داریوش آشوری: امروزه ما خوشبختانه از روزگاری گذشتهایم که کسانی که بر ادبیات کلاسیک فارسی چیرگی داشتند خود را خداوند زبان میدانستند و تمامی پهنۀ زبان را جولانگاه خود میشمرند و، در نتیجه، جلوِ هرگونه تحول و پیشرفت زبان را میگرفتند. با رواج علم و فلسفه و هنر و ادبیات مدرن در قلمرو فارسی و جنب – و – جوشی که این زبان در جهت پرورش خود برای بیان مفاهیم تازه یافته است، امروز دیگر حرفهایی مانند این – که تا دو – سه دهه پیش از این شنیده میشد – شنیده نمیشود که «لغت در فارسی سماعی ست نه قیاسی». زیرا واژهسازی قیاسی (یعنی ساختن واژههای تازه به قیاس الگوهای زبانی موجود) راه خود را گشوده و در این چند دهه صدها واژۀ تازه بر گنجینۀ زبان فارسی در زمینههای گوناگون افزوده است و کمابیش همگان پذیرفتهاند که گسترش دامنۀ زبان فارسی برای برآوردن نیازهای زندگی جدید و علم و فلسفه و هنر و تکنولوژی مدرن امری ست ضروری و بدیهی و چارهناپذیر و امروز هر مترجم فارسیزبان در این زمینهها کمابیش بهاندازۀ توانایی خود یک فرهنگستان تکنفره است که دربارۀ برگردان واژههای اصطلاحی و فنی از زبانهای اروپایی به فارسی تصمیم میگیرد و عمل میکند و کمتر کتاب ترجمهشده به فارسی در این زمینههاست که برابرنامهای از واژهها در پایان نداشته باشد.
——
بخش نخست این جُستار: سرشت زبان فارسی (۱)
بخش دوم: امکانات واژهسازی در زبان فارسی (۲)
——
دربارۀ اینکه زبان فارسی چگونه و از کدام مایهها باید واژههای برابر با واژههای زبانهای پیشرو اروپایی بسازد (البته در مواردی که هماکنون چنین واژهای و معنایی در فارسی وجود نداشته باشد) بحث و گفت – و – گو بسیار شده و اگر چه هنوز اصول راهنمای ما در این کار بخوبی روشن نیست، تا به مرحلۀ امروزین راه درازی پیمودهایم. اگر به یاد آوریم که ما در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هنوز در چه عالمی میزیستیم و چهاندازه از آنچه در جهان میگذشت بیخبر بودیم و در چه فساد و درماندگی تاریخی دست – و – پا میزدیم و زبان پرپیچ – و – تاب و فرسودۀ نثر فارسی چهاندازه از بیان مفاهیم اندیشه و زندگی مدرن ناتوان بود، یعنی زمانی که بیش از یک قرن از آن نمیگذرد، میبینیم که در این فاصله با شتاب راه درازی پیمودهایم و تکانهای سختی بر ذهن و زبان ما وارد آمده است. فارسی امروز گنجینۀ واژگانی بزرگی در اختیار دارد که شصت سال پیش ازین نداشت و مهمتر از همه اینکه یخهای روانی و اجتماعی و تاریخی ما ذوب شده و ذهن و زبان بر اثر زیر – و – بالا شدنهای تاریخی به جنبش درآمده است. امروز آوردن واژۀ تازه و ترکیب تازه با مفهوم تازه در زبان دیگر گناه شمرده نمیشود و کسی به این خاطر از دست پاسداران سنت ادبی چوب نمیخورد. حال آنکه تا چند سالی پیش این چنین نبود.
باری، نخستین اصل اساسی، که امروز به صورت اصل بدیهی درآمده و کمتر کسی دربارۀ آن چون – و – چرا میکند، آن است که بر اثر برخورد جامعه ایرانی با فرهنگ و تمدن مدرن و گشوده شدن درها و دروازههای این جامعه به روی عناصر مادی و معنوی این فرهنگ و تمدن، زبان فارسی نیز ناگزیر بر اثر این برخورد دگرگون شده و ناگزیر از برآوردن نیازهای زبانی تازهای ست که این برخورد پدید آورده است. این دگرگونی از نظر واژگانی چه به صورت وامگیری هزاران واژه، بویژه از زبانهای فرانسه و انگلیسی، و کمتر از آنها از روسی و آلمانی، یا تحول معنایی در واژههای موجود یا افزایش واژگان فارسی از راه زایندگی طبیعی زبان رخ داده و بخشی از آن آگاهانه و بخشی ناآگاهانه صورت گرفته است.
