بزرگمهرِ لقمان: این بهر را که برگرفته از پیشدرآمدِ گویاییِ ارستو (بخشِ «دربارهی روش و زبانِ گردانش و چرایِ این») است از این روی بدین جای آوریم که کارهای دیگر را با چنین نگرشی به پارسی نوشته یا گزاردهایم -باشد که پاسخی بوَد به پرسشهای آگاهیخواستاران.
***
۱) زبان، افزون بر پیوندِ میانِ مردمان و همرسانیِ آگاهیها، برایِ اندیشهکاران و نویسندگان ابزارِ اندیشیدن و آفرینشِ پَرمایِشها(ایدهها) و بازنمودن و همرسانیِ این اندیشههاست. به سخنی دیگر، زبان برکشندهی ژرفای هستی هر اندیشندهای است و تنها یک ابزار نیست و گاه خودِ اندیشه و زایانندهی فرهنگ و زیرساختِ هر بالندگی و جنبشی است.
۲) تا زمانی که زنجیرهی از هم گسیختهشدهی گذشته به اکنون و اکنون به آینده نپیوندد، زیستی سزاوار شدنی نَبُوَد. برایِ این پیوند بازخوانیِ آسیبشناسانهی گذشته به کار آید و اندر این راه بایسته بوَد که ترادادِ(سنّتِ) ایرانشهری بهنیکی شناخته شود و برایِ شناختِ این تراداد هم گزیری نیست مگر یادگیریِ همهسویهی فرهنگ و زبانهای ایرانشهر. جهانِ پیشرو نیز از راهِ شناختِ آسیبشناسانهی گذشته ره به کنونش بُرد و آیندهای از بهرِ فرزندان و زه و زادگانِ خویش پی ریخت. آنان یونانی و لاتین را فراگرفتند و نوشتههای گذشتگان را باریکسنجانه کاویدند و از پیِ ترادادهای کهنِ خود جان و جهانی تازه آفریدند. ما نیز راهی جز این نداریم که اگر آیندهای هست، با بازخوانیِ ژرف و سنجشگرانهی گذشته شدنی است.
اندر این راه نه تنها با بهره از گنجینهی واژگانِ پارسی توان گام اندر پیوستگیِ فرهنگِ ایرانشهری برداشت و امسال را به پارسال و پار را به پیرار و پیرار را به دههها و دههها را به سدهها و سدهها را به هزارهها پیونداند که توان آگاهیِ فروکوفتهی ایرانی را نیز بازساخت و گام به روزگارِ نوزایی نهاد. چه، دانیم که پس از تازشِ تازیان و از میان رفتنِ دوگانهی دین و شهریاری، زبانِ پارسی تنها نمودگاهِ ایرانیبودن و نگهدارندهی آگاهیِ درهمشکستهی ایرانیان گشت. این زبان، هر چند دنبالهی زبانِ پارسیگ است، از آنجا که زبانِ پساتازشی است زبانی است تازشزده که لایههای واژگانی و دستوریاش در کشمکشی پیوسته با یکدیگرند. هم از این روست که پیشزمینهی بازسازیِ آن آگاهیِ درهمشکسته بازسازی و هماهنگسازیِ ساختارِ دستوری و گنجینهی واژگانی پارسی است.
۳) اگر اندر اندیشهورزی به پارسی گرفتاری هست، که هست، ناتوانی از زبانِ پارسی نیست؛ ناتوانی اندر اندیشهی گویشورانِ این زبان است. زبان و واژهها را توان بازنمودی از اندیشه و روشِ چِمآوریِ(استدلالِ) اندیشهکاران برشمرد و سنجشِ اندیشهی اندیشهکاران نیز از راهِ همین زبان و واژهها شدنی است. به دیگر سخن، زبانی را که هر اندیشهگری به کار گیرد نمودی سرراست از ژرفای اندیشه و شیوهی اوست، که ارستو نیز در این زمینه نیک گفت: «آواهای گفتاریْ نمادهای کنشپذیریهای رواناند، و نشانهای نوشتاریْ نمادهای آواهای گفتاری».[۱] یا چونان که پاولِ پارسی ایدر گوید: «نوشتارها نشانههای چیزهاییاند که اندر گفتار بوَند و گفتارها نشانههای اندیشههاییاند که اندر روان باشند».[۲]
اندیشههای نازای امروزِ ما از پارسی که اندر توانش(قوه) به زبانی ایزدی مانَد زبانی نازا ساخته است. زبانِ نازا نیز اندیشهی نازا پدید آوَرَد و این چرخهی بدهنجارْ همینسان چرخد و پایَد تا آن زمان که گویشورانِ این زبان خودآگاهانه این فراروند را دگر کنند و اندیشه و زبان را فرازبرند، یا با لَختی پیشه کردن و زیستی نشیبوار همهی هستونیست فرهنگِ خویش را در ازخودبیگانگیِ فرهنگی ـ زبانی بازَند. به هر روی، راهِ میانهای نیست و تا از میانِ گویشورانِ زبانی اندیشههای ژرفی پیدا نبوَند که اندر آن زبان اندیشند و کارهای بزرگ کنند زبانی شکوفا نگردد.
۴) پارسی که سه روزگارِ باستان، میانه و نو را پشتِ سر نهاده یکی از انگشتشمار زبانهای باستانیِ زندهی جهان است که پیشینهی نوشتاریِ آن بیش از ۲۶۰۰ سال است و، افزون بر این پیشینهی درازآهنگ، زبانی هنری و سخنورانه و خوشآهنگ و بیگزافه اندر جهان بیهمتاست. وانگهی، توانش شگفتانگیزی برایِ فرزانگی(فلسفه) دارد، بهویژه اگر از مایههای خویشانِ خویش (زبانهای ایرانی) نیز سود جوید، این توانشْ کنش گردد و اگر اندیشهای درخور در آن ریخته شود، افزون بر فرهنگ و هنر، زبانِ مایهورِ فرزانگی نیز گردد که این به هستی یافتنِ توانشهای بنیادین زبان و پیشبردِ اندیشه انجامد.
