از تازش تازیان تا تازش مغول
کورش جنتی
«سردار: اسمت را دوباره بگو!
فردوسی: ایرنیان بینامند.
سردار: نشنیدم!
فردوسی: بر هیچ چه نام مینهی جز هیچ؟
سردار: و نام این بیپدر و مادر چه؟
فردوسی: او هم چون پدر بینام است!
سردار: من بهش نامی میدهم از ترک و تازی، تا چون بخوانیش چندان گمان نکنی که بهراستی پسر تست! چرا لبخند میزنی؟
فردوسی: بدین که پدر نیز مرا به همین سان نام داد.»۱
ایستار گیتاشناسانه (موقعیت جغرافیایی) ایران که چون گذرگاهی میان شهرآیینیهای خاور و باختر است باعث شده که این سرزمین در کانون اندیشهها و رخدادهای بسیاری قرار گیرد و در درازای ماهروزش (تاریخش) فراز و فرودهای بسیاری را از سر بگذراند. در فرازهایش سر بر آسمان سرافرازی ساییده و در فرودهایش گاه تا آستانه نابودی پیش رفتهاست و سپس سیمرغ جاودانه ایران از دل خاکسترهای برجایمانده از آتشهای ویرانگر نادانی و بیدادگری، بار دیگر سربرآورده است.
در چراییِ راز این ماندگاری میتوان هَناوندهای (عاملهایِ) بیشماری را نام برد و هر یک را جداگانه و در جایگاه خود بررسید؛ با این همه بیهیچ گفتوگو زبان پارسی در این میان یکی از برجستهترین هَناوندها (عاملها) بودهاست. زبانی که به راستی از آنِ هیچ قوم و تیرهای نیست؛ چراکه تکتک مردمان این سرزمین در نگاهداشت و پرورشش سهم داشتهاند. این زبان، زبانِ پیونددهنده و میانجیِ همهی قومها و تیرههای باشنده در گسترهی ایرانِ بزرگ است. چسبمایهای که در درازنای ماهروز (تاریخ)، ما را به گذشته و اکنون و آیندهی این سرزمینِ سپند (مقدس) میپیونداند.
میگویند تا زمانی که زبانِ ملتِ شکستخورده از میان نرفتهباشد، آن ملت، شکست نخوردهاست. اگر با این سخن همداستان باشیم باید بپذیریم که زبان پارسی، یکی از بهترین گواهها برای نشاندادن درستیِ این سخن است. در این جستار کوشش خواهیم کرد تا با بازخوانی سرگذشتِ زبانِ پارسی و با در کانون نهادنِ پارسینویسی و سرهگرایی، به یکی از برجستهترین کوششهای ایرانیان در راستای پاسداست و نگهبانی ایران و ایرانگی بپردازیم.
هِدارشِ (تعریف) سرهگرایی
در آغاز میکوشیم تا هدارشی کوتاه و تا جای ممکن روشن از «سرهگرایی» به دست دهیم. نگار داوری اردکانی در سرهگراییِ زبانی از دیدگاههای جوراجور و از زبان اندیشمندانِ رایمند (صاحبنظر) در این گستره به هدارشِ سرهگرایی میپردازد و چنین مینویسد: «سرهگرایی از دیدگاهِ زبانشناسی اجتماعی به صورتهای مختلفِ پرورش و برنامهریزی زبان که هدف آنها حفظ زبان و یا رها کردن آن از تاثیراتِ خارجی است، اطلاق میشود.»۲ و در هدارشِ شخصِ سرهگرا، از زبانِ جرج توماس مینویسد: «سرهگرا کسی است که پدیدهای را شامل عناصر مطلوب و نامطلوب میداند، کسی ست که قادر است این عناصر را در آن پدیدهی خاص تشخیص داده و مایل به تقویت و تضمین سلامت و شأن آن پدیده است.»۳
زبان پارسی به فرنامِ (عنوان) ابزاری در پیشکاری هویت ملی
از آنجا که خودآگاهی ملی در ایران بسیار پیشتر از ایجادِ دولت-ملتِ نوین وجود داشته است؛ ریشههای دغدغهمندی به زبانِ پارسی به فرنامِ (عنوان) زبانِ ملی و دیوانی نیز به دورههای بسیار کهن باز میگردد. زبان پارسی چنان با تار و پودِ این کهندیار گره خورده است که در بسیاری فِتادها (موردها) در نقشِ جنگافزاری کارآ و همچنین سنگرگاهی استوار در نگاهداشتِ هویت چندینی (جمعی) ایرانیان در برابر دشمن بیرونی پدیدار شدهاست.
بَلاشِ یکم، پادشاهِ توانمند اشکانی، از زبان پارسی چونان ابزاری برای نیرو بخشیدن به سازمایههای (عناصرِ) هویت ایرانی و کاستن از نیرویِ یونانیگری بهره میبرد: « … بلاش تصمیمی گرفت که میتوان آن را تاریخی نامید، چون روی سکهها به جای این نوشتههای مخدوش یونانی فرمان داد به زبان پهلوی بنویسند. بدین ترتیب ایرانگرایی تاییدی تازه پیدا کرد.»۴
همچنین میتوان به دوران تازش و چیرگی تازیان به ایران اشاره کرد . در این دوره زبان پارسی بیهیچ بزرگنمایی در جایگاه یگانه سنگرگاهِ نگاهداشتِ ایران و ایرانگی جای میگیرد. کارکرد پررنگ زبان پارسی در این دوران در بخشهای سپسینِ این نوشتار بیشتر بازنموده میشود.
