حسین وحیدی (۱۳۱۰) استاد بازنشستۀ دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی (مدرسۀ عالی بازرگانی پیشین) است. وی دانشآموختهی کارشناسی در حقوق و دکترا در اقتصاد، هر دو از دانشگاه تهران، است. به قلم او بیش از ۲۸ جلد کتاب به چاپ رسیدهاست که بهجز دو کتاب تاریخ عقاید اقتصادی و سیاست مالی برای رشد اقتصادی ایران، دیگر کتابهای او دربارۀ فرهنگ ایران، بهویژه فرهنگ ایران باستان، است. برگردانِ گاتها، سرودۀ زرتشت از متن اوستایی و شهر روشن زرتشت از جمله کتابهای دکتر وحیدی است. از دیگر کتابهای او میتوان پیام پیر پارسا، ترجمههای خردهاوستا و آوای زنگولهها را نام برد.
دکتر حسین وحیدی در آدینۀ پایانی بهمنماه ۱۳۸۱ خورشیدی، در انجمن افراز، به ایراد سخن پرداختند که در زیر میخوانید.
***
سخن امروز من دربارۀ زبان فارسی امروز است. زبان فارسی مانند دریاست و بهراستی میشود دربارۀ آن سخنهای بسیار گفت. ما ایرانیها دربرابرِ جهان، که بهدرستی دهکدۀ جهانی نامیده میشود، و با این جهانِ رسانهها و با این پیوندی که در آن است و با دانش امروز، که بهناچار بایستی آنها را بیاموزیم، چه باید بکنیم؟ دست روی دست بگذاریم و بنشینیم تا واژههای بیگانه بیاید و به زبان ما آمیخته بشود؟ باید اندیشید که شاید در آیندهای نهچنداندور، دستکم زبان دانش برای ما زبان انگلیسی بشود و زبان فارسی زبان گفتوگوی روزمره گردد.
بخشی از یک کتاب درسی دانشگاهی را که در دانشکدههای اقتصاد آموزش داده میشود برای شما میخوانم: «…اما اگر قیمتهای انتظاری اکستراپولاتیو تعیین شوند، یعنی عوامل واقعی و متوسط تاریخی گذشته به زبان دیگر شرند تعیینکنندۀ قیمتها در آینده باشد در این صورت تعیین ارزش الاستیسیتۀ (elasticity) قیمتهای انتظاری آسان خواهد بود. بهعلّتِ عدم وجود پاداش آلترناتیو، بازده، بهاصطلاح، پرپوسینوال است».
این مشتی از خروار است. نهتنها در اقتصاد، که در پزشکی، فیزیک، و دیگر رشتهها هم همین مسئله را میبینیم. چهکار کنیم؟ دست روی دست بگذاریم؟ نه! در زمان سلطان محمود غزنوی، همو که از بیابانهای آنسوی سیحون آمدهبود، و نیز در دوران حاکمیت خلیفگان عباسی بزرگمرد تاریخ ایران دست روی دست نگذاشت. میگویند که در دوران خلافت عباسی فلان سخنسرا نزد فرامانروا رفت و به فارسی سخنی گفت و سرودهای خواند. فرمانروا به وی گفت اینبار که میآیی تنها باید به عربی برای من شعر بگویی اگر به فارسی بگویی تو را خواهم کشت. در آن دوران، آن بزرگمرد، سی و دو سال از عمرش را صرف زبان فارسی میکند. من اگر پارهای از رستم و سهراب را برای شما بخوانم، میبینید که انگار دیروز گفته شدهاست. رستم، که اسبش را دزدیدهاند، پیاده به شهر سمنگان میرسد و شب را در قصر شاه سمنگان میگذراند. وی پس از خوشباشیِ بسیار، نیمهشب برای خواب به اتاقی که برای او آماده کردهاند میرود:
چو یک بهره زان تیرهشب برگذشت / شباهنگ بر چرخ گردان گذشت
سخنگفتن آمد، نهفته به راز / در خوابگه نرم کردند باز
چه صحنۀ زیبایی را مجسم میکند!
