بزرگمهرِ لقمان: پیش از آن که از ریشهشناسی و واجشناسی گوییم، سزد سخنی چند از ویژگیهای زبانشناختیِ کاشان و دهکدههاش گفتن.
کاشان و روستاهای پیرامونش، که پارهای از کهنبومِ ماد به شمار روند، بسیاری از ویژگیهای زبانشناختیِ زبانهای باستانیِ ایران ـ از گفتشناسی(نحو) و چِمشناسی(معنیشناسی) تا واژهشناسی(صرف) و واجشناسی(فونولوژی) ـ را در خود نگه داشتهاند.
امروزه، کاشان و روستاهاش به پارسیِ روان سخن گویند، لیک، دستِ کم تا یک سده پیش، در بسیاری از این روستاها، یکی از کهنگویشهای پارسی یا کهنزبانهای ایرانی رواگ داشته است. اینک نیز در دهستانهایی، همچون بَرزرود و چیمهرود (اَبیانه، بَرز، کُمجان، یارند، هَنجَن، بیدهند، فریزهند یا فریزند، چیمه، وَلوگِرد و …)، به گویشهایی کهن سخن رود.
این پاره از مادستان، از دیدگاهِ زبانی، بسیاری از ویژگیهای باستانی را نگه داشته، همبدانگه که کهنگویشهای پارسی یا کهنزبانهای ایرانی در مادِ کوچک (آذربایگان) ـ که از دیرباز یکی از بُنخانهای فرهنگ و شهرآیینیِ ایرانی بوده است ـ با ترکتازیِ زبانِ ترکی، جز در اندکجاهایی که هنوز زبانِ تاتی رواگ دارد، از میدان بدر رفته و بسیاری از ویژگیهای زبانهای ایرانی زیرِ لایهای ستبر از ترکی پوشیده گشتهاند. با همهی این، در مادِ کوچک (آذربایگان) نیز، همچون پهنهی مادیِ کاشان تا سپاهان، بسیاری از جاینامها هنوز ایرانی ماندهاند، چه جاینامها دیرتر از هر بخشی دیگر از زبان تن به دگرگونی دهند.
واژهی «اُلوَر»
یکی از کهنواژههای مادی که تنها در پارسیِ کاشان بر جای مانده است و گویا در دیگر گویشهای پارسی نشانی ازش یافت نشود واژهی «اُلوَر» است.
اُلوَر را کاشانیان به بُنشَنها(حبوبات) گویند ـ از نخود و ماش تا لوبیا و لپه.
ریشهشناسی
«اُلوَرِ» (ulvar) پارسی از «اُروَرِ» (urvar) پارسیگ آید.
به پارسیگ، رُستنیها را، از دار و درخت تا گیاه و سبزی، اُروَر گویند.
اُروَر از ریشهی -uru̯arā* است. به اوستایی -urvarā به چمِ ’رُستنی‘، به سَسنکریت -urvárā ’کشتزار، دانهزار‘ و به سُغدی ǝrvar ’گیاه، گیاهِ دارویی، دارو‘ باشد.[۱] اُروَر همریشه با ἄρουρα یونانی به چمِ ’کشتزار‘، چندین(جمع) ’کشتزارها، دانهزارها‘ و arvum لاتین ’زمینِ کِشته، شیاریده، شخمیده‘ و arvam-en اُمبریایی ’در زمینِ کِشته‘ است و نیز همریشه با arbe در ایرلندیِ کهن که به چمِ ’دانههایی همچون گندم، جو و مانندِ اینها‘ بُوَد. همچنین، توانَش سنجیدن با հարաւունք) harawunk) ارمنی به چمِ ’کِشت، کِشته؛ زمانِ کِشت؛ کشتزارها، دانهزارها‘. واژهی rūrag ’گیاهِ دارویی‘ در پارسیگ نیز همریشهی اُروَر است.
از آنجا که اُلوَرِ در پارسیِ کاشان نه چمِ «رُستنی، گیاه؛ کشتزار، دانهزار» که چمِ «دانههایی همچون نخود و لوبیا و مانندِ اینها» دهد، این را توان پیش نهادن که -uru̯arā* آریایی جز چمِ «رُستنی؛ دانهزار» اندر چمِ «دانه» نیز بیامده بوده که مادیاش چمِ «دانه» را نگه بداشته و این واژه از راهِ مادی به پارسیِ کاشان اندر شده است، هم بدانگه که پارسیگ و سغدی به راهی جداگانه، به پرتوِ اوستایی، تنها چمِ «رُستنی» را بداشتهاند.
