سامان حسنی: زبان پارسی، با ریشه در زبان اوستایی، دارای پیشینۀ درازآهنگ سههزاروچندسدساله میباشد و سه دوران را پشتِسر گذاشتهاست: پارسیباستان، پارسیمیانه و پارسینو. در این جستار به زبان پارسینو میپردازیم و راهِ پُرفرازونشیبش، از شکوفایی تا زمینگیرشدنش زیرِ بارِ واژههای بیگانه، و خیزش دوبارهاش را برمیرسیم.
در استورههای ایرانی، آفرینش جهان به سه دوره بخش میشود: «آفرینش گیتی»، «دورۀ آمیختگی» با یورش اهریمن به گیتی و «فرشکرد گیتی[۱]» یا نوسازیِ ویرانگریهایِ اهریمن. با بهره از استورۀ آفرینش، زبان پارسینو را به سه دوره بخش میکنم: دورۀ آغازین «شکوفایی زبان پارسی»، دورۀ میانی «آمیختگی با واژههای بیگانه» و دورۀ کنونی «فرشکرد زبان پارسی و اندیشۀ پالایش».
دورۀ آغازین: شکوفایی زبان پارسی
این دوره با این سخنِ یعقوب لیث، بنیادگذار دودمان صفاری، آغاز میگردد که گفت: «آنچه من اندرنیابم چرا باید گفت». سخنی که زبان و فرهنگ ایرانزمین را دگرگون نمود و اثری بسیار شگرف بر آن گذاشت. میپرسید چگونه؟ پاسخ این است که با تازش تازیان به ایرانزمین، آرامآرام، زبانِ توانمندِ پارسیگ [پهلوی]، که چندسده زبان رسمی کشور بود، کنار گذاشته شد و جای آن را زبان تازی گرفت. ایرانیان نهتنها آغاز به نوشتن به زبان تازی نمودند، نسکهای فراوانی را هم به زبان تازی برگرداندند و نیز برای این زبان دستورزبان هم نوشتند، تاجاییکه از زبان یک قبیلۀ بیاباننشین یک زبان جهانی ساختند.
بهدنبالِ آن، هنگامیکه طاهریان نخستین خاندانِ ایرانی را پس از تازش تازیان بنیاد نهادند، زبان ستادی [اداری] آنها همچنان تازی بود. این روند دنبال شد تااینکه یعقوب لیث به فرمانروایی رسید. روزی، چکامهسرایی در دربار او چکامهای به زبان تازی خواند. یعقوب لیث برآشفت و گفت «چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت». پس از این رویداد، محمد پورِ ابوحفص سغدی چکامهای سرود که با بیت زیر آغاز میشود:
آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا / او ندارد یار، بی یار چگونه روذا
گفته میشود، این چکامه نخستین سروده به زبان پارسی دری است و بدینگونه «دوقرن سکوت»[۲] شکست و چکامهسرایان سرودن به زبان میهنی خود را دوباره از سر گرفتند. پس از صفاریان، چغانیان و سامانیان در راه گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی کوشش فراوانی نمودند. بدینسان، بزرگترین چکامهسرایانِ پارسیگو پا به میدان نهادند و ازآنمیان، یکی رودکی است که پدر چکامۀ پارسی است و دیگری فردوسی، سرایندۀ شاهنامه، است که با شاهکارش ادب پارسی را به اوج رساند. در دورههای پسین هرچه داریم از شاگردان یا شاگردانِ شاگردانِ بزرگانِ ادب و دانشمندانِ پرورشیافتۀ دوران چغانیان و سامانیان است.
رستاخیز فرهنگیای که با سخن یعقوب لیث آغاز شد و با یاری فرهیختگان ایرانزمین دنبال شد سرزمینهای فراوانی را، ازیکسو از آسیای میانه تا باختر چین و شبهقارۀ هند و ازسویِدیگر از آناتولی تا بالکان و مصر، درنوردید. اگر کوشش این بزرگان نبود، شاید ما هم، مانند کشورهایی چون عراق، سوریه، لبنان، مصر، لیبی و مراکش، به تازی سخن میگفتیم.
