جاوید اشکانی: آیا زبان پارسی زبانی استوار است و توانایی واژهسازی دارد؟ و یا وارون آن، ناتوان از واژهسازی است؟ اگر پاسخ پرسش نخست «آری» باشد، پس چرا این همه واژههای تازی در نوشتارگان روزانه، آن هم از سوی نویسندگان، ترزبانان (مترجمان)، دیده میشود؟ آیا نویسنده و ترزبان نمیتواند از زبان پارسی (نه فارسی) و واژههای برساختهی آن در نوشتار و گفتار بهره گیرد؟
برخی بر این باورند که زبان کنونی ما آن فراروندی است که از پدران و پدربزرگان به ما رسیده است و باید همان گونه که هست آن را پذیرفت و به کار برد. از این رو، بهتر است هر گونه نوینگرایی را کنار نهاد و دست به ساختار آن نزد، چرا که به زبان نوشتاری آسیب میرساند ــ نوشتاری که به آن خو گرفتهایم.
گروهی دیگر از فرهیختگان، زبانشناسان و دانشبانان بر این باورند که زبان پارسی یکی از زبانهای توانمند جهان است که توانایی واژهسازی میلیونها واژه را دارد و میتواند نیازهای ادبی، دانشی، پزشکی، زیستشناسی، کیهانشناسی، زبانشناسی، بازرگانی، رایانگر و دیگر شاخههای دانشی را برآورده کند. زندهیاد حسابی بیشینهی واژگان پارسی را به شمار باورنکردنی ۲۲۵ میلیون واژه میداند که هیچ زبانی چنین توانمندی ساخت واژهای را ندارد. پس چرا زبان پارسی نتوانسته آن گونه که بایسته است واژهسازی کند؟ پاسخ ساده این است: زبان تازی[۱] است که زبان پارسی را ناکارامد و سترون ساختهاست؛ به دو انگیزه:
یک: کاربستِ یک واژهی تازی + یک واژهی پارسی.
مانند صحبت کردن، مشخص کردن، تعیین کردن، محدود کردن، تصور کردن، کامل شدن، مشتق شدن و هزاران واژه همانند این، که بخش نخست آن «تازی» و بخش دویم آن «پارسی» است. میدانیم که همه کارواژهای بالا آمیخته (مرکب) هستند ولی بگرت آنها چماریکانه کارواژه «ساده» هستند که به جای آنها میتوان هموگارزهایی زیر را پیش نهاد: گفتن/ گفتاریدن (حسابی)، پرسونیدن (حیدری ملایری)، آترمیدن (ح.ملایری)، کرانیدن[۲]/مرزیدن (حسابی)، پنداشتن (ح.ملایری)، اُسپُریدن (ح.ملایری)، واخنیدن (ح.ملایری).
دو: از کار افتادن دستگاه واژهسازی پارسی به بُنارِ (دلیل) ناتوانی در وندافزایی و همنهش.[۳]
زبان تازی تنها زبانی است که آسیبی درازآهنگ و پایهای به زبان پارسی زده است. به همین انگیزه، با گذشت زمان، دستگاه واژهسازیِ زبان پارسی ناکارا و سِتَرون گردیده است. زمانی که دستگاه واژهسازی زبان پارسی ـ به هر انگیزهای ـ از کار بیفتد، سخنگویان به ناچار به وامگیری واژگانی روی میآورند تا نیازهای گفتاری و نوشتاری خود را برآورده سازند. زبان چیره آن روزها، زبان تازی بود. چگونه دستگاه واژهسازی زبان پارسی از کار افتاد است؟ به این نمونه نگاه کنید:
زبان تازی از خانواده زبانهای سمتیک (سامی) است. روش ساختواژههای آن دگرسانی بسیاری با زبان پارسی دارد. هنگامی که واژههای این زبانِ ناخوانده و بیگانه در کنار زبان پارسی جای میگیرد ناهمگن میشود و دستگاه واژهسازی زبان پارسی نمیتواند کار کند؛ هر چند اگر این وامگیری واژگانی نیازین و بایسته باشد.
در بالا دیده میشود که واژه «صحبت» همانند راهبستی است برای واژهسازی؛ زیرا هیچ جدامدی از همایی این دو واژه به دست نمیآید. پس میتوان گفت که زبان پارسی با وامگیری یک واژهی تازی نمیتواند واژهسازی کند. ولی وارون آن، اگر کارواژهی پارسی باشد دستگاه واژهسازی آن کار میکند، بدین گونه:
زمان کنون | نامواز (اسم) | زابه (صفت) | اپیواز (قید) |
میگویم | گویش/ گویا(ی)/ گوییک/ گویایی/ گوینده | گویشمند/ گویشورز | گویشمندانه/ گویشورزانه/ گویانه |
میروم | روش/ رویه | روشمند | روشمندانه |
میاندیشم | اندیش/ اندیشه/ اندیشش | اندیشمند/ اندیشورز/ اندیشگر | اندیشمندانه/ اندیشورزانه/ اندیشگرانه |
در این نمودار، سه کارواژهی «گفتن، رفتن، اندیشیدن» را میبینیم که در دستگاه واژهسازی واژههای گوناگون ساختهاند. در اینجا تنها سه فتاد (مورد) پیش کشیده شد. به هر روی، این تنها یک نمونه از روشهای دستگاه واژهسازی زبان پارسی است که با پسوندهای ـِ ش، ـ مند،ـ نده، ـ ک، ـ ه، ـ ورز، ـ گر، ـ انه و … انجام گرفته است. روشن است که با به کارگیری پسوندها میتوان واژههایی بیشمار ساخت.
