژمندانه دنبال کردهاست.
این فرهنگ نشان میدهد که چگونه در عمل میتوان، با بهکارگرفتنِ آن امکانهای بهکارنرفته، به زبان پارسی توانایی بسیار بخشید. همچنین میکوشد راژمانی دقیق برایِ ترمشناسی دانشهای فیزیکی پدید آورد. برابرهای پیشنهادی با توضیحهای ریشهشناختی و زبانیکِ لازم همراهاند. مقصود این است که خواننده اطلاعهای لازم را برایِ داوری دربارۀ واژهها داشتهباشد.
یکی از اصلهای بنیادینی که این فرهنگ بر آن استوار است لزوم پارسیبودنِ واژههای معنا و تَرمهای بنیادین است. واژههای انتزاعی یا معنا (مانند «اندیشیدن»، «مفهوم»، «انرژی»، «سوژه» و دیگرها) در مقایسه با واژههای ذات (مانند «در»، «مداد»، «درخت»، «ستاره» و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادیترند. بی آنکه بخواهیم به رابطههای باریک میان ذات و معنا بپردازیم، باید تأکید کرد که واژههای معنا سرچشمۀ اصلی جداشدهها (مشتقها) هستند و زبان نیرومند را از تواناییاش در ساختن واژههای انتزاعی میشناسند. بنابراین، کوشش این است که در این فرهنگ واژههای انتزاعی پارسی باشند.
همچنین، زبان کارا باید بتواند مفهومهای بنیادین اخترشناختی را برپایۀ راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که مفهومهای کلاسیک مانند «استوا»، «مقارنه»، «مقابله»، «اعتدال»، «دایرهالبروج»، «رصدکردن»، «رصد» و دیگرها باید برابر پارسی داشتهباشند. هماکنون این مفهومها برابرهای پارسی ندارند و فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک برایِ آنها برابرهای زیر را پیشنهادهاست، بهترتیب: «هموگار» (hamugār)، «همایستان» (hamistān)، «پادایستان» (padistān)، «هموگان» (hamugān)، «هورپه» (hurpeh)، «نپاهیدن» (nepāhidan)، «نپاهش» (nepāheš). برایِ آگاهی بیشتر به درایههای مربوط نگاه کنید: equator، conjunction، opposition، equinox، ecliptic، observe، و observation.
فرهنگستان کنونی، در بهسازی زبان پارسی، حتی به پیشرفتگی فرهنگستان یکم نیست
شما از چه شیوهای برایِ ریشهشناسی و ساخت برابرهای پارسی برایِ اصطلاحهای انگلیسی بهره میبرید؟
در ساختن برابر برایِ مفهومهای بیگانه، بنیادیترین و مهمترین نکته درست فهمیدن آن مفهوم است. نهتنها باید آن مفهوم را کاملاً شناخت، باید جداشدههای گوناگون آن را هم در دانشهای دیگر بررسید تا برداشتی همهجانبه از آن مفهوم داشت. نمونۀ کوچکی که در بالا بدان اشاره شد همان term و determine است.
یکی از راههای ساختنِ برابر برایِ مفهومی بیگانه بررسیِ ریشهشناختی آن مفهوم است. این روش بسیار سودمند است و در بیش از نود درصد موردها کارگر میافتد. البته، همچنین به میزان شناخت واژهساز از آن مفهوم و نیز از ریشهشناسی در زبانهای آغاز و فرجام بستگی دارد. این روش را فرهنگستان یکم به شیوهای گسترده به کار بردهاست. نمونهها: آذرسنج، انگلشناسی، اژدرافکن، بادسنج، باستانشناسی، بندپایان، بیسران، پارینهسنگی، پرتونگاری، پنجهگرگیان، تکلپه، چینهشناسی، درشتخوار، دگردیسی، رویانشناسی، ریزبین، ریزخوار، زمینشناسی، زیستشناسی، فرازیاب، فشارنگار، کانشناسی، کوهزایی، گیاهشناسی، نمسنج، واگرایی و دیگرها. گروه دکتر مصاحب هم چنین روشی را دنبال کردهاست: آبپخشان، بَسپار، بادنگاشت، پیشینرود، پوشسنگ، تراگذر، تختان، تهتراز، تکگانی، تلسنگ، خودگانی، دگروار، دگرگانی، دماسنج، زیستکُره، سنگینکُره، سنگبستر، سیاخاک، نقشهنگاری، شورگن، کوردره، گردچال، واچرخه، موجنگاری، هملرز، همشید، همپار، یختاب.