دورۀ میانی: آمیختگی با واژههای بیگانه
پس از دوران سامانیان و رویِکارآمدنِ غزنویان، آرامآرام، بهکاربردنِ واژههای بیگانه آغاز شد، در دوران مغول شتاب گرفت و در دورۀ صفوی به اوج رسید و تا جنبش مشروطه ادامه یافت. محمدتقی بهار، که زبان پارسی را به شش تطور [ترادیسش] بخش میکند و زبانهای دورۀ اشکانی و ساسانی را یک تطور میداند، زبان پارسینو را به دو تطور بخش مینماید. او از آغاز تا تازش مغول را تطور پنجم میداند و آن را «پارسی دری» مینامد. دوران مغول و پسازآن را نیز، که این زبان بهگونهای گسترده با واژههای تازی آمیخته شدهاست، تطور ششم میداند و بهدرستی آن را «لفظِقلم» مینامد، چون نویسندگان و خوشنویسان [کاتبان] بودند که میکوشیدند، با بهکارگیریِ بیدروپیکرِ واژههای تازی از یکدیگر پیشی بگیرند. آنها با این کار زبان پارسی را از پویایی انداختند.[۳] نوشتههایی چون تاریخ وصاف، تاریخ جهانگشای نادری و دُرۀ نادری نمونههایی از این تطورند. جلیل دوستخواه بر آن است که چنین نوشتههایی «لکههای سیاهی در کارنامۀ تاریخی زبان پارسی به شمار میآیند».
ولی این ویرانی، که آن را با تازش اهریمن مانند کردم، چگونه آغازید؟ پسازآنکه غزنویان، با براندازیِ نظامی، فرمانروایی را از سامانیان گرفتند، نخست کوشیدند که خود را ایرانی و دوستدار فرهنگ ایران نشان دهند و دراینراستا، به این اندیشه افتادند که برای خود تبارنامۀ ایرانی دستوپا کنند. چنانچه در تاریخ ایران چاپ کمبریج آمدهاست:
«تبارنامهنویسانِ فرمانبُردارِ غزنویان سپس تبارنامهای جعلی برای غزنویان درست کردند و سبکتکین را به آخرین شاهنشاه ساسانی ـیزدگرد سومـ مرتبط ساختند، با این بهانه که یزدگرد به بیابانهای آسیای میانه گریخته و در آنجا با ترکان محلی وصلت کردهاست».
غزنویان، پسازاینکه پایههای فرمانروایی خود را استوار کردند، به اندیشۀ کشورگشایی افتادند. آنگاه سلطانمحمود بهسویِ خلیفه چرخید و خود را پیرو او خواند تا بتواند، با دستاویز «جهاد با کافران»، دیگر سرزمینها را به قلمرو خود بیفزاید. ازآنپس، «به هر سو بگشتی و قرمطی بکشتی».
نسک مجملالتواریخ و القصص گزارش میکند که محمود غزنوی در تازش به شهر ری فرمانِ بهدارآویختنِ دویست تن از اندیشهورزان شهرِ کهنبنیادِ فرهنگی و سوزاندن نوشتههایشان را در زیر دارها میدهد و فرخیسیستانی در ستایش آن سیاهکاری سلطان چنین میسراید:
دار به پا کردی باری دویست / گفتی کاین درخورِ خوی شماست
هرکه از ایشان به هوا کرد / بر سر چوبی خشک اندر هواست.
در همین زمان است که سلطانمحمود وزیرِ بافرهنگِ خود، «فضل پورِ احمد اسفراینی»، را برکنار میکند و «ابوالقاسم احمد پورِ حسن میمندی» را بهجایِ او برمیگزیند. ابوالقاسم احمد وارونِ فضل، که از وزیران دوران سامانی و دوستدار فردوسی است، مردی تازیگراست. در زمان اوست که به دبیران دیوانی دستور داده میشود، در نوشتن، بهجایِ واژههای پارسی، از واژههای تازی بهره جویند[۴] و این آغاز ویرانگری است و در پی آن است که زبان پارسی زیر فشار واژههای بیگانه زمینگیر و ناتوان میشود.
آیا این رویداد به همین سادگی بودهاست که وزیری جانشین وزیری دیگر شده و او به میل خود چنین فرمانی دادهباشد؟ به نگر من، این جایگزینی خودش جای چرایی بسیار دارد. چه انگیزهای پشت این رویداد بودهاست؟ آیا سلطانمحمود برای خوشخدمتی به خلیفه به این کار فرمان دادهاست؟ آیا خلیفه عباسی در این رویداد دست داشتهاست؟ میدانیم که خلیفههای عرب پیوسته دشمن ایران و فرهنگ ایرانی بودهاند و پیوسته کوشیدهاند که با نابودی کیستی ایرانی به چیرگی خود بر سرزمینهای ایرانی ادامه دهند و دراینباره دست به هر نیرنگی میزدهاند. بیگمان، عباسیان، پسازاینکه بخشهای بزرگی از سرزمینهای ایرانی را از دست دادند، همواره در پی آن بودند که با هر نیرنگی آنچه از دست دادهاند دوباره به دست آورند (نمونههایی هست که خلیفههای عباسی همواره مغولان را به تازش به ایران میخواندند). پس دور نیست که در اینجا هم سَروسِرّی با سلطانمحمود داشتهباشند؛ نکتهای که نیاز به پژوهش دارد.