پس هرگاه واژههای آغازین از زبان تازی بر سر واژههای زبان پارسی -به ویژه کارواژهها- بیایند، دستگاه واژهسازی زبان پارسی از کار میافتد. چنان که در «حرف زدن، تصمیم گرفتن، معین کردن، محدود کردن» نمیتوانیم بگوییم «حرف زنش، تصمیم گیرش، معین کنش، محدود کنشگر» زیرا زبان تازی نمیتواند در دستگاه واژهسازی زبان پارسی جای گیرد، از همین رو، مانند یک «راهبست» و «چوب لای چرخ» رفتار میکند. به گاهی که چرخ واژهسازی زبان پارسی به گردش درنیاید بیمار میشود. باید این را یادآوری کرد، هرگاه نویسنده در نوشتار از واژگان تازی بهره گیرد، میتوان گفت او زبان تازی را آبیاری کرده و زبان پارسی را خشکانده است.
تا زمانی که این رویکرد (یک واژه تازی + یک واژه پارسی) را نویسندهای در پیش گیرد، زبان رو به بنبست «دستگاه واژهسازی» پیش میرود، و دیگر نشانی از بالندگی در آن دیده نمیشود.
زبانشناسان بر این باورند که زبان باید زایا باشد تا بتواند ریشه بدواند و شاخه بزند. یک نمونه از سترونسازی زبان پارسی را در این جا میآوریم تا دانسته گردد چگونه واژههای تازی به درون زبان پارسی رخنه کرده و در گذرِ زمان، مانند چنگار اهریمنی، روندِ زایاییِ «دستگاه واژهسازی» را خشکانده است:
جمع، جمعیت، جماعت، جماع، جمیع، جمعه، اجتماع، جمعا، مجمع، مجموع، مجموعا، مجموعه، جامع، جامعه، تجمع، اجماع و …
این نامش وامگیری واژگانی است یا یورش واژگانی؟ باورکردنی نیست چگونه شانزده واژه از زبان تازی جای واژههای زیبای پارسی «گِرد/ گرد آمدن» را گرفته، در آن لانه گزیده و جا خوش کرده و چون موریانه ریشهی آن را جویدهاند؛ به گونهای که واژگان پارسی را از زندگی روزانه بیرون راندهاند.
این وامگیری و رخنهی واژگانی تنها از یک واژه (جَمَعَ) برآمده است، بسنجید با دیگر واژههای تازی درآمده (وارد شده) در زبان پارسی. انبوه این واژهها، در سدههای پیشین، آن چنان بسیار بود که گلوگاه زبان پارسی را جویده و آن را تا آستانهی مرگ و نیستی پیش رانده است.
برای واژههای تازی بالا میتوان برابرهای زیر را پیش نهاد: جمعیت (گروه-مردم)، جمع (گرد آمدن، گردآوری-روی هم)، جماع (هماغوشی-آمیزش، تنآمیزی)، جماعت (مردم-توده) ، جمیع (همه)، جمعه (ناهیدشید، آدینه)، جمعا (همگی)، اجتماع (گردهمایی-همبودگاه-انجمن)، مجمع (گردهمایی-همایش)، مجموع (روی هم-همه)، مجموعا (روی هم رفته)، مجموعه (گزیده- گلچین، گردآیه)، جامع (فراگیر-همهگیر، همه)، جامعه (گردهمآمدگاه، همزیستگاه- همبود گاه-چپیره- هزانه-مردمگان)، تجمع (گردهمایی- انجمن)، اجماع (یکییدن، یکی کردن-همپرسی کردن) .
برخی بر این باورند، اگر وامگیری واژگانی بیش از پنج تا هفت درسد باشد زبان دچار آسیب سیجومند میشود. گفته میشود بیش از پنجاه درسد واژگان امروزِ سخنگویان ایرانی وامواژههای تازی است. اگر به فرهنگنامه نگاه کنیم خواهیم دید که درسد گفته شده بیش از آن است.
میدانیم یکی از راههای گسترش واژههای ایرانی/ پارسیگ در برابر واژههای انیرانی کارهای نویسندگان و مترجمان است. در همین زمینه نمونهای از برگردانهای امروزیان را میآورم تا بسامدِ درآیش واژگان تازی درآن دیدور گردد. واژههایی که زیر آن خت کشیده شده تازی است:
نظریه او (جان لاک) میگوید که همه تصورات ما بفرجام از احساس ظاهر یا از مراقبه دو نفس نشاءت میگیرند، و این دو برسازنده تجربهاند. «حواس» ما که با محسوسات جزیی سروکار دارند، ادراکات متمایز و گوناگون چیزها را برحسب نحوه اثرپذیرفتن از آنها به ذهن منتقل میکند … ( ۱۸ واژهی تازی، همه واژههای کلیدیاند) برگهی ۹۱.
