شکوری میگفت ما همه ایرانی هستیم
مسعود لقمان: ۲۶ شهریور ۹۱، محمدجان شکوری بخارایی دیده از جهان فروبست و فرهنگ و شهرآیینیِ ایرانی را در سوگی بزرگ نشاند. شکوری استادی بود که، به گفتۀ فرهنگمداران، نقشی برجسته در ادبیات و فرهنگِ مردم پارسیزبان و معماری فرهنگی تاجیکستان کنونی بازی کرد. جایگاه دانشی و شخصیت والای شکوری او را تا بدانجا رساند که دشمنانش نیز به وی ارج بسیار میگذاشتند.
شکوری و یاران وی، با آگاهی ژرفی که از فرهنگ و ادب پارسی داشتند، یک دم برایِ پیوندِ افزونترِ تاجیکان (که زیر سیطرۀ کمونیسم روسی بودند) با تیرههای دیگر پارسیزبان آرام ننشستند و دراینراستا خواهان زندهکردن خط فارسی و آگاهی تاجیکان از بازماندههای نیاکانی و زبان فارسی امروزی بودند. شکوری، خود، دربارۀ دورانِ تاریکِ چیرگیِ شوروی بر تاجیکستان و دگرگونی خط از فارسی به سیریلیک در جایی گفتهاست: «یک مقصد تغییر خط که با یک فرمان عملی شد همین بود که این خلقها از گذشتۀ خود جدا شوند. یک نیستانگاریِ تاریخی و فرهنگی به وجود آمد. به گذشته گذشتۀ لعنتی میگفتند. تاریخ بشریت [در این دیدگاه] از دورۀ سوسیالیسم شروع میشد. اینطور عقیده پیدا شدهبود که چیزی که تااینوقت بود تاریخ نیست».
زندهیاد شکوری در خاندانی ادیب زاده شد و هموند فرهنگستان علوم تاجیکستان و فرهنگستان زبان و ادب فارسی و چهرۀ ماندگار در ایران بود. از ایشان نوشتههای بسیاری دربارۀ زبان فارسی و فرهنگ و تمدن فرارود برجای ماندهاست.
دربارۀ ایشان با فریدون جنیدی، ایرانشناس، گفتوگویی کردهام که در دنباله میخوانید.
شما از دوستان قدیمی زندهیاد شکوری هستید. پیشینۀ آشنایی شما با وی به چه زمانی برمیگردد و ارزیابی شما از منش ایشان چیست؟
با فروپاشی شوروی، در سالهای آغازین دهۀ هفتاد، به تاجیکستان رفتم. با یکی از روزنامههای آنجا مصاحبهای داشتم که دیدم مردی مسن وارد شد که همه به او احترام میگذاشتند. او نشست و از گفتارهایی که میگفتم یادداشتبرداری میکرد. فردای آن روز در یک انجمن فرهنگی نشستی داشتم که میان سخن دیدم همان مرد مسن، که دیر هم رسیدهبود، با شتاب آمد و با بازکردن کیفش آغاز به نوشتن یادداشت کرد. پس از پایان نشست دریافتم که ایشان استاد محمدجان شکوری است. ازآنجاکه ایشان از من بزرگتر بودند و اینگونه از سخنانم یادداشتبرداری میکردند نزد خود شرمنده شدم و مهرش بر دلم بیشتر نشست.
دراینهنگام، آتش بیداد جنگهای درونی در تاجیکستان شعلهور شد و من شاهد کشتار تاجیکها بودم و اوضاع خیلیخیلی بههمریخته بود، چنانکه ما حتی نتوانستیم، به گفتۀ تاجیکها، به میدان هوایی (فرودگاه) برویم و به ایران بازگردیم و اینگونه شد که در آنجا ماندگار شدیم. درآنمدت، آنقدر تاجیکها را کشته دیدم و شاهد جنازهها در خیابان بودم که نمیتوانم میزان تأسفم را برایِ شما بیان کنم.
