کورش جنتی: ما در زبان پارسی از پیش واژۀ «جانور/ حیوان خانگی» را داشتهایم، با همۀ این به نگر میرسد این واژه نتوانسته پَنامی(مانعی) برای کاربرد روزافزون واژۀ «پِت» شود. شاید بتوان گفت اگر زبانآگاهی، انگیزه و شور پارسیگویی در میان مردم بالاتر از اینی بود که هست واژۀ «پِت» هرگز به زبان پارسی اندر نمیشد و نمیتوانست پادکام(بهرغم) واژۀ «حیوان خانگی» راهی در زبان پارسیزبان پیدا کند. سر رشتۀ این نگاه را میتوان تا هزار سال پیشتر نیز به عقب برد و گفت: اگر هزار سال پیش خودآگاهی زبانی و پارسیدوستی ایرانیان نیرومندتر از آنی بود که بود، واژۀ «حیوان» نیز نمیتوانست جای پایی در زبان پارسی بیاید. جایی که «جاندار» و «جانور» هست یا در زبانی که از مصدر «زیستن» میتوان واژههای «زیوا»، «زیونده»، «زیوه»، «زیوک»، «زیستمند» و… را ساخت، «حیوان» وامواژه نیست، زورواژه است. بیگمان ازخودبیگانگی زبانی یکی از هَناوههای مِهادین(عوامل اصلی) در اندرش(ورود) وامواژهها به زبان است، ولی همه چیز را نمیتوان به شور و انگیزه و میزان زبانآگاهی مردم گره زد؛ چراکه:
نخست، زبانآگاهی و انگیزۀ پاسداشت از زبان ویژگیای نسبی است و ازهمین رو در همۀ زبانهای جهان شماری وامواژه وجود دارد.
دوم، در همین صد سال گذشته بیشمار واژهای پارسی به جای وامواژههای عربی و فرانسوی و انگلیسی پیشنهاد شده و مرد هم پذیرفتهاند و جا افتاده است.
جانِ سخن اینکه جدای از همراهی و همدلی زبانوران در پذیرش نوواژهها، که در جای خود بسیار مِهَند(مهم) است، جاافتادن یا نیفتادن یک نوواژه به هَناوهها(عوامل) و دِگَرندههای(متغیرهای) بسیار دیگری نیز وابسته است که باید در فرایند واژهگزینی به آنها پُرنگر باشیم. برای روشنگری بیشتر به دنباله چند سنجیدار(قاعده) واژهگزینانه را با هم بررسی میکنیم:
خوشآوایی
واژه باید با الگوی هجایی زبان پذیرنده سازگار باشد. برای نمونه واژۀ «تمبر» در پارسی به دیسۀ(شکل) «تمر» اندر شده، زیرا در پارسی پس از واکه(مصوت) بیش از دو همخوان(صامت) نمیآید، پس پارسیزبان برای سازگار کردن این وامواژه با الگوی هجایی زبان خود یک همخوانِ آن را کم کرده. همین گونه است واژۀ «لوستر» که پارسیزبان آن را به دو بخش بخش کرده است. یا از آنجا که در فارسی هیچ واژهای با خوشۀ دوهمخوانی آغاز نمیشود ما واژۀ student را دیگرسان(متفاوت) از زبانوران بومی انگلیسی واگویه(تلفظ) میکنیم و به سخنی لهجه داریم.
کوتاهی
واژۀ کوتاهتر بخت بیشتری برای جاافتادن دارد، ولی نه همیشه، چنانکه «دادگستری» با چهار هجا جای «عدلیه» با سه هجا را گرفت، ولی «بالگرد» با دو هجا هنوز نتوانسته یکسره جای «هلیکوپتر» چهارهجایی را بگیرد. در اینجا هم کارکرد سنجیدار کوتاهی به پیوند و برهمکنش آن با هناوههای(عوامل) دیگر بستگی دارد.
ترانمایی(شفافیت)
اگر واژهای اجزای سازندهاش برای زبانور آشنا باشد، بخت جاافتادن بیشتری نیز خواهد داشت، حتی اگر کمی از رقیب واژگانی خود طولانیتر باشد.
خویۀ(عادت) زبانی
هنگامی که مردم به واژهای خو بگیرند سخت آن را رها میکنند، ازهمین رو واژهای که زودتر جایی در زبان برای خود باز کند بخت بیشتری برای ماندگاری دارد.