هنگامی که میگوییم حواس به ذهن منتقل میکنند، مراد ما این است که حواس از اشیاء یا اعیان بیرونی چیزی را به ذهن انتقال میدهد که آن جا ادراکات را فرامیآورد، این، احساس است (۱۰ واژهی تازی) برگهی ۹۲. (این دو نمونه برگرفته از: فیلسوفان انگلیسی (پوشینه پنجم). مترجم امیرجلالالدین اعلم).
مترجم در پنج خت از ۲۸ واژه تازی وام گرفته است. واژههای پارسی در این نوشته بسیار اندک است. آیا زبان پارسی به راستی ناتوان در واژهسازی است که نویسندهی بزرگوار از آن بهره نگرفته یا این که وی به زبان تازی دلبستگی داشته است؟!
گفتنی است، مترجم در برگردان خود هیچ نوآوری واژگانی هم نداشته، هر واژهای را که پیشینان از آن بهره گرفتهاند دربست آنها را نگاشته است؛ واژههایی مانند ادراکات، محسوسات و … . نیز نگاهی به فرهنگ پارسی عمید، معین، دهخدا و یا آریانپور هم نداشته است تا برابرهایی شایستهتر در کار خود پیش نهد و یا نوواژگانی بسازد.
یادآوری: نگارنده هیچ سخنی با خوب و بد ترجمهی آن کار ندارد، مترجم در کار خودش مردی توانمند است. سخن نگارنده این است که او میتوانست از واژگان پارسی، به ویژه در گسترههای دانشی و فرزانی، بهره گیرد که این کار را نکرد.
***
پینوشتها
[۱] . هر زبانی برای سخنگویانش پذیرفتنی و ارزشمند است. هیچ کسی سر ناسازگاری با زبان تازی ندارد.آماج این نوشتار نشان دادنِ چگونگی به کارگیری واژهها از سوی سخنگویان ایرانی (نویسنده، سراینده و …) از سدههای نخست به این سو است که چرخهای واژهسازی زبان پارسی را ناکار کرده است.
[۲] . ادیبسلطانی برای «حد/ مرز گذاشتن» کارواژه «ویمندیدن» را به کار برده. «هملت» پارسی از ادیبسلطانی.
[۳] . برای آگاهی بیشتر و دریافت بهتر بنگرید به: «زبان پارسیگ». رهام اشه. پارسی از: مریم تاجبخش و بزرگمهر لقمان. دربارهی «ساختارِ مادهی کارواژه» رویهی ۱۵۳، و برای «واژهسازی»: به بخش دویم همین نبیگ گرانسنگ همراه با سدها نمونه از زبان پارسیگ (پهلوی) با برابرهای پارسیِ ناب.
***
بازبردگاهها
۱. اشه، رهام (۱۳۹۷). زبان پارسیگ (پهلوی) دستور زبان، واژهسازی و واجشناسی. پارسی از: مریم تاجبخش و بزرگمهر لقمان. تهران. کتاب سده.
۲. اعلم، امیرجلاالدین (۱۳۸۶). فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم. تهران. انتشارات علمی فرهنگی.
۳. پرتو، ابوالقاسم (۱۳۷۷). واژهیاب. تهران. اساطیر.
۴. حسابی، محمود (۱۳۷۲). فرهنگ حسابی. تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۵. حیدری ملایری، محمد. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک.
۶. شسکسپیر، ویلیام (۱۳۹۲). هملت. پارسی از: م. ش. ادیبسلطانی. تهران. نگاه.
۷. فرهنگستان زبان پارسی (۱۳۹۰). واژهنامه پارسی سره. تهران. انتشارات فرهنگستان زبان پارسی.
***
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
البته در زبان اوستایی و سانسکریت هم همین اتفاق افتاده و از فعل “کردن” kr و نام/ صفت فعل نو ساخته می شد آیا در آن زمان هم عربی با اکدی چنان تاثیری داشت!
در زبان انگلیسی هم همین اتفاق افتاده و از do استفاده می شود، مردمان نوردیک که به زبان شکسته انگلیسی کهن صحبت می کردند هم از این راه حل استفاده کردند که در انگلیسی نو این فعل حذف شده اما چون در خانواده زبان های ژرمانی برای پرسش فعل اصلی باید به آغاز جمله بیاید ما دوباره این فعل را اضافه و به آغاز جمله می بریم (البته در مدرسه می گفتند باید فعل do را به اول جمله “اضافه” کنید که نادرست است!)
