واژهنامهها و فرهنگهای پیشنهادی پارسیانجمن برای سرهگرایان و سرهنویسان چنیناند (خوانندگان میتوانند این ازدانگارهها[=اینفوگرافها] یا نبیگها[=کتب] را در زیر ببینند و بارگیرند):
- ازدانگارههای پارسیانجمن (اینجا). به دیسهی اکسل (اینجا) به دیسهی پ.د.ف (اینجا).
- واژهیاب (فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه) ابوالقاسم پرتو (اینجا).
- واژگان اقتصادی (انگلیسی-عربی-فارسی) حسین وحیدی (اینجا).
- واژههای نو (از خردادماه ۱۳۱۴ تا اسفندماه ۱۳۱۹) فرهنگستان ایران (اینجا).
- فرهنگِ تازی به پارسی، بدیعالزمان فروزانفر (اینجا).
- جستوجو در واژههای فرهنگستان زبان و ادب فارسی (اینجا).
- پارسیگویی (اینجا).
درود
خواستم از تمام کوشش های شما در این تارنما و همچنین در برگه هایی همچون رخ نما که بسی شایسته و سزاوار است و ارج مندی کارهایتان در این زمینه سپاس گزاری کنم .
مانا و برقرار و پاینده باشید.
باسپاس.
—
فرزین گرامی از مهر و پشتگرمی شما بسیار سپاسگزاریم.
پارسیانجمن
سپاس از شما که این چنین تارنمای ارزشمند و آموزنده ی ساختید. پس از جُست و جوی بسیار درباره پارسی سره، سرانجام به تارنمای شما رسیدم و این تارنما را برتر از همه یافتم. پروردگار هیچ تلاشی را بی پاداش نمی ماند، من از خداوند کامیابی و سر افرازی شما را خواهانم. به ارمانِ روزی که زبان پارسیِ شیرین را شیرینتر و شیرنترین بسازیم. انشاالله!
+محمد مامون قیامی از تاژیک تبارانِ خراسان(افغانستان کنونی).
—
همتبار گرامی، از پرنگریتان به پارسیانجمن بسیار سپاسگزاریم و شادمانیم که این تارنما پسند شما افتاده است.
امید که به یاری مهربانانی چون شما در راه ورجاوند پاسداری از زبان پارسی کامیاب باشیم.
با سپاس
پارسیانجمن
درودبردوستان وهمزبانان گرام،کارتان بسیارباارزش وستودنی ست.خواهشمند است چم نام های اربی،ع ر ب ی ،را نیز برای انها که نادانسته نام فرزند خودرا سم شتر یا لگد شتر یا کره شتر می نهند بدانند چه میکنند،بدرود
آیا گفتاورد را بهتر نیست به معنای «بحث» بگیریم. گفت + آورد مثل شهر + آورد که به معنای هماوردی است. گفتاورد یعنی هماوردی بر سر یک موضوع.
—
«گفتاورد» همتای «نقل قول» واژهای بیشوکم جاافتاده است. این واژه در دانش زبانشناسی واژهای روشن به شمار میآید. به این معنا که معنایش از روی ساخت واژگانی آن دریافته میشود.
گفت + آوردن = گفته کَس دیگری را در میان سخن خود آوردن
که به درستی برابر واژهی «نقل قول» است. در بحث همواره گفتههای دیگران آورده نمیشود و چه بسا بحثکننده تنها از سوی خود و با چمورزیهای [= استدلالهای] خود سخن بگوید.
پارسیانجمن
به جای نقل قول میتوان واژه بازگفت را بکار بست.
خواستم بپرسم ببینم این واژهها از دیدگاه دستوری درست است
نشستگاه = مجلس
نشستوند = هموند (عضو) مجلس
سرنشست = فرنشین مجلس
—
این واژهها از نگر دستوری درستاند. اگرچه بر سر کاربرد آنها میان سرهگرایان ناهمداستانیهایی هست.
برای نمونه، شماری از سرهگرایان «نشستگاه» را برای «مجلس» در کل خوب میدانند، ولی کاربرد آن را برای «پارلمان» نمیپسندند؛ چراکه از دیدگاه ایشان «پارلمان» ویژهنام است و باید برابر دیگرسانی داشته باشد.
زندهیاد احمد کسروی «کنکاشگاه» (اگرچه کنکاش نیز گویا واژهای مغولی است) را برای مجلس شورای ملی پیش نهاده بود و همچنین شماری از سرهگرایان «مِهستان» را برابر مجلس سِنا نهادهاند.
پارسیانجمن
درود بر پارسی گرایان میهن پرست و پاک سرشت
پیشنها می گردد به جای واژه تازی مجلس واژه پارسی “نشیناد ” گزیده شود که م شیواو هم خوش تراش می باشد.
in vâžagân basyâr nâdorost and
دوستان گرامی، واژه کهن پارسی پهلوی را باید نَزدیستیه (اولویّت) داد، بر این پایه:
آرَسَن: اجتماع، مجلس، هیأت، مجمع، انجمن، گروه، همایی، همایش
{آرَسَنیگ: اجتماعی، انجمنی، گروهی؛ وابسته به مجلس، وابسته به همایش}
نیشَست: انجمن
{نیشَستیگ: وابسته به انجمن، انجمنی، دارای انجمن}
{نیشَستگاه: مجلس، مکان انجمن، زمان انجمن}
واژگان کهن یا برگرفته از این واژگان بر پایه دستور زبان پارسیگ پهلویگ هستند که نه تنها به نیاز ما پاسخ می دهند، که ما را با زبان نیاکانمان نیز پیوند می دهند و به ما پروانَگ (اجازه) می دهند تا نوشته های آنان را بدانیم. برای این کار باید واگ های پارسی پهلوی را نه با نشانگان اَرمائیلیگ (عربی)، که با نشانگان زبان خودمان یاد بگیریم و به کار ببندیم.
فارسی دوستت دارم، چرا این همه قشنگ و زیباستی! چشم دشمنانت کور و دل کارکنان راهء باروری و شگوفائیت گسترده باد.
برای حد اکثر و حد اقل چه برابری پیشنهاد میکنید؟
—
کمینه و بیشینه همارزهای خوبی میتوانند باشند.
پارسیانجمن
در زبان پارسی پهلوی، بیشیست، فریست، و بالیست هم به چیم بیشترین هستند و کَمیست چیم کمترین را دارد.
درباره ی خویش انداز و خودانداز و خودگرفت از شهربراز:
فرهنگستان زبان فارسی به تازگی برای واژهی انگلیسی selfie – عکسهایی که هر کسی از خودش میگیرد – برابر «خودانداز» را ساخته است. به نظر من این برابر دو ایراد دارد:
– یکی این که «خودانداز» صفت فاعلی است است در صورتی که این گونه عکسها «انداخته» شدهاند، یعنی صفت مفعولی اند. پس برابر دقیقتر «خودانداخته» است نه «خودانداز».
– دوم آن که واژهی انگلیسی بسیط یا ساده است، اما برابر پارسی ترکیبی است (خود + انداز / انداخته).
به نظر من برابر بهتر و دقیقتر و کوتاهتر میتواند «خویشانه» یا «خودانه» باشد، زیرا self به معنای «خود/خویش» است و selfie هم صفت آن است (پسوند ie- در اینجا شکل دیگری از پسوند صفت نسبی y- است).
بادرود ….هیچکدام از این برابر سازیها را درست نمیدانم …بهتر نیست اساتید این رشته پیچیده کمی از دستور و ساختار زبان پارسی گذر کنند و واژه هایی حتا با ساختارهای نو دراندازیم…..بادرود و پوزش …
خودنگار
رسانه ی پارسی زبان دکتر محمد حیدری ملایری نخستین رسانه ای بود که به گونه ای ویژه به کار ارزشمند دکتر حیدری ملایری پرداخت. این بلوگ هم اکنون ۵۸۱ روزه است. جالب تر اینکه چندی پیش به عنوان وبلاگ برتر انتخاب شد (از سوی شرکت بیان)
اما نام آن را در میان تارنماهای همسوی شما نیافتم.
http://heydarimalayeri.blog.ir/
—
درود به شما
این تارنگار ارزشمند به تارنماهای همسو افزوده شد.
پارسیانجمن
برای واژه ی “معروف” می توان از ” نامدار ” و یا ” نامور ” بهره برد .که باگوش هم اشناتر است و به کاربردنش آسان تر.