نرمشپذیری
واژه باید نرمشپذیر باشد، یعنی بتوان به آسانی مقولات دستوری گوناگون (اسم، صفت، قید و…) را از دل آن ساخت، برای نمونه: وامواژۀ «ربات» به نسبت «آدمآهنی» نرمشپذیرتر است، از همین رو «آدمآهنی» اگرچه پارسی است، ولی آن را همارز خوبی برای «ربات» نمیدانند، زیرا ساختن صفت و قید و فعل از آن ساده نیست. زایاترین و نرمشپذیرترین واژهها در زبان پارسی مصدرهای ساده هستند.
داشتن هویت اصطلاحی
گرایش زبانور به کار بردن یک واژه در یک معناست. ریشۀ این گرایش را شاید بتوان در بُنِشتهایی(اصلهایی) چون «دقت واژگانی» و «کمکوشی» جستوجو کرد. ازهمین رو اگر واژهای امروز در معنای ویژهای قرارداد شده دیگر نمیشود یا بسیار سخت است که از زبانور بخواهیم به دلایلی همچون پیشینۀ زبان معنا یا معناهایی دیگری نیز بر واژه بار کند، برای نمونه واژۀ «بهانه» که امروز رسانندۀ معنای ویژهای است، در زبان پهلوی معنای «دلیل» میداده است، ولی نمیتوان به استناد این پشتوانۀ معنایی از مردم خواست «بهانه» را در معنای «دلیل» هم به کار ببرند. در چنین فِتادهایی(مواردی) زبانور ترجیح میدهد واژهای جداسان(متمایز) و حتی بسیار ناآشنا را به کار ببرد، ولی معنای جدیدی بر واژهای که امروز مدلول و معنای روشنی دارد بار نکند. حساب آن واژهها که از گذشته رسانندۀ چند معنا بوده و زبانور بر پایۀ خویۀ(عادت) زبانی خود آنها را از هم بازمیشناسد و هر یک را در بافت ویژۀ خود به کار میبرد جداست. کمنگری به این سنجیدار باعث میشود شماری از پارسیدوستان سادهترین و دمِ دستترین واژهها را برای وامواژهها پیشنهاد کنند. باید از ایشان پرسید مگر این واژهها از پیش در زبان وجود نداشته؟ واژهای که صدها یا حتی هزار سال در زبان بوده است، اگر قرار بود جای وامواژهای را بگیرد که تا کنون گرفته بود. برای نمونه به جای «قلب» نمیتوان گفت «دل». زیرا میان «دلم درد میکند» با «قلبم درد میکند» دگرسانی(تفاوت) از زمین تا آسمان است. یا واژههای «اطلاعیه»، «بیانیه»، «احضاریه»، «اخطاریه»، «فیش» هر کدام بار معنایی ویژهای دارند، نمیتوان به همه گفت «نامه» و خیال خود را راحت کرد.
اکنون برگردیم به واژهای که بهانۀ نوشتن این یادداشت شد. به نگر نگارنده شاید یکی از هناوههایی(عواملی) که باعث شده واژۀ «پِت» پادکام(به رغم) وجود «حیوان/ جانور خانگی» به زبان راه یابد میتواند طولانیتر بودن «حیوان/ جانور خانگی» نسبت به «پِت» باشد. این نکته هنگامی بیشتر به چشم میآید که بخواهیم برای «پتشاپ» برابریابی کنیم: «جانور خانگی فروشی». راهکار چیست؟ در چنین فِتادهایی(مواردی) شاید بهتر باشد به جای آنکه ایواز(صرفا) پرسمان(مسئله) را از دریچۀ تنبلی و ازخودبیگانگی زبانی زبانوران ببینیم که چنانکه گفتم در جای خود بسیار هم مهند(مهم) است، نیمنگاهی هم به سنجیدارهای واژهگزینی بیندازیم. چهبسا نیاز باشد به گزینههای دیگری هم زمان و بخت درانداخته شدن و جاافتادن داده شود.
جایی دیدم به جای «پِت»، «رامه» را پیشنهاد کردهاند. هم پارسی است و هم کوتاه. بر پایۀ این خواهیم داشت:
رامه پِت، حیوان خانگی
رامهسرای پتشاپ
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
رامه واقعا برابر درخوری است، در همسنجی با واژه رمه.
بجای اینکه راجع به اسم حیوانات خانگی بحث کنید . در این شرایط خطیر که ایران عزیز در معرض تهاجم اسرائیل است راجع به ضرورت ساخت سلاح هستهای بحث کنید . ( امیدوارم نظرم را انتشار دهید ) .
