محمد عشوری
«دژواژه» را این ناچیز 16-15 سال پیش، برای نام گروهی از «کلمات» برگزید که سدها سال است در زبان فارسی جولان دادهاند و از خود زخم بد بازگذاشتهاند.
من برزگرزادهام و آشنا به زبان کشاورزی و باغداری. در کشتوکار واژهی «هرزگیا» یا «علف هرز» را داریم که میان کشت، گیریم پنبهزار، میروید و همانند بوتهی پنبه از خاک، آب، کود و آفتاب بهره میگیرد و به همان اندازه بوتهی پنبه را از بالش دلخواه بازمیدارد و به فرایند کشت آسیب میرساند؛ ولی آن را نابود نمیکند.
«هرز» واژهی فارسی است برای «وحشی»، مانند آب هرز، باد هرز، سرمای هرز، جانور هرز و … کاربرد دارد. در زمینه اجتماعی جای «طبیعی» مینشیند و مرد یا زن هرز، سخن هرز و رفتار هرز آمده است. به معنای ناموخته یا نافرهیخته و همچنان اسیر گرایشهای طبیعی.
هرزگیاهان را گویا وِجین هم نامیدهاند و کندن شرشان از کشتزار را «وجین کردن» مینامیدیم که خود یکی از کارهای مهم کشتوکار شمرده میشد. هرزگیاهان خود ریشه در خاک داشتند و با اینکه برخی از آنها، چون پیچکها، به تن کشت هم میپیچیدند؛ ولی از تن آنان نمیخوردند. دشمن دیگری در دشت و باغ بود که اینجور ساده نمیشد با آن رزمید. دشمنی بود با نام «گل جالیز»! گلی بسیار زیبا؛ ولی زهراگین. کنار بوتههای خربزه میرست؛ مکههای خود را در ریشهی خربزه فرومیبرد و شیرهی جان بوته را میمکید و خود، شاد و خرم و نیرومند، چون دسته گلی در پدرود جالیزبان از خاک سربرمیآورد. جالیزی که گل میگرفت دیگر «خوابیده» بود و رهایش میکردند. جالیزبان میماند و بدهی به بارفروش یا «بُنَکدار».
انگل دیگری بود، به ویژه در باغهای انگوری، با نام «سِس». پیدا نبود کی و از کجا خود را به جوانه نورستهی مو میرساند و گردش چنبر میزد؛ همچون ماری گرد خدنگ و دندانهای مکندهاش را بر تن ترد شاخ فرو میبرد؛ میمکید و میبالید و هردم گشنتر میشد. دم نخست به نازکی تار مویی و روز پسش چون نخی ستبر، آبدار، ترد و سبز آلپیس. از این شاخ به آن یکی و از آن به دیگری. به روزی چند همه تن مو را میپوشاند. ریزگلهای خوشرنگ میداد با میوههای کوچک مرواریدگون. خوشههای انگور میان این بروروی مرمرین گم میشدند. مو یا آنجور که روستاییان مینامیدند «کـُل» میخوابید و هرگز سربرنمیآورد. همه رنج باغبان دود میشد و به باد میرفت. روستاییان اینها را دیگر سزاوار نام «هرز» نمییافتند و «آفت»شان مینامیدند و به کنایه «بلا» و دشمن و اگر من بخواهم بر آن نام نهم، «دُژگیاه».
اکنون که میتوانیم دُژگیاه داشته باشیم، دژخیم و دشوار و دژآگاه و دژبراز و دشمن و دژآهنگ و دژپُل داشته باشیم، میتوانیم هم «دُژواژه» داشته باشیم که همانند سِس و گل جالیز بر تن نازک واژه میپیچد و زندگیاش را چکهچکه مینوشد تا بَرَش اندازد یا چنانش برگرداند که از ریخت فارسی درآید وانگاه از واژهای به واژهی دیگر درگیرد. دژواژگان تنها چونان هرزگیاه مهمان ناخوانده نیستند که مفت خورند و تن از کار دیگری فربه گردانند، بلکه چون گل جالیز زهرآگیناند و زندگیسوز. به زبان فرومیروند؛ زهر خود را در آن میریزند و دستگاه آیینی زبان را فرومیپاشند. برجستهترین دژواژگان، که شناختهام در زیر میآورم:
– نخستین دژواژگان قیدهای تنویندار هستند. مانند قاعدتاً، كتباً، قلماً. اینها همچون دیگر دژواژگان نه در دستور زبان فارسی پایهای دارند و نه با ساختار آوایی فارسی درمیخورند؛ زینرو هم به دستور، هم به آیین نگارش و هم آهنگ سخن فارسی آسیب میرسانند. زهرشان، همانند انگل سِس، در جان واژگان فارسی میریزد. واژگانی پریزده از خامههایی بیپروا چون دوماً، سوماً، بخشاً و زباناً که گهگاه بازمیخوریم، گـَزیدگان آن دژواژگاناند.