با مهر
درود بر دوستان خوبم در پارسی انجمن
کار من طراحی دکوراسیون و مبلمان است… همیشه آزرده ام از اینکه واژه پارسی شایسته ای برای “طراحی و طراح و طرح” به چم ( معنی) راستین این پیشه در دست نیست…
و از سویی هم “پی رنگ” پاسخگوی همه چشم انداز های در برگیرنده واژه “طرح” نیست..
خواهشمندم اگر واژه درست تری میشناسید راهنمایی بفرمایید…
همچنین واژه “فناوری” باز در برگیرنده “فن” که واژه ای تازی است میباشد…
از مهربانیتان سپاسگزارم
درود هومن گرامی.
دکتر حسین وحیدی در رویهی ۷۲ از نبیگ زیر برای طرح، قابل طرح و طراح این واژهها را درانداختهاند: فرانداز، فرانداختنی، فراندازگر.
http://www.parsianjoman.org/?p=2929
برای فن یا تکنیک یا صنعت یا صناعت هم میتوان از همارزهای پارسیگ [= پهلوی] اینها سود جست: کِروگی (kirrōgīh) یا هودوخشی (hudoxšīh).
سپاس بیکران دوست گرامی… فرانداز به گمانم بسیار زیباست و باید با یاری هم جا بیاندازیمش
سرور گرامی هومن اشکبوس درود بر شما!
جناب استاد حیدری ملایری چنین پیشنهاد داده اند:
طراحی کردن – براسیدن
دیزاین، طرح، پروژه – بَراسه
طراح – بَرسه گر
شاد و پیروز باشید.
همچنین سپاس از شما دوست خوب
هومن گرامی
در زبان پارسی پهلوی هَنداختن (هَنداز-) دارای چیم طراحی کردن همراه با مَریشن (محاسبه) است. هَنداختار، هَندازاگ و هَندازان نیز به کسی گفته می شود که چنین کاری را انجام بدهد. از دیدگاه من هَندازشگری نام خوبی است و شما نیز هَندازِشگر می توانید باشید. ما در کاربرد واژگان باید بسیار نیزومانی (مهارت و دقّت) داشته باشیم.واژه هنداختار و هنداختاری برای مهندس و مهندسی نیکوتر هستند چون به خود این واژگان تازی شده نزدیک تر هستند. شما می توانید از واژه هندازان و هَندازانی و یا هندازکار و هندازگر و هندازکاری و هندازگری نیز نامی دلخواه را برگزینید. درباره واژه فناوری نیز از دیدگاه من دانشگری بهترین واژه برای فناوری و تکنولوژی است که می توانید با خواندن زَند (تعریف) انگلیسی این واژه درستی این پیشنهاد را دریابید. برای واژه تکنیک/ فن همه ما واژه شگرد را از پیش داریم و می شناسیم.
بیهقی دبیر در تاریخ خود، افکندن را به جای طرح کردن به کار می برد.بر این پایه، واژه افکنه می تواند سودمند باشد.با خاستگاه/مصدر افکنش.
در پیوند با این واژه «طرح» برابری داریم بر بلندای زیبایی و معنا: «نگاره». «طراحی» هم می شود «نگارگری»، «طراح» هم می شود «نگارنده»، «نگارگر» هم که همان «نقاش» یا «صورتگر» کارهای هنری است. گاه نویسنده ها برای بالابردن جایگاه نوآورانه خود در نوشته هایشان خود را «نگارنده» یاد می کنند، با این همه «نویسنده» خودش پارسی است و نیازی به برابر ندارد. گمان نمی کنم برابری شایسته تر از این برای «طرح» داشته باشیم که از خود «طرح» و «طراحی» دست کم برای ما پارس زبانان بسی زیباتر و پرمعناتر است. این ریشه زایا و ارزشمند پارسی نمودهای دیگری هم دارد مانند «نگار= طرح، زیبارو (خوش نگاره)» که کاربرد پسوند هم دارد همجون آوانگار، دورنگار و… ، «نگارستان و نگارخانه= جایی که ساخته های هنری در آن به نمایش در می آیند» و نیز فرزندان کارواژه «انگاریدن یا انگاشتن = پنداشتن یا در یاد (ذهن) طراحی کردن» مانند «انگاره= فرضیه»، همچنین در کارواژه «نگریستن= نگاه کردن، دیدن نگاره ها» رخ نموده که از فرزندان آن «نگره= نظریه»،«نگرش= دیدگاه یا نگاره(طرح) ذهنی» را می توان نام برد. در این زمینه باز هم دست ما باز است و می توانیم برای کارهای پیشه ورانه (صنعتی) از «نگاره ساز» بهره ببریم. در زمینه نوشتن هم «نگارش» را داریم و می توانیم نویسنده را «نگارشگر» بنامیم. این ها همه سرمایه های زبانی هزاران ساله است که به ما رسیده، باشد که سخنوران شایسته آن باشیم.
فن همان فند است همچون ترفند و آفند و پدافند و فندک برابر با شگرد که برابر واژه تکنیک (تخنه یونانی) است. پس همان فناوری خوب است. (نیاکان ما هم فنداوری را فناوری می کردند برای سادگی چنانکه اایران را با افزودن ن انیران می نامیدند.
درود دوست عزیز
واژه طرح یه واژه پارسی است خیلی واژه ها هستند ما فکر میکنم که عربی اند ولی اینگونه نیست . طراح واژه جعلی است و به جای آن باید واژه طرح ریزی رو به کار برد
بسیار خوب. آیا گواه و نشانی برای این سخن دارید؟
فن گزیدهٔ واژهٔ فند (پند) است که در فندک و ترفند و آفند و پدافند کاربرد دارد و هرگز عربی نیست. عربها آن را بجای هنر به کار میبرند و ما در جای درست آن که همان گونهای تردستی و رهگشایی است.
خواستم بگویم که واژه “فن” یک واژه پارسی است و از پارسی به عربی راه یافته.
از این رو به کار بستن واژه “فناوری” مشکلی ندارد.
نمی دانم با کدام لهجه ی پارسی از شما فریهخته گان معزز سپاس گزاری کنم. ولی؛ با لهجه ی دری می خواهم یک عالم سپاسگزاری کنم که: جهان سپاس خداوند شمارا نایل داشته باشد در همه امور کارتان.
من به عنوان یک فارس زبان افغا نستانی تلاش های شما را ستایش می کنم اما لطفا دایره این زبان پر کهر را محدود به ایران نسازد به این کارتان شما خدمت نی بلکه بزرگترین خیانت علیه این زبان پر افتخار تاریخ انجام می دهد بدورد
دوست افغانی به جای پیدا کردن پیمان شکن/ دژپیمان/کژپیمان (خاین) بهتر است که شما نیز در این تارنما کوشا باشید و به دوستان و آشنایان نیز پیشنهاد دهید که به این تارنمای سودمند بپیوندند و به زنده کردن زبان پارسی یاری برسانند. وانگهی، زبان پارسی زبان پارسی است و گواه من دانستن سخن شما و همین نامه است که من آدوریگ (آذری) سخنان شما را خواندم و دانستم، از این روی، تلاش برای زنده کردن این زبان کوششی است که همه مردمان ایرانشهریگ می توانند در جای و جای این سرزمین پهناور (ایران، آراگ/عراق، بخشی از ترکیه، افغانستان، پاکستان، آدورپایگان/آذربایجان، تاجیکستان، ازبکستان، ارمنستان، گرجستان، ترکمنستان، قزاقستان، بخشی از چین، بخشی از هندوستان و بنگلادش، بحرین، امارات)انجام بدهند.
گویا “محمره” و “ناصریه” واژگان تا اندازه ای نو هستند که از زمان فرمانروی قاجاریان به جای مانده اند. با این همه نام های داستانیگ (تاریخی) روستاگهای (شهرهای) خوزستان و همچنین نام زیبای این استان بیشتر پارسی پهلوی هستند. این کار پژوهشگران زبان پارسی پهلوی و داستانپژوهان گرانمایه است که در این زمینه بکوشند و به مردمان آگاهی ببخشند. من در این تارنمای سودمند هشت چیم را برای پارسی پهلوی بودن زبان داستانیگ و مادریگ مردم بزرگ آدورپایگان (آذربایجان) آوردم که امید دارم سودمند باشد.
