شهربراز: «محمدعلی جمالزاده» (۱۲۷۱-۱۳۷۶ خ./۱۸۹۲-۱۹۹۷ م.) از نویسندگان بزرگ همروزگار ماست. وی فرزند «سید جمالالدین واعظ اصفهانی» از کنشگران مشروطه بود (نام خانوادگی وی از همین جاست). با آن که جمالزاده بیشتر زندگی خود را در سوئیس به سر برد ولی یک دم نیز از فضای فرهنگی و زبانی ایران دور نبوده و بلکه بر آن بسیار تاثیر گذاشت. وی از پیشگامان داستاننویسی نوین در زبان پارسی است. وی خدمتهای شایانی به زبان پارسی کرد، مانند گردآوری زبانزدها و واژههای زبان کوچه و بازار، داستاننویسی و داستانهای کوتاه.
به نگرم یکی از داستانهای کوتاه زیبای او داستانی است به نام «فارسی شِکر است». در این داستان دو دسته از مردم به خوبی نشان داده میشوند: یکی، گروهی تازیزده که همهی واژههای سخنانشان تازی است و گمان میکنند اینگونه سخن گفتن نشانهی برتری و دانش است. و گروه دوم فرنگیمآبهای غربزده است که همهی سخنانشان غربی (در اینجا فرانسه) است.
راوی داستان یک ایرانی است که از فرنگ برگشته و در گمرک انزلی بازداشت میشود. در زندان یا هولفدونی دو نفر دیگر نیز هستند که یکی شیخ است و دیگری
یک نفراز آن فرنگیمآبهای کذایی … که دیگر تا قیام قیامت در ایران نمونه و مجسمهی لوسی و لغوی و بیسوادی خواهند ماند و یقینا صد سال دیگر هم رفتار و کردارشان تماشاخانههای ایران را (گوش شیطان کر) از خنده رودهبر خواهد کرد.
همینهنگام یک مرد عادی به نام «رمضان» نیز به اندرون هولفدونی پرتاب میشود. وی به سمت شیخ رفت و
گفت: “جناب شیخ! تو را به حضرت عباس، آخر گناه من چیست؟ آدم والله خودش را بکشد از دست ظلم مردم آسوده شود!”
اما وی
با قرائت و طمأنینهی تمام کلمات ذیل آهسته و شمرده مسموع سمع حضار گردید: “مومن! عنان نفس عاصی قاصر را به دست قهر و غضب مده که «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» …”
کلاه نمدی از شنیدن این سخنان هاج و واج مانده و چون از فرمایشات جناب آقا شیخ تنها کلمهی «کاظمی» دستگیرش شده بود گفت: “نه، جناب! اسم نوکرتان «کاظم» نیست «رمضان» است. مقصودم این بود که کاش اقلا میفهمیدیم برای چه ما را اینجا زنده به گور کردهاند.”
این دفعه هم باز با همان متانت و قرائت تام و تمام، از آن ناحیهی قدس این کلمات صادر شد: “جزاکم الله مومن! منظور شما مفهوم ذهن این داعی گردید. الصبر مفتاح الفرج. ارجو که عما قریب وجه حبس به وضوح پیوندد و البته الف البته بای نحو کان چه عاجلا و چه آجلا به مسامع ما خواهد رسید. علیالعجاله در حین انتظار احسن شقوق و انفع امور اشتغال به ذکر خالق است که علی کل حال نعم الاشتغال است. ….
لعل که علت توقیف، لِمصلحه یا اصلا لا عن قصد به عمل آمده و لاجل ذلک، رجای واثق هست که لو لا البداء عما قریب انتهاء پذیرد و لعل هم که احقر را کان لم یکن پنداشته و بلارعایهالمرتبه و المقام باسوء احوال معرض تهلکه و دمار تدریجی قرار دهند و بناء علی هذا بر ماست که بای نحو کان، مع الواسطه او بلاواسطهالغیر، کتبا و شفاها علنا او خفاء، از مقامات عالیه استمداد نموده و بلاشک به مصداق «مَن جَد وَجَدَ» به حصول مسئول موفق و مقضیالمرام مستخلص شده و برائت مابین الاماثل ولاقران کالشمس فی وسط النهار مبرهن و مشهود خواهد گردید…”
رمضان پسپسکی میرود تا به فرنگیمآب میخورد و همان داستان از گونهای دیگر:
گفت: “آقا شما را به خدا ببخشید! ما یخه چرکینها چیزی سرمان نمیشود، آقا شیخ هم که معلوم است جنی و غشی است و اصلا زبان ما هم سرش نمیشود، عرب است. شما را به خدا، آیا میتوانید به من بفرمایید برای چه ما را توی این زندان مرگ انداختهاند؟”
… [فرنگیمآب] با لهجهای نمکین گفت: “ای دوست و هموطن عزیز! چرا ما را اینجا گذاشتهاند؟ من هم ساعتهای طولانی هر چه کلهی خود را حفر میکنم آبسولومان چیزی نمییابم، نه چیز پوزیتیف نه چیز نگاتیف. آبسولومان آیا خیلی کومیک نیست که من جوان دیپلمه از بهترین فامیل را برای یک… یک کریمینل بگیرند و با من رفتار بکنند مثل با آخرین آمده؟ ولی از دسپوتیسم هزار ساله و بی قانانی و آربیترر که میوهجات آن است هیج تعجبآورنده نیست. یک مملکت که خود را افتخار میکند که خودش را کنستیتوسیونل اسم بدهد باید تریبونالهای قانانی داشته باشد که هیچ کس رعیت به ظلم نشود. برادر من در بدبختی! آیا شما این جور پیدا نمیکنید؟” ….
میگفت: “رولوسیون بدون اولوسیون یک چیزی است که خیال آن هم نمیتواند در کله داخل شود! ما جوانها باید برای خود یک تکلیفی بکنیم در آنچه نگاه میکند راهنمایی به ملت. برای آنچه مرا نگاه میکند، در روی این سوژه یک آرتیکل درازی نوشتهام و با روشنی کورکنندهای ثابت نمودهام که هیچ کس جرأت نمیکند روی دیگران حساب کند و هر کس به اندازهی… به اندازهی پوسیبیلیتهاش باید خدمت بکند وطن را، که هر کس بکند تکلیفش را! این است راه ترقی! والا دکادانس ما را تهدید میکند.
هنگامی که رمضان درمییابد که گوینده ایرانی است،
گفت: “ای درد و بلات به جان این دیوانهها بیفتد! به خدا هیچ نمانده بود زهرهام بترکد. دیدی چه طور این دیوانهها یک کلمه حرف سرشان نمیشود و همهاش زبان جنی حرف میزنند؟”
گفتم: “داداش جان! اینها نه جنیاند نه دیوانه. بلکه ایرانی و برادر وطنی و دینی ما هستند!” رمضان از شنیدن این حرف مثل این که خیال کرده باشد من هم یک چیزیم میشود نگاهی به من انداخت و قاه قاه بنای خنده را گذاشته و گفت “تو را به حضرت عباس، آقا دیگر شما مرا دست نیندازید. اگر اینها ایرانی بودند چرا از این زبانها حرف میزنند که یک کلمهاش شبیه به زبان آدم نیست؟”
شوربختانه پیشگویی جمالزاده دربارهی فرنگیمآبان درست درآمده و هنوز نیز در میان ایرانیان از این دو گروه فراواناند که به زبان روانِ مردم سخن نمیگویند و در پندار خود فضلفروشی میکنند.
فارسی شکر است را میتوانید از «اینجا» بشنوید.
دیدگاهی بنویسید.