برادر هرکسی اهریمنش کسی است ما اهریمنمان انست که مردم ایران را میکشد ما در پی سلاح هسته ای و کشتار نیستیم ما در پی خوشبختی. مردمان و سرفرازی ایرانیم دژخیمی مایه سرفرازی ایران نیست
به عقب برد = به واپس برد
مصدر = بُن واژه ، کارواژه
صَد = سَد
عربی = اَرَبی (وات عِین در پارسی نیست )
پذیرفته اند = پزیرفته اند ( وات ذال در پارسی نیست )
لهجه = لَبچه ، گویش
نرمش پذیر = نرمش پزیر
مقولات = گفتارها ( مکتوبات = نوشتارها )
اسم = نامواژه
صفت = زابواژه
قید = بایواژه ( بای بُن ِ بایستن )
به نسبت = به فراخور
فعل = گاهکار واژه
هویت = کیستی
اصطلاحی = گویندواژه
معنا = مینا
معنی = مینه
معنوی = مینوی
دقت = باریک بینی
قرار داده شده = گزاشته شده
دلایل = وَهان ها
مدلول = وهانیده
ترجیح = برتری
حتی = هتا
حساب = شمار
باعث = انگیزنده
وجود نداشته = نبوده
قلب = گُرت ، دِلد
فیش = برگه ، برگک ، بلگ ، بَلگه
راحت = آسوده
طولانی تر = درازتر
احضاریه = فرارسانیک
بیانیه = روشن گوییک
احضاریه = پیش باشَیک
اخطاریه = هشداریک
دوست گرامی نخست انکه در پارسی نمیگویند به واپسبرد
میگویند پس برد چه خودرو را به پس جای ببرید و چه چیزی را پس ببرید
دیگر آنکه چه کسی به شما گفته ذ پارسی نیست آیا نمیدانید که ذ در انگلیسی نیز رواج دارد مانند
than/then/the
ایا درباره نخستین سروده دری نشنیدید ؟
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا؟
او ندارد یار بی یار چگونه بوذا؟
ایا نمیدانید گذار و گنبذ است و آذرخش و آذرآپادگان
آیا نمیدانید که تهمورث و خنیرث و پارثی و پثر(پسر) و چثره (چهره) پارسی است
آیا نمیدانید در سنگنویس هخامنشی امده
آریه آریا چثر پارسی پارسیا پثر
-دیگر فرمودید مصدر و فعل را چه و چه بگوییم برادر من مصدر یک واژه عربی است فعل نیز یک واژه عربی است ترجمه انها نیز اگرچه پارسی باشد عربی خواهد ماند چرا که سازه ان عربی است
یک بار از خود نمیپرسید زبان پارسی که ریشه سامی ندارد و دستگاه زبانیش از بیخ از دستگاه زبانی عربی جداست چگونه دستورش بنا بر دستور زبان عربی مینویسند مصدر ویژه زبانهای سامی است و در زبان پارسی بی معنی است
واژه کارواژه را برابر واژه ورب =لفظ نهاده اید که در عربی به ان فعل میگویند در زبانهای آریا(اروپایی) به ان. ورب میگویند و نه فعل و یا کار
گرداندن واژگان عربی به پارسی همان زیان را میزند که عربی به پارسی میزند – تا زمانی که به عربی می اندیشید نمیتوان پارسی سخن گفت
لبچه یعنی لب کوچک –
برابر اسم نام واژه نوشته اید از فردا اگر خواستید از یکی بپرسید نامت چیست میگویی ناموازه ات چیست؟
برابر اسم عربی نام است میخواهید این نام با ان نام یکی نباشد انرا میتوان ناما گفت یا نوما گفت و نه نام واژه و کارواژه و زابواژه و بتیواژه
گویا فردا هم جای درود و بدرود میگویید هایواژه و بایبایواژه
پارسی را باید از بیخ درست کرد و نه اینکه لهجه را لبچه گفت. چرا باید در پارسی واژه مدلول و مقولات و احضاریه و اخطاریه و باعث و ترجیح و دلایل و این چرت و پرتهای ابوجهل باشد؟
بنگرید که فردوسی یک شاهنامه سروده ده تا واژه عربی ندارد ( بسیاری واژگان عربی شاهنامه از فردوسی نیست و انهم که هست اگر برداریم زیانی به شاهنامه نمیزند مانند قدر گفت گیر و قضا گفت ده فلک گفت احست ملک گفت زه – این از فردوسی نیست و بسیار سست است و برداشتنش هم هیچ زیانی به سروده شاهنامه نمیزند – باری سخن در اینست که میتوان پارسی گفت و نه اینکه واژگان عربی را به پارسی در اورد – زبان تنها واژه نیست )