از آنجا که مردمان پارس ریشه یکسان با آریایی های دیگر دارند جای شگفتی ندارد که با مردم روسیه (سیبری) و آلمان و انگلیس یا فرانسه واژه های نزدیک یا یکسان داشته باشند. مانند “نام” که در انگلیسی “نیم” است یا “پردیس” که در فرانسوی “پارادیس” است و عربها “فردوس” را از روی آن ساخته اند یا واژه “نه” که در آلمانی “ناین” و در روسی “نیت” میباشد. بنابراین باید واژه های بیگانه که بیشتر آنها عربی هستند از پارسی پاک شوند نه واژه هایی که بین زبان های آرییایی مشترک هستند.
چه اشکالی دارد به احترام نخستین سازنده هلیکوپتر نام آن را دگرگون نکنیم یا بجای خازن و مقاومت که عربی است بگوییم کاپازیستور و رزیستور زیرا نخستین سازنده شان آنها را چنین نامیده و عرب ها از روی دشمنی با آریا نام آنها را عربی کرده اند. به یاد بیاوریم که عراقی ها پیش از آنکه جنگ پایان یابد نام خرم شهر را “محمره” گذاشتند.
دانایی بیشتر و ژرف تر هنگامی به دست می آید که ما چیم بنیادین واژگان بیگانه را بدانیم. شما از الکتریکی و الکترونیکی چه درمی یابید؟ تکنولوژی چه؟ دانستن این واژگان به زبان پارسی ما را به ریشه این واژگان بیگانه آشنا می سازد که خواسته بیگانگان نوآور این واژگان چه بوده است. وانگهی باید زبان را پاس داشت و گرنه با پیشرفت بسیار فراوان دانش در گیتی واژگان پارسی تنها برای زندگی مردمان ژرفای داستان (تاریخ) کاربری خواهند داشت و این سیج (خطر) بزرگی برای هر زبان خواهد بود.
این سخنان نامش نژادپرستی است نه دوست داشتن زبان پارسی
برآیند چنین اندیشهای آنست که زبان فارسی را رها کرده و به زبان باخترنشینان گفتگو کنیم به این بهانه که هزاران سال پیش همخانواده بودهایم. ( اینچنین زمانی دورتر با همان عربها هم همخانواده بودهایم چه به دین باور داشته باشی همه فرزندان آدم هستند و چه باور نداشته باشی که همه را از میمون بدانی که باز همه همریشهاند)
آلمانیها هم هنگامی که سخن از آریایی میزدند تنها خودشان را چنان میدانستند. هاتا همپیمانان ایتالیایی را نیز درآمیخته با مردمان آفریقایی و روسهای سفیدتر از خودشان را آمیخته با یهودی و چشمبادامی میدانستند.
زمانی هم چند ایرانی که هموندشان شده بودند گروگان گرفتند تا هممیهنانشان تندرست از ایران برگردند.
درود دوست گرامی. آنچه از دید کارشناسان زبان، در زینهٔ(درجهٔ) نخست ارزشگذاری است، دستور زبان است. اگرچه زبانهای هندواروپایی ریشههای هنبازینی(مشترکی) دارند، در درازنای ماهروز دگرگونیهای بیشماری پذیرفتهاند که آنها را به زبانهایی دیگرسان از هم درآورده است. براینپایه باید هشیار باشیم که وامگیری از زبانهای همریشه نیز، بهویژه آنجا که بر دستور زبان بهَناید(تاثیر بگذارد) بسیار آسیبرسان است. «کاپازیستور» ساختی دارد که برای نام کنندهٔ کار در زبان انگلیسی به کار میرود؛ در دستور ساختواژهٔ پارسی این ساخت با « َنده»، «ا»، و «ان» ساخته میشود. دربارهٔ نامهایی مانند اگرچه گاه میتوان نامویژهها را به فرنام(عنوان) وامواژه پذیرفت، بااینهمه بهتر است تا آنجا که میشود از واژههای پارسی بهره برد که بر ترانمایی(شفافیت) زبانی میافزاید. بنگرید به نوشتار «کلمات تیره وشفاف» از دکتر باطنی.
بادرود
با سپاس و ارج فراوان از زحمات شما نازنین .خوشحال میشوم با شما بیشتر و در پیوند گسترده تر باشم از برابرگذاری و گزینش شما در مورد واژه های پر طمطراق پارسی سپاسگزاری میکنم …اقا پیشنهاد میکنم یه سری هم به برابر گزینی های حداد قاتل بزنید بدون گمانه زنی موجبات خنده شما را فراهم میکند ….
با درود دوباره …..با پوزش پرسشی داشتم و ان اینکه همانطور که میدانیم واژه کابین و کبین به چم مهر زنان یک واژه پارسی است ایا کابینه یا همان هیات دولت نیز پارسی قلمداد میشود ؟
موشکافی کنید سپاسگزار میشوم….
با پوزش و بدرود
تا آنجا که من می دانم در زبان پارسی پهلوی هر واژه می تواند چندین چیم داشته باشد و گاهی واژگان با چیمی (مفهومی) دور برای نامیدن چیزی به کار برده شده اند. من نمونه هایی را دیده ام و یکی از نمونه های نو، چیم “باشتین” است که “نیمه پنهان شدنی” است و دارای چیم “میوه” درون تاج درخت نیز می باشد که آنها نیز نیمه پنهان هستند. در زبان های دیگر نیز چنین است و بسنده است که شما یک واژه نامه انگلیسی را ببینید که گاهی یک واژه با دو چیم ناسازگار نیز خواهید یافت.
درود بر شما و سپاس از این کار ارزشمند و بایسته و مهندی که انجام دادید،تارنمایی بهتر از تارنمایی شما تا کنون ندیده بودم و بی شک نخواهم دید.
امیدوارم که استوارتر از پیش به این راه درست ادامه دهید.
سپاسگزارم
درود
اینجانب بدنبال چند کتاب چاپی هستم درصورت امکان راهنمایی فرمایید
واژه نامه پارسی
فرهنگ فدایی
فرهنگ اورنگ
داستان ترکتازان هند
آیینه آیین مزده یسنی
سپاس
—
درود.
فرهنگ فدایی را میتوانید در پارسیانجمن بیابید:
http://parsianjoman.org/?p=5242
برای واژهنامههای پارسی نیز به اینجا درنگرید:
http://parsianjoman.org/?page_id=2210
پارسیانجمن.
درود بر شما
از کوششهای شما که برای این بنده ناچیز همچون نیرویی پیشران میباشد، سپاسگزارم.
درود بیکران
دستان هنرمند شما را می بوسم و این تارنمای گرانمایه را ارج می نهم. آفرین. من سالهاست در آواشناسی و ریشه یابی و برابریابی واژگان پارسی پژوهش می کنم و هزاران برگه گرد آورده ام. مایه سرفرازی ست بتوانم با شما همکاری کتم
درود و سپاس برای کوشش با ارج شما
اگر صفحه کلیدی( برای گوشی آندروید ) با خط اوستایی یا پهلوی سراغ دارید معرفی کنید.
با تشکر
با درود و سپاس به شما کوشندگان پارسی
می خواستم چند نوواژه که خودم ساخته ام را اینجا همرسانی کنم، دیگاه شما درباره ی آنها چیست؟
تکمیل کردن:فرجامیدن
کامل:فرجامیدن
نا کامل:نا فرجامیدن
تکمیل:فرجامش
با سپاس
کامل:فرجامیده
ناکامل: نافرجامیده
داود گرامی
گمانم به پایان رسیدن (تکمیل شدن) را می گویید فرجامیدن. تکمیل کردن به «فرجام رساندن» را معنا می دهد. جای نافرجامیده هم می توانید بگویید «نافرجام». دشواری کار اینجاست که ما می خواهیم برای واژگانی که از ریشه بی معنا بوده اند و خودمان به بیشتر آنها معنا داده ایم برابر پارسی برگزینیم و این بسیار رنج آور و ناشدنی است. گویا در پارسی پهلوی به سردسته دیوان «کمال» گفته می شده و این که ما بخواهیم برای هم خانواده های ریشه این واژه برابر پارسی بسازیم راهی است به بیراهه. بهتر است بر پایه داشته های خودمان پیش برویم. نمونه ای از توانایی های پارسی در زمینه بر ساخته های ریشه (ک م ل) تازی: فرجام، بفرجام آمد، بفرجام رسید، پایان، به پایان رسید، به پایان آمد، بفرجام، نافرجام، درست، همه سویه، فرهیخته، کار درست، براستی و بدرستی و …
با درود.