دوم آنکه، نثر فارسی از انحصار ادبیات و دانشهای سنتی رها شده و برای بیان اندیشهها و مفاهیم تازه در زمینههای گوناگون تجربههای تازهای در آن صورت گرفته است. از جمله، سروری تاریخی زبان عربی در قلمرو زبان فارسی پایان یافته و کار پیراستن و پالودن زبان از آنچه دانشفروشی سنتی به زور – و – ضرب در قالب زبان فارسی ریخته بود، بسیار پیش رفته است. امروز میتوانیم گفت که بر اثر چند دهه کوشش و جنگ – و- ستیز با ذوق سنتی، سرانجام، ذوق و آگاهی و دانش نو زبان را به راه تازهای انداخته است و آن تکیۀ زبان فارسی بر اصول ساختاری خود و گسترش خود از راه آن و زدودن عناصر زورچپان زائد از درون خود است. به این ترتیب است که میبینیم درصد واژههای عربی در فارسی از هفتاد و هشتاد و گاه نود درصد به کمتر از پنجاه و گاه به کمتر از سی و بیست درصد رسیده و رفته – رفته به آنجا میرسیم که آنچه از مایۀ عربی در زبان فارسی میماند آن اندازهای باشد که به آن نیاز واقعی داریم. و این اندازه نیز کمابیش از اصل خود جدا شده و، به خلاف گذشته، پیرو دستگاه دستوری و معنایی زبان فارسی میشود. بنا بر این، اندک – اندک به این اصل علمی نزدیک شدهایم که وامگیری واژه به خودی خود عیبی نیست، به شرط آنکه واژه در دستگاه زبان بگردد و بتواند در بدنۀ آن جذب شود. سوم آنکه، آنجا که ضروری باشد، اصل بر ساختن واژههای فارسی از درون مایههای زبان فارسی و بر اساس قاعدههای واژهسازی در این زبان است. همانگونه که اشاره کردیم، زبان فارسی بر اساس امکانات ترکیبسازی خود میدان گستردهای برای افزایش واژگان خود دارد، اما این کاری نیست که یکباره و به دست یک یا چند نفر انجام شود، بلکه کاری ست گام – به – گام که در طول نسلها پیش میرود و چه بسا تجربههای دوباره و چند باره لازم است تا به دقیقترین و رساترین واژۀ ممکن برای یک مفهوم برسیم یا یک امکان درونی زبان را برای بیان یک معنا و مفهوم کشف کنیم. چنانکه گاه لازم است برای رسیدن به بهترین برابر ممکن برای یک واژه در زبان فارسی از چند مرحله گذر کنیم. برای روشن شدن مطلب چند نمونه میآوریم:
– برای Nihilisme / Nihilism در فارسی «نیستانگاری» و «نیستگرایی» و نیز «هیچگرایی» و «لاگرایی» را پیشنهاد کردهاند و بویژه «نیستانگاری» زیاد به کار رفته است. ولی به نظر ما برابر دقیق و درست نیهیلیسم «هیچانگاری» است، زیرا نیهیلیسم گاه به مفهوم نفی وجود است و گاه نفی ارزش و این هر دو از معنای «هیچانگاری» به دست میآید. افزون بر اینکه ترکیب هیچ انگاشتن و هیچ انگار نیز در فارسی وجود دارد یا میتواند وجود داشته باشد و «هیچانگاری» هم برآیند طبیعی آن است. در مورد اشکال «-گرایی» هم پس از این اشاره خواهیم کرد.
– برای واژههای Elastic / Elastique و Elasticity / Elasticite در فارسی برابرهای «نرم»، «کشدار»، و «کشسان»، و «قابلیت انعطاف»، «قابلیت کشش»، و «کشسانی» را تا کنون به کار بردهاند، و چه بسا برابرهای دیگری نیز. ولی، به گمان ما، برابر طبیعی و دقیق و رسای این دو کلمه (که از علم فیزیک تا اقتصاد به کار میرود) «کشایند» و «کشایندی»ست که از مصدر «کش آمدن» مشتق میشود (مانند «خوشایند» از «خوش آمدن»). این نمونه نشان میدهد که توجه به مایههای و ساخت طبیعی واژه در زبان و امکانات زایشی آن میتواند تا چهاندازه کار را آسان کند.
– برای Animisme / Animism برابرهای «روحیگری»، «جانگرایی»، «همزادگرایی »، «جانانگاری» و «اصالت جان» را پیشنهاد کردهاند که همه بر اساس ریشۀ کلم یعنی Anima = روان و جان است. ولی، به نظر ما، با توجه به مفهوم این کلمه در انسانشناسی و فلسفۀ مابعدالطبیعه برابرهای رساتر آن برای معناهای دوگانه یا سه گانۀ کلمه عبارت است از «زندهانگاری»، «روانمندانگاری»، و «روانباوری».
