مهدی تدینی: شاید کمی عجیب باشد که در قرن پانزدهم خورشیدی لازم باشد سر آموزشـ«ــِ» زبان مادری و آموزش «به» زبان مادری در ایران بحث کنیم. کسی که تبلیغات قومگرایانه را نمیبیند، یا ته قلب با آن همدل است یا به هر دلیلی خود را به خواب زده است. به هر حال، لازم نیست حتماً ایراندوست باشیم تا هر یک از ما از دمیدن در واگرایی قومی اجتناب کنیم و به مقابله با آن برخیزیم، بلکه کافی است قدری به عواقب این دست واگراییها فکر کنیم.
در تفکرات قومی ــ که البته خودشان بیتعارف به آن میگویند «ملی» ــ نفرت شدیدی علیه رضاشاه وجود دارد. این نفرت و پروپاگاندا دلایل زیادی دارد و بنیادش بر تصوراتی است که هیچ ربطی به واقعیتهای تاریخی ندارد. نه لازم است پهلویگرا باشیم، نه لازم است ملیگرا باشیم و نه حتی لازم است توسعهگرا باشیم تا با درک حال و روز ایران در آن سالها بپذیریم ظهور پدیدۀ رضاشاه و به همراهش «الیتی» (نخبگانی) که زیر حمایت حکومت او ایدههایشان را پیش میبردند، در نهایت به نفع ما و ایران بوده است. بخشی از نفرتی که در ادبیات قومی علیه رضاشاه مطرح میشود، سر مسئلۀ گسترش مدارس و آموزش یکدست است. مسئله به نحوی روایت میشود که انگار پیش از آن مجموعۀ متنوعی از نظامهای آموزشیِ تکاملیافته، متنوع و چندزبانی در ایران وجود داشته، و حالا کسی آمده و با زور سرنیزه همۀ آنها را تعطیل کرده و یک نظام آموزش واحد با زبان واحد ایجاد کرده است.
از بدیهیاتی که باید توضیح دهیم، این است که چرا «فارسی» زبان آموزش در ایران شده است. زبان اصلاً ابزار ارتباطی است و اگر قرار باشد این ماهیت زبان در یک جا نمودی تمامعیار یافته باشد، همین زبان فارسی است. پدر من، در روستایی در فاصلۀ دویستکیلومتری تهران، در گوشۀ شرقی استان «مرکزی» و نزدیک قم متولد شده، اما اگر به زبان مادریاش صحبت کند، من متوجه نمیشوم چه میگوید. اگر فارسی وجود نداشت، اکثر مردم ایران حرف همدیگر را نمیفهمیدند. زبان فارسی را عقل سلیم در قلمرو ایران نگه داشته است. مسئله ربطی به رضاشاه و پهلوی ندارد. بهترین مثالی که برای این واقعیت میتوان آورد میرزاحسن رشدیه و مدارس اوست که قریب چهل سال پیش از رضاشاه، در دوران ناصرالدینشاه اولین نمونۀ آن در ایروان تأسیس شد.
تردیدی ندارم که میرزاحسن رشدیه را باید یکی از ستارههای تابناک دو قرن اخیر ایران دانست. این مرد اهل قلم و آموزگار بود، اما از هر شوالیهای جنگجوتر بود! در پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه بارها در تبریز مدرسه ساخت و مدرسهاش را ویران کردند. بارها خود او را تکفیر کردند و مجبور میشد شبانه به مشهد بگریزد. این رادمرد، پنج یا شش بار در عرض چند سال از تبریز به مشهد گریخت و سرانجام در مشهد هم ضربات چماق بر سرش بارید استخوان دستش را شکست. فقط یک جنگجوی بزرگ پس از بارها شکست، باز میتواند قامت راست کند و راهش را ادامه دهد. در اینجا قصد ندارم داستان میرزاحسن را روایت کنم. اما این فراز را میگویم تا درسی برای همۀ آرزومندان باشد: برای بار چندم حمله کردند تا مدرسهاش را در تبریز خراب کنند. پس از غارت مدرسه، نارنجکی در مدرسه منفجر کردند که بخشی از بنا تخریب شد. رشدیه میخندید. کسی به او گفت: «خانه خراب! همه به حال تو میگریند، تو میخندی؟» رشدیه جواب داد: «هر پارهآجری مدرسهای خواهد شد! آن روز را میبینم و میخندم. کاش زنده باشم و ببینم.»
«مردمیترین» مدرسهای که در ایران ساخته شد، بدون کمک علمای دین و نهادهای دولتی، مدرسۀ رشدیه بود. پرسشم این است که رشدیه در مدرسههایی که در ایروان و تبریز ساخت، «به» چه زبانی تدریس میکرد؟ روزی که رشدیه مدرسهاش را در ایروان تأسیس کرد، آن کسی که قرار بود نیمقرن بعد رضاشاه شود، طفلی چهار پنج ساله بود. آیا رشدیه دچار شووینیسم بود؟ ایرانشهری و ناسیونالیست بود؟ شاید هم زندهیاد رشدیه چهل سال قبل از موسولینی فاشیست بوده! چنین حرفهایی حتی در قالب طنز هم شرمآور است. رشدیه همان کاری را کرد که از گذشتههای دور در ایران میشد. برای او بدیهی بود که در مدرسه «گلستان» درس دهد. اما در این میان، شاید غمانگیزترین وجه مسئله این باشد که در پروپاگاندای قومیتی، قدر این شخصیتهای بزرگ پایمال میشود؛ مثل اینکه عکس و یادگارهای پدارنمان را در آتش اندازیم و بر خاکسترش پایکوبی کنیم.