یک مورد یادکردنی در کارگروهِ مصاحب واژۀ «فرایند» است که با سهلانگاری ساخته شده و نادرست است. ازآنجاکه هدفْ ترجمۀ مفهوم process بودهاست، نخست به تعریف این مفهوم بپردازیم: «حرکت تدریجی بهسویِ جلو از نقطهای به نقطهای دیگر؛ یک رشته کنش برایِ هدفی خاص؛ یک رشته تغییر طبیعی که به شیوهای خاص انجام میگیرد». این واژه از processus در لاتین گرفته شده، به معنای «جنبش بهسویِ جلو، پیشرفت»، از فعل procedere «به پیش رفتن» از پیشوند pro- «پیش، بهپیش، فرا» که همریشه است با «فرا-» در پارسی (پارسی میانه: fra-، پارسی باستان: fra-، اوستایی: fra-، frā-، سنسکریت: pra-) + cedere «رفتن». اگر نقطۀ آغاز را «الف» بگیریم، واژۀ processus جنبشی را مینماید که از «الف» دور میشود (مکان) یا راه به آینده میبرد (زمان). در اینجا دو بُردار pro- و cedere همسویاند و هر دو از نقطۀ «الف» دور میشوند. در واژۀ «فرآیند»، که از «فرا-» + «آمدن» ساخته شده، بردار «فرا-» از نقطۀ «الف» دور میشود ولی بردار «آمدن»، برعکس، به نقطۀ «الف» نزدیک میشود (میآید)! این وضعِ پریشان بیانکنندۀ مفهوم process نیست. بهطورِکلی، در پارسی «فراآمدن» به معنای «نزدیک شدن، پیش آمدن» است. به این مصرع فرخی سیستانی توجه کنید: «برخیز و فرا آی و قدح پُر کن و پیش آر». شاعر میگوید: «نزد من بیا و قدح پُر کن و بیاور» نه «از من دور شو و قدح پُر کن»! بنابراین، «فرآیند» واژهای است آشفته و نادرست. نخستینبار دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی، بیش از چهل سال پیش، بر آن خرده گرفت. من هم یادداشتی دراینباره نوشتم که در ترجمۀ کتاب گیورگی گاموف، ستارهای به نام خورشید (تهران ١٣۵١ خ.)، چاپ شدهاست. میگویند «ناشنواتر از کسی که نمیخواهد بشنود نیست». فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک بهجایِ «فرآیند» واژۀ «فراروند» را به کار میبرد.
میتوان گفت که بهرهگیری از ریشهشناسی برایِ ساختن برابر در زبانهای هندواروپایی بسیار طبیعی است زیرا این زبانها در موردهای بسیار از الگوهای ذهنی همانندی در واژهسازی استفاده میکنند. یک نمونۀ جالبِ آن واژۀ interdict است. این واژه در زبانهای هندواروپایی به معنای «ممنوع کردن، مانع شدن، جریمۀ مذهبی یا قانونی کردن» است و از واژۀ لاتین interdicere گرفته شدهاست، از inter- «اندر، میان، درون» و dicere «سخن گفتن». در اوستایی دقیقاً همین ساختار را داریم: antar-mruye «ممنوع کردن» از پیشوند antare- (پارسی باستان: antar-، سنسکریت antar-، پوروا-هندواروپایی *enter به معنای «اندر، میان») + mruye «سخن گفتن». پیشوند antare- در اوستایی با فعل دیگری به معنای «گفتن» همین مفهوم را ساختهاست: antare-uxti «ممنوع کردن». زبانشناس فرانسوی، امیل بنونیست (Emile Benveniste)، پژوهش جالبی درزمینۀ ریشۀ «در درون سخن گفتن» برایِ مفهوم «ممنوع کردن» انجام دادهاست. بنابر استدلال وی، پیشوند inter- درواقع از پوروا-هندواورپایی
*en-ter میآید که جزء دومش درعینِاینکه شکل تفضیلی است (همان «ـتر» در پارسی)، مفهوم جداسازی را نیز میرساند. درنتیجه، antare-mruye در اوستایی یا inter-dicere در لاتین یعنی «در درون (گروه) گفتن به منظور جدا کردن (یا منزوی کردن کسی)». به نگر بنونیست، این دو واژۀ اوستایی ( antare-mruyeو antare-uxti) کهنترین دیسههای زبانهای هندواروپاییاند که اطلاع مهمی دربارۀ سُنت یا زندگی هندواروپاییان در زمانهای پیش-تاریخی به ما میدهند.
