شهربراز: در «تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان» نوشتهی ا. ت. اومستد که در سال ١٣۴٠ زندهیاد دکتر محمد مقدم (یا آنسان که خود مینوشت: مهمد مغدم) به پارسی برگردانده است واژههای زیبای زیر را یافتم.
آدریان atrium = altar. آدُریان به چمِ[=معنای] آتشکده است. atrium نیز از واژهی آتُر پارسی (همان آذر یا آتش) گرفته شده، افزون بر پسوند رومی ium به چمِ جا.
بازبرد reference
بداختری disaster. اختر یا استاره یا ستاره در پارسی همان star در انگلیسی است.
بَغانی pagan
بغانپرستی paganism
این واژهی انگلیسی صفت نسبی دینهای پیشامسیحی اروپا است.
بَغ به چمِ خدا است. مانند بغپور به چمِ پسر خدا که به گونهی فغفور نیز درآمده است. شاهان ساسانی خود را بغ میخواندند. بغستان یعنی جای خدا. بغستان سپستر به گونهی بگستان و بیستان و سرانجام بیستون (Bistun نه بی ستون!) درآمد که پر است از نقشکندههای ساسانیان و از جاهای باستانی در کرمانشاه است. همچنین بغداد به چمِ داده یا پیشکشی خدا است که نام روستایی ایرانی در نزدیکی تیسفون بود. هنگامی که عباسیان با یاری ایرانیان به قدرت رسیدند پایتخت خلافت اسلامی به این روستا برده شد.
بوزه/ بوزا/ بوز beer. بوز واژهای است پارسی به چمِ آبجو. شگفت آنکه در انگلیسی روزانه نیز به نوشیدنیهای الکلی booze میگویند. البته این واژهی انگلیسی از ریشهی دانمارکی būsen است و شاید با نوشیدن و نوشیدنی (boire, boisson) در فرانسوی نیز درپیوند باشد.
نام دیگری برای آبجو در پارسی «فوگان» است که در عربی به شکل فُقاع درآمده است.
بیلک bulletin: بیلک کوچکشدهی بیله است که فرمان شاهان بوده است.
پایندان guaranty
پردیز park
پریستار priest: پریستار یعنی پرستنده
پیرانوردی circumnavigate: به چمِ گشتن دور کرهی زمین.
تاشک formula: تاش گونهی کوتاهشدهی تراشیده است. تاشک یعنی ریخت کوچک. همانگونه که فرمولا یعنی فرم یا ریخت کوچک.
تاره/ تارک tiara. این واژهی لاتین از همان تاره یا تارک پارسی گرفته شده است به چمِ تاج.
جوشک jug
چارو cement: ریخت دیگر چارو همان ساروج است.
چهرهنما portrait
خاوند lord: خاوند ساده شدهی خداوند است. ریخت دیگر آن خداوندگار است که شاگردان مولانا محمد بلخی به وی میگفتند. خداوندگار به ریخت خَنگار کوتاه شده است و رقص درویشی که مولانا ساخت به نام رقص خنگاری نیز شناخته میشود.
خندستان comedy
داشن grant: داشن به چمِ پاداش است. در کتاب ”ویس و رامین“ سرودهی فخرالدین اسعد گرگانی آمده است:
بدین کار و بدین گفتار نیکو ———- ترا ایزد دهد داشن به مینو
رزمآرایی tactic
رزمآمایی strategy
وخش/ وخشگر oracle: وخش به چمِ الهام آسمانی است. شاید «وحی» در عربی از همین واژهی پارسی گرفته شده است. وخشگر کسی است که وخش دریافت میکند.
چنجه chunk
کجدین heretic
زایچه horoscope
زخمبند bandage
سوگنامه tragedy
شهریار sovereign
-فام ish-
-فش oid- دو پسوندی که امروز کمتر در پارسی بهره گرفته میشوند.
کاک cake. در کرمانشاه نان شیرینی به نام کاک میپزند که بسیار ترد و شیرین و خوشمزه است.
مِهستان senate: مِه به چمِ بزرگ است در برابر که به چمِ کوچک. مهستان مجلسی بوده است در زمان اشکانیان که بزرگان کشور در آن حضور داشتند و شاه از آنان اندرز و پیشنهاد میگرفته است. مانند سنا در روم. واژهی سنا نیز با بزرگ و ارشد (senior) همریشه است.
نام دیگری که از ریشهی مه گرفته شده است مهستی (Mehsati) است که امروزه بیشتر مَهستی (Mahasti) گفته میشود. شاعربانوی نامدار همروزگار و همشهری نظامی گنجوی داریم به نام مهستی گنجوی.
مِهینشهر metropolis
نیکیگر benefactor
کاچال furniture: در فرهنگ دهخدا دربارهی کاچال نوشته است که به احتمال شکل دیگری از کاخال است. کاخال صفت نسبی کاخ است مانند چنگال. کاخال یعنی وسایل و لوازم کاخ یا خانه. پسوند «ال» نیز از پسوندهای پارسی است که دیگر فراموش شده است. دکتر ادیبسلطانی برای بینالمللی (international) برابر «اندرکشورال» را پیشنهاد میکند.
با عرض سلام. لطفا در مورد معنی و ریشه و تلفظ صحیح کلمه «آسنا» راهنمایی بفرمایید. با سپاس فراوان٬ افسانه حبیب پور