دورۀ کنونی: فرشکرد زبان پارسی و اندیشۀ پالایش
این دوره با جنبش مشروطه آغاز میشود. از آماجهای جنبش مشروطه همانا رهایی از چیرگی بیگانگان، بازگشت به «کیستی ایرانی» و بازیافتن «شکوه و بزرگی ایرانزمین» بود. راهیابی به این آماجها همانا بازسازی و نوسازی ایران بود که زبان و فرهنگ آن را هم در بر میگرفت. این اندیشه، شکوفایی فرهنگی و ادبی گستردهای را به دنبال آورد که پارسینویسی و اندیشۀ پالایش زبان پارسی بخشی از آن بود. در این دوره است که شاهزاده جلالالدینمیرزا، فرزند فتحعلیشاه قاجار، نسک «نامۀ خسروان» را به پارسی سره مینویسد و آغازگر این راه میشود. آری اندیشۀ پالایش و توانمندسازیِ زبان پارسی همراه با اندیشههای مشروطه آغاز میشود و بنیاد «فرهنگستان زبان» در زمان رضاشاه یکی از دستاوردهای آن است.
پس از مشروطه همواره گفتمانهایی دربارۀ چگونگی برخورد با واژههای بیگانه و پالایش زبان پارسی بودهاست که در زیر به چند نمونه از آن میپردازیم.
پادورزی با پالایش زبان
پیروان این رویکرد به واژهسازی و جایگزینی واژههای بیگانه دلبستگی چندانی ندارند. آنها میگویند این کار شدنی نیست زیرا این واژهها سدههاست که روایی دارند، بهخوبی جا افتادهاند و پارسی شدهاند.
هزاران واژهای که فرهنگستان یکم و دوم ساختند واکنون جا افتادهاند گواه آن است که این کار شدنی است. واژههایی که برای ارتش ساخته شد بهترین نمونه است، از ردههای نظامی سرباز و سپهبد گرفته تا واژههایی چون پدافند و نگهبان. بسیاری از واژههای مغولی که در گذشته در ارتش روایی داشت اکنون برای ما ناآشنا هستند.
دراینمیان، گروهی هم هستند که واژههای تازی را با باورهای دینی پیوند میدهند. باید گفت باورهای دینی نمیتواند دستاویزی برای بهکاربردنِ واژههای بیگانه باشد. آیا نارواست که ما واژههای پارسی «نماز» و «روزه» را بهجایِ واژههای تازی «صلوه» و «صیام» به کار میبریم؟ یا اگر بهجایِ «دعا» و «قیامت» بگوییم «نیایش» و «رستاخیز» کاری ناپسند خواهدبود؟
گروهی دیگر هم بر این باورند که پالایش واژههای بیگانه پیوندمان را با گذشته میگسلد و نسلهای آینده دیگر نمیتوانند «دیوان حافظ» و «گلستان سعدی» را بخوانند. آیا بهکاربردنِ واژههایی چون «آتشنشانی» و «آمار»، که فرهنگستان بهجایِ «اطفائیه» و «احصائیه» ساخت، پیوندمان را با گذشته گسست؟ دیگر اینکه، آیا بهتر است که چم واژههای تازی نسکهایی چون گلستان را با یاری واژههای پارسی روشن کنیم یا اینکه چم واژههای پارسی نسکهایی چون شاهنامه را با یاری واژههای تازی؟
درموردِ کاربرد واژههای فرنگی هم گروهی بر این باورند که این واژهها بار معنایی ویژهای دارند که اگر آنها را به پارسی برگردانیم، رساییشان را از دست میدهند. پس باید آنها را به همان دیسه وارد زبان پارسی کنیم. در پاسخ به این گروه باید گفت، آیا هنگامیکه بهجایِ واژههای «اونیورسیته» و «بیولوژی» واژههای «دانشگاه» و «زیستشناسی» ساخته شد، بار معناییشان را از دست دادند؟ این گروه نهتنها نوواژههای فرنگی را با شتاب میپذیرند، بهجایِ واژههای شناختهشدۀ پارسی هم از واژههای فرنگی بهره میبرند. برایِنمونه، بهجایِ خبرنگار میگویند «ژورنالیست» و بهجایِ سیاستِ برونمرزی مینویسند «فارن پالسی».