در دوران ساسانیان
گزافه نیست اگر بگوییم که ما مینه (ایده) و دریافت خود از فرایافتی به نام ایران را بیش از هر دودمانِ دیگری وامدار ساسانیان هستیم. در این دوره است که اندیشهی ایرانشهری، خودآگاهانه بر شالودهی سازمایههای (عنصرهای) میهنی برنهاده میشود و یکی از برجستهترین این سازمایهها زبان پارسی است.
کرتیر، موبدِ بلندجایگاهِ دورهی ساسانی، چهار سنگنبشته از خود برجای گذاشته است که هر چهار سنگنبشته به زبان پارسیِ میانه است. با در دیده آوردنِ نقشِ پررنگِ موبدان در این دوره و همچنین با در نگر آوردنِ آیین روالمند (رایج) در چندزبانه نوشتنِ سنگنبشتهها، کوشش کرتیر در تکزبانه نوشتنِ این سنگنوشتهها را میتوان کوششی آگاهانه و در راستایِ هر چه بیشتر در زیر یک چترِ دینی و زبانی درآوردنِ ایرانیان به شمار آورد.
به وارونِ دیدگاه روالمند دربارهی تکصدایی بودنِ هازمانِ (جامعهی) ساسانی، در این دوره نیز ایران یکی از آوردگاههای برخورد اندیشههای گوناگون در جهان بوده است. به دستور پادشاهان و بزرگان ساسانی کتابهای بسیاری در زمینههای گوناگون به زبانِ پارسی میانه برگردانده میشود:
«ابن ندیم به نقل از ابوسهل بن نوبختی یکی از مترجمان کتابهای پهلوی به عربی (وفات: ۲۰۰ ه.)، مینویسد که به فرمان اردشیر بابکان (پادشاهی: ۲۲۴ – ۲۴۰ م.)، و پسرش شاپور (پادشاهی: ۲۴۰ – ۲۷۰ م.) کتابهایی را از هند، چین و روم به ایران آوردند و به زبان فارسی [میانه] ترجمه کردند. همچنین به روایت کتاب چهارم دینکرد، شاپور فرمان داد کتابهای مربوط به پزشکی، ستارهشناسی، حرکت، زمان، مکان، جوهر، آفرینش، کَون، فساد، تغییر عرض، منطق و صنایع را از هند، روم و دیگر سرزمینها گردآوری کنند و به اوستای موجود منضم سازند.»۵
«به نوشته تاریخ ابوالفداء، شاپور، پسر اردشیر، در گردآوری و ترجمه کتابهای فلسفی یونانی اهتمام زیادی به خرج میداد. خسرو انوشیروان نیز چندان شیفته فلسفه بود که در محضر پزشک و فیلسوف سریانی، اورانیوس، فلسفه میآموخت».۶
و از همین رهگذر است که نخستین کوششهای ترزبانانِ (مترجمان) ایرانی در برابریابی برای واژگان بیگانه پدیدار میشود و همین شیوهی واژهسازی دوران ساسانی ست که کسانی چون پورسینا، بیرونی و ناصر خسرو برای ساختن واژههای تازه در سدههای چهارم و پنجم از آن بهره میبرند:
واژه پهلوی | برابر پارسی دری (فارسی) | در زبان بنیادی |
dašnīzādagān | فرزندان دست راست (نیکوکاران) | banyā yāminā (سریانی) |
gīhān ī kōdak | کیهان کوچک (عالم صغیر) | mikros kosmos (یونانی) |
gīhān ī wuzurg | کیهان بزرگ (عالم کبیر) | makros kosmos (یونانی) |
paygāmbarān āwišt | مُهرِ پیامبران | خاتم النبیین (عربی) |
xrad dōšagīh | خرددوستی (فلسفه) | Philosophia (یونانی) |
zamig paymanih | زمینپیمایی (زمینسنجی، هندسه) | Geometria (یونانی) |
زبان پارسی، ستون پایهی هویت ملی
شاید بتوان گفت که برافتادنِ دودمانِ ساسانی با تازشِ تازیان، بزرگترین چرخشگاهِ همهی تاریخ ایران است، چراکه هم در گسترهی اندیشه و جهانبینی و هم در گسترهی کنش (عمل)، باعث دگرگونیهای بنیادینی شد. پس از چیرگی تازیان، دو سده زمان برد تا ایرانیان بتوانند نخستین دولتهای ملی خود را بنیاد بگذارند. در دو سدهی نخست، قومِ تازنده که زبان پارسی را چون ابزاری در دستِ قوم شکستخورده میبیند از هیچ کوششی برای از میان بردن آن فرونمیگذارد:
«چون زادان فرخ کشته آمد، حجاج کار دیوان را به صالح داد و صالح بیامد و به جای زادان فرخ شغل دبیری بر دست گرفت. مگر روزی در اثنای سخن، از آنچه بین او و زادان فرخ رفته بود، چیزی گفت. حجاج بدو درپیچید و به جد درخواست تا دیوان را از پارسی به تازی کند. صالح نیز بپذیرفت و بدین کار رای کرد. زادان فرخ را فرزندی بود، نامش مردانشاه. چون از قصد صالح آگاه شد بیامد و از او پرسید که آیا بدین مهم عزم جزم کردهای؟ صالح گفت آری و این به انجام خواهم رسانید. مردانشاه گفت: چون شمارها را به تازی نویسی؟ «دهویه» و «بیستویه» را که در پارسی هست چه خواهی نوشت؟ گفت «عشر» و «نصف عشر» نویسم. پرسید «وید» را چه نویسی؟ گفت به جای آن «ایضا» نویسم. مردانشاه در خشم شد و گفت: خدای بیخ و بن تو از جهان براندازد که بیخ و بن زبان پارسی را برافکندی و گویند که دبیران ایرانی، صدهزار درم بدو دادند تا عجز بهانه کند و از نقل دیوان تازی درگذرد. صالح نپذیرفت و دیوان عراق را به تازی در آورد.»۷
راست آن است که ایرانیان در سدهی سوم است که بارِ دیگر رفتهرفته خودآگاهی ملی خود را بازمییابند و هویت ملی خود را بر پایههای زبان و ماهروز بازسازی میکنند.
«در موردِ زبان، خاندانهایی مثل سامانیان، صفاریان، بلعمیان، آل محتاج، آل سمیجور، در خراسان و سیستان و ماوراءالنهر، هم شروعکننده و هم تشویقکننده بودند. آنها از مردمِ دانا و سخندان، از شاعران و نویسندگان خواستند که به زبانِ فارسی بنویسند و به این ترتیب فارسینویسی شروع شد.»۸
شاید بتوان گفت که یکی از برجستهترین کارها در رسمیشدن و پایدارشدن زبان پارسی در این دوره، ترجمهی گزارشنامهٔ (تفسیر) طبری است. پر بیراه نیست اگر بگوییم زبانِ پارسی با این گزارشنامه است که میخ خود را میکوبد و به فرنامِ (عنوان) زبانی دیوانی و دینی در کنار زبان عربی جای میگیرد. این ترجمه در نیمهی سدهی چهارم، به فرمان منصور بن نوح سامانی و به دست گروهی از عالمان فرارودان (ماورالنهر) از تازی به پارسی برگردانده شد. مِهندی (اهمیت) این گزارشنامه آن است که برای نخستین بار روا دانسته میشود که یک متن دینی به پارسی برگردانده شود و از همین رهگذر، کشاکش میان دینِ بیرونی و زبانِ ملی تا اندازهای کاهش مییابد. از اینجا تا دیوانی شدن پارسی دری در همهی سرزمین ایران (ایرانِ بزرگ) راهی نیست.
دانستن یک نکته در واکاوی نقشِ زباِن پارسیِ در این دوره نیازین است و آن اینکه، پارسینویسی و در گامِ سپسین، سرهگرایی، فرآوردهی خودآگاهی و هوشیاری ملی است. آشفتگیِ چیره شده بر کارها و زندگی ایرانیان در این دوره (سده های نخستین هجری)، به هم ریختن هنجارها و بنیادهایِ کهن و آشنایِ زندگی مردم، با زور، بیداد و بیمداد (تهدید)، رفتار نادرست و خوارداشتهایِ رواداشته شده بر ایرانیان در دورهی سررشتهداری خلیفههای بنیامیه و بنیعباس، مایهی آن شد که دست کم بخشی از ایرانیانِ باورمند به اسلام _ شعوبیه _ در پادورزی با سروری و جایگاه برتر تازیان در آیین اسلام راهِ رودررویی را برگزینند و در این راه، بیش از پیش در خانهی تاریخ ملی خود سنگر بگیرند.