اما موردهایی هم هستند که ریشهشناسی واژههای یونانی یا لاتین راهگشا نیستند. مثلاً واژۀ cause «علت». این واژه از لاتین causa میآید که ریشۀ آن شناخته نیست. یکی از اصلهای بهکاررفته در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک این است که مفهومهای بنیادین اندیشه باید برابر پارسی داشتهباشند. ازآنجاکه ریشهشناسی لاتین کمکی به یافتن برابر پارسی برایِ این مفهوم نمیکند، به سراغ زبانهای دیگر هندواروپایی میرویم. برابر آلمانی cause واژۀ die Ursache است که از ur- «آغازین، نخستین» + die Sache «چیز، ماده» ساخته شدهاست. بنابراین، ما واژۀ «بُنار» (bonār) را پیش مینهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از «آوردن» به معنای «سببشدن، موجبگشتن» (نگر تا نگردد به گرد تو آز / که آز آورد خشم و بیم و نیاز – فردوسی). معنای لفظی «بُنار» «بن یا پایهای» است «که (اثری پدید) میآورد». این واژه به ما امکان میدهد تا برایِ مفهومهای فلسفی / علمیِ بنیادینِ دیگری که به آن وابستهاند برابر پارسی داشتهباشیم: causal = بُناری، بُنارمند؛ causality = بُنارمندی؛ to cause = بُناریدن؛ causation = بُنارش.
ریشهشناسی واژههای انگلیسی بهنسبت آسان است. دهها اثر دراینباره وجود دارد. ریشههای مفهومهای نوین در رشتهای خاص را هم کارشناس آن رشته باید بداند. دستیافتن به ریشۀ واژههای پارسی بسیار دشوارتر است. دراینزمینه تقریباً همۀ کارها را زبانشناسان اروپایی انجام دادهاند و ایرانیان خود سهم چندانی در آن ندارند. این است که گاه، یافتن ریشۀ پیشپاافتادهترین واژههای پارسی پژوهش و انرژی بسیار میطلبد و این زحمتی است که اروپاییان در سدههای گذشته برایِ زبانهای خود کشیدهاند و ما نیز باید برایِ زبان پارسی چنین منبعهای پژوهشی را فراهم کنیم. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک خاستگاه همۀ واژههای پارسی بهکاررفته در آن را به دست میدهد. بنابراین، یک جنبۀ این اثر پژوهش ریشهشناختی واژههای پارسی است.
برای واپسین پرسش، ارزیابی شما از کارنامۀ فرهنگستان زبان و ادب پارسی درزمینۀ واژهسازی چیست؟
برایِ ارزیابی جایگاه فرهنگستان کنونی در روند پاسداری از زبان پارسی، باید آن را با کوششهای همانندی که در صد سال گذشته، برایِ پدافند از زبان پارسی و بازسازی آن شدهاست، مقایسه کرد.