دلیل پارسی اش چیمه و ازیرا و چرا است
بدین دلیل = چراکه
در پارسی نمیگوین قرار داده شده ( و یا هر چیزی که میخواهد برابرش بگذارید اگرچه پارسی باشد)
در پارسی میگویند نهاده
جهان نهاده بنایش بناسزاواری( یا به گفته شده بنای جهان به ناسزاواری قرار داده شده )
–
آفرین دقت را گفتید باریک بینی انگاه دقت کن را میگویید باریک بینی کن یا میگویید بینی ات را باریک کن؟
کی خواهید دانست که کار از بنیاد ویران شده و باید کاری بنیادین شود
من نمیگویم باید دست روی دست گذاشت تا کار بنیادین شود مگر اینکه این کارها کار نیست و زیانبخش است چرا که ناپخته است و مایه ان شده که نادانان بنگرند و بگویند ببنید سره گویی چه بی خود است پس باید عربی به کار برد
جای این کارهای زیانبخش باید یک نوا گفت که کار از ریشه ویران است و باید از ریشه درست شود –
حتی را نمیخواد بگویید هتا – حتی خود از تای پارسی امده در عربی نیز بجای کل حتی تشبع میگویند کل تا تشبع بخور تا سیر شی
درود
بزرگترین سنگ راه ما برای پارسی گویی اینست که پارسی دوستان ما نیز برای پارسی گویی راه نادرستی میروند همگی دوستان پارسی دوست شوربختانه بجای پارسی گویی به راه برگردان عربی میروند بدینگونه که بجای پارسی گویی میکوشند تا واژگان عربی را که به ان آمخته اند به پارسی برگردانند و این راه نادرست است برای نمونه و روشنگری در همین نویسه
امده اید «عوامل اصلی» را به بوار خود به پارسی برگردانید و انرا هناوه های مهادین کرده اید عوامل اصلی عربی است برگردان ان هم اگرچه مینماید که پارسی باشد باز هم پارسی نیست و باز عربی است چرا که بنیاد گردانشش عربی است بنگرید که خود در نوشته گفته اید که برابر پارسی باید روشن باشد ( همان که انرا ترانما گفته اید دروغ چرا تا قبر چهار انگشته ما در غیاث اباد به زبان پارسی بدان روشن میگوییم ) پیش از هرچیز باید اندیشه را پارسی کرد تا بتوانید پارسی بگویید(برای اینکار هم هیچ بهتر از خواندن شاهنامه و زبان پهلوی و گوش فرا دادن به گفتار پیران و پاک زبانترها ( چون لری و بلوچی و گیلک و کرمانجی و زین دست ) نیست
نمونه ای را یاد دارم که زنده یاد فرودفولادوند درست کرده بود و میگفت آیین ریشه ای ، ان را از قانون اساسی درست کرده بود واژه ایین ریشه ای اگرچه مینماید که پارسی پاشد نمیتوان انرا پارسی گفت و ساخت عربی دارد در پارسی میگوییم جوانمرد پیرمرد و نمیگوییم مرد جوان و مرد پیر این سازه ها عربی است «جره بازی بدم رفتم به گلگشت » امروز میگوییم باز جوانی بودم و این سازه از عربیدگی زبان ماست
قانون اساسی را در پارسی بنداد میگویند و نه ایین ریشه ای .
بنداد را در این دو سروده بنگریم
به بنداد ایرانیان خوانده ام
که ایران بود زان ایرانیان
شهنشاه میهن سر میهنست
سر میهن و یادگار کیان
–
به کوی باده فروشان کسی که ره دانست
بجز کشیدن می کارها تبه دانست
نوشته اند به بنداد آریانشاهی
که پاس کشور خوبان همیشه شه دانست
به تاجداری ان شاه پهلوی نازم
که مهر میهن و سرداری سپه دانست
یا نمونه دیگر بنگریم عربی اندیشی اینگونه است کسی میخواهد بنویسد: «امیدوارم که راه ایشان را ادامه دهند» و میگردد برای ادامه برابر پیدا کند که این کار نادرست است نیاز به برابر یابی نیست باید سخن را از بن درست نوشت باید گفت:« امیدوارم که راه ایشان را دنبال کنند»