یکی بنده شمع معنبر به دست / خرامان بیامد به بالین مست
پس بنده اندر، یکی ماهروی / چو خورشید تابان پر از رنگوبوی
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند / به بالا به کردار سرو بلند
دو رخ چون عقیق یمانی به رنگ / دهان چون دلِ عاشقان گشته تنگ
روانش، خرد بود و تن، جان پاک / تو گفتی که بهره ندارند ز خاک
از او رستم شیردل، خیره ماند / بر او آفرینهای یزدان بخواند
بپرسید از او، گفت: «نام تو چیست؟ / چه جویی شب تیره، کام تو چیست؟»
چنین داد پاسخ که تهمینهام / تو گویی دل از غم به دو نیمهام
یکی دخت شاه سمنگان منم / ز پشت هژبر و پلنگان منم
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست / چو من زیر چرخ بلند اندکیست
ز پرده برون کس، ندیده مرا / نه هرگز کس آوا شنیده مرا
به کردار افسانه از هر کسی / شنیدم ز تو داستانها بسی
که از دیو و شیر و پلنگ و نهنگ / نترسی و هستی چنین تیزچنگ
شب تیره تنها به توران شوی / بگردی بر آن مرز و هم بغنوی
من اینها را شنیدهام و به تو دلبسته هستم و… که داستانی بسیار زیباست. این پاره را خواندم که بگویم در هزار سال پیش، زبان فارسی اینچنین بودهاست. در هزار سال پیش، زبان انگلیسی چگونه بوده؟ فرانسوی یا آلمانی چه؟ چرا فردوسی بزرگ این داستان رستم و سهراب را میگوید؟ درسی میدهد به من ایرانی امروز و درسی دادهاست به تمام ایرانیان در درازای تاریخ. هنگامیکه سهراب در پی آن است که پدرش را بشناسد، دشمن بزرگ ایران، افراسیاب، چه میگوید:
به گردان لشکر، سپهدار گفت / که این راز باید بماند نهفت
چه رازی؟ اینکه پسرْ پدرش را نشناسد.
نباید پدر را که داند پسر / سپارد دل و جان به مهر پدر
مگر کان دلاور گَو سالخورد / شود کشته بر دست این شیرمرد
پس آنگه بسازیم سهراب را / ببندیم یک شب بر او خواب را
این بزرگترین درسی است که فردوسی به من ایرانی دادهاست که ای ایرانی، خودت را بشناس و بدان دشمن چه روش و سیاستی درموردِ تو دارد. او میخواهد تو خودت را نشناسی، از تاریخ خود بیگانه باشی، از زبان و فرهنگت بیگانه باشی، از هستی خود بیگانه باشی، که چه؟ سرانجام به آن سرنوشتی دچار میشوی که رستم و سهراب دچار شدند. بیچاره سهراب به هر دری میزند که پدرش را پیدا کند و در واپسین نبرد، احساس درونیاش به جوش میآید و به رستم میگوید:
بگو تا کس دیگر آید به رزم / تو با من بمان و بیارای بزم
دل من همی بر تو مهر آورد / همی آب شرمم به چهر آورد
اینکه از دید روانشناسی این احساسهای فراروانی و فراحسی چقدر اهمیت دارد، بهکنار. سرانجام چه میشود؟ آن میشود که پدرْ پسر را نشناسد و پسرْ پدر را. درنتیجه، خنجر پدر در تهیگاه پسر جای میگیرد، و واپسین و دردناکترین سخن سهراب هنگامی است که خنجر پدر در بدنش جای گرفته:
کنون گر تو در آب، ماهی شوی / و یا چون شب اندر سیاهی شوی
و یا چون ستاره شوی بر سپهر / ببری ز روی زمین پاک مهر
از این نامداران و گردنکشان / کسی هم برد نزد رستم نشان
که سهراب کشتهست و افکنده خوار / همی خواست کردن تو را خواستار
بخواهد هم از تو پدر کین من / چو بیند که خشت است بالین من
چو بشنید رستم سرش خیره گشت / جهان پیش چشمش همه تیره گشت