پارسینویسی در سدهی چهارم و پنجم
پارسیگویی در چامه (شعر) نزدیکِ یک سده زودتر از نثر پارسی پدیدار شد و آغاز آن را به این سخنِ پر آوازهی «یعقوبِ لیث» پیونددار (مربوط) میدانند: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت.» میگویند پس از گرفتنِ هرات، چامهسرایان یعقوب را به تازی میستایند و او با این سخن، آنان را از این کار باز میدارد. یعقوب، که از عیارانِ سیستان بود، در نیمهی سدهی سوم، پس از چیرگی بر سیستان و کرمان و برانداختنِ حکومتِ طاهریان در خراسان، پرچمِ استقلالخواهی و دشمنی با خلیفه را برافراشت و آهنگِ تاختنِ به بغداد و برانداختن خلیفه کرد. اگر چه در این کار کامیاب نبود با این همه دوران فرمانروایی او و جانشینانش نقش مِهَندی در بنیاد نهادنِ حکومتهای ناوابسته و ملی داشتند. ذبیحالله صفا دربارهی صفاریان چنین مینویسد:
«صفاریان مردمی میهندوست و شجاع بودند. یعقوب شخصا بر اثر تربیت محلی و صنفی خود در احترام به مبانی ملی و بزرگداشتِ رسوم و آدابِ ملی سختگیر بود و به زبانِ پارسی علاقهای تام داشت و به همین سبب فرمان داد تا شاعران در مراسم و اعیاد او را به زبانِ تازی نستایند بلکه اشعارِ خود را به پارسی سرایند و این مقدمهی رواجِ زبانِ فارسی به صورتِ زبانِ رسمیدرباری در دربارهای سلاطینِ ایرانی مشرق گردید و بدین ترتیب زبانِ پارسی پایه گرفت و برجای ماند.»۹
اگر چه نقشِ صفاریان را در استقلالخواهی و پارسیگویی نمیتوان نادیده گرفت، با این همه سرفرازی و نازندگی بنیاد نهادنِ حکومتی ایراندوست از آنِ سامانیان است. نهالی که به دستِ سردودمانِ صفاریان کاشته شده بود در دورهی فرمانروایی سامانیان بالید، تنومند شد، شاخه گسترد و میوه داد. پادشاهانِ این خاندان خود را از نوادگانِ بهرامِ چوبینه، سردارِ دورهی ساسانی، میدانستند و آشکارا به ایرانی بودن خود میبالیدند، جشنها و آیینهای ایرانی را بزرگ میداشتند و از نویسندگان و چامهسرایان میخواستند که به زبانِ پارسی بنویسند. در این دوره است که کتابهایی چون سندبادنامه، بختیارنامه، کلیله و دمنه، تاریخ و گزارشنامه (تفسیر)طبری به پارسیِ دری برگردانده شدند. رودکی، پدرِ چامهسرایی پارسی، چامهسرایِ دربار این دودمان است و فردوسیِ بزرگ در دورهی فرمانروایی این خاندان است که چشم به جهان میگشاید.
«در عصر سامانیان بازار فرهنگ و ادب گرم بود. افکار و عقاید شعوبیه رواج داشت و به تاریخ ایران و زبان فارسی توجه داشتند. به زبانِ پهلوی هنوز کتاب نوشته میشد. نثرِ این دوره کاملا ساده و مبتنی بر طبیعتِ گفتار است. لغاتِ عربی کم است و ضرب المثل عربی اصلا ندارد. آمیختنِ شعر و نثر به هم مرسوم نیست تا چه رسد به آوردنِ شعر عربی.»۱۰
فردوسی
«فردوسی: در گذر میگردم و زبانها را نمیفهمم. گویی بیگانه باشم یا جهان بیگانه. در کابوس زندگی میکنم یا خوابم یا درست همین است و من در جای خود نیستم؟ ترا به هر که بخواهی سوگند با من به زبان خودم بگو!»۱۱
اگر چه مِهندی (اهمیت) فردوسی در تاریخ ادبیات ایران، شَوَندهای (دلیلهای) بسیاری دارد. با این همه، نخستین چیزی که با شنیدن نامِ او به ذهن میآید پرهیزِ آگاهانهاش از به کار بردنِ واژگان تازی ست. زمانهی فردوسی زمانهی پرآشوبی بود که هر کس باید راهِ تاریخی خود را بر میگزید. سامانیان به دستِ سردارانِ ترکتبارِ خود برافتادند و در پایانِ زندگانی فردوسی، محمود غزنوی در خراسان بر تختِ پادشاهی نشسته بود. اگر چه چامهسرایان دربارِ محمود در گسترشِ زبان پارسی نقش مِهندی داشتند، با این همه وی که اَنیرانی (ناایرانی) بود و پایگاهی مردمی نداشت در پیِ به دست آوردنِ هایِشِ (تایید) مذهبی از سویِ خلیفهی عباسی و با بهانه کردن گسترشِ دین، با بیدادگری به سرزمینهای دیگر میتاخت و از این رهگذر بر دارایی و توانایی حکومتِ خود می افزود. همچنین دیوانِ نامههای محمود غزنوی که در دورهی وزیریِ اسفراینی پارسی بود، در زمان وزیری خواجه حسن میمندی (وزیر مسعود غزنوی) تازی شد. در این هنگامهی آشفته، فردوسی با جان و داراک (دارایی)، در میانهی چیرگیِ ترک و تازی، راهِ ایران را برگزید و بر پایهی گفتهی خودش، ۳۰ سال در راهِ سرودنِ اسطورهها و داستانهای کهنِ ایران زمان گذاشت.
فردوسی، بر پایهی دیدگاهِ بیشترینهٔ زندگینگاران، در پایان زندگانی تهیدست و بیچیز درگذشت، چراکه همهی داشتههایش را در راهِ سرودنِ شاهنامه هزینه کرده بود. ایران، پس از او به راهی رفت که بیگمان خواستِ فردوسی نبود. اندیشههای انیرانی و عرفان و صوفیگری جای اندیشههای میهنی را گرفت و هویت ملی به تاریکخانهی ناخودآگاه چندینی (جمعی) مردم خزید تا آنجا که افسوسمندانه هممیهنشانش نیز وی را آماجِ دشنام و دشمنی قرار دادند.
«تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستورِ فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تالیف میشده است، نامی از فردوسی نیست.»۱۲
میگویند عطار نیشابوری خواندن شاهنامه را بدعت و ضلالت میشمارد. فرخی شاهنامه را سر به سر دروغ مینامد و معزی نیشابوری میسراید: من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر.
با این همه، کاخِ بلندِی که او با زبانِ پارسی برپا کرده بود بیگزند ماند تا چراغ ایرانگرایی هرگز در خانهی خویش خاموش نشود.
نثر پارسی در سدهی چهارم و پنجم
گسترهی نثر گسترهی فراختر و جدیتری است. از این رو چه از دیدگاهِ هایی(مثبت) و چه از دیدگاهِ نایی(منفی) پیامدهای این گستره بر زبان، ساختاریتر و بنیادینتر خواهد بود. نخستین کتابهایی که به نثر پارسی نوشته شدند درونمایهای ادبی، تاریخی، جغرافیایی و دینی داشتند؛ کتابهایی مانند «شاهنامهی ابومنصوری» که تنها دیباچهی آن برجای مانده، «حدود العالم من المشرق الی المغرب»، «تاریخ سیستان»، برگردانِ تاریخ طبری و کتابهایی در زمینهی گردانش و گزارش قرآن مجید مانندِ ترجمهی تفسیر طبری، تفسیر کمبریج و تفسیر میبدی. پس از آن، چند نویسنده به نوشتن کتابهایی با درونمایههای پزشکی و ریاضی پرداختند که به شَوَندِ مهندینگی آنان در دنبالهی نوشتار و در زیرِ فرنامِ بخشِ زبان دانشیک به بررسی چند کتاب از آنان خواهیم پرداخت.
در این میان، عارفان و اسماعیلیان هریک به شَوَندهایی گرایشِ بیشتری به پارسینویسی داشتند. عارفان، زبان پارسی را با روحیه و حالتهای ذوقی خود سازگارتر مییافتند و بیآنکه برای کارشان انگیزه ای ملی داشته باشند، روانترین نثرهای این دوره را به پارسیِ نزدیک به سره نوشتند و از این رهگذر پیشکاریِ (خدمت) بزرگی به زبانِ پارسی کردند. همان عطاری که خواندنِ شاهنامهی فردوسی را بداعت و ضلالت مینامد در دیباچهی تذکره الاولیا مینویسد:
«دیگر باعث آن بود که چون قرآن و اخبار را لغت و صرف و نحو میبایست و بیشترِ خلق از معانی آن بهره نمیتوانست گرفت، این سخنان که شرح آن است و خاص و عام را در وی نصیب است، اگر چه به تازی بود، به پارسی آوردم تا همه را شامل بود.»۱۳
اسماعیلیان نیز گروهی از شیعیان شش امامی بودند که کانونِ رهبری آنان در مصر بود. از نگرِ این گروه، دین، پوسته و درونهای دارد و جویندهی راستی باید پوسته را کنار بزند و به درونه و مغزه برسد. از همین رو به گزارش و گشتارِ (تاویل) دین باور داشتند و همین کار آنان را در برابر علمای دین قرار میداد. اسماعیلیان همچنین میکوشیدند نوشتههایشان را به زبانِ مردم، پارسی، بنویسند. شاهرخ مسکوب در هویت ایرانی و زبان فارسی به فراخی شَوَندهای گرایشِ عارفان و اسماعیلیان را به پارسینویسی بازمینماید. برای نمونه بخش کوتاهی را دربارهی اسماعیلیان از این کتاب میآوریم:
«اسماعیلیه، هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی، با خلافتِ بغداد مخالف بودند؛ نه معنویتِ این خلافت را قبول داشتند و نه حکومتش را. این مخالفت ـ ازهر دو طرف ـ سخت، شدید و اکثراً خونین بود. بنابرین، گرچه آنها مسلمان بودند ولی به اندازهی علمایِ سایرِ مذاهب به زبانِ خلافت (عربی) دلبستگی نداشتند و وابسته نبودند…».۱۴
ناصر خسرو
حکیم ناصر خسرو قبادیانی، نویسندهی اسماعیلی مذهب و چامهسرای سدهی پنجم است. ناصرخسرو نیز چنان بیشینهی کسانی که در اردوگاه اندیشه و دین، نهشِ (وضعیت) پاییندستی داشتند، ناگزیر از پیوند با تودهی مردم، برای گسترش اندیشههایش، نوشتههای خود را به پارسی مینویسد. هر چند، چنانکه خود میگوید، زبان عربی را بسیار نیک میدانسته است:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
کتابهای وی همچون جامع الحکمتین، وجه دین، گشایش و رهایش و به ویژه زادالمسافرین سرشار از واژههای کمیاب و کهن پارسی است.
ابوحامد محمد غزالی
بیگمان فارسینویسی امام محمد غزالی در کیمیای سعادت پشتوانهی ایراندوستانه نداشته است. با این همه، این کتاب از دیدگاهِ دربرداشتنِ شمار بسیاری واژههای کهن و کمیابِ زبان پارسی بسیار ارزشمند است.