این روش همان آسیبی را به زبان پارسی میزند که در گذشته بهکاربردنِ واژههای تازی به این زبان زد. دنباله این روند میتواند زبان پارسی را به سرنوشت زبان اردو[۵] دچار سازد. در این زبان واژههای انگلیسی آنچنان بیسروسامان به کار گرفته میشود که بسیاری از گزارههای اردو، گرچه به خط اردو نوشته میشوند، تنها از واژههای انگلیسی ساخته شدهاند و آنهم با خوانش ویژۀ هندی. برایِنمونه، در تابلوی یک فروشگاه خوراکهای آسیایی نوشته شده: «ایشین فود سنتر»، یا در جای دیگر بهجایِ فوتبال خیابانی نوشته شده: «سیتریت فوتبال». شوربختانه پارهای از این نوشتهها به پارسی افغانستان هم راه یافتهاست.
پارسی سره
پیروان این رویکرد میکوشند از بهکارگیریِ واژههای بیگانه خودداری کنند و خواهان پاکسازیِ زبان از واژههای بیگانه هستند. میرجلالالدین کزازی دراینباره میگوید: «وامواژههای درشتناک و ناهموار و گوشآزارْ بافتار نازک و دلاویز و آهنگین زبان پارسی را میپریشند و زنگ و آهنگ خنیایی آن را زیان میرسانند. آسیبهای دیگر که از این رهگذر به دیگر سامانههای زبان همچون سامانه گردانشی [صرفی و نحوی] و ماناشناختی [معنیشناختی] میرسد نهان است و دیرپیدا و زبان را از درون میفرساید و میپوساند».
خردهگیریهایی که به این روش گرفته میشود این است که این کار تا چه اندازه شدنی است. دیگر اینکه، هنگامیکه خواننده با شماری واژۀ ناآشنا روبهرو میشود که چم آنها را نمیداند دلسرد میشود. سدیگر اینکه، نوشتنِ چمِ شماری از واژهها در درون کمانک به زیبایی نوشته آسیب میرساند.
پالایش گامبهگام
پیروان این گروه بر این باورند که پالایش زبان بایستی گامبهگام انجام گیرد. نخست باید از واژههای شناختهشده پارسی بهره جست و آنگاه برای واژههای بیگانه واژه ساخت و آرامآرام به کار گرفت تا جا بیفتند.
چگونگی پالایش و توانمندسازی زبان پارسی
نخست باید آسیبهایی را که آمدن واژههای بیگانه، بهویژه واژههای تازی، به زبان پارسی زدهاست یکبهیک بررسید و برای هریک چارهای اندیشید. پافشاری بر واژههای تازی ازآنروست که روش نگارش و دستورزبانش را هم به زبان پارسی بار کردهاست. برایِنمونه، همراه واژههای تازی، واکهای ویژۀ آن زبان و روش بیشال[جمع]بستنش هم آمدند و گریبان واژههای پارسی را گرفتند. آنگاه «اندازه» و «چلیپا» بهدیسۀ «هندسه» و «صلیب» نوشته شدند و «استاد» و «زمان» بهدیسۀ «اساتید» و «ازمنه» بیشال گردیدند.
سپس بایستی زبان را آرامآرام از واژههای بیگانه پالود و واژههای پارسی را جایگزین آنها نمود. دراینراستا، باید از توانمندیهای زبان پارسی و دیگر زبانها و گویشهای ایرانی بهره جست. بههنگامِ گزینش واژههای نو نیز میبایست به نکتههایی چون «رسایی و گویایی»، «زیبایی و خوشآهنگی» و «آسانی نگارش» پُرنگر بود. شایان یادآوری است که آنچه گفته شد تنها دربرگیرندۀ زبان و ادب امروزمان است وگرنه زبان و ادب گذشته باید به همان دیسۀ خود برجای بماند.
اندر چرایی این کار
نخستین سنگِ بنای کیستی میهنی یک کشور را زبان میسازد و زبان بر بنیاد واژهها استوار است. پس نامها و واژهها بخشی از کیستی میهنی ما هستند و بایست در نگهداریشان کوشید، بهویژه زبان پارسی که زبان همگانیِ گسترۀ فرهنگی ایرانزمین و ابزاری برای همبستگی فرزندان این سرزمین است.