نویسنده گرامی پیشنهادهایی داده اند که همه انها را خود زیر پا گذاشته فرمودند که باید ساده باشد و روشن باشد و برساخته هایشان چنین نیست
برای نمونه نویسنده بزرگوار نوشته اند
«بیگمان ازخودبیگانگی زبانی یکی از هَناوههای مِهادین(عوامل اصلی) در اندرش(ورود) وامواژهها به زبان است »
ازخودبیگانگی زبانی چیست ؟
«عوامل اصلی » اگرچه انرا بدین روش به پارسی برگردانید باز عربی ساز است در پارسی نمیگویند عامل اصلی میگویند بنمایه
(پارسیمردم نمیگوید عشقت عامل اضطراب است عزیزم میگوید: « مهرت مایه دلتنگیه دلارم »)
پارسی ان چنین بود
« بیگمان خودباختگی و بیگانهپرستی بنمایه دشواژ گزینی و زباناشوبی است»
به شاهنامه بنگرید که جای عامل اصلی چه میگوید «سرِ مایه کین و نامردمی »
هشداریم این گونه سخن گفتن در نوشته های پارسی هم جای نداشت و در نوشته های پارسی و زبان مردم هم کسی نمیگفت عامل اصلی و مورد و قاعده – اینچیزها در همین صد و اندی سال به زبان پارسی چپانده شد
هنگامی که دنبال دژواژگانی چون «عوامل اصلی» و «موارد» باشید بیگمان گردانش این واژگان نیز نه تنها زیبا نخواهد بود که زیانش برای پارسی کمتر از دژواژگان عربی نیست
بکوشید که ساده و پارسی سخن گویید و راه ان نیز تنها خواندن شاهنامه و یادداشت زبان پاک مردم است (امروز زبان روستاییان و لران و بلوچان و زبان تالشی و گیلکی و طبری و کرمانجی و …)
به نیکی یاد دارم در کودکی من کسی نمیگفت سلامت و تمیز و کثیف و وضو و اذان و بعدالظهر و صبحانه و بله میگفتند تندرست و پاک (و پاکیزه) و پچل و دستنماز و بونگ و پسین و ناشتا و ها (اری)، و صدها واژه دیگر که کم کم تلوزیون و رسانه انها را برچید و به نیکی یاد دارم که خانواده ها که کم کم این واژگان را از رسانه یاد گرفته بودند بچه های بیچاره را ازار میدادند که از گفتن واژگان سره دست بردارید و یا دست کم پیش روی اشنایان دور دست بردارید
هنگامی که در زبان کسی واژگانی چون « عوامل اصلی و ورود و مهم و نسبی و قاعده و متفاوت هست باید نخست زبانش را از اینها پاک کند نه اینکه بکوشد برای اینها برابر پارسی بسازد زبان تنها واژگان نیست چینش واژگان و گزاره ها و هزار چیز باریکتر از موی هست
در نوشته دوست نویسنده امده ترانمایی خویه سنجیدار
پراشکارست دوست گرامیمان این واژگان را برای واژگانی عربی ساخته و همانگونه که گفتیم فرادمراه گمراهی اینست که در سخنت واژ عربی باشد و و بدنبال برابر سازی پارسی روید باید از بن پارسی گفت شاید بگویید خوب چگونه؟
همانگونه که پارسی گویان سخن میگویند اگر در سخنت شفاف و عادت است باید انرا از زبانت پاک کنی
پارسیان نمیگویند شفاف و غیر شفاف میگویند تار و روشن ( اینکه روشن را برای چیز دیگر هم میگویند اری میگویند اگر تهرانی نیستید به سخن بزرگان خود بنگرید و ببنید چه میگویند )
انان نمیگویند عادت ( یا خویه )
و نمیگویند عادت کرده میگویند امخته شده یا خو گرفته
امختگی امخته خویی خو ( به کسی که به چیزی عادت کرده باشد میگوییند امخته شده اگر بسیار وابسته شده باشد میگویند خویی شده)
براستی نمیدانم چگونه سنجیدار را برابر قاعده نهاده اید و از بیخ چرا باید در نوشته شما واژه قاعده باشد اشکار است که میخواستید بگویید چند نمونه و دستور کار میگویید که ان پایه ای برای سنجش باشد و مردم کار خود را با نوشته شما بسنجند و انرا بنیاد کار خود بگیرند مگر اینهمه خود بازمیگردد به عربی اندیشی بنیادینی که افسوسا در ما نهادینه شده .