بگفتا ز رستم چه داری نشان / که گُمباد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مماناد نام / نشیناد بر ماتمم زال سام
چه اندازه دردناک است، خنجر پدر در کالبد پسری که آمده تا او را بشناسد؛ از مادرش با هزار آرزو جدا شده تنها برای اینکه پدرش را بشناسد…
و به تاریخ نگاه کنید، به ایرانی زمانی که شکست خورده، زمانیکه از خویشتن خویش جدا شده، زمانیکه خودش را نشناخته… بررسی کنید، از روزی که قاجاریه روی کار آمد تا آخر دوران قاجاریه یکمیلیونودویستوشصتوپنجهزار کیلومترمربع از سرزمین ایران جدا شد. من به تاجیکستان رفتم، هم شادی مرا در بر گرفتهبود هم غم. شادی برایِاینکه از همان دم که پای به فرودگاه دوشنبه گذاشتم ایران را دیدم، زبان زیبای پارسی را شنیدم، رودکی، فردوسی و… و دریایی از شور و عشق به ایران را دیدم. این تاجیکستان چرا باید از ما جدا شود؟ تاجیکستان پارهای از ایران است و سیاست استالینی بود که چندمیلیون تاجیکی را به ازبکستان برد و سمرقند و بخارا جزو آنجا شد. همۀ اینها سرزمین ایران است تا برسید به قفقاز، برسید به افغانستان. افغانستان کجا بود؟ در پیمان پاریس، افغانستان از ایران جدا شد. ایرانی که بود و ایران کجا بود؟ از بلندیهای قفقاز تا آنسویِ افغانستان تا خلیجفارس تا کجا، همه ایرانی، ایرانی، ایرانی.
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بخارا و سمرقند کجاست؟ از کجا به شعر حافظ میآید؟ ما ایرانیان باید خودمان را بشناسیم، تاریخ خودمان را بشناسیم و، فراتر از همه، آنچه پایۀ ماندگاری ما بودهاست، یعنی زبان فارسی، را بشناسیم. زبان فارسی زمان درازی را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیدهاست. درحدودِ چهارهزار سال پیش، سههزاروهفتصدوشصت سال پیش، در زیر همین آسمانِ آبیِ ایران، زردشت ظاهر میشود و یکی از زیباترین و ژرفترین سرودههای جهان، گاتها، را میسراید که خود من آن را از زبان اوستایی به فارسی برگرداندهام. بند یکم آن را، که از زیباترین شعرهای جهان است، میخوانم: «…اینک ای مزدای پاک، مینوی نیکیافزا، در آغاز با دستهای برافراشته و خواهان شادمانی به تو نماز میآورم. باشد که با همۀ کردارهای پاک و راست که با خرد و اندیشۀ نیک انجام گیرد روان آفرینش را خشنود سازم». ببینید، چهارهزار سال پیش، زرتشت چه میگوید. خدای زردشت کیست؟ مزدای پاک نیکیافزای. این بند، که درحدودِ چهارهزار سال پیش سروده شدهاست، گویا برای سدۀ بیستویکم گفته شدهاست. مگر امروز روان آفرینش آزرده نیست از آلودگی آبها، هوا و… در همین کشور خودمان، نابودی جنگلها، نابودی بسیاری از گونههای جانداران… و میگوید: «میخواهم روان آفرینش را خشنود سازم». این یکی از باورهای ما ایرانیان بوده که جهان روان دارد. زرتشت میگوید: من میخواهم روان دریاها، روان درختان و… را خشنود سازم. اکنون هم شما اگر تکهای نان روی زمین ببینید، پایتان را روی نان نمیگذارید و حتی آن را به کناری میگذارید، چون نان برای شما گرامی است. درخت بارور را در بهار نمیبُرید چون گرامی است، چون روانِ «جملۀ ذراتِ عالم» موردِاحترام است. مولوی میفرماید:
جمله ذرات عالم در جهان / با تو میگویند پیدا و نهان
ما سمعیم و بصیریم و باهوشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