اگر بگوییم که فرهنگستان یکم در طول تاریخ زبان پارسی پسازاسلام همانندی ندارد سخنی به گزافه نگفتهایم. فرهنگستان یکم نخستین کوشش سازمانیافته بود برایِ بازدیسیِ (reform) زبان پارسی و سامانبخشی به آن. در فاصلۀ میانِ بازایستادنِ فرهنگستان یکم، بهعلّتِ فشارها و نیز جنگ جهانی(؟) و برپایی فرهنگستان دوم، بسیاری کسان، بیشتر بهطورِفردی یا گاه گروهی، پدافند از زبان پارسی را با ساختن واژههای نو در علم و فن دنبال کردند. ازآنمیان، باید از گروه مصاحب به نیکی یاد کرد. این گروه تَرمهای فنی فراوانی ساخت که بسیاری از آنها پذیرفته شد. نوآوری این گروه ساختن شمار کوچکی فعل جدید بود همچون «یونیدن»، «قطبیدن»، «اکسیدن». در جای دیگری دربارۀ جنبههای گوناگون این مطلب بحث کردهام. خوانندگان میتوانند به آن نگاه کنند.
فرهنگستان دوم کوشید، از پیشرفتهای تازهای که در زمینههای ریشهشناسی، زبانهای نیاکان پارسی و گویشهای آن روی دادهبود بهره گیرد و با روشی بنیادیتر به بهبود پارسی بپردازد. ازجمله فرهنگستان دوم دو پیشوند «ترا-» و «پیرا-» را، که در زبان علمی بسیار سودمندند، دوباره به کار گرفت.
اما دربارۀ فرهنگستان کنونی یا دقیقتر، بخش تَرمشناسی علمی و فنی آن، صد سال است که پارسی نوین میکوشد افزارهای لازم را برایِ توانبخشی خود در بیان مفهومهای علمی و فنی به دست آورَد. افزونبراین، در چند دهۀ گذشته، پیشرفتهای بسیاری در زمینههای زبانیک، تَرمشناسی، ریشهشناسی، ارتباطات و دیگر دانشها روی دادهاست. بنابراین، فرهنگستان زبان و ادب باید بتواند این پیشرفتها و تجربهها را به کار گیرد و کارآمدتر از همتاهای پیشین خود در توانمندسازی پارسی بکوشد اما میبینیم که در عمل حتی به پیشرفتگی فرهنگستان یکم در بهسازی زبان پارسی نیست؛ گویی که در روزگار پیش از فرهنگستان یکم زندگی میکند و از آن پیشرفتها بیخبر است. فرهنگستان کنونی، به دلیلهای ایدئولوژیک و سیاسی، آنچنانکه باید پارسی را پاس نمیدارد. فرهنگستان یکم پارسی را بر عربی ترجیح میداد تا سازوکارهای واژهسازی در پارسی جان بگیرند. فرهنگستان زبان و ادب کنونی به این نکته بیاعتنا است. برایِمثال، «نجوم» را بر «اخترشناسی» ترجیح میدهد، حالآنکه واژۀ «اخترشناس» در پارسی پیشینهای بس کهن دارد و فردوسی بارها آن را به کار بردهاست (به هر کشوری گرد کن بخردان / ز اخترشناسان و از موبدان). واژۀ «اخترشناس» میتواند حتی از فردوسی هم پیشتر باشد، هرچندکه در متنهای بازمانده از پارسی میانه دیده نمیشود. در آن متنها، بیشتر «اخترآمار، اخترمار، ستارهشمار» به کار میروند. اخترشناسی با زبان عربی به فرهنگ ایران وارد نشدهاست و ایرانیان سدهها پیشازاسلام در این دانش سررشتۀ بسیار داشتهاند. بنابراین، من هیچ دلیل قانعکنندهای برایِ برتریدادنِ واژۀ «نجوم» بر «اخترشناسی» نمیبینم.
اِشکال واژۀ «نجوم» تنها این نیست که ناسزاوارانه جای واژۀ پارسی اصیلی را گرفتهاست. پذیرش «نجوم» اشکالهای زبانیک دیگری به همراه دارد. بگذریم از اینکه واژۀ «نجوم» به معنای «ستارگان» است نه «دانش ستارگان». مانند این است که به «جانورشناسی» بگوییم «جانوران» و به «سنگشناسی» بگوییم «سنگها». اگر «نجوم» را بپذیریم، بهجایِ «اخترشناس» باید گفت «منجّم»، یعنی واژهای که ترکیب ساختاری آن پیرو قاعدههای زبان عربی است نه زبان پارسی. این، درواقع، تحمیل زبان عربی بر زبان پارسی است. حالآنکه، رابطۀ میان «اخترشناس» و «اخترشناسی» برایِ پارسیزبانان به هیچ توضیحی نیاز ندارد. البته این نکتهها بسیار ابتداییاند و کسانی که کمی با کار روشمند آشنایند و بهتریِ پارسی را میخواهند آنها را میدانند.
