
جاوید اشکانی: آیا زبان پارسی زبانی استوار است و توانایی واژهسازی دارد؟ و یا وارون آن، ناتوان از واژهسازی است؟ اگر پاسخ پرسش نخست «آری» باشد، پس چرا این همه واژههای تازی در نوشتارگان روزانه، آن هم از سوی نویسندگان، ترزبانان (مترجمان)، دیده میشود؟ آیا نویسنده و ترزبان نمیتواند از زبان پارسی (نه فارسی) و واژههای برساختهی آن در نوشتار و گفتار بهره گیرد؟
برخی بر این باورند که زبان کنونی ما آن فراروندی است که از پدران و پدربزرگان به ما رسیده است و باید همان گونه که هست آن را پذیرفت و به کار برد. از این رو، بهتر است هر گونه نوینگرایی را کنار نهاد و دست به ساختار آن نزد، چرا که به زبان نوشتاری آسیب میرساند ــ نوشتاری که به آن خو گرفتهایم.
گروهی دیگر از فرهیختگان، زبانشناسان و دانشبانان بر این باورند که زبان پارسی یکی از زبانهای توانمند جهان است که توانایی واژهسازی میلیونها واژه را دارد و میتواند نیازهای ادبی، دانشی، پزشکی، زیستشناسی، کیهانشناسی، زبانشناسی، بازرگانی، رایانگر و دیگر شاخههای دانشی را برآورده کند. زندهیاد حسابی بیشینهی واژگان پارسی را به شمار باورنکردنی ۲۲۵ میلیون واژه میداند که هیچ زبانی چنین توانمندی ساخت واژهای را ندارد. پس چرا زبان پارسی نتوانسته آن گونه که بایسته است واژهسازی کند؟ پاسخ ساده این است: زبان تازی[۱] است که زبان پارسی را ناکارامد و سترون ساختهاست؛ به دو انگیزه:
یک: کاربستِ یک واژهی تازی + یک واژهی پارسی.
مانند صحبت کردن، مشخص کردن، تعیین کردن، محدود کردن، تصور کردن، کامل شدن، مشتق شدن و هزاران واژه همانند این، که بخش نخست آن «تازی» و بخش دویم آن «پارسی» است. میدانیم که همه کارواژهای بالا آمیخته (مرکب) هستند ولی بگرت آنها چماریکانه کارواژه «ساده» هستند که به جای آنها میتوان هموگارزهایی زیر را پیش نهاد: گفتن/ گفتاریدن (حسابی)، پرسونیدن (حیدری ملایری)، آترمیدن (ح.ملایری)، کرانیدن[۲]/مرزیدن (حسابی)، پنداشتن (ح.ملایری)، اُسپُریدن (ح.ملایری)، واخنیدن (ح.ملایری).
دو: از کار افتادن دستگاه واژهسازی پارسی به بُنارِ (دلیل) ناتوانی در وندافزایی و همنهش.[۳]
زبان تازی تنها زبانی است که آسیبی درازآهنگ و پایهای به زبان پارسی زده است. به همین انگیزه، با گذشت زمان، دستگاه واژهسازیِ زبان پارسی ناکارا و سِتَرون گردیده است. زمانی که دستگاه واژهسازی زبان پارسی ـ به هر انگیزهای ـ از کار بیفتد، سخنگویان به ناچار به وامگیری واژگانی روی میآورند تا نیازهای گفتاری و نوشتاری خود را برآورده سازند. زبان چیره آن روزها، زبان تازی بود. چگونه دستگاه واژهسازی زبان پارسی از کار افتاد است؟ به این نمونه نگاه کنید:

زبان تازی از خانواده زبانهای سمتیک (سامی) است. روش ساختواژههای آن دگرسانی بسیاری با زبان پارسی دارد. هنگامی که واژههای این زبانِ ناخوانده و بیگانه در کنار زبان پارسی جای میگیرد ناهمگن میشود و دستگاه واژهسازی زبان پارسی نمیتواند کار کند؛ هر چند اگر این وامگیری واژگانی نیازین و بایسته باشد.
در بالا دیده میشود که واژه «صحبت» همانند راهبستی است برای واژهسازی؛ زیرا هیچ جدامدی از همایی این دو واژه به دست نمیآید. پس میتوان گفت که زبان پارسی با وامگیری یک واژهی تازی نمیتواند واژهسازی کند. ولی وارون آن، اگر کارواژهی پارسی باشد دستگاه واژهسازی آن کار میکند، بدین گونه:
زمان کنون | نامواز (اسم) | زابه (صفت) | اپیواز (قید) |
میگویم | گویش/ گویا(ی)/ گوییک/ گویایی/ گوینده | گویشمند/ گویشورز | گویشمندانه/ گویشورزانه/ گویانه |
میروم | روش/ رویه | روشمند | روشمندانه |
میاندیشم | اندیش/ اندیشه/ اندیشش | اندیشمند/ اندیشورز/ اندیشگر | اندیشمندانه/ اندیشورزانه/ اندیشگرانه |
در این نمودار، سه کارواژهی «گفتن، رفتن، اندیشیدن» را میبینیم که در دستگاه واژهسازی واژههای گوناگون ساختهاند. در اینجا تنها سه فتاد (مورد) پیش کشیده شد. به هر روی، این تنها یک نمونه از روشهای دستگاه واژهسازی زبان پارسی است که با پسوندهای ـِ ش، ـ مند،ـ نده، ـ ک، ـ ه، ـ ورز، ـ گر، ـ انه و … انجام گرفته است. روشن است که با به کارگیری پسوندها میتوان واژههایی بیشمار ساخت.