همه این نوشته را میشد بسیار ساده به پارسی ساده گفت و هیچ یک از این دژواژگان عربی و برگردانهای ناخوشش نیز نداشته باشد
باز برای نمونه نوشته اید:« – ما واژۀ student را دیگرسان(متفاوت) از زبانوران بومی انگلیسی واگویه(تلفظ) میکنیم و به سخنی لهجه داریم. »
چرا انرا به سادگی چنین نگفت « + ما واژه student را نه مانند انگلیسزبانان که دگرگونه و دگرسان میگوییم » یا میتوان اینگونه گفت
«« + ما واژه student را نه همانند انگلیسزبانان که به زبان پارسی پرورد خود دگرگونهتر و دگرسان میگوییم » »
یا میتوان گفت
« + ما واژه student را هماهنگ زبان انگلیسزبانان نمیگوییم و به آوای زبان پارسیآمخته خویش و دگرسان میگوییم »
یا بدین گونه : « + ما واژه student را همانند و هم آهنگ انگلیسزبانان نمیواژیم و دگرسان میگوییم »
یا به صد گونه ساده و پارسی دیگر
( نویسنده گرامی آورده اند واگویه نمیکنیم – پرسش اینست که واژهای عربی چه زیان به پارسی زدند که باید از ان پرهیز کرد؟ و واگویه کردن زیانش چه کمتر از ان عربی هاست که سودمند باشد؟ هر دو به اندازه هم زیان دارند زیان عربی برای پارسی این است که زبان پارسی را ریشه سوز کرده و فعلهای ساده را نابود کرده و این در واگویه کردن و ترانمایه بودن و اندرش کردن و سنجیدار بودن نیز میبینیم برای پارسی واژی کارساز است که نخست بتوانیم فرمان دادن به ان را بی یاری فعل دیگر بگوییم برای نمونه نگوییم واگویه کن یا تلفظ کن و یا اندرش کن بگوییم نمونه جای تلفظ کن یا واگویه کن و یا جای اندرش کن بگوییم واژ و اندرآی یا اندر برای نمونه بگوییم دل خانه تست اندر اندر – من واژ دیگر خوش ندارم با من به واژ پهلوی واژ )
آدم عربی است و پارسی نیست
(مهادین به پارسی معنی اش بزرگ دین است و نه انچه پنداشته اید مانند مهارای مهاراجه مهابخت که معنی مهابخت بزرگ بخت است
دیگر انکه این واژه مها اگرچه سروران چهل سالی است خود را میکشند و زیرش کسره مینهند و انرا مِه میخوانند باور کنید که هیچ کدام زهره ان ندارند که زنی از بستگان خویش را مِهین یا مِهستی بخوانند هنگامی که این سروران زهره ان ندارند که زنی از بستگان خویش را مِهین و مِهستی بخوانند چگونه از ما میخواهند سخن فردوسی بزرگ را ویران کنیم و مَهان را مِهان بخوانیم
پارسی چون عربی نیست که به لهجه قریش باشد و کسایی هرواژه را زیر و زبر نهاده باشد پارسی به زبان پارسی مردمان است یک جا سازنده ( استاد خنیاگر)را مهتر مینامند و یکجا مهین و مهستی و مَهان و مسمغان و مَس و مسین مَستر و کَهتر و کَهین میگویند این بهدینان یزد که پپدربزرگ را مسبابا/مهبابا میگویند و نه مِسبابا – اینکه مه ماه اسمان است پس این مِه است که سخن نشد خوب مِه نیز مه و میغ است ایا میتوان مسمغان و مهمغان را مِسمغان و مِهمغان خواند ؟ ایا کسی میگوید مِهاراجه و مِهابخت؟
پارسی زیر و زبرش بنا به خوانش و گویش است یکجا هند میخواندد و یکجا هَند یکجا بُرز و یکجا بَرز و این در شاهنامه پر پیداست ما بسیاری جا برز و گرز میگوییم و بیگمان هیچ جا سربرز را سربُرز نمیگوییم و سربَرز میگوییم و هم فردوسی و هم نظامی برز را با مرز و گرز هر دو قافیه کرده اند نه اینکه میگوییم بر و برم و برد یکجا بَر و بَرم است و یکجا بُرد
رویش را یکجا رُست گویند و یکجا رَست . مهند نیز به همچنین )
نمونه از لغزش خود بگویم من سالها میکوشیدم برای وازگان مصطلح و اصطلاح برابر پارسی بیابم و چون اصطلاح و صلح است و در گزاره ان هم گفته بودند چن بر ان سازش کرده اند مصطلح و اصطلاح گویند من نیز میکوشیدم مصطلح و اصطلاح را عربیوار به پارسی برگردانم و دژواژگانی چون سازگان و سازشه و این چرتها میساختم و هی نمیشد سپس دریافتم که کار من از بیخ نادرست است ما در پارسی (پارسی راستین) چنین سخن نمیگوییم