زبانِ دانشیک (علمی)
راست آن است که زبانِ پارسی، پس از ساسانیان تا به امروز، دیگر نتوانسته است جایگاهِ شایستهی خود را به فرنامِ زبانی توانا برایِ به زبان آوردن و نوشتنِ مفهومهای دانشیک به دست بیاورد. هر چه هست چامه (شعر) است و چامهواره! با این همه، همواره بودهاند کسانی که کوشیدهاند این زبان را به ابزارهای نیازین برای بیانِ فرایافتهای دانشیک زیناوند (مجهز) کنند. از این میان میتوان به الابنیه عن حقایق الادویه، کتابِ پزشکیِ ذخیرهی خوارزمشاهی، رساله استخراج محمد بن ایوب طبری (قرن چهارم) و ۶ فصل همان نویسنده در ستارهشناسی، دانشنامه علائی و رگشناسی پورسینا، دانشنامهی میسری و التفهیم ابوریحان بیرونی را نام برد.
ابومنصور موفق هروی
الابنیه عن حقایق الادویه ابومنصور موفق هروی، جدایِ از دربرداشتن واژههای کهنِ پارسی از دو سویهی دیگر نیز مهندی دارد. نخست آنکه کهنترین نسخه در زمینهی پزشکی و همچنین کهنترین نسخهی خطی برجای مانده به پارسی دری ست و دو دیگر آنکه به خطِ اسدی توسی، چکامهسرا و نویسندهی واژهنامهی لغت فرس نوشته شده است. نمونهای از نثر این کتاب:
«… و پوست کرنج چون بخوری دهان به درد آورد و زبان را درد رساند و آماسش دهد: پس درد بسهره دهد و معده و رودگانی و گرمی و تبش بر انگیزد…».۱۵
پورسینا
در هنگامهای که پارسی جایگاهِ خود را به فرنامِ زبانی دانشیک از دست داده بود و بیشینهی نویسندگان به شَوَندِ چیرگی زبان عربی و همچنین برای یافتنِ خوانندگان بیشتر ماناکهای (آثار) خود را به زبانِ عربی مینگاشتند، پورسینا ـ پزشک، ریاضیدان و فیلسوف ایرانی سدهی چهارم و پنجم ـ سه کتابِ «دانشنامهٔ علایی» (همهٔ بخشهای دانشنامه از پورسینا نیست)، «رگشناسی» و «رسالهٔ نفس»خود را به پارسی مینگارد و در این راه، دست به واژهسازیهای دانشیک میزند تا آنجا که محمود نجمآبادی، پورسینا را از بنیادگذارانِ فرهنگستان در ایران میخواند. نمونهای از واژهسازیهای پورسینا:
پارسی
|
تازی |
راست ایستا | عمود |
پیوندانیدن | اتصال |
ستبرا | ضخامت |
درازا | طول |
تنجیدگی | انقباض |
واتنجیدگی | انبساط |
نشاید بودن | ممتنع الوجود |
هرآینه هستی | واجب الوجود |
«… ابن سینا ادامهدهندهی سنت رایج واژهسازی در اواخر دورهی ساسانی یا اوایل دورهی اسلامی بوده است که نمونههای آن را در متنهای پهلوی میتوان یافت. اگر مثلا در آثار ابن سینا برای مفهوم فلسفی حرکت از مصدر «جنبیدن» و مادهی مضارع آن «جنب» صورتهای جنباندن، جنانیدن، جنبش، جنبنده، جنباننده، جنبیده و جنبایی را مییابیم، این بدان معنی نیست که او نخستین بار این مشتقات را ساخته است؛ چون در آثار فلسفی پهلوی نیز برای همین مفهوم، مشتقاتی مشابه و حتی بیش از آنچه ابن سینا به کار برده مییابیم.»۱۶
ابوریجان بیرونی
ابوریحان بیرونی ـ دانشمند، تاریخنگار، ریاضیدان و ستارهشناسی بزرگ و پرآوازهی سدهی چهارم و پنجم ـ همدورهی پورسیناست. وی در پیشگفتارِ «کتاب الصیدنه» چنین مینویسد:
«مرا نکوهش به تازی خوشتر است تا ستایش به فارسی و معنای این گفته آن کس داند که در کتابی علمی که به فارسی در آوردهاند در نگرد تا ببیند که چگونه آب و رنگِ آن میرود و چهرش تیرگی میپذیرد و بیهوده میشود، چراکه این زبان جز به کارِ بازگفتنِ داستانهایِ خسروان و قصههای شبانه نیاید.»۱۷
این گفتاورد (نقل قول) به خوبی نمایانگر کم نیرو شدن زبان پارسی در گسترهی دانش است. زبانی که تا چند سده پیش یکی از تواناترین زبانهای جهان برای گفتنِ فرایافتهای دانشیک بود اکنون در جایگاهی قرار گرفته که دربارهی آن چنین مینویسند. با این همه ابوریحان به درخواست ریحانه، دختر حسین خوارزمی، به پارسی کتابی با نام التفهیم دربارهی ستارهشناسی و هندسه و حساب نوشت:
«و این یادگار همچنین کردم مر ریحانه بنت الحسین الخوارزمی (بنت الحسن الخوارزمی( را که خواهنده او بود بر طریق پرسش و جواب دادن بر رویی که خوبتر بود و صورت بستن آن آسانتر و ابتدا کردم به هندسه پس به شمار، پس به صورت عالم پس به احکام نجوم ازیراک مردم نام منجمی را سزاوار نشود تا این چهار علم را به تمامی نداند.»۱۸
ابوریحان در این کتاب برای شماری از واژگان عربی هموگیابی (برابریابی) کرده است. شماری از هموگیابیهای ابوریحان:
پارسی
|
تازی
|
آبِ آمیخته | ماء مضاف |
گوسپندکشان | عیدقربان |
چگونگی | کیفیت |
راست پای | متساوی الساقین |
پنج پهلو | مخمس |
میسری
پزشکی است ایرانی که دانشنامهی میسری را در نیمهی سدهی چهارم به پارسی نوشت. وی در پیشگفتارِ کتابش دربارهی چراییِ سرودنِ دانشنامهی خود به فارسی آورده است:
و پس گفتم زمینِ ماست ایران/ که بیش از مردمانش پارسیدان
وگر تازی کنم نیکو نباشد/ که هر کس را ازو نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند/ و هر کس بر زبانش بَر بِراند
احمد اخوینی بخارایی
پزشکی بود اهل بخارا و با یک میانجی شاگردِ زکریای رازی. هدایه المتعلین فی الطب تنها کتابِ برجا ماندهی اخوینی است که پس از قانونِ پورسینا، مهندینترین و پرآوازهترین کتاب در زمینهی پزشکی بوده است. اخوینی نیز مانندِ نویسندهی قابوسنامه و به وارونِ آیینِ زمانه، کتاب را به نامِ فرزندانِ خویش نوشته است. نمونهای از نوشتهی اخوینی:
«گرمی کرده بود تا آبِ بسیار خواهد و این علت را به پارسی پرمیز گویند و به تازی دواره و به یونانی دیانیطس.»۱۹ و این «پرمیز» همان است که امروزه ما پارسی زبانان آن را «دیابت» میخوانیم!
روی هم رفته نثر سدههای چهارم و پنجم روان است. واژگان تازی در این نوشتارها اندک است و بسیاری از واژگان کهنِ پارسی را میتوان در کتابهای نوشته شده در این دو سده بازیافت.
از سدهی ششم به این سو (به ویژه تا دوره ی مشروطه) هر چند زبان پارسی از افتادن در پرتگاهِ نابودی جان به در میبرد، با این همه میهندوستی و هویتخواهی را به فرنامِ انگیزههایی پشتیبانِ خود از دست میدهد. پارسی زبانِ عرفان میشود و چکامه (شعر)، و هر دو در چهارچوبِ جهان و جهانبینی اسلامی قرار میگیرند که دیگر بخشی از فرهنگ ایرانیان شده است. از این زمان به پس، زبانِ پارسی هرچه بیشتر پذیرایِ واژگان تازی میشود و هتا (حتی) دستور زبانِ پارسی نیز زیر هَنایش (تاثیر) این زبان قرار میگیرد.
در میان نویسندگانِ سدهی شش و هفتِ هجری نیز کسانی را میتوان نام برد که بیشتر از دیگران به پارسینویسی مهندینگی میدادند. افضلالدین کاشانی و خواجه نصیرالدین توسی از شمارِ آناناند.
بابا افضل کاشانی
محمد بن حسن کاشانی که با نام بابا افضل کاشانی شناخته میشود، فیلسوف و عارف بزرگ سده هفتم است. وی نیز در شمار کسانی است که در نوشتههای خود به پارسینویسی گرایش دارد و بسیاری از واژههای پورسینا را در کتابهای پارسی خود به کار میبَرَد. بهنوشته ذبیحالله صفا باباافضل «نثری بسیار فصیح و ساده دارد.» ۲۱
از میان نویسندگان سدهی هفتم نیز میتوان از خواجه نصیرالدین توسی نام برد که نوشتههایش هنوز خیلی از روانی و سادگی نوشتههای سدهی چهارم و پنجم دور نشده است. دکتر محمد معین دربارهی خواجه نصیر مینویسد: «در عصری که غالب دانشمندان ایران هنوز کتب علمی خود را به زبان تازی مینوشتند، خواجه نصیر با تألیف کتب گرانبهای فارسی خدمتی ارجمند به زبان و ادب ما انجام داد.»۲۰
از سدهی هفتم نثر پارسی زیر هنایشِ شیوهی سعدی به سجع رو میآورد، ولی این کار در سدههای سپسین چنان بیرویه و بیهنجار ادامه مییابد که از زبانِ پارسی جز چند حرفِ پیوند و چند کارواژهی (فعل) ساده چیزی پایستار نمیماند. زبانِ پارسی از سدههای ششم و هفتم پای در راهِ تباهی مینهد و این روند تا زمانی میپاید که ایرانیان بار دیگر از میانهی دودمانِ قاجار به بازیابی و بازشناسی هویت ملی خویش برمیخیزند. اگر زمانی باشد در بخش دوم این نوشتار، بررسی پارسینویسی و سرهگرایی را از زمان صفویه تا زمانِ کنون پی خواهیم گرفت.