هنوز هم جمله را با do بگویید درست هست
درود
بجای واژه عجیب غریب و نامفهوم «اپیواز» میتوانید به آسانی واژه « برکُنش » را بجای قید بکار ببرید. چون قید کارش این است که حالت یا ویژگی را به کُنش(فعل) بیافزاید.در انگلیسی به قید adverb می گویند ما هم از همین ساختار استفاده کنیم: ad(بر) + verb(کُنش) برای دیگر اجزا هم میتوانیم:
کُنا(فاعل) / کُنیده(مفعول) / کُنش(فعل) / برکُنش(قید) / برسازه(مصدر) / زاب(صفت) / زابیده(موصوف)
من با بیشتر سخنان ایشان همسو ام ولی یکی اینکه دشوراری را تنها در رحنه زبان عربی نمیدانم زیرا مردم ایران در کاربرد زبان پارسی بسیار شلخته و بی سامان اند و به هیچ دستوری پایبند نیستند و بیشتر دانشگاه رفتگان (از دیگران هرده نمیتوان گرفت ) هیچ آگاهی از دستور زبان پارسی ندارند در حالیکه دانشگاهرفتگان اروپایی بخوبی از دستور زبان شان آگاهند و آنرا دقیق بکار میبرند ، دیگر اینکه آمیختن کارواژه کردن/بردن /شدن/ساختن در همه زبانهای آریایی شایده و درست است در زبان لاتین و یونانی و ژرمنی هم چنین واژه سازی هایی پرداخته میشود همچون در لاتین پسوندfacere- همچون satisfacere و یا Genugtuung در آلمانی برابر با خشنودکردن ، دیگر آنکه در پارسی امروزی زبان گویشی از زبان نوشتاری بسیار دگریده (فرق کرده )است ، و افسوس توده امروزی همانجور که شلخته و نادرست در کوچه و بازار گفتگو میکنند همانرا را نیز به همان روش زشت مینویسند همچون میشه میره چی رو ؟ بجای میشود میرود یا چه را؟.
سخن نویسنده ارجمند دانینَگ (مقاله) بالا را درست می دانم. بدبختانه بیشتر مردم ایران در پاسداری از آیین و فرهنگ و از آن میان زبان خویش هیچ اَبَرمانی ای (مسئولیّتی) بر دوش خود نمی سُهَند (حسّ نمی کنند) که در ویدَشتَک (گذشته) پیامد سرکوب و در روزگار کنونی پیامد نا آگاهی و دوری از خود خویشتن است. باید دانست که زبان پارسیگ زبانی توانمند است چنان که رسانه ها و سازمان های فرهنگی کشور نیز به یاری آن بشتابند و دانشمندان زبان پارسیگ نیز به جای واژه سازی بیشتر بر واژه شناسی واژگان پارسیگ در کشور و کشورهای همسایه کوشش نمایند. اگرچه ساخت واژگان نو شاید در پاره ای از خیرها (موارد) کاری نیکو و بایسته باشد، با این همه باید واپسین گزینه روی میز باشد و بیشتر از واژگان پارسیگ پهلویگ بهره گرفته شود تا پیوند زبانی و داستانی (تاریخی) آوادَگان ایرانی با ویدَشتَگان (درگذشتگان) خود از یک سوی، و پیوند داستانیگ و فرهنگی میان ایرانشهریگان (ایران و دیگر کشورهای جدا کرده شده از ایرانشهر بزرگ) از سوی دیگر نگسلد و از هم گسیخته نشود. پس باید بیشتر بر آشنایی با زبان پارسی و زنده داشت درست و گوکانیگ (دقیق) دستور زبان پارسیگ پهلویگ پافشاری نمود و بر این پایه واژگان بیشتر را بازشناساند و یا نوآفرینی نمود. روشن است که آواشناسی زبان پارسیگ پهلویگ چنان است که برای انجام چنین کار ارزشمند و ستُرگی، نمی توان از نشانگان واگ های زبان اَرمائیلیگ (عربی) بهره برد. از سوی دیگر، کشوری با فرهنگ اهورایی و داستان آفرین چون ایران و ایرانشهر بزرگ نشاید که برای نوشتن واژگان زبان خود از نشانگان زبان های بیگانه (عربی، انگلیسی، و یا روسی) بهره بگیرد که خود به گسست زبانی و فرهنگی با داستان (تاریخ) نیاکان سرفراز خواهد انجامید. پس بایسته است که نشانگان زبان پارسیگ پهلویگ آموزش داده شوند تا مردم ایرانشهر نیز به دور از هر گمان و نادانی، با فرهنگ و آیین و داستان دیرین خود آشنا شوند. به پاس آشنایی با این نشانگان است که من امروزه می توانم نام زیبای “ایران” را بر روی سیمین پول زمان شاپور یکم ساسانی و اردشیر یکم ساسانی بخوانم و دلشاد شوم. روشن است که اگر دیگر مردمان ایرانشهر در جای جای آن نیز چنین توانایی ای داشته باشند، دیگر بر سر نام بخشی از ایرانشهر بزرگ در نامیدن زبان “پارسیگ پهلویگ” پافشاری نخواهند فرمود و مردمان ایران کنونی نیز