از تلاش و پیگیری همه شما گرامیان برای گفت و شنود و نگارش سره پارسی بسیار بسیار سپاسگزارم
همه ما برای فرگشت به فرهنگ فرهی خویش باید ، یار ، یاور و پشتبان هم باشیم
همواره مانا و توانا باشید.
کاوه کرمی.
به گمان می رسد که واژه اَمَند مانند واژه زرند، مرند، پرند واژه ای پارسی باشد. با نگرش به این که این نام ها از یک نام و پسوند “-َند” ساخته شده اند که شاید کوتاه شده “اَندَر” باشد. از این رو، اَم نیز شاید یک نام باشد. آیا تا کنون با واژگانی پارسی چون “اَمان”، “اَمین”، اَمیدَن/ اَمدَن”، اَمیشن، اَمیشنیگ، اَماگ، و … برخورد داشته اید؟ خواهشمند است واگویی فرمایید.
واژه “اَماوَند” در پارسی به چیم زورمند و توانمند است، آیا “اَم” چیم توان و زور را دارد و اَمَند به چیم جایگاهی است که در آن زور و توان نهفته است یا به کار گرفته شده است؟
بهترین واژه بجای مجلس واژه پارسی “نشیناد ” به چم جای نشستن است که هم شیوا و هم رسا می باشد
آریابد گرامی، نشیناد به چیم نشیند یا بنشیند است و برای دعا کردن و نیایش و آرزو کردن به کار می رود.
برپایه پژوهش در زبان پارسی باستان واوستا بر این باورم که واژه اوشن(اقیانوس ) ریشه در زبان پارسی دارد چراکه “او” دگرگون شده آپ که در پارسی بگونه آو،او،آب آمده و پسوند شن یا شین به چم جا می باشد و روی هم به چم جای آب را می دهدو با واژه افشین از یک ریشه می باشد.
واژه Ocean و اقیانوس هر دو دگرگونه هایی از واژه پارسی اوکیان هستند، او: آب و کیان: سرزمین پهناور.
با درود پربار و فراوان و با آرزوی هستی فر اهورا بر شما
آیا می شود از آمیختن بن کنونی کارواژه+ پسوند (اگ) ، نام مفعول را بسازیم؟
خور+اگ = خوراگ (چیزی که خورده می شود)
شیفتن ( بن کنونی : شیب) شیب + اگ= شیباگ (معشوق)
آیا درست است؟
نه، درست نیست. اگرچه زبان زنده است ولی اکنون که می خواهیم در جنبش زنده کردن زبان پارسی بکوشیم بهتر است دستور زبان پارسی پهلوی را آن گونه که در زمان ساسانیان بوده است پاس بداریم و ایز (حتی) نوشتن واگ های آن را نیز بیاموزیم تا پیوند زبانی میان ما و نیاکانمان پاسداری بشود و داستانمان (تاریخمان) را بشناسیم و بدانیم. زبان پارسی همچون ریسمانی گرانبها و زیبا همه ما ایرانشهریان و ایرانیان را (که داستان خود را از ما پنهان داشته اند و کوشیده اند از ناآگاهی ما بهره برده و ما را از هم جدا نموده و به جان هم اندازند) به نیکی و خوشی به هم می پیوندد. من در هشت چیم خود برای پارسی پهلوی بودن زبان آدورپایگان (آذربایجان) به این خیرها (موارد) نیز پرداخته ام. بن نونیگ (مضارع) کارواژه (فعل) با پسوند “اگ” گزارواژه (صفت) کُناگیگ (فاعلی) یا کُناگنام (نام کُناگیگ) را می سازد: خوراگ: خورنده، و شیباگ: عاشق. “شیفتار” و “شیبان” هم دارای چیم (معنی) عاشق هستند. شیفتَگ نیز به چیم “عاشق شده، شیفته” است. برابر واژه معشوق، دلبر است.
باشتیتَن (باشت-): نیمه پنهان کردن
باشتیتار: نیمه پنهان کننده
باشتان/ باشتاگ: نیمه پنهان کننده
باشتدار/ باشتین: نیمه پنهان شدنی، نیمه پنهان
باشتینَگ/ باشتَگ: ابزاری برای نیمه پنهان کردن
داستیتَن (داست-): زندیدن (تشریح) رخداد(ها)
داستیتار: مورّخ، تشریح کننده رخداد
داستان: تاریخ، مورِّخ (افسانَگ، اَفسانه برابر قصه است، نه داستان)
داستانیگ: تاریخی، وابسته به مورِّخ
داستاگ: مورِّخ
داستدار: قابل تشریح
داستین: قابل تشریح، رخداد
داستینیگ: رخدادی، وابسته به رخداد
داستینیه: قابلیت تشریح
داستیشن: تشریح داستان، تاریخ نگاری
داستیشنیه: تاریخ نگاری، تشریح داستان
داستیشنیگ: وابسته به تاریخ نگاری
داستَگ/ داستینَگ: ابزاری برای تاریخ نگاری، نیبیگ/ مادَیان (کتاب) نوشته تاریخی
باستیتَن (باست-): ماندن، جاودان ماندن
باستیتار: مانا
باستاگ: مانا، جاودان
باستان: مانا، جاویدان
باستدار: ماندنی
باستین: ماندنی
باستَگ: ابزاری برای ماندگار بودن
باستینَگ: ابزاری برای ماندگار بودن
باستیشن: مانا بودن، دوام
باستیشنیگ: وابسته به ماندگاری
باستیشنیه: مانا بودن، دوام
گاستیتَن (گاست-): بی ریشه و بی چیم زندیدن (تشریح کردن)
گاستیتار: تشریح کننده بی چیم و بی پایه
گاستاگ: تشریح کننده بی چیم و بی پایه، یاوه نویس / یاوه گوی
گاستان: یاوه نویس/ یاوه گوی؛ نوشته/ سخن یاوه
گاستدار: قابل یاوه نویسی/ گویی
گاستین: قابل یاوه نویسی/ گویی
گاستیشن: یاوه نویسی/ یاوه گویی
گاستیشنیه:
گاستیشنیگ: وابسته به بیهوده گویی/ بیهوده نویسی
گاستیتَگ: بی چیم و پایه نوشته/ گفته شده
گاستَگ: سخن/ نوشته بی ریشه و بی پایه
گاستینَگ: سخن/ نوشته بی پایه و بی ریشه
گاستیشنیه: یاوه گویی/ نویسی
نیشَست: انجمن
{نیشَستَگ: منزل کرده شده}
{نیشَستَگی|ه: نیشَستَگی، منزل کرده شدگی}
{نیشَستیگ: وابسته به انجمن، انجمنی، دارای انجمن}
{نیشَستگاه: مجلس، مکان انجمن، زمان انجمن}
نیشامی|ه: نیشامیه، فاصله
واژه چاقو دگرگون شده واژه چاکو است که از چاک (شکاف، پارگی) و پسوند واو ساخته شده است. چنیت پنداشته می شود که واژه اُلگو نیز همین گونه از اُلگ (نمونه) و پسوند “واو” برای نامیدن ابزار ساخته شده است. اُلگیتَن/ اُلگیدَن (اُلگ-) و اُلگیستَن/ اُلگیهیستَن (اُلگیه-) بن هایی هستند که می توانند بر پایه دستور زبان پارسی پهلوی از واژه اُلگ ساخته شده باشند و اُلگیتار، اُلگیدار، اُلگان، اُلگاگ (اُلگا)، اُلگدار، اُلگین، اُلگیشن، اُلگیشنیه، اُلگَگ، اُلگینَگ، اُلگیگ، پَدیشُلگ، اُلگیتَگ، اُلگیدَگ از این بن پارسی پهلوی هستند. نکته درخور این که واژه اُلگین در زبان اُزبکستان نیز یافته می شود که روزگاری در کشور ایران جای داشته است و واژه اُلگا نیز نامی است که هنوز در روسیه نیز کاربری دارد. خواهشمند است بررسی شود.
ناگفته نماند که گویا اُلگین در زبان ازبکستان دارای چیم “آن را ببر” می باشد، و این خود نیازمند بررسی بیشتری است که امیدوارم دانشمندان زبان پارسی به آن بپردازند.
واژگانی چون پارو، جارو، دارو، نارو، یارو، النگو، وارو نیز هستند.