پس هرگاه واژههای آغازین از زبان تازی بر سر واژههای زبان پارسی -به ویژه کارواژهها- بیایند، دستگاه واژهسازی زبان پارسی از کار میافتد. چنان که در «حرف زدن، تصمیم گرفتن، معین کردن، محدود کردن» نمیتوانیم بگوییم «حرف زنش، تصمیم گیرش، معین کنش، محدود کنشگر» زیرا زبان تازی نمیتواند در دستگاه واژهسازی زبان پارسی جای گیرد، از همین رو، مانند یک «راهبست» و «چوب لای چرخ» رفتار میکند. به گاهی که چرخ واژهسازی زبان پارسی به گردش درنیاید بیمار میشود. باید این را یادآوری کرد، هرگاه نویسنده در نوشتار از واژگان تازی بهره گیرد، میتوان گفت او زبان تازی را آبیاری کرده و زبان پارسی را خشکانده است.
تا زمانی که این رویکرد (یک واژه تازی + یک واژه پارسی) را نویسندهای در پیش گیرد، زبان رو به بنبست «دستگاه واژهسازی» پیش میرود، و دیگر نشانی از بالندگی در آن دیده نمیشود.
زبانشناسان بر این باورند که زبان باید زایا باشد تا بتواند ریشه بدواند و شاخه بزند. یک نمونه از سترونسازی زبان پارسی را در این جا میآوریم تا دانسته گردد چگونه واژههای تازی به درون زبان پارسی رخنه کرده و در گذرِ زمان، مانند چنگار اهریمنی، روندِ زایاییِ «دستگاه واژهسازی» را خشکانده است:
جمع، جمعیت، جماعت، جماع، جمیع، جمعه، اجتماع، جمعا، مجمع، مجموع، مجموعا، مجموعه، جامع، جامعه، تجمع، اجماع و …
این نامش وامگیری واژگانی است یا یورش واژگانی؟ باورکردنی نیست چگونه شانزده واژه از زبان تازی جای واژههای زیبای پارسی «گِرد/ گرد آمدن» را گرفته، در آن لانه گزیده و جا خوش کرده و چون موریانه ریشهی آن را جویدهاند؛ به گونهای که واژگان پارسی را از زندگی روزانه بیرون راندهاند.
این وامگیری و رخنهی واژگانی تنها از یک واژه (جَمَعَ) برآمده است، بسنجید با دیگر واژههای تازی درآمده (وارد شده) در زبان پارسی. انبوه این واژهها، در سدههای پیشین، آن چنان بسیار بود که گلوگاه زبان پارسی را جویده و آن را تا آستانهی مرگ و نیستی پیش رانده است.
برای واژههای تازی بالا میتوان برابرهای زیر را پیش نهاد: جمعیت (گروه-مردم)، جمع (گرد آمدن، گردآوری-روی هم)، جماع (هماغوشی-آمیزش، تنآمیزی)، جماعت (مردم-توده) ، جمیع (همه)، جمعه (ناهیدشید، آدینه)، جمعا (همگی)، اجتماع (گردهمایی-همبودگاه-انجمن)، مجمع (گردهمایی-همایش)، مجموع (روی هم-همه)، مجموعا (روی هم رفته)، مجموعه (گزیده- گلچین، گردآیه)، جامع (فراگیر-همهگیر، همه)، جامعه (گردهمآمدگاه، همزیستگاه- همبود گاه-چپیره- هزانه-مردمگان)، تجمع (گردهمایی- انجمن)، اجماع (یکییدن، یکی کردن-همپرسی کردن) .
برخی بر این باورند، اگر وامگیری واژگانی بیش از پنج تا هفت درسد باشد زبان دچار آسیب سیجومند میشود. گفته میشود بیش از پنجاه درسد واژگان امروزِ سخنگویان ایرانی وامواژههای تازی است. اگر به فرهنگنامه نگاه کنیم خواهیم دید که درسد گفته شده بیش از آن است.