واجشناسی
در پارسی، در واژههایی چند، «ل» نشانگرِ کهنواجِ «ر» است، چونان: کَل (پارسیگ: kal) از ریشهی -karu̯a*، لابه (پارسیگ: lāb) از ریشهی -rā-pa*، لشکر (پارسیگ: laškar) از ریشهی -Hraxša-kara*، لِشتن/ لیسیدن (پارسیگ: lištan) از -rai̯z-a* و زال (پارسیگ: zāl) از -zāra*
.[۲]
اندر واژهی اُلوَر نیز «ل» نشانگرِ واجِ کهنِ «ر» و همچون اُروَر از ریشهی -uru̯arā* است.
انجامِ سخن
اُروَرِ پارسیگ هر چند در برخی از نوشتههای کهنِ پارسی و نیز فرهنگهایی چند دیده شود، لیک در پارسی رواگی چندان نیافته است[۳]. این واژه را توان به ریختِ «اُلوَر» در پارسیِ کاشان یافت که به پرتوِ مادی اندر این گویش بر جای مانده است. این نیز توان پیش نهادن که واژهی پارسیِ «اَلوار» (alvār)، که به تختهی بزرگ و ستبر و درازی که از تنهی درخت بریده شده باشد گویند، ریشه اندر -uru̯arā* ایرانی دارد.
پانوشتها
[۱] . برای ریشهشناسیِ اُروَر بدین نبیگ(کتاب) درنگرید: رهامِ اشه، زبانِ پارسیگ (پهلوی): دستورِ زبان، واژهسازی و واجشناسی، پارسی از: مریمِ تاجبخش و بزرگمهرِ لقمان، تهران، سده، ۱۳۹۷، ۳۷۲ و ۵۳۶.
[۲] . همان، ۴۸۵.
[۳] . برای نمونه، اُروَر در «اُمالکتاب» (از نویسندهای ناشناس) بارها آمده است، چونان بندِ ۱۸۹: «این همه ابر جهان را تروتازه بازداشت و این سبز و زردگون گشت و اُروَر و نباتات سبزی برآورد هیچ کس نبود که اُروَرها بخوردی … .» نک.
Wladimir Ivanow, “Ummu’l-Kitāb”, Der Islam, 1936, 23, 1-132.
نیز در این دو فرهنگِ پارسی: «ارور: به ضمِ اول بر وزنِ دختر، به لغتِ زند و اوستا به معنىِ نباتات باشد، یعنى رستنیها.» محمدحسینبن خَلَف تبریزى (برهان)، فرهنگِ فارسىِ برهانِ قاطع، تهران، نیما، ۱۳۸۰، ۶۰. «ارور: به لغتِ زند، رستنى و نباتى.» علیاکبرِ نفیسی (ناظمالاطبا)، فرهنگِ نفیسی، تهران، خیام، ۲۵۳۵، ۱، ۱۸۵.
لشگر/لشکر می تواند ترکیب لاشه و کر/گر (کننده) باشد. یعنی آنهایی که می کشند و لاشه می کنند.
این ریشهشناسی نادرست است. laškar که ریختِ کهنترِ آن raškar است از ریشهی -Hraxša-kara* است. این واژه به عربی رفته و در آنجا «عسکر» شده است.
لشکر ممکن است از لش=لاش و کر =کار =war =جنگ.
اُلوَر را در سنسکریت می توان به صورت اُلبَ-اَر به معنی دارای غلاف و پوشش گرفت که نخود و لوبیا چنین هستند:
उल्बn.ulba envelope
درود ببخشید امروز می خواهم یک کارواژه را با شما استادان در میان بگذارم تا بدانم آنچه می گویم درست است یا نه
در فرهنگ معین کارواژه ی رمبیدن از لری بروجردی و در فرهنگ دهخدا رمبیدن از فرهنگ فرنودسار را دیدم
من می گویم که این واژه نه رُمبیدن که رُنبیدن است و برای ساختار گویش های ایرانی است که که واج نون به میم دیسیده است.
به دو شَوَند
۱_در زبان انگلیسی به پرمانه ی ویران کردن ruin در لاتین و اسپانیایی ruina در ایتالیایی rovina می گویند.