دوسه نفر از یاران، که برایِ سمیناری ایرانشناسی از کشورهای مختلف آمادهبودند، تانکی از یک پادگان روسی در دوشنبه اجاره کردند تا با آن به فرودگاه بروند و به من نیز هرچه پافشاری کردند گفتم، ننگ بر من باد اگر بخواهم برایِ نجاتِ جانِ خویش سوار تانک روسی شوم که نیمی از ایران بزرگ را از من گرفتهاست و در این زمان هم دارد از کودتاگران پشتیبانی میکند. من ترجیح میدهم خونم بر خاک تاجیکستان بریزد اما با شما نیایم.
آنان رفتند و من شصت روز در تاجیکستان ماندم و ازآنجاکه همهجا تعطیل بود، گاهِ خوبی دست داد تا با دوستان دیگر، بهویژه استاد شکوری، آشنایی بیشتری پیدا کنم.
ما درست بهسانِ دو برادر شدیم. بانوی مهربان او هم با مهری سرشار از شوهرش پرستاری میکرد. هرگاه مابه خانۀ آنان میرفتیم یا آنان به هتل میآمدند مهرورزی میکردند و زندگی بهسامان و خیلی خوب و دلپذیری از این زن و مرد میدیدم.
اندکاندک با آثار ایشان بیشتر آشنا شدم. هرچند خواندن خط سیریلیک دشوار بود، تلاش میکردم تا نوشتههایشان را بخوانم. از آن به بعد تا امروز، دیدارهای بسیاری با ایشان داشتهام و چهرۀ همیشهخندانشان هیچگاه از یادم نمیرود و یک رودِ روانِ مهرِ خروشان بین ما -نیشابور و بخارا- جریان داشت. آخرینبار که ایشان بیمار و در بیمارستانی در تهران بستری بودند به دیدارشان شتافتم و شاهنامهای را که ویراستهبودم بردم و به ایشان دادم و با مهربانی گفتند که من کاری به این بزرگی نکردهام که در پاسخ گفتم، کار بزرگ را فردوسی کردهاست و من نکردهام. شما نیز کارهای بزرگی کردهاید و دِین خود را به فرهنگ تاجیکستان و ایران ادا کردهاید. همسرشان نیز پذیرفت تا شاهنامهام را برایِ ایشان، که چشمانشان خوب کار نمیکرد، بخواند. با مهر و پیوند جدا شدیم که با شوربختی شنیدم این پیوند به دست روزگار گسسته شد و محمدجان شکوری به دیار مینو شتافت.
من نبودِ این مرد بزرگ را به جامعۀ علمی تاجیکستان و همچنین به ایرانیانی که به حوزۀ فرهنگی ایران مهر دارند تسلیت میگویم. تسلیت شامل حال خودم هم میشود که خیلیخیلی از رفتن او به جانم ضربه خوردهاست اما باید بدانیم که همۀ ما میرویم و این کاروان درازآهنگ از آغاز جهان بودهاست و همواره هم ادامه خواهدداشت. خرم و خوش کسی که در این کاروان به انجام کارهای مفید پرداخته و سودش به جامعه رسیدهباشد که یکی از این افراد محمدجان شکوری بود و امیدوارم فرزندان جداافتاده از یکدیگر در ایران، افغانستان و تاجیکستان، با الگوگرفتن از این مرد بزرگ، در راه فرهنگ آیندۀ مشترکمان بکوشند.
محمدجان شکوری را معمار فرهنگ نوین تاجیکستان میخوانند. وی چه کرده که شایستۀ این عنوان شدهاست؟
شخصیت علمی ایشان بهگونهای بود که، پس از کودتایی که منجر به ریاستجمهوری رحمان شد، چندین کتاب بیدارکننده و هشداردهنده برایِ تاجیکان نوشت که غیر از او اگر کسی چنین کتابهایی مینوشت سروکارش با زندان بود اما شخصیت مهم و وقار و آرامش و بزرگی و استادی او منجر شد تا گذرش به زندان نیفتد. این کتابها برایِ رهروان راه فرهنگ تاجیکستان بسیار مفید و آموزنده است.
اگر شما بخواهید آرمانها و افق اندیشههای ایشان را در یک بند بیان کنید چه میگویید؟
ایشان مثل هر ایرانی دیگر میگفت: ایرانِ بزرگ ایران است و ما همه ایرانی هستیم.
دیدگاهی بنویسید.