چنین به گمان می رسد که اُلگیتَن دارای چیم پیشوایی و رهبری کردن باشد، و اُلگاگ یا اُلگا همان پیشوا و رهبر و اُلگو ابزاری برای پیشوایی یا رهبری.
با درود، خواهشمند است یاری فرمایید تا چیم درست این واژگان را دریابیم:
لاو:
لاویتَن (لاو-):
لاواگ:
لاوان:
لاویتار:
لاودار:
لاوَگ:
لاوینَگ:
لاویشن:
لاویشنیگ:
لاویشنیه:
لاوین:
به گمانم ماتاگ، ماتان، ماتیتار دارای چیم بسیار ارزشمند هستند و ماتدار و ماتین نیز دارای چیم درخور ارزش بسیار و ماتیشنیگ به چیم دارای ارزش فراوان و ماتیشن و ماتیشنیه دارای چیم ارزشمندی بسیار هستند که شاید از بن “ماتیتَن (مات-): دارای ارزش بسیار بودن، بسیار ارزیدن” ساخته شده باشند. واژه ماتاگ در آدورپایگان به کار گرفته می شود و واژه “ماتیوش” نامی پسرانه چون “داریوش” است که در کشور لهستان با چیم “پیشکش خداوندی” رَواگی دارد که روشن است که چنین پیشکشی بسیار ارزشمند نیز می باشد. ماتَگ و ماتینَگ ابزاری برای بسیار ارزشمند بودن هستند: برتری، ارزش بسیار، و … . ماتاگ یا ماتا می تواند چیم مادر را نیز داشته باشد که گوهری بسیار ارزشمند برای همه ماست.
به گمانم، واژه “هیر/ هیرگ” دارای چیم چوب خشک، درخت با چوب خشک، و هیزم است و نه “آتش” که بیشتر برابر آن دانسته می شود. هیرسا مردی چون هیزم خشک که گرایشی به آمیزش با زنان ندارد، و هیربد اَبَرمان (مسئول)هیزم آتشکده را گفته اند که باید به هیزم آتشکده رسیدگی می نمود. هیرگان نیز نام جنگل های اَباختریگ (شمالی) میهنمان است که می تواند به چیم درختزار باشد که امروزه هیرکان شناخته می شود.
با درود. به گمان می رسد که ویختن و بیختن جدای از هم هستند. ویختن (ویز-) دارای چیم جنباندن است و بیختن (بیز-) دارای چیم غربال کردن. اَویختن یا آویختن که با بند کردن و دار کشیدن و … همراه است دارای چیم آویزان کردن است که به گونه ای پَدیرَگ (علیه) و جود (ضدّ) جُنباندن و ویختن است.
به گمان می رسد که نام هایی چون داریوش، کوروش، ماریوش، و ماتیوش نه یک تک واژه ساده که واژگانی برای زَباییدن (دعا کردن)نیک خواهانه برای بزرگان و نامیان هستند.
داریوش: دار- از بن داشتن و پسوند یوش، شاید به این چیم که {خدایش نگه} بدارد.
ماریوش: مار- از بن ماردَن و پسوند یوش، شاید به این چیم که {خدایش} بنگرد.
ماتیوش: مات- از بن ماتیتَن و پسوند یوش، شاید به این چیم که {نزد خدا} بسیار ارزشمند باشد.
کوروش: کور- از بُن کوریتَن و پسوند وش، شاید به این چیم که {خدایش} پایدار و جاودان گرداند.
از دانشمندان زبان پارسی خواهشمند است رای خود را دریغ نفرمایند و رای بنویسند و رای بدهند تا این بخش آن چنان که باید تکاپو داشته باشد و بیشتر بیاموزیم.
آیا به واژگ راختَن (راز-)تا کنون برخورده اید؟ به گمان می رسد که این واژگ باید دارای چیم رقصیدن، پنهان کردن، و شاید چیم های دیگری هم باشد.
یکی از چیم های راختَن (راز-) بالا رفتن است. راختار، رازاگ، رازان دارای چیم بالا رونده هستند. رازین و رازدار دارای چیم قابل بالا رفتن می باشند. رازَگ و رازینَگ و پَدیشراز نیز ابزارهایی برای بالا رفتن هستند. راختَگ (بالا رفته) و راختَگیه (بالا رفتگی)، رازیشن (بالا رفتن)، رازیشنیگ (بالا رونده)، رازیشنیه (بالا رفتن) نیز از همین خانواده اند. این واژگان بیشتر در کوستَگان کوهستانی برای نامیدن ده ها و دهستان ها به کار گرفته شده اند و رازینه نیز دارای چیم پله و پلکان است.
لالیتَن (لال-): جنباندن
لالیتار: جنباننده
لالاگ:جنباننده
لالان:جنباننده
لالیشن:جنباندن
لالیشنیگ:وابسته به جنباندن
لالیشنی|ه: جنباندن
لالیگ:جنباندن
لالَگ:ابزاری برای جنباندن، شاید همان کوبه درب باشد.
لالینَگ:ابزاری برای جُنباندن؛ خوَریگ، پیهَن
لالیتَگ:جنبانده
لال: لال، ناگویاگ، چون که به ناچاری بیشتر دست می جنباند تا این که سخن بگوید.
لالگ: لاله (گل)، و شاید زنگوله ای بوده که به جای کوبه درب آن را می نواختند تا کدخدای خانه درب بگشاید.
دافتَن (داو-؟/ داب؟): نفس کشیدن، تنفس کردن
خواهشمند است رای خود را بنویسید.
با درود:
واژه “پَلان” در زبان پارسی پهلوی به چیم (معنی) نقشه نیست که همان نَخشَگ است که امروزه با برَهم (شکل) نَخشَه در جای جای ایران از آدورپایگان (آذربایجان) تا لُرستان و ایز (حتّی) در خوزستان به کار برده می شود. واژه پَلان برابر واژه بیگانه plan نیست. پَلان، پَلین، پَلدار، پَلیتار، پَلاگ، پَلیشن، پَلیشنیگ، پَلیشنیه، پَلیگ، پَلَگ، پَلینَگ، پَدیشپَل همه از بن پَلیتَن یا پَلیدَن و یا بُن نونیگ (مضارع) پَل- هستند. همین بُن در واژه پیلپَل با چیم فلفل نیز به کار رفته است، که خود از دو واژه پیل: فیل و پَل: بُن نونیگ ساخته شده است. به گمان می رسد که پَلیتَن یا پلیدَن دارای چیم برانگیختن، بلند کردن، خشمگین کردن، و به گرایش (شهوت) مَرزیشنیگ (جنسی) آوردن باشد. پَل دارای چیم پاشنه پا نیز هست. پَلان، پَلاگ، و پَلیتار همه دارای چیم برانگیزنده، بلند کننده، عصبی کننده، برانگیزنده مَرزیشنیگ (جنسی) می توانند باشند. پَلدار و پَلین دارای چیم برانگیختن، قابل عصبانی کردن، قابل تهییج جنسی خواهند بود، و پلیشن و پَلیشنیه دارای چیم تحریک، و تهییج، و پَلَگ و پَلینَگ و پَدیشپَل نیز ابزاری برای تحریک و تهییج خواهند بود، و شاید زیور و زینت . پَلیتَگ برابر تحریک و تهییج شده است و پَلیت همان پَلید است که امروزه زشت، ناپسند و نجس آلوده دانسته می شود که همان کوتاه شده پَلیتَگ یا پَلیدَگ است.
با درود و آرزوی خوشکامی برای همه شما پارسی یاران ارجمند و گرامی، خواهشمند است دانشمندان زبان پارسی درباره -َنگ که در همه نام های زیر به کار گرفته شده است، زَندی (توضیحی) بفرمایند: پَلَنگ، زرَنگ، فرَنگ، نَهَنگ، خدَنگ، شرَنگ، و …. سپاسدارتان، بابک
Acervullus:کوفَگ (Acervus: پشته)
Sporodochium:هاگمَک (Spore: هاگ، دانه؛ و Dochium: مَک،ظرف)
با درود، می خواهم یافته ارزشمند خود را درباره زبان پارسی پهلوی با شما در میان بگذارم، و آن این که پیشوند بیشتر برای کونیشنیگ (متعدّی) کردن کَردهای (افعال) اَکونیشنیگ (لازم، غیرمتعدّی) و یا شاید ساختن کردها و بُن های کونیشنیگ نوین از بُن ها و کَردهای کونیشنیگ دیگر با چیم/هایی نو به کار گرفته می شده است، برای نمونه:
راختَن (راز-) دارای چیم بالا رفتن است و اَفراختَن دارای چیم بالا بردن است.
