پرسش: دربارهی واژهی «فرستار» -که پیشنهاد کردهاید- بن ماضی به پسوند «ار» میچسبد و اسم مصدر میسازد: مثل «گفتار» یا صفت فاعلی مثل «خریدار». «فرست» بن مضارع است، نه ماضی.
—
پارسیانجمن: «خریدار» از خرید + ار ساخته نشده است. از خری + تار ساخته شده است. همین گونه، «گفتار»: گف + تار (در مِهاد [=اصل] «گوب» [gaub] ایرانی باستان به گوی و گف تبدیل شده است (در فرآیندهای آوایی /ف/،/ب/،/گ/ و /و/ به هم تبدیل میشوند. مانند چهارپادار = چهاروادار = چاروادار). «فرست» هم همینگونه است؛ یعنی «فرست» مادهی کُنون (ماده مفهومی دیگرسان از بن است) است و پسوند «تار» به مادهی کُنون میچسبد.
بنها در پارسی میانه ساخته شدهاند و در پارسی باستان و اوستایی زمان را از روی مادهسازهایی که به ریشه میچسبیدهاند، میساختهاند. «گوی» ساخت پارسی میانهی این واژه است؛ در صورتی که گفتار ساختی اوستایی دارد. همچنین در بسیاری موردها «ی» در فرایندهای واجی میافتد. هنوز هم در شماری از دستورها بن کنون «گفتن» را «گو» میگیرند و «ی» را میانجی میگیرند؛ چراکه میگوییم «بگو» نه «بگوی». امروز از آنجا که زبان فارسی ترادیسیها [=تغییراتی] کرده، برای آسانسازی گفته میشود: بن گذشته + ار. در صورتی که اگر اینگونه بود ما باید «پرستیدار» داشتیم نه «پرستار.»
با این حساب، پسوند «تار» داریم. میشود نمونه دیگری از آن نشان دهید؟ و نیز ساختِ «خواستار» را نیز بفرمایید؟
و نیز ساخت «کشتار» و «گرفتار» و «رفتار» و «نوشتار» و ….. را هم بفرمایید.
«ساختار» و اخیرا «بافتار» و بسیار واژه دیگر بر پایه پندار من برساخته شده اند. آیا اینها هم به نادرست ساخته شده اند؟
درود جناب رفیعی گرامی. آری. کوش+ تار، گی+ ریف+ تار، خواس(ه)+ تار. ریشهشناسی هر سخ واژه را میتوان در فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسیِ استاد حسن دوست یافت. همچنین است ساختار و بافتار
این را به شوخی میگویید یا براستی ؟
گی+ ریف =؟ ایا گر و گیر و گره را به گی + ریف بخش میکنند ؟
چه میتوان گفت ؟ اگر شما میگویید بگو و نمیگویید بگوی گناه زبان پارسی چیست اگر شما به گفت و گوی نمی نشینید تا بدانید سخن بواژ برابر سخن بگوی است گناه زبان پارسی چیست ؟ کسی نمیگوید پرستید دار چون «پرستیدن» خود ساختاری نادستوری دارد برای همین انرا دوباره به پرست برگردانده و سپس پرستار گفته اند- گفتار و رفتار را که امروز به چم مفعولی و مصدری میگیریم پیشتر فاعلی بوده اند – یک چیز که نه شما و نه دیگر بزرگان بدان هوشدارند اینست که زبان و نوشتار زاییده گفتوران است در ناخوداگاه بزرگان ما چه کهن اندیشان چه نوگرایان همگی بر اینباورند که نخست نوشتن بوده و سپس سخنوران ان نوشته های راستین را به بیراهه کشانده اند ( این را به زبان نمیگویند در ناخوداگاهشان اینست و در گفتارهایشان پیداست – حتی زبانشناسان ما زبان پارسی باستان را ان میدانند که در سنگنبشته بیستون و اوستا امده و هیچ نمی پندارند که داریوش که نوشته « ادم داریوش خشاثیه » شاید در خانه میگفته « ایم داریوش خشایثیه – مانند ای ام انگلیسی » ( بیگمان اگر داریوش نمیگفته دیگر پارسیان در زمان او میگفته اند) یا هیچ نمیپندارند فرخی سیستانی در خانه به جای خواب خو میگفته با انکه در خانه که در سروده هایش نیز میگوید خر خو بیند که کشته شد پالانگر – – ایا زبان فرارودیان و خراسانیان را شنیده اید که رفتار و گفتار و خواستار و نمودار گویند ؟ چیزی میگویند میان انچه مینویسیم و رفتور ،گفتور، خواستور، جستور – براستی میان ار و اور چه اندازه دوریست ؟ هیچ اندیشیده اید؟ من نمیگویم که اینست و جز این نیست سخن از کوتاهی اندیشه میان ما ایرانیان است