– نمونۀ دیگری از واژههای خوشساخت که به صورت منطقی از مایههای زبان بیرون کشیده شده، «میانمایه» و «میانمایگی» در برابر Mediocre / Médiocre و Mediocrity / Médiocrité است.[۱] این دو واژه که به قیاس «کم مایه» در برابر «پرمایه» و همچنین صورت اسمی آنها یعنی «کممایگی» و «پرمایگی»، ساخته شده بسیار دقیق و رساست و بسیار بهتر از ترکیب ناهموار و زمخت «متوسط الاحوال» است که پیش از این به کار میرفت. این دو واژه که امروزه گروهی از نویسندگان و مترجمان به کار میبرند، نشان دهندۀ آن است که چگونه، به یاری ذوق درست و دانش، از مایههای طبیعی و فرادست زبان بهترین و رساترین و زیباترین واژهها، که با طبع اهل زبان سازگار است، بیرون میجوشد.
چهارم، اصل پرهیز از واژهسازی مکانیکی تا جای ممکن است که به اصل سوم، یعنی کوشش برای بیرون کشیدن طبیعیترین و رساترین مایههای زبان مربوط میشود. مقصود از واژهسازی مکانیکی [۲] تجزیۀ واژۀ اصلی در زبان بیگانه به عناصر سازهای آن و ترکیب عناصر معادل اجزاء آن در فارسی است. برای مثال، «انسانشکلیگری» که آقای احمد آرام برابر با Anthropomorphism گذاشتهاند چنین ساختمانی دارد، یعنی انسان [= anthropo-] + شکل [= morph-] + ـگری = ism-، که اقرار باید کرد ترکیب خوشآهنگ و رسا و، سرانجام، واژۀ معناداری در فارسی نیست. به جای آن ما ترکیب «انسانگونهانگاری» را پیشنهاد میکنیم (با توجه به کاربرد «ـگونه» نزد نویسندگانی چون ابوالفصل بیهقی). البته این حکم، یعنی پرهیز از واژهسازی مکانیکی، را هم نباید مطلق گرفت، بلکه گاه از راه ترجمۀ واژه به واژه یا جزء به جزء یک ترکیب و مفهوم تازه در زبان پیدا میشود و جا میافتد که از نمونههای آن «راهآهن» و «سیبزمینی» در فارسی ست که یکی ترجمۀ Chemin de fer است و دیگری ترجمۀ Pomme de terre در زبان فرانسه. ترکیبهایی مانند «زیستشناسی» و «جانورشناسی» در فارسی نیز همخوانی جزء به جزء با Biologie و Zoologie دارند و میتوانند ترجمۀ مکانیکی شمرده شوند، ولی در حقیقت ترجمۀ مکانیکی نیستند و از ساخت طبیعی و همانند فارسی با فرانسه و دیگر زبانهای هند – و – اروپایی برون جوشیدهاند. اما این همانندی ساختمان واژه در دو زبان آنچنان نیست که همه جا راه به ترجمۀ مکانیکی بدهد. البته این نیز از گرایشهای طبیعی ذهن است که همیشه دنبال معادل اجزاء یک لغت یا ترکیب یا تعبیر در زبان خود برود و آن را به روش مکانیکی ترجمه کند. همچنانکه اشاره شد، این روش گهگاه سودمند و کارآمد است اما همیشه نه.
برای روشنتر شدن مطلب مثالی دیگر بزنیم: در ترجمۀ Polytheism طبیعی است که ذهن به دنبال تجزیۀ واژه به Poly- (= چند) + the- (خدا) + ism- برود و ترکیب «چندخداگرایی» برابر آن گذاشته شود. در این مورد نخستین مشکل این است که معنای Poly- در این ترکیب چه بسا «چندین» یا «بسیار» است نه «چند»، یعنی باور داشتن به وجود چندین یا بسیار خدا. افزون بر این، اگر بجای توجه به ترکیب ریشهای کلمه به دنبال معنای آن برویم و در برابر آن، به گمان ما، مثلا، «ایزدانپرستی» را برگزینیم، ترکیب ساده و طبیعی فارسی برابر با آن را به دست آوردهایم که بروشنی معنا را میرساند و بهتر به جای ترکیب ناچسب «چندخداگرایی» مینشیند. اگر چه در مورد دیگر واژههایی که با پیشوند Poly- آغاز میشوند میتوان «چند-» را به آسانی به کار برد، مانند «چندزبانه» برابر با Polyglot، که در این مورد نیز یک ترکیب طبیعی فارسی و رسانای معنا است.