سَردَن (سار-) دارای چیم خنک شدن/ منجمد شدن/ خاموش شدن است و اَفسَردَن یا اَفسَرتَن دارای چیم خنک کردن، منجمد کردن، خاموش کردن است.
رُوختَن (رُوز-) دارای چیم روشن شدن است و اَفرُوختَن دارای چیم روشن کردن است.
سُوختَن (سُوز-) دارای چیم سوختن و (خاکستر شدن) است و اَفسُوختَن دارای چیم سوزاندن است و از این روی دارای چیم دریغ کردن نیز می باشد. اَفسُوز که بیشتر اَفسُوس می دانیم، به راستی همین بُن نونیگ (مضارع) است که چنین کاربردی را نیز دارد.
زودَن یا زوتَن (زای-) دارای چیم بیشتر شدن است و اَفزودَن یا اَفزوتَن دارای چیم بیشتر کردن است. نگاهی باریک بینانه و گوکانیگ نشان خواهد داد که همه بُن ها و کَردهای کهن دارای این پیشوند کونیشنیگ هستند. از این روی، پیشنهاد می شود برای ساختن کَردها و بُن های کونیشنیگ نوین و در خوانش های نوین نیبیگ ها و نوشته های کهن به این نکته نیز اَبَرنگریسته شود.
با سپاس، بابک
با درودی گرم، واژگان دانشیگ زیر را پیشنهاد می نمایم:
گارچهَمبَستَگ: واژه ای برابر مایکوپلاسما (Mycoplasma: Mykes (fungus) + Plasma (formed) که از دو واژه پارسیگ پهلویگ گارچ و هَمبَستَگ ساخته شده است. واژه قارچ واژه پارسیگ است و درست آن است که گارچ نوشته شود. در زبان تورکی به گارچ، Mantar، و یا Kuef (کپک) گفته می شود. از این روی، واژگان گارچ، کپک، و ایز (حتّی) گُوبَلَک همه واژگانی پارسی پهلوی هستند. هَمبَستَگ برابر پارسیگ پهلویگ پلاسما است. گارچهَمبَستَگان به مایکوپلاسماها گفته می شود. کاربرد گارچدیس و گارچکیرب پیشنهاد نمی شود.
مازینتُوز: این واژه از دو بخش مازین (انعطاف پذیر) و تُوز (پوست) از واژگان زبان پارسیگ پهلویگ ساخته و پیشنهاد می شود که به جای واژه (Mollicutes (Mollis: soft/ pliable, and Cutis: skin به کار گرفته شود.
مازینتُوزان به مازینتُوزها گفته می شود.
آلاگ سپیدَگ برَهم بُوَندَگ (کامل) واژه ای است که به جای پریون (Prion: PRotein and InfectION)شناسینیده (معرّفی) می شود. چون این واژه با این برَهم (شکل) چندان خوش نیست، آلاسپیدَگ و یا برهم کوتاه شده آن آلاسپید پیشنهاد می شوند. آلاییدن دارای چیم آلودن است. سپیدَگ واژه ای پارسیگ پهلویگ با چیم سفیده تخم مرغ است که ناب ترین برهم پروتئین در آمیزیشن (طبیعت، محیط طبیعی) است و از این روی واژه سپیدَگ نیز بهتر است به جای واژه بیگانه پروتئین پدیریفته و به کار گرفته شود.
با سپاس از اَبَرنگرش پارسیگ دوستان
واژه بیگانه Protein دارای چیم نخستین است که در زبان پارسیگ پهلویگ، واژه فرَدُم نیز همین چیم را دارد. از این روی، یک پیشنهاد دیگر برای پروتئین می تواند “فرَدُم” باشد و پریون را نیز می توان “آلافرَدُم” نیز خواند. بیماریهای ستیدَگ (ناشی) از این سپیدَگان یا فرَدُمان را با گزارواژگانی چون “آلافرَدُمیگ” و یا “آلاسپیدَگیگ/ آلاسپیدیگ” از دیگر بیماریها جدا کرد.
بابک گرامی
در زمینه واژه «پروتئین» می توان گفت:
پروتئین پیش ساز بافت های بدن است و از همین رو معنای نخستین دارد. «ساختن» بافت ها همان کار والای (فر) پروتئین است.
می دانیم در پارسی نوین «فرَ» باستانی به «فَرا» و «فَر» دگرگون شده که پیامد بیش از هزار سال پیشرفت زبان پارسی است و باید در واژه سازی از سیمای نوین بهره جست.
در پایان پیشنهاد من برای واژه پروتئین «فرساز» یا «فراساز» است.
با درود و با پوزش خواهی برای پیشنهادهای نادرست “آلافرَدم” و “آلاسپیدَگ” و “آلاسپید”، با این واگویی که بن نونیگ (مضارع) آلودن، “آلای-” می باشد و از این روی، بخش “آلا” در واژگان پیشنهاد شده، باید به “آلایان” دگرگون شود. آلایان در پارسیگ پهلویگ دارای چیم بسیار آلوده کننده است که برای نمایاندن ویژگی خیمیگ (ذاتی) این چیزها نیز شایسته تر است. از این رو، پریون را می توان “آلایانفردُم” نامید و یا “آلایان سپیدگ” نام نهاد. همچنین، چون این واژگان چندان آسان خوانده نمی شوند، می توان “خیناگ سپیدَگ” یا کوتاه شده آن را “خیناسپیدَگ” یا برَهم کوتاه تر آن را “خیناسپید” به جای پریون پیشنهاد داد که رای من نیز بر همین است، و تا چه پدیریفته شود!
به جای واژه تکنولوژی که دارای چیم کاربری دانش برای رسیدن به چیم ویژه است، واژه زیبا و آشنای “دانشگری” را پیشنهاد می نمایم و به جای واژه تکنولوژیست، واژه “دانشگر”، به جای کارشناس ارشد “دانشفَر”، به جای بیوتکنولوژی “زیودانشگری” و به جای بیوتکنولوژیست “زیودانشگر”، به جای میکروب “ریززیواگ” و به جای میکروبیولوژی “ریززیواگ شناسی / ریززیوشناسی” را پیشنهاد می کنم.
واژه “یون” در زبان لاتین داری چیم رَوَنده است، از این رو پیشنهاد می شود به جای این واژه از واژه پارسیگ پهلویگ “شَوان” بهره برداری شود که همان چیم را دارد. چون رفتن یون ها کاری وابسته و برخاسته از سرشت و خیم آنان است، گزینش “شَوان” بر “شَواگ” برتری دارد.
درود بر شما و این انجمن
امیدوارم همه با کمک شما و دیگر خردمندان پارسی بتونیم زبان و فرهنگ پُربها و نابمون رو پالایش و بازسازی کنیم.بدرود
با درود. خواهش می کنم که به نوشته های فرستاده شده واکنش نشان بدهید تا مایه دلگرمی بیشتر شود. اَنی (اینجانب) واژه شَپَه را در زبان کنونی مردم آدورپایگان می بینم که دارای چیم (موج) می باشد. با این همه، این واژه تورکی نیست چرا که برابر تورکی موج (واژه ارمائیلیگ/ عربی) دالقا/ دالغا می باشد. شَپَه شاید شَپَگ بوده است و واژه ای پارسی پهلوی. از ان روی، یافته خود را با شما دانشمندان در میان می نهم:
شَپَگ: موج، ابزاری برای جُنباندن/ جُنبیدن
شَپ-: جُنباندن،
شَپاگ: جنباننده/ جنبنده
شَپان: جنبنده، جنباننده، جنبان جنبان
شَپیشن: جنباندن، جنبیدن، موج زذن، موج انداختن
شَپیشنیه: جنبش، موج زدن/انداختن
شَپینَگ: ابزاری برای جنبیدن/ جنباندن، شاید این همان کشتی باشد چون در زبان ارمائیلیگ به کشتی، سفینه گفته می شود، سفینه -> سپینَگ -> شَپینَگ
شَپین: جنبیدنی/ جنباندنی
شَپدار: جنبیدنی/ جنباندنی
از این روی، شَپیتَن (شَپ-)شاید دارای چیم جنباندن (آب و …)، جنبیدن (آب و …)، شَپیتار: جنباننده/ جنبنده (آب و …)، شَپیتَگ: جنبیده/ جنبانده (آب، …) باشد. خواهشمند است بررسی فرمایید و پاسخ بدهید.