سالها بعد، هایزنبرگ، دانشمند بزرگ دانش فیزیک و برندۀ جایزۀ نوبل، همین تعبیر را به کار میبرد و میگوید: «به نظر میرسد به تمام ذرات هستی دستور میرسد که چگونه کار کنند». در دل این آب یک دستوری است، آن دستور همانا روان آب است…
برگردیم به زبان فارسی. امروزه ما بهناچار باید دانش جهان امروز را بیاموزیم پس یا دربرابرِ هر واژهای که بهکار میبریم باید از گنجینۀ بزرگ زبان و ادب پارسی بهره بگیریم و واژهای فارسی بسازیم تا واژگان و زبان دانشی خود را بگسترانیم یا اینکه، مانند کاری که امروز میکنیم، واژۀ بیگانه را بگیریم و همان را بهکار ببریم. نمونهای برایتان میگویم. تلویزیون دستگاهی است که در هر خانهای یافت میشود. ما دو کار میتوانیم بکنیم، یا میتوانیم بگوییم تلویزیون، که میگوییم، بدون اینکه معنی آن را بدانیم (چون وقتی میگوییم تلویزیون، با واژه پیوند برقرار نمیکنیم و نمیدانیم که این از «تله» و «ویزیون» تشکیل شدهاست. «تله» به معنی دور است که در واژههای تلفن و تلگراف هم به کار برده میشود و ویزیون به معنی نما است). امروزه به جای تلویزیون میگویند: سیما. سیما یعنی چهره. در تلویزیون تکهای از فلسطین را نشان میدهند و زیرش مینویسند سیمای جمهوری اسلامی ایران. یعنی چه؟ یعنی چهرۀ جمهوری اسلامی ایران و این درست نیست. چه کار باید کرد؟ باید ببینیم فرهنگستانهای اروپا چه کار کردند که زبانشان به این پایه از نیرومندی رسیدهاست. ما هم باید همان کار را انجام دهیم. دربارۀ واژۀ تلویزیون از گفتۀ سعدی یاری میگیریم که میگوید:
چقدر آورد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس
حوردیس یعنی حورنما. ما واژۀ حور را برمیداریم و بهجایش واژۀ دور را برابر تله میگذاریم. پس بهجایِ کلمۀ تلویزیون میتوانیم، از دید زبانشناسی و با یاری از ادب فارسی، واژۀ «دوردیس» را بهکار بریم. از استادی که سالها نمایندۀ فرهنگی ایران در در کشورهای عربی بود، شنیدم: «یکی از بزرگترین تفریح عربها این است که به عربی سخنگفتن و عربی نوشتن ما ایرانیها میخندند». برای نمونه خیلی آسان میگوییم حملونقل، درحالیکه حمل به زبان عربی یعنی آبستنی، مانند زن حامله و نقل هم یعنی قصه و داستان. پس وزارت حملونقل یعنی وزارت آبستنی و داستان! درحالیکه فارسیِ آن «ترابری» است که «ترا» دو سو را میرساند.
روزنامهها با تیتر بزرگ میزنند: «فلان مرد فاضل فلان جایزه را گرفت»، دو سطر زیرش مینویسند: «ادارۀ فاضلاب»!
ما باید چه کار بکنیم؟ نخستین کار این است که ارج و جایگاه زبان فارسی را بدانیم و سپس به ساخت درست واژگان بپردازیم و همانگونهکه فرهنگستانهای اروپا برای یافتن ریشه به سراغ زبان لاتین میروند، ما هم ریشۀ اوستایی واژه را پیدا کنیم و ببینیم چه تکاملی پیدا کرده و چه شده؟ مثالی دیگر عرض میکنم. میکروب یعنی چه؟ میکرو یعنی کوچک و بیو یعنی زنده، پس میشود زندۀ کوچک و فارسیِ آن میشود زیواچه. فرق بین زیواچه و میکروب این است که وقتی میگوییم میکروب معنی آنرا نمیفهمیم اما معنی زیواچه را میتوانیم دریابیم: زی یعنی زندگی و وا نیز به معنی دارا بودن است، پس زیواچه یعنی زندگیدار کوچک. همچنین فیزیک که با چهر طبیعت سروکار دارد میشود دانش چهران. در فیزیک شما میخوانید «اتم، الکترون، نوترون». معنی آنها چیست؟ «اون» در لاتین پسوند «کوچکبودن» است، الکترو از الکتریسته میآید پس الکترون یعنی برق کوچک. شما آذرخش را بگیرید، رخش به همراه پسوند کوچکی میشود «رخشیزه» به معنی برق کوچک. و اما اتم. به زبان لاتین «اَ» پسوند نفی است، «تُم» یعنی شکستن، پس اتم یعنی چیزی که نمیشکند، البته بر پایۀ تئوریهای یونان باستان. امروز که دیگر اتم را شکستهاند، من نباید بگویم اتم، پس میگویم پاریز یعنی پارۀ کوچک. همچنین نوترون میشود نتار، چون نتار در زبان فارسی میشود خنثا. کنکور یعنی چه؟ فارسی آن میشود همتازی، یعنی با همدیگر میتازید تا ببرید. جغرافی (ژئوگرافی) یعنی چه؟ گیتاشناسی. و بههمینترتیب، ما برابر تمام واژگان دانشی که در تمام رشتهها داریم از گنجینۀ ادب فارسی خودمان میتوانیم استفاده کنیم. میگوییم لبنیات. خُب بگوییم شیربندی. «دفتر ثبت معاملات بر حسب تاریخ» میشود دفتر روزانه. «مبحث حرکت اجسام در دانش هوا» برابر است با پویهشناسی. «رقابت مکارانه» مساوی است با بازارشکنی. «حوالۀ واجبالادا» مساوی است با برات پرداختی. همانطور که میبینید یک واژگان عجیب و غریب عربی را میآوریم و فارسی را در تمام رشتهها کنار گذاشتهایم.
زبان بر دو گونه است یا همبندی (ترکیبی) است یا ساختاری. زبانهای همبندی زبانهایی هستند مانند زبانهای فارسی، آلمانی و انگلیسی که واژگان را با یکدیگر ترکیب میکنند. ما واژۀ دل را داریم و از آن میسازیم: دلآزار، دلآشوب، دلهره، دلانگیز، دلربا، دلشکن، و… . همینطور ساختهاند و میسازیم. توان گسترشِ این زبانها، یعنی زبانهای همبندی، که ما از پسوند و پیشوند و همبندی واژگان میتوانیم واژۀ نو بسازیم، تا دویستوبیستوپنجمیلیون واژه است. این گفتۀ یکی از بزرگترین دانشمندان چهران و از بزرگترین استادان زبانشناسی، روانشاد دکتر محمود حسابی، است که در اینباره با برهانآوری کتابی دارد. دربرابرِ این گونۀ از زبان، زبانهای ساختاری یا قالبی است که در آنها ما ساخت یا قالبی داریم و واژه را به آن ساخت میبریم؛ مانند زبان عربی و دیگر زبانهای سامی. مثلاً علم، تعلیم، معلم، معلوم، علامه و…
توان گسترش زبانهای ساختاری تا دومیلیون واژه است و هماکنون مصریها و کشورهای عربی درماندهاند که با دانش امروز چه کنند. واژههای اروپایی را میگیرند و کمی تغییر میدهند یک «ال» (الف و لام) میگذارند رویش و بهکار میبرند. البته ما آن «ال» را هم نمیگذاریم، همانگونه به کار میبریم!
و نیز دربارۀ ویژگی زبان فارسی باید بگویم که زبان فارسی زبان خنیا یا موسیقی است. زمانیکه ما به فارسی میگوییم، میبینیم که با شعر فرقی ندارد، دوگانگی ندارد. زمانی، استاد بزرگ دکتر خانلری در یک نشستی در پاریس، که دربارۀ زبان بود، سخنرانی میکند، بعد که پایین میآید همه از او میپرسند: «استاد، این شعری که شما خواندید چه بود؟» همه فکر کردند که استاد شعر خوانده. وقتی یک بچۀ کوچک شروع به حرفزدن میکند دیگر سخنش آهنگین است. ما هیچ سخن نخراشیده نمیگوییم. واژه را هم اگر نخراشیده باشد طوری میکنیم که به زبان ما آهنگین بشود. نامهایی که ما داریم، نامهای ایرانی، همه آهنگین است.