به هر روی، بر پایهی آنچه که گفته شد، بر آن بودهام که کارِ پاول را به پارسیِ ناب و اَویژه و سره بگزارم تا آنجا که همهپارسی باشد و هر جا نیز که نیاز افتد دستِ یاری بهسویِ پارسه (پارسیِ باستان) و پارسیگ (پارسیِ میانه)، که بیش از یک و نیم هزاره زبان اندیشهورزیِ ایرانشهریان بودهاند، و نیز زبانِ اوستایی، که نخستین اندیشههای آهنجیدهی(انتزاعی) گیتی اندر آن سامان گرفته، یازیدهام. و راستی را که هیچ پژوهشگری نتواند بیبهره از فرهنگِ پربارِ چند هزار سالهی پارسی (دری، پارسیگ و پارسه)[۳] و اوستایی و دیگر زبانهای ایرانی از میدانِ دشواریهای نوینِ زبانشناختی و گزارهشناسی(ترمینولُژی، اصطلاحشناسی) پیروزمندانه برآید.
۵) فرزانگیْ زبان را اندر خویش فرومیبرد و سپس آگاهانه آن را از خویشتنِ خویش بازمیاستوارد و بازمیآراید. اندیشهی بهنجار نگارشِ بهنجار و نگارشِ بهنجار اندیشهی بهنجار پدید میآورد. برایِ آفرینش زبانی چنین رسا، واژهها و گزارهها(اصطلاحات) باید روشنترین چِم(معنی) را داشته باشند و چه بسا که در این راه ناگزیر باید از نو به ویمندسازی واژهها دست زد تا زبانی برایِ روشناندیشی پدید آورْد. همچنین، شایسته بوَد که هر واژه یک پَرمانه(مفهوم) را نشانگذاری کند و هر پرمانه نیز یک واژه برایِ نشانگری داشته باشد. این گردانش نیز کوشیده تا از چنین شیوهای و از همخوانیِ یکبهیک پیروی کند.
۶) شاید برخی این کوشش را دشمنی با زبانهای انیر، بهویژه عربی، برشمرند، که هرگز چنین نیست. عربی زبانی پربار است و کارنامهی آن بهروشنی نمایاند که ایرانیتباران اندر پاگیری و نازش و بالش آن بسی بیش از عربان کوشیدهاند و هم رخت فرهنگ و شهرآیینی بدان پوشاندهاند و هم بخشی از ترادادِ دانشی و ادبیِ ایرانشهر را بدان نوشتهاند. بهسانِ همین ترتیبالسعادات مُشکویه که اندر این نبیگ به پارسی گردانده شده است. زبان عربی را نتوان بی از کوششهای ایرانیتباران درنگرید و بررسید و بخشی از کوششهای فرهنگی و دانشی ایرانیان را نیز بی از آن. تا آن جای که ایواز واژگان عربی است و چِمها و پَرمانهها پارسی ـ چونان که عَتّابی[۴] (به هنگام دیدار از نبیگخانهی(کتابخانهی) شاهیِ تیسپون که یزدگرد، واپسین شاهِ ایرانی، به واپسین پناهگاهِ خویش، مرو، برده بود) خُستو(معترف) است: «آیا دانشها و سخنوری جز در نبیگهای پارسیگ است؟! واژهها ما راست و دانشها ایشان را». [۵]
در اینجا، سخن بر سر این بوَد که پارسیِ دری، چونان پارسیگ، باید بر بنیادهای خود استوارَد، بهویژه در میدانِ اندیشهورزی. نمیزیبد این زبان توانمندِ کهن که هنریترین زبانِ گیتی است از فرَشنهای(مسائلِ) دانشیِ جهانِ امروز دور ماند و بر گنجی سرشار از توانشهای زبانی و پیشینهای دانشی نشسته باشد و دستِ دریوزگی فرازبرده باشد!
۷) پس، چنانکه رفت، پارسیگردان بر آن بوده است که زبانِ این گردانش پارسیِ استوار و پالوده از پارهای ویژگیهای زودگذر و امروزین و نیز نزدیک به آن روزگاری باشد که پارسی از پارسیگ چندان دور نشده بود. باشد که این گردانش هم به زبانِ و زمانهی پاول نزدیکتر باشد و هم با گذرِ روزگاران رنگ نبازد و بدرنگد و دیر زیوَد.
پینوشتها
[۱]. De Int., 16a 3-4.
[۲]. گویاییِ ارستو، رویهی ۱۴۹.
[۳]. دربارهی این نامگذاریها درنگرید به یادداشتِ نویسنده با نامِ «پارسیگویانِ باستان زبانِ خویش را چه مینامیدند؟».
[۴]. دبیر و چامهسرای(شاعرِ) شامی، درگذشتهی ۸۳۵ ترسایی.
[۵]. «وَهل الْمعَانِی إِلَّا فِی کتب الْعَجم والبلاغهُ اللُّغَه لنا والمعانی لَهُم.» أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر ابن طیفور، کتاب بغداد، القاهره، مکتبه الخانجی، الطبعه الثالثه، ۱۴۲۳، ۸۷.
برگرفته از تارنمای بزرگمهرِ لقمان.
دیدگاهی بنویسید.