سِپیتَن (سِپ-): جُنباندن (به حرکت انداختن)
سِپین: قابل جُنباندن
سِپدار: قابل جُنباندن
{سِپیتار: جُنباننده؛ درخت سپیدار}
{سِپیتاری¬|ه: جُنبانندگی}
{سِپاگ: جُنباننده؛ سپاه}
{سِپاگی|ه: جُنبانندگی؛ سپاهی بودن}
{سِپان: جُنباننده؛ در حال جُنباندن}
سپان: خرَد، بینایی، هوش، دانایی
{سِپیشن: جُنباندن}
{سِپیشنیگ: وابسته به جُنباندن}
{سِپیشنی|ه: جُنباندن}
{سِپیشنی|ها: با جُنباندن}
{سِپَگ: ابزاری برای جُنباندن، موج؛ سِپَه، سپاه}
{سِپَگیگ: موجی؛ موج دار؛ دارای سپاه؛ سپاهی}
{سِپینَگ: ابزاری برای جُنباندن، کشتی، سِفینه}
{سِپیتَگ: جُنبانده، جُنبانده شده، سپیده، صبح زود، هنگام زدن آفتاب}
{سِپیتَگان: جُنباندگان، جُنبانده شدگان، سپیده¬ها، بامدادان هنگام زدن آفتاب}
{سِپیتَگی|ه: جُنبانده شدگی، جُنباندگی؛ صبح زود بودن}
{سپانیگ: خرَدمند، دارای بینایی و دانایی، هوشمند؛ وابسته به خرَد و بینایی و دانایی و هوش}
{سپانُومَند: خرَدمند، دارای بینایی و دانایی، هوشمند}
{سپانوَند: خرَدمند، دارای بینایی و دانایی، هوشمند}
به گمانم، این پیشنهادها نیز درست هستند و با هم جور درمی آیند. شاید شَپیتَن (شَپ-)نیز برَهم (شکل) ویهیر (تغییر) یافته و یا گویش آدوریگ (آذری)همین واژه باشد. خواهشمند است بررسی فرمایند.
از کوشش تان سپاسگزارم ولی برای پاکسازی زبان پارسی از واژه های زشت و بی معنی عربی نیاز به آگاهی است و این کار هر کسی نیست
ما باید با زبان فارسی و دیگر زبان های ایرانی که بیش از سیصد زبان است آشنا باشیم.
ما باید با زبان های هند و اروپایی از جمله سانسکریت آشنا باشیم
ما باید با زبانشناسی آشنا باشیم
ما باید با زبان های عیلامی و سومری آشنا باشیم
و بدانیم بسیاری از واژه هایی که گمان میکنیم عربی است ایرانی یا سومری اند
مثلن واژه زیبای فن را در زیر نوشت ها شماری گفتند که عربی است که خطا است و این از روی نا آگاهی است ، برخی گمان می کنند که بیش از هفتاد درصد زبان عربی ایرانی است و حتا واژه های مانند سلام و سلامت را ایرانی می دانند این واژه ها صد در صد عربی نیستند و چون در زبان سومری کاربرد داشتند و واژه خدمت و خدمه ایرانی هستند و …
درود. حال که دانستیم :
راشتن ← افراشتن
به باورتان پیشا-وند «بَر~» به چه چمی است. مانند:
بر-افراشتن
سپاس
درود.
پیشوندِ «بر» از «اَبَر» پارسیگ (پهلوی) آید و به چم بر، روی و بالا است.
پارسیانجمن.
سلام
آیا واژه ی میزان که در قرآن هم چند بار اومده، در اصل فارسی بوده و وارد زبان عربی شده؟ لطفا راهنمایی بفرمایید در چه کتابهایی میتونم در این زمینه اطلاعات بیشتری پیدا کنم
واژه فردوس که همان چیم (معنی) بهشت را دارد، گُوهری ها (اساساً) همان واژه پارسیگ پَردیس است که به زبان فرانسه نیز به برَهم (شکل) پارادایس راه یافته است. نیز، اگر واژه سِفینه در قرآن به کار رفته باشد ( شاید در سوره نوح (ع)- اکنون به یاد ندارم) همان دگرگون شده واژه سِپینَگ (کشتی، ابزاری برای جُنباندن) می تواند باشد که در بالا نیز درباره این واژه بسیار نوشته ام.
شاید بن “سِپ” با “اَسپ” (نام جانور چهارپا) پیوند داشته باشد و “اِسپَند” نیز نشانگر جنبش درون دانه این گیاه باشد. سِپ یا اِسپ چیم جنبش را دارند و اَسپ نیز نامی از همین ریشه برای جنبش و جابجایی است.
با اَپَرنگَری به ریشه سِپ و واژگان ساخته شده از آن و فراوانی آنان در زبان پارسی پهلویگ، چنین بر می آید که واژه سپینَگ ریشه ای پارسی پهلوی دارد و از این زبان به زبان عربی راه یافته است که با پیشرفتگی ایران و توان بازرگانی و رزمی ایران باستان نیز همخوانی دارد.
در زبان ترک زده آدورپایگان، هنوز واژگانی دیده می شوند که چنین پیوسیده می شود که واژگانی پارسیگ پهلویگ باشند، مانند کَسیگ (مازاد، بقیّه) و اَکسیگ (ناقص، نقص. درخور اَپَرنگرش (توجّه) است که هم ساختمان این واژگان با ساختمان گزارواژگان پارسیگ پهلویگ مانایی دارد، و هم “اَ” در آغاز واژه دویُم، چیم (معنی) واژه پس از آن را واژگون کرده است. خواهشمند است رای خود را بنویسید و کوشاتر باشید. تنها درست کردن یک تارنما نمی بسندد و بایسته و شایسته است که دانشمندان و پارسی پژوهان بیشتر بکوشند.
Kasig (بازمانده)؛ aksig (نقیصه)
با درود. به تازگی به این خیر پی بردم که نام شهر مَمَقان در آدورپایگان جَدیشنیها (محتملاً) مَهمَغان بوده است. این نام پارسیگ پهلویگ از بخش های “مَه: بزرگ”؛ مِه: بزرگتر، مَهیست: بزرگترین، مِهتُم: بزرگترین) و “مَغ: کَنده، چاه، گودال” و پسوند فزونیدن “ان” ساخته شده است که این پسوند برای نامیدن شهرها و سرزمین ها نیز به کار برده می شده است که فزونی چیزی را در یک جای ویژه ای نشان می داده است، مانند آدورپایَگان که فزونی آدورپایَگ یا آتشکده و آتشگاه را نشان می دهد. مَهمَغان دارای چیم (معنی) “کندک های بزرگ” می باشد که با همین پسوند برای نامیدن این شهر کهن به کار گرفته شده بوده است. این نام با این چیم، به خوبی و روشنی با فراوانی کاریزها (قنات ها) در این شهر همخوانی و سازگاری دارد. به تازگی، برخی نوشته های ناآگاهانه درباره ی تورکیگ (ترکی) بودن نام و ریشه ی داستانیگ (تاریخی) این شهر دیدم که گاستانی (سخن یاوه ای) بیش نیست. بر پایه ریشه یابی این بنده، چنین گمان می رود که این شهر آدورپایگان دستکم در زمان ساسانیان و پیش از یورش اَرمائیلان (اعراب) بسیار آباد بوده است. همچنین، نام پارسیگ پهلویگ این روستاگ (شهر) یک بار دیگر به روشنی نشان می دهد که آدورپایگان (آذربایجان پس از یورش ارمائیلان مسلمان) زبان پارسیگ پهلویگ، و نَه تورکیگ داشته است و مردم آن نه تُرک، که آریایی نژاد هستند و به زبان پارسی پهلوی می گفتند و می نوشتند.
اگر رنجه ای نیست نسخه ای برخط از این نوشتار ها بگذارید:
الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه نوشته دکتر جهینه نصر علی ۲۰۰۳ دارطلاس دمشق
معجم المعربات الفارسیه منذ بواکیر العصرالجاهلی حتی العصرالحاضر نوشته محمد التونجی مکتبه لبنان ناشرون ۱۹۹۸
امامشوشتری، محمدعلی (۱۳۴۷)؛ فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی؛ تهران: انجمن آثار ملی.