زمانی یک استاد ایرانی در مصر از استاد بزرگ دانشگاه الازهر، شیخ شلتوت که مقام بالایی داشت، پرسید: «استاد، شما، با این تاریخی که مصر داشته، چه شد که عربزبان شدید و ما ایرانیها فارسیزبان ماندیم؟»، اشک از دیدگان آن استاد مصری روان شد و گفت: «برای اینکه شما فردوسی داشتید و ما فردوسی نداشتیم». امروزه، اینکه منِ ایرانی که زیر این سقف نشستم و به زبان فارسی سخن میگویم کار آن بزرگمردی است که سیودو سال در توس نشست و شاهنامه را سرود. این گنجینه رفت در دلوجانِ منِ ایرانی. در کدام روستایی است که شما بروید و بگویید «رستم» و این روستایی رستم یا اسفندیار را نشناسد؟
پرسش و پاسخ
واژهسازیها باید هماهنگ باشد تا بیشتر گسترش یابد و همگانی شود. اما اکنون شخصیتهایی مانند شما، بهطورِ انفرادی به این واژهسازیها پرداختهاند. این کار چندپارگی ایجاد نمیکند؟ آیا نباید از فرهنگستان خواست تا کوشاتر شود؟
من اگر اینکار را کردهام، سالهای دراز هموند فرهنگستان زبان بودهام. در فرهنگستان دوم، برایِنمونه، ما کارمان این بود که در رشتۀ اقتصاد با استادان بزرگ ادبیات مینشستیم و گفتوگو میکردیم تا در هر زمینۀ اقتصادی واژهها ساخته میشد. این است که اگر کاری در این کتاب کردهام، من خودم کار فرهنگستانی کردهام و سالها در فرهنگستان بودهام و به چونوچرای کار فرهنگستان وارد هستم و دیگر آنکه، زبان اوستایی میدانم و فارسی هم کار کردهام. ولی هیچکس نمیتواند، سرخود، واژه بسازد. کارْ کارِ فرهنگستان است و در فرهنگستان باید از بزرگترین و برجستهترین زبانشناسان بهره گرفت و کاری که میشود، کار درست دانشی باشد. از واژگان ساختهشدۀ فرهنگستان نمونهای میآورم. بهجایِ سیستم، واژۀ سامانه، که فرهنگستان امروز گفته، آیا درست است؟ ما باید دانشی کار کنیم. سیستم در زبان لاتین از «کنارهمایستادن» گرفته شدهاست. برایِ نمونه، بدن انسان یک سیستم است. فارسی آن اندام است که اصل اوستایی آن هندامه است: هن به معنی هم، دام به معنی آفریده. هندامه که شدهاست اندام یعنی سیستم، یعنی باهمآفریده. شعر حافظ که میگوید:
تشریف تو در بالای کس کوتاه نیست / این همه از قامت کوتاه نااندام ماست
یعنی ما غیرسیستم هستیم. حال باید چهکار کنیم؟ اگر اندام بگوییم، مشکل آن است که امروزه به معنی عضو به کار برده میشود. میتوانیم بگوییم هنداد، به معنی باهمآفریده.
ما در فرهنگستان اگر کاری بکنیم باید در بالاترین مرز دانش و با بهرهگرفتن از روشهای فرهنگستانهای بزرگ جهان باشد تا بتوانیم زبان را بگسترانیم. اگر کسی هم بتواند خودش واژهای، آگاهانه، بسازد ایرادی ندارد، چون خود مردم بهترین داور هستند. مانند شمارگان بهجایِ تیراژ، در حالیکه فرهنگستان تنها واژۀ «شماره» را بهجایِ تیراژ تصویب کردهاست. خوب وقتی ما درست بگوییم، جا میافتد. اکنون دیگر شمارگان افتاده سر زبان ما. تیراژ که میگوییم نمیدانیم یعنی چه یا از چه ریشهای است اما شمارگان را میدانیم یعنی چه: جمع شمار. بنابراین، در پاسخ میگویم، فرهنگستان باید اینکار را بکند. کسی هم خودش بخواهد کاری کند، اگر در بالاترین مرز آگاهی و دانش انجام شود، باتوجهبهاینکه داور اصلی مردم هستند، ایرادی ندارد.