شماری دیگر از هموگهای پارسی نویسندگان در برابر واژگان تازی
نویسنده
|
پارسی | تازی |
عثمان هجویری (کشف المحجوب) | چیزی | ماهیت |
ناصرخسرو (خوان الاخوان) | اویی | هویت |
احمدِ اخوینی | دردنشاننده | مسکن |
احمد اخوینی | دیررونده | مزمن |
مترجمِ حی بن یقضان | خردتن | صغیرالجثه |
مترجمِ حی بن یقضان | مایه | ماده |
ناصرخسرو (جامعالحکمتین) | چونی | کیفیت |
خواجه نصیرالدین توسی | بارگرفتن | لقاح پذیرفتن |
محمد غزالی | نابیوسان | نامنتظر |
احمد اخوینی | بیهشانه | هذیان |
خواجه نصیرالدین توسی | نابودن | عدم |
حدود العالم من المشرق الی المغرب | دریای مرده | بحرالمیت |
بنمایهها
- بیضایی، بهرام ( ۱۳۸۹ )؛ دیباچهی نوین شاهنامه؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان؛ رویههای ۲۶ و ۲۷.
- داوری اردکانی، نگار ( ۱۳۸۷ )؛ سرهگرایی زبانی؛ انتشارات هرمس. رویهی ۱۷.
- همان. رویهی ۵۴.
- دریایی، تورج (۱۳۹۲)؛ شاهنشاهی اشکانی؛ انتشاراتِ ققنوس؛ ترجمهی مرتضی ثاقبفر؛ رویهی ۱۹۴.
- رضایی باغبیدی، حسن؛ «واژهگزینی در عصر ساسانی و تاثیر آن در فارسی دری». نامه فرهنگستان؛ شمارهی ۱۵؛ رویههای ۱۴۵ و ۱۴۶.
- همان.
- زرینکوب، عبدالحسین (۲۵۳۶)؛ دو قرن سکوت؛ انتشارات امیرکبیر؛ رویهی ۱۲۰.
- مسکوب، شاهرخ ( ۱۳۷۳ )؛ هویت ایرانی و زبان فارسی؛ انتشارات باغِ آینه. رویههای ۴۴ و ۴۵.
- صفا، ذبیحالله ( ۱۳۸۵ )؛ تاریخ ادبیاتِ ایران؛ انتشارات فردوس؛ رویههای۱۰و ۱۱.
- شمیسا، سیروس ( ۱۳۹۰ )؛ سبکشناسی نثر؛ انتشارات میترا؛ رویهی ۳۷.
- بیضایی، بهرام ( ۱۳۸۹ )؛ دیباچهی نوین شاهنامه؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان؛ رویهی ۳۷.
- ریاحی، امین ( ۱۳۷۷ )؛ فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او؛ انتشارات طرحنو؛ رویهی ۶۷.
- عطار نیشابوری، فریدالدین (۱۳۷۰)؛ انتشاراتِ شرکت سهامی کتابهای جیبی؛ رویهی ۷.
- مسکوب، شاهرخ ( ۱۳۷۳ )؛ هویت ایرانی و زبان فارسی؛ انتشارات باغِ آینه. رویهی ۱۳۱.
- نجمآبادی، محمود؛ بنیانگذارانِ شکستِ سکوت.
- رضایی باغبیدی، حسن؛ «واژهگزینی در عصر ساسانی و تاثیر آن در فارسی دری»؛ نامه فرهنگستان؛ شمارهی ۱۵. رویهی ۱۵۴.
- بیرونی، ابوریحان؛ یشگفتار کتاب الصیدنه.
- بیرونی، ابوریحان (۱۳۵۱)؛ التفهیم فی اوایل الصنایع التنجیم؛ انتشارات آثار ملی؛ رویهی ۳۲۱.
- اخوینی، احمد (بهمن و اسفند ۱۳۸۷)؛ «هدایه المتعلمین تألیف ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی»؛ علی خواجهدهی؛ گزارش میراث؛ شمارهی ۲۹ و ۳۰.
- ۲۰. معین، محمد؛ «واژگان فارسی ابن سینا و تاثیر آنها در ادبیات».
- صفا، ذبیحالله (۱۳۶۸)؛ مختصری در تاریخ تحول نظم و نثر پارسی؛ انتشارات ققنوس؛ رویهٔ ۵۳.
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموند رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگ ما در فیسبوک یا تلگرام بپیوندید.
sepâs, xasta mabâšid
با درود. آیا آوکیان همان Ocean یا اُقیانوس نیست؟ که در زبان های دیگر رفته و دگرگونی یافته است.
درود دوست گرامی. سرچشمۀ سخن خود را بنویسید تا زمینۀ برای بررسی هموارتر شود.