بیشتر پَدیراگ (پذیرای) این نام زیبای میهن خود خواهند بود. اگر مردم آراگ (عراق) بدانند که نام کشورشان پارسیگ پهلویگ است (سرزمین آسیاب) و نام روستاگان (شهرستان ها) و پایتخت آنان نیز نامی پارسیگ پهلویگ و بخشی از تن “ایران” است، دیگر در فریاد زدن خواسته های خود به آیین و فرهنگ نیاکان راستین خویش نخواهند شورید. بَسرَگ، بغداد، تیسفون (پایتخت ایران در زمان اشکانیان و ساسانیان)، اربل/ اربیل، خانگین (خانقین) کوفَک (کوفه)و گلولا (جلولا) تنها چند نمونه ای از این روستاگان ایرانیگ هستند. اعراب (نه آنان که عربی سخن بگویند) آن زمان نیز در ایران می زیستند و ایز (حتّی) بیشتر عربستان آن روزگار نیز بخشی از ایران بوده است و این رومیان بودند که دسته هایی را از بیابان های گرم و سوزان بسیج کرده و پَدیرَگ (علیه) ایرانیان شوراندند که این اَدوین (سیاست) در زمان اردشیر ساسانی با یورش هماهنگ فیلیپ عرب و والریانوس امپراتور روم پیشتر دیده می شد که در آن زمان سپاه شاه ساسانی آنان را سخت شکست داد چنان که هر دو به پای اردشیر ساسانی پادشاه دلاور و ارتشتار اَماوَند (مقتدر) ایران اُفتادند تا جان خود را برهانند و پادشاه ایران ایشان را بخشید. با آشنایی با زبان و کیش (خطّ) و فرهنگ آزادمنش ایرانشهریگ است که دیگر افغانیان ارجمند زبان پارسی دریگ (درباری) و تاجیکان گرامی زبان تاجیک را جدای از زبان ایران و ایرانشهر (زبان پارسیگ پهلویگ) نخواهند دانست و مردمان فرای رودخانه اَراز (آراز یا اَرَس) به راستی (حقیقت) داستان میهن و ایز (حتّی) سرزمین های فرادست (دربند، گروزیا یا گروزنی، آستاراگان و شاید کازان) در روسیه امروزی پی خواهند برد. و با این آشتی بزرگ و فرازمانیگ است که مردم ترکیه و پایرَمپَت (رئیس جمهور) ارجمند آن به جای پافشاری بر حرم و حرمسرای فلان امیر عثمانی و کوتاه کردن داستان (تاریخ) میهن خود بر عثمان و عثمانیان، به بزرگی داستان میهن خویش دست خواهند یافت و به جای تُرک خواندن خود (زبان زوریگ مغولان چنگیزی و تیموری) و جدایی مردمان و جنگ و خون ریزی، به آشتی و دوستی دست خواهند یافت که کُرد آریایی برادر همان ترکی گوی آریایی است و مغول نژادان تنها بخش اندکی از مردم ترکیه امروزی می باشند. این برگشت به بنمایه خویش آشتی را برای همه مردمان می آورد و آشتی و آرامش زمینه را برای آبادانی و شکوفایی کوست (منطقه) و همه گیتی (دنیا) به ارمغان خواهد آورد.
سپاس از سرور جاوید اشکانی گرامی برای جستار پرارزشی که نوشتند. بسیار بهرهمند شدم. باشد که از اینگونه جستارها بیشتر در رسانهها ببینیم.
هم میهن ارجمند از همه کوشش های شما در راستای نگهداشت زبان و فرهنگ مان سپاس گذار و در برابر دانش و دلبستگی شما به زبان و فرهنگمان سر کرنش فرود میآورم. براستی که واژگان تازی در زبان ما بسان میکروب در کشت هستند و به وارونه آنچه که برخی جادوگران نشخوار کرده اند زبانمان را آلوده کرده اند. ما بری پالایش زبان خود میکوشیم و با یاری شما دوستداران واژگان تازی ره از زبانمان بیرون میکشیم. با آرزوی کامیابی و تندرستی برای شما ایراندوستان
جمع را برخی میگوید ریشه هند و ایرانی دارد. که در هندی هم «یم» هست.
شکر افزون میخورند آن یم/یما ، جم /جما جمشید است چه کارش به این
در عربی و سامی هزاران واژ پارسی بآشکاری است یک از ان را نمی توانند بیابند نشسته اند ژاژ سربالا میخایند
محضر آقای اشکانی عرض سلام و ادب دارم.
بعد عرض شود که زبان عربی بر زبان فارسی نه تنها که آسیبی وارد نکرده است، بلکه زبان فارسی در دامن زبان عربی پرورش یافته است. اگر زبان عربی را از زبان فارسی بزدائیم برای فارسی هم چیزی باقی نمی ماند. زبان عربی برای فارسی بیگانه نیست. آن طوری که ملی گرایان عربی ستیز عنوان می کنند، زبان عربی برای زبان فارسی بیگانه نیست. بیگانه زبان فرانسوی و انگلیسی و روسی و المانی و اسپانیایی است. من با این عنوان شما سخت مخالفم .