هرگز در نوشتههای ارژمند فارسی، از گذشتههای دور تا کنون، به یک واژه تنویندار بازخوردهاید؟ چون آن بزرگواران، تا برسد به برخی از نویسندگان زنده، به تباهندگی این دژواژگان برنگریستهاند و نیک میدانستهاند و میدانند که از آن چه آسیبی برمیخیزد. شاید برای ستیز با این دژواژه بوده است که در زبان توده از صفتها با یاری پایک «آ»، اسم و قید ساختهاند؛ پهنا، درازا، غالبا. اتفاقا لیک ذهن عربزده آن را «غلط قلمی» انگاشته و در تصحیحش تنوین دو زبر بر آن افزوده است.
کاربرد واژگان فارسی با پیشوند یا دربند یا پسوند یا هر پایک بیگانه نه تنها ناآشنایی کاربر را از ساختار زبان میرساند، بلکه نشان ستیز او با زبان مادری است. واژگان فارسی بیماری چون دوماً، سوماً، بخشاً، گاها، زباناً و همچنانها از نگاه نویسندهی آگاه نادرست و کاربردش چه در نوشتار و چه در گفتار، بزه شمرده میشود. دوم، سوم خود قیدند، نیازی به این پلیدکاری ندارند.
توده میگوید: «هم زبانی دعوتش کردم و هم کارت براش فرستادم.» زبانی، صفت و در این کاربرد توده قید زیبا، درست، پاکیزه، رسا و خوانای فارسی برازندهی زبان گویندهی کمسواد ما نیست؟ برای پرهیز از این پلیدیها و از بُن این دژواژگان، زبان فارسی راههای بسیار سادهای دارد؛ ولی نخست باید آهنگ پرهیز در سر ما شکفته باشد. جای دژواژهی قاعدتاً، میتوان آیینی، آیینمند یا به قاعده کاربرد که دست کم دژواژه نیست. به جای «كتباً اطلاع داد»، طبق آیین قید فارسی باید گفت، نویسان اطلاع داد؛ ولی چون ورز نامده، مزه گاهمان نمیپذیرد- که این خود پرتو همان زهر است- ولی میتوان نوشتاری یا کتبی را کاربرد که کمتر از آن دژ مرسوم رسا نیست. گذشته از این جایگزینی هنگامی که ما بخواهیم فارسی بنویسیم، رفتهرفته آرایش سخنمان گرایشی پیدا میکند که نیازی به این دژواژگان نداریم.
– نامهای عربی با «ال» تعریف یکی دیگر از دژواژگاناند: علیالخصوص، معالاسف، فیالواقع، بالطبع و بين الاحزابي! برای فرزندان دبستانی ما خواندن اینگونه واژهها پرسشانگیز است؛ با آموختههای پیشینشان هماهنگی ندارد؛ پاسخ آموزگار هم یا نارسا و نادریافتنی است یا از چارچوب دستور زبان فارسی بیرون میزند و آیین خواندن و نوشتنمان را لغ میکند. به جای این دژواژگان زبان خود واژگان، به ویژه، باافسوس، به راستی، به آیین و میان حزبی را دارد؛ بیآنگونه بدآموزیها. تازه نویسنده زباندان برای پرهیز از کاربرد چنین دژواژگانی یارای آن هست که آرایش جمله را چنان سامان دهد تا نیاز به این «خوره»ها نافتد.
افزون بر این، ساختار این نام معرفه عربی چنان است که اغلب دژواژه دیگری، «تشدید»، را نیز یدک میکشد. به باور من باید و بیگمان میتوان از کاربرد «ال» در فارسی پرهیز کرد تا آنجا که در نام کسان هم آن را کنار گذاشت. من خود «ناصرالدینشاه» را «ناصردینشاه» نوشتم و پندارم بس رساست.
– جمعهای عربی كه با همان ساخت نحوی نخراشیده به فارسی درآمدهاند هم دژواژهاند: مدرسین، روحانیون و همینجور مثناها مثل «طرفَین». ما در فارسی مثنا نداریم. بیشتر از یک، همواره جمع شمرده میشود و با نشانهای جمع فارسی میآید: مدرسان، معلمان، روحانیان و طرفها؛ اگر هم بخواهیم بس دقیق باشد، دو طرف را باید کار برد.
– سرانجام کلمات عربی دارای تشدید هستند. میبینیم كه تشدید از دژواژهی «اول» به پهلوی بسیاری از واژگان فارسی مانند دوم و سوم درخلیده است. برخی از گویندگان رسانهها را برنگرید که چگونه بر هر آوای بیپناه فارسی تشدید میگذارند تا بر گفته خویش پای فشرده باشند.
بنابراین، این واژگان كه در خواندن و نوشتن دشواری میزایند، چهرهی زبان را میآلایند و بزرگتر از همه دستور زبان را میگسلانند و بیاعتبار میگردانند، نام دژواژه را میسزند كه مفهوم واژهی گزاینده و دشمن دارد.
دیدگاهی بنویسید.