پس دانستم که باید از بیخ پارسی گفت زینرو در شاهنامه گشتم و در زبانهای کردی و لری و گیلکی و طبری و طالشی هم گشتم و هرچه میگشتم کمتر پیدا میکردم در کنار ان برابر ضرب المثل هم میخواستم در شاهنامه جای ان رهنمون و دستان را میدیدم و باز برابر ان نبود برابر ضرب المثل را نمونه زدن نمیتوان گفت .این بود تا یکی از اشنایان روزی ضرب المثلی را گفت و گفت استاد کهن خونبا(خونبا مانند زیره با و دوغ با ) خورده و پند گفته ، گفتم پند گفته ؟ گفت آری گفتم چند پند بگو چند ضرب المثل گفت سپس دیدم بلوچان نیز پند میگویند در استانهای جنوبی مانند فارس بزرگ (کهکیلویه و بوشهر و هرمزگان و فارس – استان فارس پیش از چند بخش شدنش) به درازای زمان سوگواری نیز «به پند نشستن» میگویند
باری اصطلاح و مصطلح را بلوچان گالبند میگویند این واژ به پارسی دری واژبند میشود ما میتوانیم هر واژ کردی و پشتو و بلوچی و تالشی و گیلکی و لری را بگیریم و انرا دریوارش کنیم (به پارسی دریش بگردانیم) برای نمونه گالبند بلوچی واژبند پارسی دری
پرنده را در لری باهنده میگویند به کردی بالنده به پهلوی واینده و به پارسی دری بادنده میشود (اگرچه در پارسی دری از معنی افتاده چرا که وازه باد در پارسی به معنی هوا بوده و با امدن واژه عربی هوا واژه باد معنی خود را از دست داده )
(پند/ بند از یک ریشه هستند هشداریم که بند ریسمان نیست بند هر چیزیست که بسته میشود برای نمونه پیمان نیز بند است و در نوشته ها پیمان را بند میگویند اصطلاح نیز بند است چرا که روی ان واژه بند شده )
–
آنچه بر سر پارسی دری (و خواهرانش ) امده با این واژ سازیها درست نمیشود باید برای پارسی از بن کاری درست در پیش گرفت وگرنه پارسی روز به روز نابود تر میشود و ان کار اینست که همه زبانهای ایرانی را براستی یک زبان بدانیم و با واژگان مانده در به یاری سره واژگان هم زبانهایی پارسی (ایرانی ) را باز سازی کنیم بدین چم که نمیتوان پارسی را جدا درست کرد باید کردی و بلوچی و پشتو و لری و گیلک و طبری و تالشی و همه و همه را با هم و به یاری واژگان سره هم درست کرد و واژگان عربی را از پارسی بیرون کرد تا این زبانها دوباره خود را بازسازی کنند – زبانها این توانایی را دارند که خود را باز سازی کنند اگر پشتکار از سوی گویندگانش باشد
هشداریم که ما نباید برای این با عربی دشمن باشیم که این واژگان عربی هستند باید دانست که وازگان بیگانه ( واژه بیگانه زبانیست که دستگاه زبانی بیگانه داشته باشد چون عربی و پارسی – عربی و انگلیسی و نه چون عربی و عبری یا انگلیسی و لاتین و پارسی و لری
در زبان بیگانه ساختار زبان و دستگاه زبانی دگر گون است و واژه بیگانه دستگاه زبانی میهمان را به هم میزند و مانند ویروس زیانبخش کار میکند – زبانی چون یونانی و پارسی با هم بیگانه نیستند اگرچه اسکندر و ایرانیان با هم دشمن باشند برای نمونه بنگریم که واژه اختاپوس هشتاپوش / هشتاپاش / هشتاپا / هشتپا . یکی است بنیادش یکیست
دوست نویسنده گفته واژههای «اطلاعیه» «بیانیه» «احضاریه» «اخطاریه» یکی نیست و نمیتوان جای انها نامه گفت اری نمیتوان جای همه انها نامه گفت و نامه چیز دیگریست مگر انکه چرا باید این واژگان عربی باشند چرا نمیتوانیم اینها را به پارسی بگوییم ؟
ایا گاه ان نرسیده که دریابیم ناتوانی ما در گفتن واژگان پارسی خود بزرگترین نشان از زیان زبان عربی به پارسی است؟
نامواژه ، زابواژه ، بایواژه ، کارواژه و … ،واژَندهای (اصطلاحات ) دستور زبان اَند .
گمان می رود لَهجه از لبچه برگرفته شده زیرا بیرونی ترین اندامی که آوا از آن برمی آید ، شنیده می شود و به چشم می آید ، لَب است ، پسوند – چه می رساند که آوای واژه های اِستانده ( معیار ) کمی دگرش یافته است . ، به لهجه ، گویش هم می گویند .
وات ( حرف ) ذال در پارسی به گویش درنمی آید ، یَنی ( یعنی ) پارسی زبان زِ در زاد و ذال در ذات را یکسان برمی گوید .