این بر گویشوران زبان فارسی است که که به نسبت کم کاری و ندانم کاری و سهل انگاری و مزدوری به فرهنگ بیگانه (فرنگی ) برای باروری فرهنگ خود کار نمی کنند. که خیلی هم از روی تفن و تفاخر و تکبر واژه های فرنگی را به کار می برند.
از سوی دیگر وقتی فرهنگستان زبان فارسی در تهران آن قدر ناتوان باشد که برای واژه های ساده مثل کلاس و میرسی و کانترکت و و و که واقعاً بیگانه است، نتواند معادل سازی کند، برای واژه های علمی بیگانه چکار خواهد کرد.
قابل یادآوری می دانم که شماری زیادی از ملی گراهای ایران و افغانستان و تاجکستان که زبان رسمی شان فارسی است به جان زبان عربی افتاده اند و آن را دشمن درجه یک خود می دانند، در حالی که غافل از تهاجم فرهنگی بیگانه یعنی غربی ها اند.
ملی گرایی واژه مقابل اسلامی گرایی و همگرایی است که از جانب استعمارگران برای متفرق ساختن مسلمان ها طرح ریزی شده است. لطف کرده تلاش خود را در راستای همگرایی و همزیستی مسالمت آمیز به کار برید. تا از آن ثمری به دست آید.
یگانه مشکلی که از ناحیه زبان عربی در فارسی به چشم می خورد تداخل یا توارد الفبای ویژه عربی مثل حروف (ث و ض ) است که در فارسی برای آن واژه کم داریم.
و آسیب بیشتر را به زبان فارسی همین مترجمان ناپخته و خامکار زده اند، مروج اصلی واژه های بیگانه (فرنگی) در زبان فارسی نخستین بار مترجمان بوده اند. که جفای است به زبان و فرهنگ ما.
و حال که بعضی از ملی گرایان به دنبال کاربرد واژه های متروک پهلوی در زبان کنونی فارسی اند. اشتباه محض است . زیرا نخست تلفظ آن ها مشکل است و دوم آن واژه را روان وساده نیست و سوم یک فرهنگ نامه به کار دارد.
و جلوواژه سازی زبان را کسی نگرفته این خود ما فارسی زبانان هستیم که یک مقدار تنبل و کم کار و بی تفاوت هستیم. شما نگاه کنید وقتی بحث از زبان انگلیسی می شود، حدود ده روش آموزش زبان انگلیسی وجود که این نشان دهنده کارو فعالیت بریتانیایی ها و امریکایی هاست. و اما برای آموزش زبان فارسی چند سامانه داریم؟!
وقتی همزبانان ما این قدر تنبل باشند که حتی نام کابربردی خود را در شبکه های اجتماعی به فارسی یا به فارسی و انگلیسی بدل کنند، تقصیر دیگر زبان ها چه است؟
با آروزی توفیق و عرض حرمت مزید
شما هم تنها بلدین همه چیز رو بندازین گردن خارجی ها زبان تازی بیشترین آسیب رو به پارسی میزنه چون ریشش با پارسی که هندو اروپایی است جداست زبان های انگلیسی و فرانسوی کم تر به پارسی اسیب میزنند چون همانند پارسی هندو اروپایی هستند
نمیدانم چگونه خط عربی را خت نوشته اید برابر خط عربی به پارسی رده /رسته/رچ /رج است و برابر حد، سامه است و اگر خواسته شما هر خطی را بود برابر آن به پارسی «کشه »است
در پاسخ به نویسنده گرامی که خواستند برای واژبند community و Friday برگردان پارسی بیاورند برادر من واژبند را برگردان نمیکنند برابر مینهند
واژبند community یک واژبند است در عربی اجتماع از ریشه جمع است آنرا برای میتینگ همایش دیدار بازدید بکار میبرند من پارسی واژه عربی جمع و خویشانش را خواهم نوشت و کار به واژبندها ندارم انان را سپس میتوان گفت
واژبند که آنرا به عربی اصطلاح و مصطلح گویند برابرنهادش به هر زبان نیاز به پذیرش همگانی دارد باید نخست برگردان واژی هر واژه را گفت و پیشنهاد داد
برای پارسی گویی نخست باید پارسی شد و پارسی اندیشید شما میخواهید پارسی را از روی عربی بازگردانی کنید و این کار شما بیراه است برای پارسی گویی باید پارسی گفت پارسی اندیشید