پینوشت:
یک: دربارۀ رشدیه بنگرید به این پست: «مدرسهسازی و مدرسهسوزی»
دو: خاطرۀ نقلشده از کتاب سوانح عمر، اثر شمسالدین رشدیه، پسر میرزا حسن، ص ۲۹.
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
آن زمانی که سیاست تمرکز زدایی آغاز شد .
آن هنگام که تلویزیون های استانی تاسیس شد .
آن وقت که سخن از فدرالیسم اقتصادی شد .
آن زمان که سخن از بازگشت به خویشتن مطرح شد .
آن هنگام که حرف از زبان مادری بجای زبان ملی به میان آمد باید فکر این روزها را می کردیم .
ما باید زبان ملی را تقویت کنیم و یک چاره آن آغاز ایجاد نمایی و شالوده شکنی در آثار بزرگ شاعران و سخنوران گذشته است .
باید جلوی انتشار کتاب و روزنامه به زبان محلی گرفته شود .
باید اصل ۱۵ قانون اساسی حذف شود .
باید زبان فارسی در ایران و افغانستان و تاجیکستان تقویت شود .
( امیدوارم پیام و نظرم را منتشر نمایید . سپاس ) .
آفرین ، آفرین ، دقیق همه آنچهکه نباید میشد و آنچه که باید بشود را گفتید ، یکی ازسیاست های نادرست حکومت پس از انقلاب که در پی رسیدن به امت واحده بود همان سرکوب کیستی ( هویت )شهروند ایرانی بوده است تا به پندار خودشان با سست کردن ایدنتیته ایرانی ، توانسته باشند تا ایدنتیته دینی را جایگزین کنند و در این راه کوشیدند تا بجای گفتن ” ملت ایران ” از ” اقوام ایرانی ” بکار برند و نیز از سیستم فدرالیستی” ممالک محروسه” قاجاری ( که از ناکارآمدی و بی فرهنگی قاجار ها بود و سرانجام به ملوک الطوایفی و از هم گسیختگی کشور انجامیده بود ) ستایش کنند و روزهایی را رسما به ” اقوام ایرانی ” ویژه کردند ، همین آقای “محسن رضایی ” با پروپاگاندای گسترده ایی ایران را کشوری چند ملیتی ” کثیر الملله ” نامید و خواستار فدرالیستی کردن ایران بود” حقوق اقوام” را بجای ” حقوق شهروندی ” بکار میبرد که این گفتار ” مولتی اتنیسیته کردن/ چند قومیتی گردن ” تا امروز نیز از هر دو فراکسیون سیاسی حکومتی پشتیبانانی دارد و همان منش ایشان، براستی استانهایی با گویش های محلی را از دید احساسی با هویت ایرانی بیگانه کرده است و امروز حتی در دستگاه بروکراسی و آموزشی آذربایجان و کردستان به زبانهای محلی سخن میگویند و بستگی و پیوند احساسی و هویتی بخش بزرگی از ایشان باایران بسیار سست و بیگانه شده است ، آنچه که ما که از توده شهروندی ایرانی ایم ، میتوانیم بکنیم آنست که از گفتن ” اقوام ایرانی ” پرهیز کنید و به آنانی که حتی با ساده لوحی میگویند ” زنده باد اقوام ایرانی ” گوشزد کنید که ” زنده باد ایرانیان ” درست است
اگر چه با بیشتر سخنان شما همرای هستم ولی باید دانست که ایران ازهمدلی سه قوم آریایی پارت و پارس و ماد و ایلام پدید آمد و زبان هخامنشیان زبان آرامی و زبان ایلامی بود که سپس آرام آرام با همبستگی و پیوندهای بیشتر زبان پارسی باستان گسترش یافت و پس از رهایی ایران از چنگ اسکندر مقدونی و جانشینان او زبان پهلوی اشکانی و ساسانی پدید آمدند. واژگان همه این زبان ها حتی امروزه در جای جای ایران به کار برده می شوند ولی در نبود آموزش و دانش از کیستی خود و زبان خود واژه تورکی و … شناخته می شوند. بیشتر ایرانیان شاید ندانند که بندر گَمبرُون، نام پیشین بندر عباس، نامی پهلوی به معنای سوی به اندازه بسنده ژرف برای کشتیرانی و ایستاندن کشتی ها می باشد. تِهرُون و شمیرُون هم به معانی سوی های گرمی و سردی هستند که به نادرستی تهران و شمیران نوشته می شوند. پس، باید این زبان را فرا گرفت و یاد داد و این نیازمند سیاست گذاری کلان در آموزش و پرورش و یک کوشش آگاهی جویانه همه ایرانیان برای یادگیری و پژوهش بیشتر است.