۲_ بیایید این واژه را در زبان های ایرانی بررسیم
جنبیدن بروجردی: جمبیدن جمیدن لری مینجایی : جُمِسِن گویش های مرکزی و سیوندی جمیدن
رنبیدن بروجردی رمبیدن لر مینجایی رِمِسِن لری بختیاری رمبستن گویش های مرکزی رمیدن
اکنون بررسیم که رنبیدن کنانیدن چه شود
جنباندن جُمَنِن رنباندن رِمَنِن
بار پیشین نیز واژه ی ران را به چم جایگاه یک کس در میان کسان دیگر پیش نهاده بودم که آن را در لری مینجایی مؤنه دِ شؤن و رؤنِش (به جایگاه اجتماعی خود می افزاید) یافتم که شان همان است که ایزدی ها کرد ها و بختیاری در آمیغ شان ناز و شان نازی به کار برند . که هیچ مرا پاسخ ندادید و ندانستم که درست است یا نه
همچنین از شما پاسخ می خواهم درباره ی واژه ویر که آقای بزرگمهر لقمان آن را به چم حافظه به کار برند این بخش را از آقای کیانوش بابایی نقل می کنم
در چامه های پارسی این واژه بیش تر به چم هوش ، حواس ، یاد ، حافظه به کار رفته است بینیم که معنی چهارم آن حافظه است :
ایا مرد فرزانه و تیزویر. ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر
در این چامه ویر به چم هوش است
بپرسید نامش ز فرخ هجیر. بدو گفت نامش ندارم بویر
این جا به چم یاد یا حافظه است.
کسی را که کمتر بدی خط و ویر نرفتی به دیوان شاه اردشیر در این جا به چم سواد نوشتن است همچنان که می گمانیم بیر از ویر پدید آمده است و دَبیر از دُبیر کسی که چیزی (فرمان) را به دو گونه بیر کند . زیرا نوشتن در آن زمان کار همگان نبوده است و هم از انجام این کار برنمی آمده اند.
گزیدند پس موبدی تیزویر سخن گوی و بینا دل و یادگیر
در اینجا ویر هوش یا سواد است
یا در این چامه ناصرخسرو
زین بدکنش حذر کن و دروغ او. منیوش اگر به هوش بصیری و تیزویر اینجا هوش و حافظه است
در لری مینجایی و لکی این واژه به چم های یاد آمده است تا حافظه دِ ویرِم نِمَچو دِ ویرِم نرؤ َ (از ویرم نشود نرود). در تاتی نیز این واژه به شکل بیر (که گویا دیسه ی نو تر ویر است) به کار رفته است (بیر ماندم در بیرم است) باز به چم یاد تا حافظه در لری واژه ی بیر هم چنین به چم نگهداشتن ، پاسداری کردن ، نجات دادن نیز آمده است مانند دِ دَس بیر رَتیهَ از دست بیر هم رفته ای.(یک استعاره مکنیه زیبا دارد.) یا تو ایمانِ (ما را ) بیر می کی. تو ما را حفظ کرده ای.
در کردی این واژه به شکل هوَر آمده که در گویش لری بالا گریوه این واژه را هیر گویند که یا آنرا از کردی ستانده اند یا خود دگرگون کرده اند در لکی هیر و ایر گویند . در لری هیر هوَر و ایر نداریم یا من تاکنون نشنیده ام.
شاید این واژه اینگونه بدست ما ایرانیان رسیده است
هوَر ____ وِر _____ویر _____بیر
هوَر ____وَر _____بَر
هوَر ____هیر _____ایر
بینیم که این واژه بیشتر به چم یاد هوش سواد حافظه نجات دادن پاسداری کردن نگهداشتن و سرپانگهداشتن تامین کردن و.. است و نشاید آن را در جای حافظه نهادن
خواهش می کنم در پاسخ دادن بشتابید تا کاربران دلسرد نشوند
با سپاس دوباره از همه ی شما
رمباندن ،،،رمیدن واژه ای عیلامی هست
ویر شاید با واژه خرد یک ریسه دتشته باشه در کردی ویر به صورت بیر وجود داره به معنی یاد ماندن و حافظه هست در پهلوی بوده البته واژه خرد در کردی به صورت فیر در امده
هم چنین تا نفراموشیده ام گویم که این واژه را در فرهنگ سنگسری نیز دیده ام مانند. ویر آوَرتِتَن هیچ کس نمی گوید حافظه آوردن که گویند یاد آوردن و این واژه نامه نیز آن را یاد معنی کرده است نه حافظه و چند مثال دیگر آورده است مانند. ویر واکرتتن فراموشیدن ویر ووندتن : به یاد انداختن و یادآوری کردن که ووندتن با وَندن در بختیاری و مینجایی وَنِن گویا پیوندی دارد.
خواهش می کنم پاسخ دهید که آنچه نوشتم درست بود یا از شما سپاس گزارم و می خواستم اگر می شود دست اندر کاران این تارگاه را به ما بشناسانید تا با آنها بیش تر آشنا شویم.
درود و با سپاس از پارسیگویان خوشسخن
در بخش (برگه)«درباره ما» میتوان با«هموندان بنیادگذار» آشنا شد.