پانویس:
[۱] فرشکرد بهچمِ نوسازی و تازهنمودن است. این واژه در زبان پارسیگ بهمعنیِ رساندن جهان به کمالی است که در آغاز آفرینش و پیش از یورش اهریمن و ورود پلیدی به آن وجود داشتهاست.
[۲] «دو قرن سکوت» نام کتابی است ارزنده از عبدالحسین زرینکوب، دربارۀ دو سدۀ نخستین تاریخ ایرانزمین، پس از تازش تازیان. بسیاری بر این نامگذاری خرده گرفتهاند و گفتهاند که اینهمه جنبشهای آزادیخواهانه در این دویست سال داشتهایم؛ چرا باید گفته شود «دو قرن سکوت». زرینکوب نیز زیرکانه پاسخ دادهاست که در این دویست سال قلمهایمان سکوت کردهبود.
[۳] محمدتقی بهار (ملکالشعرا) در سبکشناسی، زبان پارسی را به شش تطور بخش میکند: (۱) زبان اوستایی (۲) زبان مادی (۳) پارسی هخامنشی (۴) پهلوی (۵) پارسی دری (۶) «لفظ قلم» یا پارسی آمیخته به تازی.
[۴] داریوش آشوری در جستار «زبان دری و زبان دریوری» شماری از این واژههای تازی را که بایستی جایگزین واژههای پارسی شوند میآورد.
[۵] در گذشته، زبان پارسی تأثیر بسیار گستردهای بر زبان اردو داشتهاست، بهگونهایکه زبان ادبیاش پر از واژهها، زبانزدها و چکامههای پارسی است. برایِنمونه، هرچند به آب «پانی» میگویند، در زبان ادبی از واژههای «آب و آبشار» پارسی بهره میبرند.
بازبردها:
شناخت اساطیر ایران، هینلز، جان؛ ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشرچشمه، تهران.
مجملالتواریخ و القصص، از نویسندهای ناشناخته، ویرایش ملکالشعرای بهار.
بازورت در جلد چهارم تاریخ ایران، کمبریج، ویراستۀ ریچارد فرای، ۱۳۸۹.
در دفاع از زبانِ فارسی، عباس اقبال آشتیانی.
زبان فارسی از آشوب تا سامان، جلیل دوستخواه.
سبکشناسی محمدتقی بهار.
«فارسی دری و فارسی دری وری»، داریوش آشوری.
«اندر چرایی سرهگویی و سرهنویسی»، میرجلالالدین کزازی.
Turkish influence on the Iranian languages of Central Asia. (from Encyclopaedia Iranica)
The most important influence of a Turkish on an Iranian language in Central Asia is that of Uzbek on Tajiki Persian, which has been only insignificantly influenced by other Turkish languages (Khasanov, pp. 194-96, mentions some Kazakhisms in a Tajik border dialect). The influence of Uzbek on Tajiki was acknowledged as early as 1861 by Grigor’ev, later also by Kuznetsov and others (Oranskiy, pp. 19-21, 24-25, 35-38, 43, 48-50, 54-63). In order to describe this influence we have to distinguish three principal varieties of Tajiki: the literary language, the northern dialects, and the southeastern dialects.
Literary Tajiki. The Uzbek loanwords in literary Tajiki (originally a language developed by the Soviets on the basis of dialects that differed most strongly from standard Persian, written in Arabic script until 1930, in Latin script from 1930-40, since then in Cyrillic) were described by Doerfer (based on Bertel’s; see, in particular, the index in Doerfer, IV, pp. 554-72). We must distinguish two layers of Turkish loanwords in literary Tajiki: On one hand there are loanwords that are also attested in literary standard Persian and therefore quite old, for instance, āzūq, āzūqa, Tajiki ozuqa “provisions,” or Persian yāl, Tajiki yol “horse’s mane” (both attested since the 5th/11th century, see Doerfer, II, pp. 56-57, and IV, pp. 105-06). Such words represent a common standard Persian and Tajiki Persian stock of loanwords. On the other hand, many Uzbek loanwords are only found in Tajiki Persian, for instance, ang “intelligence” (Bertel’s, p. 26; Doerfer, II, p. 130).