برخی واژگانی که نوشتید پارسی انرا برای شما میگویم و انگاه برای انکه بدانید چه گفتم برابر عربیش را برایتان مینویسم پارسی پیش چشم شماست آنرا نمیبینید و نمیشنوید پارسی را نزد بلوچان کرمانجان دیلمان کلهران دشتیاران و کوهیاران بیابید برای دیدن پارسی باید واژگان بیگانه را کنار زد و برای کنار زدنش باید دید دگر پهلوی گویان در بلوچی و کلهری و دیلمی و پشتو و کرمانجی چه میگویند از انجا که در پارسی پهلوی بیواژها بهم بگردند ناچارم برخی را به چند گویه بنویسم باید دانست که در پارسی بیواژها به اسانی به هم میگردند هنگام سخن در یک واژه میان د/ل/ر و میان د/ت/ذ/ی/ز/ج و ر/ل/ش و گ/ک/ج/ب/ی/و/غ/چ/ژ دوگانگی نیست همانگونه که افراستن /افراشتن/افراختن /افرازدن یکیست
باری اگر چند کس از خوبان گَل هم گردند چه گردد؟ گله گردد
گر/گل =جمع
گره/گله/غله=جمعیت/جماعت/مجموع/جمع کردن
گرت/گرد/گشت=مجموع/تجمیع/جامع/جمیع
گرته/گرده/کرته/کرده=مجموعه
فرگرد=ابر مجموعه
گلان=اجماع/اجتماع
گلا=جامع
گلیم=جامعه/متجمع /جامع فراگیرنده هر رخت فرا گیرنده
گلگان=جمعیتها/مجامیع
بگل / بغل= جماع/جمع/اجتماع
گلی /گلک/گریه/گروه= مجتمع/جمیعا
گرایه/گرش = تجمع /اجتماع
روشنگری برخی واژگان
گل/گر= جمع
گله/گَره = جمعیت به هر گونه باشد برای نمونه اگر از هر کشوری کسانی گرد هم ایند آنان گله هستند یا اگر گونه های گوناگون پرندگان را گرد کنیم انان گله اند اگر گروهی از همگونها گرد آیند آن گله ، رم/رمه است که به عربی بدان قبیله گویند
رم/رمه=قبیله
پس رمه گله همگون از هر چیزی یا جانداری است که آنرا به عربی قبیله گویند
–
غله نیز گویه دگر گله است (هر دو با یک ل روان بوده گَلَه /غَلَه مگ آنکه غله عربی وار شده ) که انرا و دانه گرد اوردنی را = انباشتنی را غله گویند
واژه غلک که امروز ان را بنادرست قلک گویند ریشه در گل/گر/گرد دارد
–
افزایش را به شمار و رایش گل/ گله و کاستن را یل/یله گویند
و آن دو دیگر را «در» و «پخش» گویند
کسانی چون زنده یاد ملایری و حسابی هیچ چیزی از پارسی نمیدانستند و شوربختانه مایه گمراهی بسیاری شده اند
از دوستان و پارسیگ انجمن پوزش میخواهم و امیدوارم مرا ببخشند تا برای پروای بیشتر جوانان اندکی تند روم
برادران ان نادان که نزد خو گفتاریدن ، پرسونیدن ، آترمیدن، کرانیدن/مرزیدن ، ، اُسپُریدن، واخنیدن را بی هیچ بی شرمی پیشنهاد میدهد و بر این باور است که کارش ژازخایی نیست آیا نمی اندیشد که ما در پندانشتن گوییم
پندار که کار این جهان بر کام است
در واژیدن و چارش میتوان گفت
واژ با من نگار پارسیم
با من بواژ ای به نگاهت تهمتنی
با من بچار و واژ تو ای خوب پهلوی
ای با نگاه دیلمی و چشمکان بلوچ
–
با تو میخواهم بواژم ای نگار کلهری
گر ندانی پهلوی خوم سی تو ایگویم لری
کاکا ما بیله خداییم واژمون گپت خدان
راستی دارم اش کشکی میبری یا میخوری
بخت بدبختم کاکا بنگر چه امد بر سرم
مردم بدبخت چه زایه؟ یا دوئرری یا کری
کاکا ما مردم همه یاریم و کُر ماما همیم
گو تو با شست تیر بیا دشمن اییام با دمپری
کر خدا بندا از پیش ری از ری کندش برو
مینه کُر واکون تُرک کن ری گریوه ی سُرسُری
به هر پهلوی زبان (جای ایرانی زبان) بگویی «بواژ و بچار ای یل پهلوی »
اگر بار نخستش هم آنرا بشنود خواهد دانست و با تو خواهد واژد و گوید
«بشین تا بواژم اگر بشنوی»
این نادانان یک بار اگر میتوانند با ژاژگویه های خویش فرمان دهند ٬!!! چون واژیدن /واژ/ بواژ – یا چون پنداشتن /پندار/ بپندار
چه میخواهد بگوید؟
چه بگویند؟
بگویند گفتار!!! بگفتار!!۱ بگفتارین!!!!! باترم آترمیدن، بکرانم از ته دیگ بکران اسپر واخن اسپریدن!!!!؟؟؟
من بسیار بیشه میخورم که میبینم دوستان لای درایی آنان را باور داشته
آیا نباید یکبار ژاژ خود را بسنگ سنجش زنند و ژاژ خود را بزبان بگردانند و بنگرند آیا بزبان میگردد و کاربرد دارد
انچه پس از گپ زدن است و به عربی نوشتید همه با هم هفت تا است (من پارسی انرا میگویم و با آن همان واژ میسرایم واژی که همه ایرانیان آن را بدانند و هرکه بخواهد به هر زبان بگرداند به اسانی بگرداند ، انان نیز گر توانند به ژاژ خویش گپ زنند ) و برسته چنین است