ما در فرهنگستان که بودیم، روانشاد آقای دکتر صادق کیا سرپرست آن بودند. گروههای گوناگون بود: فیزیک، شیمی، اقتصاد، روانشناسی، پزشکی، و… آنجا ساختارش اینگونه بود در هر گروه افزونبر استادان آن رشته استادان بزرگ زبان و ادبیات فارسی هم بودند (مثلاً در گروه اقتصاد دکتر ماهیار نوابی و دکتر صادق کیا هم حضور داشتند). ما واژگان را ریشهیابی میکردیم؛ بهفرض، میگفتیم تراست یعنی مجموعۀ چند شرکت، ما آن را تعریف میکردیم و آنها هم نظر میدادند و با یاری یکدیگر واژۀ انبازگان را میساختیم (انبازه یعنی شرکت، انبازگان یعنی مجموعۀ چند شرکت). درود فراوان به کار بسیار بزرگ همۀ هموندانِ دانشمندِ فرهنگستان یکم و دوم. ببینید فرهنگستان یکم چه کار کرد. امروز ما دیگر نمیگوییم عدلیه، میگوییم دادگستری یا واژههایی چون دادرس و دادستان. تمام اینها را که فرهنگستان یکم ساخته و امروزه سر زبانها افتادهاست بهکار میبریم. بنابراین، فرهنگستانها باید گروهگروه باشند و گروهها از متخصصان باشند و استادان زبان فارسی نیز با آنها همکاری کنند.
قانونی در زبان داریم و آن این است که اگر واژهای درست ساخته شود، بر سر زبانها میافتد. درمیانِ شاعران بزرگی که ما در ایران داشتیم، بیشترازهمه، حافظ و فردوسی دراینزمینه کار کردهاند. واژگانی که درست ساخته شوند و آهنگین باشند بر سر زبان میافتند و مردم با دریافت خودشان آن را کاملاً درمییابند. مثلاً موزه را گذاشتهاند گنجینه که غلط است و گنجینهسرا درست است، مانند کتابسرا و فرهنگسرا. زیرا اگر گنجینه درست بود، پس گنجینۀ ادب فارسی یعنی موزۀ ادب فارسی. واژگان خیلی باید بادقت ساخته شوند. واژگانی که میبینید از گردونه خارج میشوند بهسببِ این است که درست ساخته نشدهاند و منِ ایرانی هم خیلی خوب درمییابم. هماکنون دانشگاه، دانشکده، دانشیار، دانشسرا و دانشجو بر سر زبانها هستند. تا دیروز ما ماهواره نداشتیم و استادی واژۀ ماهواره را ساخت. امروزه کیست که دیگر ماهواره به کار نبرد و چه کسی هست که دیگر انگلیسی آن را به کار ببرد؟ بهجایِ پاتولوژی گفتند آسیبشناسی. آسیبشناسی دیگر جای پاتولوژی را در پزشکی گرفته و دیگر پزشکی نیست که بگوید پاتولوژی. خیلی آسان میگویند آسیبشناسی. چقدر هم درست گفته شدهاست. ما تا دیروز رایانه نداشتیم. امروز رایانه و فردا دهها واژۀ دیگر در کنار آن داریم و باید هرچه تندتر و با دلبستگی بیشتر و هرچه آگاهانهتر و گستردهتر بکوشیم، چون جهان امروز جهان شگفتانگیزی است.
ما در ایران گویشهای گوناگونی در مناطق گوناگون داریم. یک منطقهای در کردستان هست بهنام اورامان (اورامانات) که بالای کوه است و ساعتها باید راه بروید تا به آن بالا برسید. آن بالا بسیار شگفتانگیز است که شما آتشکده میبینید، زردشتی و… از شگفتیها این است که کُردِ اورامی وقتی حرف میزند چونان است که گویی اوستایی سخن میگوید. چرا؟ چون اورامی دستنخورده بر جای ماندهاست. ما میتوانیم از گویشهای میهنمان، آنهایی که ساختار کاملاً ایرانی دارند، استفاده کنیم. بهفرض، در همدان که میگویند فلانی ایس ندارد، ایس یعنی اراده. در زبان اوستایی هم ایس یعنی اراده و چه بهتر که ما ایس را استفاده کنیم. آنهایی در زبان اوستایی یا پهلوی ریشه دارند اگر ریشههایشان را پیدا کنیم، میتوانیم از آنها بهره بگیریم.