پیشوند وا – در واپس ، پافشاری ( تاکید ) را می رسند ، مانند واپسگرا به جای پسگرا ، شاید واپس زیباتر به گوش برسد تا پس .
باید بسیار به واژه ها پرداخته و ورز داده شود تا بهترین ، زیباترین و پُرمَنا ( پُرمعنا )تَرین آنها به دست آید .
این سخنان که هیچ پایه دانشیک ندارد چیست
این کارواژه و زاب واژه و بای واژه ها چرتهایی است که از روی عربی ساخته شده در زبان پارسی چنین چیزها همان زیان عربی را دارند
مشکل دستور زبان پارسی اینست که بنا بر صرف و نحو عربی ساخته شده و نه بر دستور زبان پارسی .
سخن در واپس نبود در به واپس بود ب بر سر واپس نادرست است
واژند هم یعنی گویند و گفتن
استاندارد خود میتواند بنا بر دستگاه پارسی باشد و نیاز به معیار یا استانده نیست
ذ امروز در پارسی تهران گفته نمیشود مگر نوشتارش برای پارسی بایسته است چرا که هنوز برخی انرا میگویند و اگر هم نگویند نوشتارش بایسته است تا ریشه وازگانمان را بشناسیم بویژه که بیشینه واژگان ما از د به ذ( ز) گشته اند
و این در زبانهای اریا نیز رخ داده مانند پاستور پاستوریت پاستوریده پاستوریذه ( بنگرید اگر نام پاستور اشکان بود. در پارسی نیز انرا اشکانید اشکانیده اشکانیذه میگفتیم)
واژگانی چون پرواذ( از واد/واذ به چم هوا/پرنده/باد) را پرواز نوشته اند به نادرست ،
یعنی یک واژه صرف شده در زبان عربی است شما می توانید ریشه هر واژه ای را گرفته از زبان دیگر بدانید اما نمی توانید یک واژه صرف شده را از زبان دیگری بدانید همانگونه که در عربی کسی نمی تواند بگوید روزنامج عربی است یعنی و یذهب و یروی نیز عربی است و در عربی صرف شده اند یعنی ریشه اش از عنی است یعنی به معنی خواسته است و در عربی اگر کسی واژه ای را خود بخواهد معنی کند می گوید اعنی – اعنی تعنی و یعنی همان چیزی که در فارسی امروز می گوییم منظورم این است و منظورت این است و منظورش این است
برادر من اگر زبان شناسی به این اسانی بود که شما گز می کنی. دیگر کسی نیاز به دانشگاه نداشت
همینگونه نیانداخته میبرید که سره پارسی را ریشخند میکنند
زبان پارسی دیرتر و دورتر از زبان اَرَبی ( عربی ) با زبان های سامی ( آرامی ، بابلی ) در زمان هخامنشیان پَرماس یا تماس داشته و از آن اَزَر ( اثر ) گرفته یا اَزر گزاشته است ، بسا که بسیاری از واژه های اربی هم ریشه پارسی دارند و زبان آیینی و درباری و رسمی هخامنشیان هم آرامی بوده است .
این ازر نه تنها در زمینه واژگان ، که بر روی دستور زبان هم بوده به ویژه در زبان پارسی میانه زیرا پایتخت ایرانیان برای نزدیک به هزار سال تیسفون و سپستر بغداد بوده است ، برای نمونه در زبان پارسی نو بُنواره یا مصدر زمان گزشته است نه کنون مانند رفتن ( وات ت نشان زمان گزشته است) در جایی که در زبان کُردی ( از زبان های ایرانی ) یا انگلیسی یا آلمانی نخست زمان کنون و با زمان حال گردانش یا صرف می شود و سپس زمان های دیگر ، آلمانی gehen , انگلیسی to go ، اگر می خواستیم مانند اینها رفتن را در پارسی بگوییم یا بنویسیم می شد : رَوَن
آهنگیده ( مقصود ) از این نمونه این است که زبان پارسی بیش از از دو هزار سال با زبان های سامی پیوند داشته و با آن بده بستان ، هتا دستور زبان اربی به دست ایرانیان انجام شده و بسیاری از واژه های اربی خاستگاه ایرانی (هم از نگر بیرونی و درونی ) دارند ، ایرانیان چون دانش دوست بودند و هستند بسیاری از واژه های پارسی را به زبان اربی درآورده و به آن چهره ی بیرونی اربی دادند ، بنابراین هنگامی که از واژه ای اربی گرته برداری می شود به راستی در ژرفای آن واژه مینا و مینه ( معنا و معنی ) پارسی نهفته است .