وقتی از اخترشناسی نام میبریم، واژۀ «ستارهشناسی» هم به یاد میآید که شاید توضیح کوتاهی سودمند باشد. اخترشناسی از بسیاری بخشها تشکیل شدهاست که به پژوهش دربارۀ اختران گوناگون (سیارهها، کهکشانها، ستارگان و دیگرها) میپردازد. این بخشها را «اخترشناسی سیارهای» (یا «سیارهشناسی»)، «اخترشناسی کهکشانی» (یا «کهکشانشناسی») و «اخترشناسی ستارهای» (یا «ستارهشناسی») مینامند. یعنی «ستارهشناسی» آن بخش از اخترشناسی است که ستارگان را میپژوهد و ستاره تودۀ انبوهی است از گاز که در آن واکنشهای هستهای روی میدهند. این را هم بگوییم که فرهنگستان زبان و ادب «اخترشناسی» را بهعنوانِ واژهای فرعی به کار میبرد در ترکیب «باستاناخترشناسی». این را به چندگونه میتوان تعبیر کرد که در اینجا به آن نمیپردازیم. آن تعبیر هرچه باشد، اینگونه آشفتگی، که فراوان هم دیده میشود، نشانگر روششناسی دقیق علمی و اندیشۀ منظم و سازمانیافته نیست.
شاید لازم باشد از دو واژۀ دیگر هم یاد کنیم. «اخترفیزیک» آن بخش از اخترشناسی است که با بهرهگیری از قانونهایی که از سدۀ نوزدهم به بعد کشف شدهاند به بررسی اختران میپردازد. قبلاً به آن «فیزیک نجومی» میگفتند. واژۀ «اخترفیزیک» را نخستینبار من (اگر اشتباه نکردهباشم)، درحدودِ سال ۱۳۴۶-۱۳۴۷، در مقالهای که در مجلۀ «سخن علمی» چاپ شد، پیشنهاد کردم. واژۀ دیگر برابرِ پارسیِ astrology است که در عربی به آن «علم صناعت احکام» یا «تنجیم» میگویند. در گذشتههای دوردست اخترشناسی و استرولوژی درهمآمیخته بودهاند ولی امروزه میدانیم که استرولوژی چیزی جز خرافه و دروغ نیست. این واژۀ یونانی ساختهشده ازastro- (اختر-) و legein (گفتن) یعنی «اخترگویی» است و جالب است که ما در پارسی «اخترگویی» را داریم درست به همین معنا. مولوی میگوید: اسب کش گفتی سقط گردد کجاست؟ / کور «اخترگوی» و محرومی ز راست.
ارزیابی کار تَرمشناسی فرهنگستان زبان و ادب در این مختصر نمیگنجد. بهطورِکلی، گویا این فرهنگستان هنوز لزوم کار جدی و سازمانیافته را درزمینۀ تَرمشناسی درنیافتهاست و هنوز برپایۀ برابرسازی برایِ تکواژهها کار میکند؛ تازه آن هم پس از سالها که واژههای بیگانه در میان مردم رواج یافتهاند و همچنین با این توّهم که با پارسی سنتی میتوان پاسخگوی نیازهای زبان دقیق علمی بود. گویا فرهنگستان نمیداند که واژههای تخصصی برایِ کارشناسان است و نباید «همهفهمبودن» را شرط اصلی واژههای نوساز قرار بدهد. بهجایِآنکه فرهنگستان پیشتاز پژوهش در زمینههایی چون ریشهشناسی و گویششناسی و مانند آنها باشد، میبینیم که اثرهای پژوهشی مهم در این زمینهها در دانشگاههای بیرون از ایران و بهدستِ دیگران پدید میآیند.
* این گفتوگو در سه بخش، مهرماه ۱۳۹۰ در پایگاه خبری رسانهی قانون نشر یافت.
دیدگاهی بنویسید.