ایران و ایرانشهر
رهامِ اشه، گردانشِ مزدا (مریمِ) تاجبخش و بزرگمهرِ لقمان: واژهی پارسیگِ ērān (ایران) به چمِ «آریاییان» است، و ērānšahr (ایرانشهر) نامِ شاهنشاهیِ ایران بود به روزگارِ ساسانیان.
رهامِ اشه، گردانشِ مزدا (مریمِ) تاجبخش و بزرگمهرِ لقمان: واژهی پارسیگِ ērān (ایران) به چمِ «آریاییان» است، و ērānšahr (ایرانشهر) نامِ شاهنشاهیِ ایران بود به روزگارِ ساسانیان.
پارسیانجمن: امروزه که دگرباره بازارِ واژهسازانِ دساتیریروش گرم شده است بازخوانی این جُستارِ استاد پورداود برای پارسیگرایان و سرهنویسان سودمند خواهد افتاد تا خود با شناختِ سره از ناسره به دامِ دساتیریان تازه از ره رسیده، که بی شناخت ژرفِ از دستورِ زبانِ پارسی و دیگر زبانهای کهنِ ایرانی کارخانهی واژهسازی راه انداختهاند، نیفتند.
بزرگمهر لقمان: «شیر» به چِمِ «شاه» از -xšaθrya اوستایی به همین چم آید. این واژه در زبانِ بلخی χαρο است.
واژهی شیر، اندر این چم، پیونددار با واژههای پارسیِ پادشاه، شاه، شهر، شهریار، شهریور و … است.
پارسیانجمن: زندهیاد دکتر ماهیار نوابی، در بخشِ نخستِ این جستار، به بررسیِ واژهی پارسیِ عربیپنداشتهشدهی «مدهوش» به چِمِ[=معنیِ] «بیهوش» میپردازد. در بخشِ دوم، واژهی «نیازان» را که در پارسیِ به همتایی «عاشق» است برمیرسد. در بخشِ سوم و پایانی نیز گفتاری از ایشان دربارهی «آواشناسیِ زبانِ پارسی» آمده است.
پارسیانجمن: برخی از واژههای فلسفی که ارسلانِ پوریا در این نبیگ برساخته و برایِ نخستین بار پیش نهاده است چنیناند: آزمایشگروی (empiricism)، بودهگروی (positivism)، کردارگروی (pragmatism)، مادهگروی (materialism)، مینوگروی (idealism)، مینوشناسی (ideology)، مینه (concept)، نگره (تئوری، نظریه)، نهش (موضع)، نهشته (موضوع)، نایِش (نفی)، گروهگان (جامعه).
بزرگمهرِ لقمان: از کهنترین نبشتههای بر جای مانده از زبانِ پارسی (از ۲۶۰۰ سالِ پیش) تا به امروز، پارسیگویان زبانِ خویش را «پارسی» میخواندهاند؛ چونان که در زمانِ هخامنشیان «پارسه»، به روزگارِ ساسانیان «پارسیگ» و پس از تازش «پارسی» میگفتهاند.
گروهی از خوانندگانِ «پارسیانجمن» دربارهی نامِ انجمن و چراییِ پیشافتادنِ گزارواژه (پارسی) بر نامواژه (انجمن) در این نام پرسیدهاند.
بزرگمهر لقمان: آذرکیوان تخمی افشاند که تا امروز بار داده است. سخن دربارهی واژههای «دساتیری» نیست که تنها بار و برِ این درختاند، سخن دربارهی تخم یا بُن است که بیرون شدن از دستورِ زبانِ پارسی است.
بسیاری پس از آذرکیوان واژههایی که او برساخت به کار بردند و برخی واژهها نیز، مانندِ تیمسار، جا افتادند و بسیاری نیز چون آذرکیوان نیازی ندیدند زبانهای ایرانی و دستورِ زبانِ پارسی درست بشناسند و دست به واژهسازی به راهِ او زدند. چونان «زابه» که اگر چه ساختهی آذرکیوان نیست با همهی این کیوانی است، چه از دستورِ پارسی پیروی نمیکند.
«زاب» برایِ نامِ کس و نامِ شهر و نامِ روستا و نامِ رود به کار رفته است و شاید تا ایرانیِ باستان هم بتوان آن را دنبال کرد، لیک از زاب/ زابه به جایِ صفت جز آذرکیوان و تنی چند بهره نبردهاند.
برایِ در پیش نهادن واژهای پارسی به همتاییِ صفت، چند زبانِ کهن همچون سوریگ، هلنی، ارمنی و سنسکریت میتوانند نمونهای از چگونگیِ واژهسازی در این زمینه باشند.
شهربراز: پیوندِ نزدیک ایرانیان با مردمان روسیزبان به ویژه از روزگار قاجاریان آغاز شد و از همان روزگار واژههایی به زبان پارسی راه یافته است. جستوجو در فرهنگ دهخدا برای وامواژههای روسی ۷۷ واژه را به دست میدهد. هم چنین با نگر به واژگان روان در زبان روزانه این شمار به نزدیک ۱۲۰ واژه میرسد. با همهی این، بسیاری از وامواژههای یاد شده در فرهنگ دهخدا دیگر در زبان امروزی کاربردی ندارند، مانند نچالنک.
بزرگمهر لقمان: در پارسی به جایِ دیالکتیک بیشتر «جدل» را نهادهاند، لیک زبانِ پارسی خود دستِِ کم دو واژه به همتاییِ جدلِ عربی دارد و نیازی به واژهسازی یا وامگیری در این باره نیست: «ﭘﯿﮑﺎر» (پارسیگ: pehikār) و «ﺳﮕﺎﻟﺶ» (پارسیگ: uskār) که هر یک در جایی درخور تواند به کار رفتن …