و یا در مورد واژهای مانند Labyrinth اگر توجه داشته باشیم که در فارسی برای شمار زیاد و پیوسته از چیزی واژۀ «هزار-» را پیشوندگونه به کار میبریم، مانند هزاردره، هزارچشمه، هزارچم، هزارلا، هزارپا، در این مورد هم میتوانیم «هزاردالان» یا «هزارتو» را به کار بریم، چنانکه تاکنون به کار رفته است.
یک نمونه مهم از رواج واژهسازی مکانیکی در زبان فارسی رواج ـگرا و ـگرایی در فارسی به جای ist و ism است. این دو پسوندگونه اگر چه کمابیش رواج عام یافته و کار را بر بسیاری ساده و آسان کردهاند، اما به نظر ما از نمونههای آشفتهکاری در زبان است و واژههایی که به این ترتیب ساخته میشوند چه بسا از شفافیت معنایی برخوردار نیستند. اگر چه این نویسنده پیش از این در این باب بحث کمابیش گستردهای کرده است،[۳] ولی باز هم به جنبههایی از آن میپردازیم.
نکتۀ اساسی آن است که اگر یک پیشوند یا پسوند (یا پیشوندگونه و پسوندگونه) در زبان فارسی با پیشوندی یا پسوندی در زبان دیگر در یک یا چند ترکیب خاص جور باشد و معنا را برساند، جواز آن نیست که آن را در همۀ موارد همانند یکسان به کار بریم و واژهسازی مکانیکی کنیم، اگر چه این کار بسیار آسان باشد و مشکل ما را بظاهر حل کند. برای مثال، غزالی در کیمیای سعادت واژۀ «گزافگرایی» را به کار میبرد که، به نظر ما، برابر درستی برای Extremism است و معنای آن گرایش یا تمایل به سوی «گزاف» (افراط یا حد افراطی) است، ولی از آنجا که معنای «گراییدن» در فارسی تمایل یافتن یا میل کردن به سوی چیزی است و نه، مثلا، باورداشتن به آن، معادل دقیقی برای همۀ معناها و کاربردهای -ism نیست، حال آنکه «ـگرا» و «ـگرایی» در موارد دیگری میتوانند ترکیبهای رسایی برای برخی واژهها بسازند، از جمله برابر این واژهها در زبان انگلیسی:
Phototropic نورگرا
Phototropism نورگرایی
Centripetal کانونگرا
Export-oriented صادراتگرا
Ascending فرازگرا
Ascension فرازگرایی
Introvert درونگرا
Introversion درونگرایی
میبینیم که «ـگرا» و «ـگرایی»، اگر به معنای درست خود به کار رود، معادل مکانیکی ist- و ism- نیست، اگر چه در مواردی در برابر آنها هم میتواند به کار رود. همچنانکه «ـگری» را نیز در مواردی میتوان معادل -ism بکار برد (مثلا، در برابر Eugenism میتوان «بهنژادگری» گذاشت و در برابر Colonialism که «استعمارگری» میگوییم) ولی نه همهجا.
مثال دیگری برای این بحث «-سالاری» است که در سالهای اخیر برای چند واژۀ در حوزۀ علوم اجتماعی به کار رفته است، مانند «پدرسالاری» و «مردمسالاری». ولی میتوان، افزون بر اینها، در موارد دیگری هم آن را به کار گرفت و، در نتیجه، میتواند معادل چند پسوند در زبان انگلیسی قرار گیرد. از جمله در چند مورد برابر با برخی از کاربردهای -ism:
Heteronomy دگرسالاری
Autonomy خودسالاری
Entrepreneurship کارسالاری (از کارسالار = Entrepreneur)
Democracy مردمسالاری
Patriarchy پدرسالاری
Mobocracy غوغاسالاری
Statism دولتسالاری
Tzarism تزارسالاری
Militarism ارتشسالاری