روزگارتان به نیکویی
یک پرسش دیگر هم داشتم آیا واژه وقت به راستی از وخت پارسی می آید یا نه
در گویش تالشی هم ویر به معنی یاد است
یا در این پاره از چامه ای که به تازگی سروده شده به نام بی پلامار بی پناه از بردین و امیر روشنی گاماسیاو هم دؤرَه جوشی و ویر خوشین شاه (مبارکشاه) جومه سی پوشی گاماسیاب دوباره جوشید و به یاد (نه حافظه) جامه ی سیه پوشید
اگر هم بخواهیم واژه حافظ را از بیر یا ویر در زبان پارسی بسازیم می شود بیردار یا ویردار (در بسیاری از گویش ها هست و به کار می رود) اگر هم بخواهیم از بیر یا ویر کارواژه ی ساده سازیم می شود بیرنده یا ویرنده پس نمی توانیم ویر یا بیر را به جای حافظه نهیم
یک پرسش دیگر سرانجام شما می خواهید کارواژه های دکتر حیدری ملایری را بپذیرید یا نه هنوز هم برخی از نویسندگانتان از واژه های ایشان چون پرژنیدن و …. در نوشته هایشان استفاده می کنند
ببخشید بن مضارع برشتن می شود برش یا بریژ یا بریز کدام درست است اعتماد کردن به پارسی می شود اپستامیدن یا استامیدن
درود و با سپاس از همهی بزرگواران
اعتماد کردن اُستامیدن
پویا و پاینده و تندرست باشید
یادداشت شماره چهار
ایراد در زبان
امروزه برای ترجمه واژه ی انگلیسی spectacular از واژه ی تماشایی استفاده می شود از نظر من این واژه نادرست است و فارسی را نازا می کند به دو دلیل :
در مصدر های مرکب بخش اول نقش اسم را در زبان بازی می کند و با افزودن ی به آن صفت نسبی ساخته خواهد شد که در این ترکیب چنین نیست(به جای صفت نسبی صفت لیاقت ساخته شده است). درست است که یای صفت نسبی و صفت لیاقت در فارسی یکسان است اما یکی به اسم و بن مضارع افزون می شوند و دیگری به مصدر .
چرا زبان را نازا می کند.
۱_ به مصدر شکاریدن دقت کنید ما از این مصدر مرغ شکاری را می سازیم به معنی مرغی که برای شکاریدن آموزش دیده است
اما اگر بگوییم مرغ شکردنی یا شکاریدنی چه ؟ این ترکیب نه به معنی مرغی که برای شکاریدن آموزش دیده که به معنی مرغیست که درخور شکار شدن است (شکار شدن را می سزد.)
اگر از تماشا تماشایی را بسازیم و آن را به عنوان صفت لیاقت به کار بریم دیگر نمی توانیم صفت نسبی بسازیم
۲_ما نمی توانیم از تماشایی معکوس صفت لیاقت بسازیم
برای نمونه ما نمی توانیم بگوییم نتماشایی یا ناتماشایی
برای زایایی بیشتر زبان فارسی می توانیم از مصدر بسیط لَشتن بهره ببریم.
سپاس
یادداشت شماره ی پنج
یازده نوع جمع در زبان فارسی
۱_جمع با ها
۲_جمع با ان
۳_جمع با گان همان ان اگر واژه با صدای ِ پایان یابد. یان اگر با ن پایان یابد.
۴_جمع با ات
۵_جمع با جات
۶_جمع با ین
۷_جمع با ون
۸_جمع مکسر
۹_جمع مونث مکسر حبوبات بثورات جواهرات شئونات
۱۰_جمع سالم مکسر در شعر های فخرالدین اسعد گرگانی
کتب ها ، علل ها کاربرد این گونه از جمع ازیراست که کتب بیش از اندازه کوتاه است و کتاب ها بیش از اندازه طولانی است.
۱۱_ز در گفتار روزانه چون بروبچز و ….
یادداشت شماره ی شش
اسم مصدر بودن چیست؟
باشش
بَوِش
بُوِش
استش
یادداشت شماره ی هفت
واژه ی پَلَه
این واژه برادر واژه هَلَه است و با واژه ی پهلوی هَلَه(هذیان) معنایی کمابیش یکسان دارد.
این واژه هنوز در لکی و لری کاربرد دارد.
می توان این دو واژه را در فارسی زنده کرد.
یادداشت شماره هشت
چَم وجه اشتراک گویش ها و زبان های ایرانی
۱_ چم به زمین های حاصلخیز ی که در اطراف انحنای رودخانه ها واقع شده اند اطلاق می شود.
۲_ در زبان لری بختیاری : چم مهر ، چم کاکا ، چم حیدر ، چم کبود ، چم حسین تنگ و ….
۳_ در زبان آذری : قارقولو چم ، قارا چم ، پیر چم
۴_ در زبان لکی : چم زکریا ،
۵_ در زبان کردی : در زبان کردی نیز دقیقا با همین معنی و کاربرد وجود دارد.
منبع : بخش نظرات سایت آبادیس