باتوجهبهاینکه شما درموردِ تاجیکستان و افغانستان صحبت کردید و ما بههرحال میخواهیم ارتباط را ادامه دهیم، اینجا واژگانی ساخته میشود که آنجا ساخته نشده، این مشکلساز نیست؟
یکی از کارهای بسیار بزرگی که باید انجام بشود این است که هراندازه میتوانیم باید همبستگی خودمان را با افغانستان، با تاجیکستان، با قفقاز و ازبکستان و تمام کشورهایی که امروز مستقل هستند ولی زمانی پارهای از ایران بودند بیشتر کنیم. وقتی من رفتهبودم تاجیکستان، دوست ما که تاجیک بود مثلاً میگفت: «آقا شما دیشب نغز خوابیدید؟». ببینید چقدر واژۀ قشنگی بهکار میبرد و از اینگونه واژگان بسیار بر سر زبان مردم تاجیک هست. پس چه بهتر است که ما با تاجیکستان ارتباط پیدا کنیم، از آن واژگانی که در تاجیکی بهکار برده میشود بهره بگیریم یا آنها از ما بهره بگیرند که زبان آنها هم گسترش پیدا بکند و زبان فارسی بشود زبان ایران بزرگ که از قفقاز تا آنسویِ افغانستان است. ما هراندازه که ممکن است بهویژه با تاجیکستان و قفقاز باید ارتباط زبانی پیدا کنیم. امروزه ترکیه در کشورهای یادشده، هرجا که ببینید، دبستان درست کرده،… و آنها در این سرزمینها بسیار کار میکند، ازلحاظِ اقتصادی هم هرچه میبینید کالای ترکیه است. امروزه ایرانی و کالا و سرمایۀ ایرانی باید آنجا برود، زبان فارسی برود، زبان فارسی بیاید.
شما فکر نمیکنید که این واژهشناسی دیر شروع شده و نباید از هفتادهشتاد سال پیش شروع میشد و اکنون، باتوجهبه این دگرگونیها و بهکاربردنِ واژههای بیگانه، کمی دیر نیست؟
فرهنگستان یکم، خیلی پیش، آغاز به کار کرد و بسیاری از این واژههایی که امروز سر زبان است کار آن فرهنگستان است. برایِ نمونه، پیشازاین میگفتند مالیه و امروز میگویند دارایی. آن موقع هم، کسانی که مخالف بودند ریشخند میکردند. بعد فرهنگستان دوم کار کرد آنهم بههمینترتیب. مسئله این است که دیر یا زود ندارد مسئله آگاهبودن و با بردباری کارکردن است. ما باید آگاه بشویم که در جهان چه میگذرد. اکنون دانشآموز ایرانی چهاندازه واژگان بیگانه را در رشتههای مختلف مطالعه میکند و معنی آنها را هم نمیفهمد. هرموقعکه ما از خواب بیدار شدیم، همان لحظه برای ما ارزش دارد.
تو پای به راه نه و هیچ مترس / خود راه بگویدت که چون باید رفت
مهم این است که شما پای در راه بگذارید. بدانید که واژهسازی چه ارزشی دارد و زبان فارسی با چه خطری روبهروست و ما اگر اقدام نکنیم مانند بسیاری از کشورها میشویم که زبانشان را از دست دادند. امروز، در هندوستان، با این سابقۀ فرهنگی، دانشگاهها دیگر انگلیسی است. ما نباید این کار را بکنیم. ملتی که در هزار سال پیش شاهنامۀ فردوسی را ساخته، آن ملت که برای تمام رشتهها، از جمله فیزیک، شیمی، ریاضی، زیستشناسی و…، واژه میسازد، توانش را دارد، بهشرطِ آگاهشدن و آگاهکردن.
برگرفته از مجلۀ افراز (نامۀ درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، شمارۀ هفتم، پاییز ۱۳۸۳ تا بهار ۱۳۸۴ خورشیدی، صفحۀ ۸۰ تا ۸۳.
دل و کمر با بسته ام که تا دانش و توان است به واژه پارسی سخن گویم.