استاد لطیف ناظمی
ساربانا بار محمل بند سوى قلعه تاریخ
سوى کاجستان سبز چامههاى پارسى
باز بگشا «نامههاى پارسى»
ما همان چاووشخوانان خراسانیم
مِهترى را گر به کام شیر باشد
باز بستانیم
«یا بزرگى بعد ازین یا مرگ رویاروى»
این سرود کهنه را با کاروان پیوسته مىخوانیم
عاشق آن سیستانى زاده عیار صفّاریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا!
«بوى جوى مولیان آید همى»
«یاد یار مِهربان آید همى»
خِنگ ما را سوى جیحون بر
«ریگ آمو و درشتیهاى» آن را
بوسه مىبخشیم
بوى جوى مولیان را،
یاد یار مِهربان،
از نسیم گیوان روزهاى رفته مىآریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ما چنان آواره یمگان
«قیمتى دُر درى را»
زیر پاى گله خوکان نمىریزیم
پاسبانان نگهداریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا!
پارسى ما را کهن عشق است
«عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار ناید سودمند»
سالها را در «حصار ناى» پوسیدیم
عاشق و شیداى گنج مادرى بودیم
با دراى «کاروان حلّه سوى سیستان» اینک،
پرنیانى را هوار خویش مىدانیم
همصدا با بیهقى غمنامه مىخوانیم
ما عجم را زنده مىسازیم با این پارسى
شعر را تابنده مىسازیم با این پارسى
لشکرى از ابرهاى آسمان آبى دوریم
مثل باران روى گندمزارهاى واژه مىباریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا! بانگ بر زن ـ
«کاى خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار»
ما دل از هر اعتبار و جاه برکندیم
از دل غرناطه تا بنگاله اینک راهپیماییم
شهروند بلخ و غزنین و هرى ماییم ـ
عاشق مرو و نشابور و بخاراییم
خورجینِ ما ز قند پارسى، لبریز است
شعر ما از شهدِ ناب پارسى یکسو شکرخیز است
ما کجا ساحلنشینان سَبکساریم؟
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا!
پارسى گوییم، تازى را بهل
«بشنو از نى چون حکایت مىکند
و زجدایىها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند…»
آه، یاد آن نیستان مىکشد ما را
زنده مىسازد خیال روزهاى رفته از کف را
«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
روزگار مستى خیام
نعره آن رند دُردآشام
نعره آن رند را از جان هوا داریم
پارسى را پاس مىداریم
–
از نسیم دورهگرد کوچه دلدار مىپرسم
«کاى نسیم کوى معشوق این چه بوى خرم است»
از کجا مىخیزد این باد سحرگاهى؟
از دیار عطرخیز سُغد و فرغانه؟
از «گلستان» یا «بهارستان»؟
از «حدیقه» یا ز طرف «بوستان» سعدى شیراز؟
راستگو بوى نسیم عطرافشان از کجاست؟
در هواى این نسیم عطرافشان سخت بیماریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا!
«ابر آزارى برآمد باد نوروزى وزید»
بار محمل بند سوى باروى تاریخ
«بس که در جان حزین و جسم بیمارم تویى»
آن دلیل راه پندارم تویى
«شب که توفان جویى چشم ترم آمد به یاد»
در هجوم خوابهایم، گریههایم با تو مىگفتم:
ساربانا بار محمل بند؛
از میان کوچه باغ سیستان بگذر؛
راه ابریشم به زیر گامهاى استوار خویشتن طى کن
از کنار مرقد بودا ز شهر بامیان بگذر
در خجند و کاشغر یک روز منزل کن
از ختن تا طالقان بگذر
کاروانیهاى بیداریم
پارسى را پاس مىداریم
–
ساربانا!
«گرچه هندى در عذوبت شکرست
طرز گفتار درى شیرینتر است»
کیست میدانى که این دُرّ درى
آن کلام نغز تاجیک است
این همان دیرینه قند پارسى است
نغمه سعدى، نواى رودکى است
نالههاى جانگداز مولوى است
رو «عنب» خوان یا «اُزم»
این همان «انگور» شهدآلوده در چرخُشت تاریخ است
رو «حریر» و «پرنیان» گوى و «پرند»
این همان ابریشم تابیده در انگشت تاریخ است
این پرند و پرنیان را
وین حریر زرفشان را
از دل و از جان خریداریم
پارسى را پاس مىداریم
——————————————–
در دو نمآهنگ زیر استاد لطیف ناظمی در گفتوگو با کدبان منجمزاده از پارسیستیزی در افغانستان میگوید:
دل ماست پارسی
قهار عاصی (1)
گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی
غوغای کوه ، ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش میکشد
رو بر مراد روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند
آئینه دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را ، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سر سخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش ، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتیست که ما راست پارسی
www. Khorasaebozorg.com
راستا حبیبی (2)
گفتی عزیز من که دل ماست پارسی ــــــــ آری دل است و دیده بیناست پارسی
آن گنگ خواب دیده که ما را عجم بخواند ــــــــ نشنید و نه بدید چه گویا ست پارسی
نیلوفران پهنه ی آبینه ی سخن ــــــــ اینجا شناورند چو دریاست پارسی
دیریست تا گلوی سخن می دریده اند ــــــــ دردا و حسرتا که چه تنها ست پارسی
آن قند دلکشی که به بنگاله رفته است ــــــــ پیغام کلک حافظ زیباست پارسی
باران مرمرین خرد آبشار نور ــــــــ باغ هزار گلشن معناست پارسی
یک آسمان ستاره و یک کهکشان سخن ــــــــ رقص شفق حلاوت رویاست پارسی
www. khorasanebozorg.com
بهار سعید (3)
اندیشـــه را بیـــان گـــواراست پـارسی
هر واژه یک نگینه ی گــویاست پـارسی
از هر دهـن ز بســکه دل انگیــز می چمد
گـویی ســروش بردن دلهاست پـارسی
شبها نیوشــــه، کـــودک گهواره ی مرا
شــــیرینی ترانه ی فــــرداست پارسی
برخاست از «دهــــار» و پـــراکند هر کنار
بس پهنه را هنرکــــــده آراست پارسی
آوازه ساز بلــــخ و ســــــمرکند و دامغان
شیراز و غزنه، توس و هریوا ست پارسی
فــــــردوسی و سنائی و حافظ وَ مولوی
بیدل، خیـــــام و رابعه ی ماست پارسی
از رودکــــی و حنظـــــله تا روزگـــــار من
آمو ترین ســـــــروده ی دریاست پارسی
پیشـــــینه ی ترا ز چـــــه آغاز سر نهم؟
زیرا هزاره هــــاست که برپاست پارسی
نـــــازم به یادگــــــار نیـــــاکانیم، نـــــگر
پیداست هر چکامه کــه زیباست پارسی
برگیزه ی شناسه ی من، وخش چامه ام
ای خوش که سرزمین مرا خاست پارسی
پرپر کنـــــــم درود، «بهـــــارِ سـعید» را
در پیش پا اگــــر کــــه پذیراست پارسی
«برگیزه» واژه ی پارسی «کارت»، «شناسه» پارسی «هویت» و «وخش» پارسی «الهام» و «دهار» همانا« تخار» میباشد که واژه ی «دری» هم از آن گرفته شده است.
www. khawaran.com