از دگر کمبودگیهای ما دودیگر اینست که پیشینیان ما بسیار عربی زده بوده اند و به زبان پارسی نپرداخته اند و هم روزگاران ما نیز پارسی را چیزی میدانند که نصرالله منشی گفته و یا تهرانیان میگویند و به زبان مردم ایران نمی نگرند – برای نمونه در باز مانده پهلوی (نه پهلوی ساسانی و اشکانی – پهلوی پهله ) که انرا به گفته مغولان تاتی میخوانند نمی نگرند نام فاعل را چگونه میسازند یا در پارسی ارانی نمی نگرند که چگونه میگویند تو چه گفتاری / تو چه گفتری = چه گفتی –
رفدری/رفتاری = رفته است
یا در نوشته های کهن پارسی دری بنگریم که کنار و نیکی کناران گفته اند
اگر انگونه که شما می فرمایید چیزی به نام تار به واژگان پارسی افزوده میشد باید کنار را نیز کنتار میگفتند –
گمان نکنید این واژه ساخته و پرداخته پسا ساسانی است نه این واژه همانست که دهخدا به پیروی دگران گمان کرده از کنار و کران می اید و انرا برابر مرزبان – کنار بان انگاشته بی انکه بیندیشد اگر انگونه بود انرا کناربان میگفتند نه کنار و کنارگ و کنارنگ – و هرتسفلد و کریستن سن گمان کرده اند جلگه نیشابور را کنارنگ میگفته اند – کنار/کنارن / کنارنگ /کنارگ بر ساخته شده از کن+ ار= کنار+ ن/گ به کاردار و کارگزار میگفتند و در نوشته کنیشکای کوشانشهی امده که به کنارکم گفتم بکن و کرد –
و دور نرویم که ژیار = زیست و ژینار = زندگی گویند و بیدا/بودا را بیدار گفته ایم
در زبان پهلوی پهله (تات) نام فاعل را با ار میسازند برای نمونه بجای دانا خوانا ویرا
دانار خوانار ویرار گویند (نمونه ها برای روشنگریست چیزی در ویر نداشتم اینگونه برای روشن شدن گفتم )
میتوان بدین گونه ساخت
درخشان درخشار – روشن روشنار- پژمان/پژمار –
آری گ/و به هم بگردند و همچنین و/ف نیز بهم گردند و ی/ژ/ج نیز بهم گردند و زینرو گوی را واژ گفته اند و ای کاش دوست بزرگوارمان و دگر استادان که رای و نگره خویش را چون اجیل مشکلگشا پخش میکنند پیش از همه اینها سالیان دراز در خواندن پارسی و پژوهش و واکاوی میگذراندند و دست کم این سروده نامدار را که هر پارسی گویی انرا شنیده که یعقوب لیث صفار گفت چیزی که ندانم چرا باید گفت و محمد بن مخلد سگزی گفت
جز تو نزاد حوی و ادم نکشت
شیر نهادی به دل و برمنشت
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به روش و به گوشت
فخز کند عمار روز بزرگ
گوهد انم من که یعقوب کشت
آری گوید/گوهد و گویان/ گوهان بوده و گوهان / گوسان و گوهد/گوست/گوسد/گوشَت بوده و هنوز خوبان بلوچ گویند «گوشنت»= گویند.
و بیگمان بزرگواران میدانند که خنیاگران و خوانندگان را در پارسی گویان/ گوینده میگفتند و یروده انان را «گفت» مینامیدند واژه ای که انرا به «قول» عربی گرداندند و گوسان / گوهان همان گویان نواگر است
دگر باره بزد گوسان نوایی
نوایی بود بر رامین گوایی
چرا دور رویم همین واژه گوایی را گواهی گوییم خود برترین گواه است
من بیش از این گپت نمیزنم بویژه که هنوز در فرهنگ دهخدا که فرهنگ میهنی است و انرا سالهاست که پارلمان ایران برایش ماهیانه روا میدارند گپ را عامیانه دانسته و ندانسته گپ همان گپت/گفت است و انجا که انوری گوید
گپ مزن — من دگر چه گپ زنم –
تنها اینرا بگویم که گفت پیشتر وخت بوده و خ/ف به هم گردند چون درفش/درخش و درخشنده/درفشنده – و در پهلوی اشکانی وخت =گفت است
درباره دختر و برادر و مادر و پدر و پسر گویی نمیدانید که انان دخت و برات و مات و پات و پس است انرا با ثر (ثر در پارسی هخامنشی خود یک واژ است این واژ در زبان پشه ای افغانستان ماندگار است ) /تر مفعولی میکردند
اگر انگونه که شما میگویید بود بجای پسر باید میگفتیم پُستار –
نه انکه پُثر پسر و پُهر و پور شود