بدینسان است که با توجه به ساخت طبیعی واژه در زبان فارسی و بار معنایی دقیق واژهها، اگر آنها را به روش انداموار (ارگانیک) ترکیب کنیم، به گسترش دستگاه واژگان زبان خدمت بهتر و ارزندهتری کردهایم. البته یک مشکل روش واژهسازی انداموار وجه شهودی آن است. بدین معنا که، بر خلاف روش مکانیکی – که از تجزیۀ واژۀ اصلی یا با توجه به ریشۀ ترکیبی واژه در زبان اصلی از آن الگوبرداری میکند – در روش ترکیب انداموار میباید با نوعی شهود به بهترین و طبیعیترین ترکیب ممکن از درون زبان دست یافت، که همیشه آسان نیست. ولی جنب – و- جوش طبیعی زبان و پیدایش واژهها و ترکیبهای تازه خود تا حدود زیادی راهگشا است، زیرا هر یک از واژهها و ترکیبهای تازه خود الگویی برای ترکیبهای دیگر در زبان تواند شد. چنانکه ترکیبهای «پدرسالاری» و «مردمسالاری» خود الگویی است برای نمونههای دیگری که آوردیم و «سنگواره»(= Fossil) خود الگویی برای جشنواره و ماهواره و یادواره و مانند آن شده است، و کاروند الگویی برای پسوند و پیشوند و میانوند و شهروند…
البته، همانگونه که یادآورشدیم، پرهیز از واژهسازی مکانیکی حکم مطلقی نیست. به نظر ما، در قلمرو علوم اجتماعی و انسانی و فلسفه تا جای ممکن باید از آن پرهیز کرد، ولی در قلمرو علوم فیزیکی که برای انواع جنسهای اشیاء (ستارگان، مواد شیمیایی، ذرات اتمی، و مانند آنها) نیاز به نامگذاریهای زنجیرهای (سریال) هست، از روش مکانیکی با قرار دادن معادلهایی به آسانی میتوان بهره گرفت، و از جمله از پیشوندها و پسوندهای زبانهای باستانی ایرانی و حتا از زبانهای اروپایی وام گرفت، همانگونه که آنها از یونانی و لاتینی وام گرفتهاند.
یک کار بسیار لازم در این زمینه مطالعۀ چگونگی گسترش کمیتی و کیفیتی زبان علمی و فنی در حوزۀ زبانهای اروپایی، بویژه انگلیسی و فرانسه، است که به ما دانش دقیقی دربارۀ آن بدهد، و در این زمینه ما فارسیزبانان بسیار ناآگاهیم و همت پژوهندگان و دوستاران این گونه جستارها برای چنین پژوهشی به روشنگری زمینۀ نظری چگونگی پرورش و گسترش زبان فارسی برای نیازها و هدفهای امروزین ما را یاری خواهد کرد.
پایان
این بخش برگفته از جستار «زبان فارسی و کارکردهای تازهی آن» است که در کتاب بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله)؛ تهران: نشر مرکز آمده است.
پانویس:
- این دو واژه را گویا نخستین بار استاد درگذشته، محمود صناعی، به کاربرده است.
- دو نمایندۀ نامدار این روش در زبان فارسی، که بیش از همه آن را به کار گرفتهاند آقایان احمد آرام و دکتر شمسالدین ادیبسلطانیاند، و بویژه دکتر ادیبسلطانی نمونههای نامداری از روش واژهسازی مکانیکی به دست داده است. ولی باید یادآور شد که بهرهگیری بیش از اندازه از روش واژهسازی مکانیکی زبانی تیره – و – تار پدید میآورد که واژههای آن همیشه در برابر واژهای در زبان مرجع و به اعتبار آن معنا میدهند نه به خودی خود و، به هر حال، به زحمت میتوانند بند ناف خود را از زبان مرجع ببرند. از نمونههای آن واژۀ «دوئیچمگوئیک» در برابر «دیالکتیک» است که ادیبسلطانی از تجزیۀ Dialactic به Dia- و Lectic- و معنای ریشهای این دو در زبان یونانی ساخته است، حال آنکه این واژه، که در زبان یونانی ترکیبی ست، در زبانهای فرانسه و انگلیسی و آلمانی و زبانهای دیگری که آن را وام گرفتهاند یک واژه بسیط به شمار میآید (و از جمله در فارسی که آن را از فرانسه وام گرفته است) و از نظر اهل زبان، جز از نظر ریشهشناسی، تجزیه نمیشود تا ما در فارسی با تجزیۀ آن واژه عجیب «دوئیچمگوئیک» را بسازیم. به هر حال، دیالکتیک هم مانند برخی دیگر از واژههایی که دارای سیر معنایی و تاریخی پیچیدهای هستند (به نظر ما مانند «ایده» و «بورژوا» و واژههایی همانند آنها) واگردانپذیر نیست و میباید آن را همانگونه وام گرفت و معنای مهم و بسیار پیچیده و فنی آن را در زبان فلسفه و از آنچه هست پیچیدهتر و مبهمتر نکرد.
- رجوع شود به دو مقاله، از داریوش آشوری (انتشارات آگاه، تهران ۱۳۵۶).
دیدگاهی بنویسید.