۱-واژیدن/چارش،
۲-بریدن / پروند،۳- نمودن ،۴- داشتن، ۵- پنداشتن/برداشتن، ۶-بوندگی ،۷-شکفتن/برآمدن
۱- گپ زدن را واژیدن و چارش گویند
بشین بواژ و بچار ای نگار پهلوییم
بشین بواژ که دانم ز پشت خوبانی
بشین بواژ بگفتار پهلوانی خویش
بگو بلوچ و لری یا ز دیلمستانی
–
با من بواژ ای گل زیبای پارسی
۲-بریدن
سخن نابریده کمتر گو
همه چیزی بریده به باشد
–
همه کار باید بریده شود
به اغاز انداز و آنگه ببر
سیصد و شصت و پنج شبانروز که بُرینِ زمان درنگخدای است
۳-نمودن
به هر کار باید نمودن نخست
که سختی چه هست و چه چیزست سست
۴- داشتن
به گل چشمه هور انباشتن
نشاید نه آن پرتوش داشتن
۵- پندار /برداشتن
ببردار من این جهان کاستیست
مگر مهر سرمایه راستی ست
بپندار من این جهان کاستیست
ستمکاری مرد از ناراستیست
۶- بوندگی
رویش همه از بوندگی هست نشان
تخم است که خوشه میشود در پایان
خواهی که بونده باشی و کار درست
باید که بوندگی کنی پیشه نخست
۷ –
چو از ریشه تا شاخه پویا شود
یکی میوه از گل شکوفا شود
به دار دختان نگر در چمن
شکوفان باغ است و بر آمدن
گل از غنچه و میوه از شخ شکفت
چنین راز شیرین نشاید نهفت
من واژگان عربیش را ننوشتم شماره نهادم تا خود بنگرید چه واژگانی بوده
شور بختانه هرچه بیشتر نوشته های گردنکشان این آورد را میخوانم بیشتر از تهی دستی و اندک دانی اینان آگاه میشوم
خدای را از اینان که نام شد سخن آن دو زنده یاد که گفتاریدن ، پرسونیدن ، اُسپُریدن، واخنیدن گفته بودند آنچنان ژاژ بود که ارزومندم ای کاش زنده بودند گرو بندی میکردم بر سر آنکه خود این واژگان را در زبان بگردانند مانند واژیدن/واژ/ بواژ -و یا پنداشتن/پندار/بپندار گویه فرمانی انرا بگویند
آیا میخواست بگوید گفتاریدن /گفتار/ بگفتار؟
یا اسپریدن/اسپر/باسپر؟
این نادانان نمیدانند که واژ را در هر زبان باید گردانید
بنگریم که واژ /بواژ -یا پندار/بپندار فرمانی است گفتار نیست گفتار بگفتار که نمیشود
–
این از آن دو
دیگر از آن کسی که برای حد برابر ویمندیدن ساخته پرسش من از اینان اینست که شما استادان پارسی ناشنیده آیا پیش از ساختن واژه نمیدانید که این زبان پارسی بیش از عربی رنج میبرد از ژاژهای شما رنج میبرد خدای را این که ساخته ای چیست چه گویم با تو نادانسته کار؟
واژه عربی حد و حدود را در پارسی «سامه» گویند و سامه نهادن و سامه داشتن را «سامان»
کسی که سامه دادار اسمان شکند
بزیر چرخ نیابد بهیج جا سامان
–
شکال پازن دوتا شاخت بنازم
بسامانم نمی ایی چسازم
–
در سامه دوست باش و از سامه مترس
مهرست که هیچ درنیابد سامان
–
گرچه در سامان ما یکسر پریشانی گذشت
داده ایران را سر و سامان سامان شما
–
درسامه یار مهربان باش
بیرون مروی ز سامه دوست
–
در سامه و مرز یار خوشم
پایم نهلم برون ز سامان
–
افسوس که دست نارسایی
سهمید و میان نهاده سامان
–
سامانده و سهمنده چون نیزه کاوسم
در پای تو افتاده تا پای ترا بوسم
یک پیشنهاد
درباره زبان پارسی نوشته ها پر از واژگان دشگذر و دشآگه است
نخستش واژ «همخوان»برای consonant = صامت.
در پارسی همخوان،همبانگست و نه بی بنگ
پیشینیان بی بنگ را بیواژ گفته اند؟
بیواژ
بیواژ در پارسی بچم صامت است و آنرا برای شبیازه میگفتند که بی واژ است
واژ = گوی ،صدا ، حرف ،گفته
بیواژ=صامت
باواژ/بَواژ/ واژاگ/واژین = صدادار
واژه=کلمه
واژ،واژه،بیواژ،باواژ، واژین /واژاگ ، خوشآوا و پارسی و آشنا
کردان جای صدادار و صامت بزوین و نبزوین نهاده اند
همچنین میتوان بجای واژ از بن وز بچم حرکت بهره برده
واژ بیوز و وزان
پارسی را ۲۳ بیواژ است
ب
پ
ت،
ث، س،
ج
چ
ه
خ
د
ذ، ز،
ر
ژ
ش
، ء
غ، ق
ف
ک
گ
ل
م
ن
و
ی