The number of Uzbek loanwords in literary Tajiki is quite high, exceeding by far the number of Turkish loanwords in standard Persian, and are common in the colloquial language, as well. It should also be remembered that of the some 2,000 Turkish words listed in Doerfer’s dictionary some were not integrated loanwords but only Turkish words used in particular contexts. Sometimes the Turkish words represented fads that were used for a short period only and then went out of common use. Certain authors, for instance Moʿīn-al-Dīn Naṭanzī (author of Montaḵab al-tawārīḵ-e moʿīnī, comp. 817/1414, ed. J. Aubin, Tehran, 1336 Š./۱۹۵۷), are also particularly fond of showing off their knowledge of Turkish or Mongolian. The total number of integrated Uzbek loanwords in literary Tajiki is therefore more likely to be only about a third of the 2,000 listed by Doerfer.
It is interesting to note that the Uzbek loanwords in Darī, or Afghan Persian, often show different forms from those in Tajiki and more often coincide with the standard Persian forms (cf. Kiseleva and Mikolaĭchik). Thus to Tajiki qapidan “to catch” corresponds Darī and literary Persian qāpīdan. The Uzbek loanwords in literary Persian, literary Tajiki, and literary Darī still need to be investigated; however, it appears that Darī contains fewer Turkish loanwords than Tajiki.
A comparison between the Turkish loanwords in standard Persian and Tajiki Persian further reveals that Persian contains a fairly large number of loanwords from the sphere of state and government, whereas Tajiki Persian has a larger number of loanwords from a lower social level, including words such as yarma “groats.” This would seem to indicate that Persian received the Turkish loanwords via the higher classes, rulers and officers, reigning nobility and officers, but Tajiki through its contact with the Uzbek common people.
The influence of Uzbek may also have contributed to the preservation of the initial voiceless velar plosive q- in Tajiki Persian, attested since the 10th/16th century, which has become a voiced velar plosive in standard Persian (written ḡ, which in Arabic, however, is a fricative), possibly under Azeri influence (cf. Oranskiy, pp. 59-60, 62-63, quoting Lazard).
Finally, it must be pointed out that the form of the Uzbek loanwords in Tajiki are much closer to Old Turkish than those of modern Uzbek. Thus, for instance, modern Uzbek botir “hero,” but Tajiki botur, Old Turkish bātur. Similarly both Persian qošūn, qūšūn “army” and Tajiki qŭšun are closer to Mongolian qošiγun than Uzbek qŭšin “army.”
There are numerous verbal constructions borrowed from Uzbek, of which the following from literary Tajik may serve as examples: navišta dodan < Uzb. yozib bermoq “to write for another’s profit,” literally “to give writing”; navišta giriftan < Uzb. yozib olmoq “to write for one’s own profit,” lit. “to take writing”; xŭrda didam < Uzb. yeb kŭrdim “I tried to eat, I tasted the meal,” lit. “I looked eating”; kanda karda firistod < Uzb. kulib yubordi “he burst out laughing (suddenly and surprisingly),” lit. “he sent laughing”; kitobro ḵonda šudam < Uzb. kitobni ŭqib bŭldim “I read the book through (completion of an action),” lit. “I became reading the book.” The syntactical use of participles, infinitives, and gerunds is just as in Uzbek (both in literary and northern Tajiki): kitobi man ḵondagi, kitobi ḵondagiam, kitobi ḵondagii man < Uzb. yozgan kitobim (also mening yozgan kitobim, men yozgan kitob “the book I’ve read,” literally “my-book reading, the book of my reading.” A kind of referative aspect is formed by the participle in -dagi/-tagi, for example, raftagi-am < Uzb. ketgan-dir-man “(one may suppose that) I have gone,” lit. “I am gone.” As in Uzbek the infinitive is used frequently, for example, (northern Tajik) kalkos-va daromadan bat < Uzb. kolḵozga kirmiš blan “after (with) having come to the kolkhoz,” lit. “to-the kolkhoz to come after (with).” The use of the perfect participle in -da/-ta as a gerund, also found in standard Persian, is common in long sentences, where Uzbek would use participles in -ib, for instance, piramard ba piyola reḵtani čoi nimsard šudai čoynikro lozim nadonista, onro bardošta az nŭlaš tamom nŭsid “the old man, not thinking it necessary to pour the tea, which had cooled down in the teapot, into the cup, raising (the teapot) drank (it) up from the spout.”
http://www.omniglot.com/blog/?p=6879 (endangered kumzari)
http://www.omniglot.com/blog/?p=10849 (about persian)