این کتاب پانزده صفحه نخست را تا واژه اردشیرجان ندارد. رنجه بفرمایید و هرچه زودتر نوشتار رسایی را برای بارگیری بارگذاری کنید. کاربردی است.
امامشوشتری، محمدعلی (۱۳۴۷)؛ فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی؛ تهران: انجمن آثار ملی.
این کتاب پانزده صفحه نخست را تا واژه اردشیرجان ندارد. رنجه بفرمایید و هرچه زودتر نوشتار رسایی را برای بارگیری بارگذاری کنید. کاربردی است.
با درود
از زحمات شما بسیار سپاسگزارم
سرافراز باشید.
ببخشید می خواستم بدانم که فرهنگ واژه ای هست که بن مضارع افعال را نیز داشته باشد به طور مثال ماردن(احساس کردن) و می خواستم بدانم چقدر زمان می برد تا در سره نویسی با بیشینه پانزده درسد واژگان تازی به مهارت بسنده رسید. یک دنیا سپاس
درود بر شما
این تارنما راهگشاست: http://www.jahanshiri.ir/pvc/fa/
برای سرهنویسی نیز باید به دستور زبانِ پارسی چیره و به زبانِ پارسیگ (پهلوی) هم ابزارمند بود و نیز از شاهکارهایی همچون شاهنامه آموخت.
سپاس فراوان از تلاشهای شما!
بابک.وهر کلمه ایی آخرش ک باشد تورکی است.مثل پاک.خاک.یوک.بوک…دامن و دامان و هر کلمه ایی مان داشته باشد.تورکی است.مثل ارمنی(ار=قهرمان+مان=ننگ در اینجا)ارمنی=ننگ قهرمان..سر تورکی است به اینگلیسی رفته شده سه ر=آقا.سرتورکی مثل سرور.سرباز.سرهنگ.سروان.سرتیپ…سرد و گرم تورکی است.مثل سردآبه .گرمابه.رود.کلمه ایی تورکیاست.مثل رودابه نمک آبرود.سردرود. کلا همه کلمات فارسی تورکی است. ۹۰ درصد کلمات انگلیسی نیز ریشه صد در صد تورکی دارند.
آره ۹۰ درصد انگلیسی ترکی است، وانگهی ۹۵ درصد ترکی هم پارسی است.
خواهشمندم چرخانندگان این پایگاه، بستری برای پخش جفنگهای بیماران روانی در دسترس نگذارند. چنین آسانگیریای ارزش پایگاه را پایین میآورد. شما چنین بیانگارید که در هنگام گفتگوی پایوران کشورها، بگذارند که دیوانهای به میان آمده و از خودش آواهایی را درکند. آیا جایگاه آن پایوران پست نمیشود؟؟
این مغولزاده زنجیری که واژهی عربی عذرا را دزدیده و بشیوهی نادرست «اوزرا» نوشته با خود میپندارد که واژهها گذشته و شناسنامهای ندارند و هرچه دوست داشته باشد به چیستی آنها میچسباند و برای خودش آیین میبافد که هر واژهای چنین باشد تورکی (نه ترکی) است و هر واژهای چنان باشد تورکی است و از این دست چرندها که یادآور «هذیان گویی ناشی از تب یونجه» میباشد. چراکه در فرهنگ مغولستانی ایشان خوردن یونجه و دیگر خوراک دام روایی دارد.
درود بر کوششگران راه پالایش پارسی.
یک پرسش بسیار مهند داشتم و امیدوارم بدان پاسخ دهید.
در زبان تازی شیوه ای برای ساخت واژگان یافت می شود که نمی دانم چه گونه باید برابر پارسی برآیندهایش را ساخت.
در زبان تازی روا است که پس از اسم مفعول، فزون واژه ای (حرف اضافه) افزوده شود و بدین گونه واژه ای نوین ساخته شود.
برای نمونه در دانش رایشگری (حساب) گفته می شود اگر ٢ را از ۵ کم کنی، ٣ به دست می آید. در این دانش به ٢ (منقوص)، و به ۵ (منقوص منه) به چم “آنچه از او کاسته می شود” گفته می شود.
این گونه از واژگان بسیار فراوانند مانند
مدعی علیه
مضروب فیه
مقسوم علیه
منتهی الیه
و …
آیا روا است که در پارسی نیز به همین شیوه واژه بسازیم؟ برای نمونه به جای (منقوص منه) بگوییم (ازو کاسته) یا به جای (مزید علیه) بگوییم (برو افزوده/فزوده).
اگر چنین راهی نادرست است چه راهی را پیشنهاد می کنید؟
پرنگر باشید که با ساختن چند واژه در برابر این دسته از واژگان، نمی توان جای آنها را پر کرد چون این روش در زبان تازی بسیار پرکاربرد است و بایسته است که روشی فراگیر برای ساخت برابرهایشان در زبان ما یافت شود مگرنه هیچ گاه نمی توان با کوهی از واژگان دانشیک تازی مقابله کرد.
سپاسگزارم
درود دوست گرامی. شیوههای واژهگزینی در پارسی بسیار است ( بنگرید به اصول و ضوابط واژهگزینی)کاربرد پیشوند و افزونواژه نیز یکی از امکانهای واژهگزینی است: از جان گذشته، درنگریسته و…
بسیار سپاسگزارم
درود بر شما که به وارونهٔ دیگران از زبان پارسی پاسداری می کنید
اگر کسانی چون شما نبودند چه بسا زبان ما نیز بمانند زبان های باستانی دیگر نابود می شد
پاینده و کامروا باشید
درود ، شما دو واژه نگر و نگاه رو جابجا کردید نگر و .. را دادید به –توجه– و نگاه رو دادید به –نظارت– و جای دیگه نگر رو دادید به نظر! این نادرست است ، نگر (و واژه های که دارای این ریشه هستند) به تنهایی میتواند همه واژه های –نظر– را پوشش دهد همانند نظر – نظاره – مناظره – منظور – منتظر – انتظار و .. و –نگاه– همان –توجه– است (نگاه کردن و نگریستن و دیدن : سه واژه جداگانه با چم های جداگانه اند ، همچون شنیدن و شنفتن که شنفتن به چم درک و فهم است و در گویش ما نفت به چم بینی است که راهی به سوی مغز است)، ما اکنون هم از نگاه به چم توجه بهره میبریم! (نگاه کن – نگات با منه؟ – این نگاش اونوره – اونجا رو نگا – نگا نگا چکار میکنه – نگا نگااا اه ندیدی رفت :)و …) من میگویم نگاه کردی چی گفتم؟ شما میگویید آره نگاه کردم –> من میگویم توجه کردی چی گفتم ؟ شما می گوییدآره توجه کردم!
گویا شما کارهاتون همراه با شتابزدگی است و ایوز میخواهید شتابزده زبان ما را از چند سد سال تازش بیگانگان رهایی ببخشید گرچه واژه در چم خود بکار نرود!
به نگر بنده آهسته پیش بروید زیرا که این واژگان نشاید که امروز یا فردا بر زبان مردم بنشینند ، این واژگان میتوانند بهره آیندگان باشند ! پس زمان بسیار است و کسانی که در این راه گام مینهند باید بدانند که هر واژه برای ما به اندازه یک زندگی ارزش دارد و هر واژه همچون آبروی ماست (به مصریان نگاه کنید)، زیرا که هم رگ و ریشه های ما چندین سد سال در پشت ویرانی زبانمان جان داده اند
با سپاس و خسته نباشید
لایک را در بخش دیدگاه ها و فرسته ها ویرایش کنید بجای لایک کردید، میتوان نوشت پسندیدید، و درستش میشود از اینکه این را پسندیدید سپاسگزارم یا سپاسگزاریم. شما این را پسند کردید (پسندیدید) که دومی بدون فعل کرد درست تر است.
درود بر شما که برای ایران جانمان اینگونه در تکاپو هستید.
تا جایی که دیدهام تاجیکهای نازنین دیگر و دگر را چنین مینویسند: дигар.
خواستم بدانم برای این ایراد گوچک چاره ای اندیشیده شده یا نه؟
باز هم از تلاشهای دلسوزانهی شما سپاسگزارم. پیروز و پایدار باشید.
فرهنگ فراگیر فارسی به پارسی طاها در کافه بازار برای دلبستگان زبان فارسی
برای همه ی کوششهای شما برای پاسداری و بازدیسی زبان پارسی، ارجدان و سپاسگزار هستیم.