میدانیم یکی از راههای گسترش واژههای ایرانی/ پارسیگ در برابر واژههای انیرانی کارهای نویسندگان و مترجمان است. در همین زمینه نمونهای از برگردانهای امروزیان را میآورم تا بسامدِ درآیش واژگان تازی درآن دیدور گردد. واژههایی که زیر آن خت کشیده شده تازی است:
نظریه او (جان لاک) میگوید که همه تصورات ما بفرجام از احساس ظاهر یا از مراقبه دو نفس نشاءت میگیرند، و این دو برسازنده تجربهاند. «حواس» ما که با محسوسات جزیی سروکار دارند، ادراکات متمایز و گوناگون چیزها را برحسب نحوه اثرپذیرفتن از آنها به ذهن منتقل میکند … ( ۱۸ واژهی تازی، همه واژههای کلیدیاند) برگهی ۹۱.
هنگامی که میگوییم حواس به ذهن منتقل میکنند، مراد ما این است که حواس از اشیاء یا اعیان بیرونی چیزی را به ذهن انتقال میدهد که آن جا ادراکات را فرامیآورد، این، احساس است (۱۰ واژهی تازی) برگهی ۹۲. (این دو نمونه برگرفته از: فیلسوفان انگلیسی (پوشینه پنجم). مترجم امیرجلالالدین اعلم).
مترجم در پنج خت از ۲۸ واژه تازی وام گرفته است. واژههای پارسی در این نوشته بسیار اندک است. آیا زبان پارسی به راستی ناتوان در واژهسازی است که نویسندهی بزرگوار از آن بهره نگرفته یا این که وی به زبان تازی دلبستگی داشته است؟!
گفتنی است، مترجم در برگردان خود هیچ نوآوری واژگانی هم نداشته، هر واژهای را که پیشینان از آن بهره گرفتهاند دربست آنها را نگاشته است؛ واژههایی مانند ادراکات، محسوسات و … . نیز نگاهی به فرهنگ پارسی عمید، معین، دهخدا و یا آریانپور هم نداشته است تا برابرهایی شایستهتر در کار خود پیش نهد و یا نوواژگانی بسازد.
یادآوری: نگارنده هیچ سخنی با خوب و بد ترجمهی آن کار ندارد، مترجم در کار خودش مردی توانمند است. سخن نگارنده این است که او میتوانست از واژگان پارسی، به ویژه در گسترههای دانشی و فرزانی، بهره گیرد که این کار را نکرد.
***
پینوشتها
[۱] . هر زبانی برای سخنگویانش پذیرفتنی و ارزشمند است. هیچ کسی سر ناسازگاری با زبان تازی ندارد.آماج این نوشتار نشان دادنِ چگونگی به کارگیری واژهها از سوی سخنگویان ایرانی (نویسنده، سراینده و …) از سدههای نخست به این سو است که چرخهای واژهسازی زبان پارسی را ناکار کرده است.
[۲] . ادیبسلطانی برای «حد/ مرز گذاشتن» کارواژه «ویمندیدن» را به کار برده. «هملت» پارسی از ادیبسلطانی.
[۳] . برای آگاهی بیشتر و دریافت بهتر بنگرید به: «زبان پارسیگ». رهام اشه. پارسی از: مریم تاجبخش و بزرگمهر لقمان. دربارهی «ساختارِ مادهی کارواژه» رویهی ۱۵۳، و برای «واژهسازی»: به بخش دویم همین نبیگ گرانسنگ همراه با سدها نمونه از زبان پارسیگ (پهلوی) با برابرهای پارسیِ ناب.
***
بازبردگاهها
۱. اشه، رهام (۱۳۹۷). زبان پارسیگ (پهلوی) دستور زبان، واژهسازی و واجشناسی. پارسی از: مریم تاجبخش و بزرگمهر لقمان. تهران. کتاب سده.
۲. اعلم، امیرجلاالدین (۱۳۸۶). فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم. تهران. انتشارات علمی فرهنگی.
۳. پرتو، ابوالقاسم (۱۳۷۷). واژهیاب. تهران. اساطیر.
۴. حسابی، محمود (۱۳۷۲). فرهنگ حسابی. تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۵. حیدری ملایری، محمد. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک.
۶. شسکسپیر، ویلیام (۱۳۹۲). هملت. پارسی از: م. ش. ادیبسلطانی. تهران. نگاه.
۷. فرهنگستان زبان پارسی (۱۳۹۰). واژهنامه پارسی سره. تهران. انتشارات فرهنگستان زبان پارسی.
***
آگاهی: برای پیوند با ما میتوانید به رایانشانی azdaa@parsianjoman.org نامه بفرستید. همچنین برای آگاهی از بهروزرسانیهای تارنما میتوانید هموندِ رویدادنامه پارسیانجمن شوید و نیز میتوانید به تاربرگِ ما در فیسبوک یا تلگرام یا اینستاگرام بپیوندید.
البته در زبان اوستایی و سانسکریت هم همین اتفاق افتاده و از فعل “کردن” kr و نام/ صفت فعل نو ساخته می شد آیا در آن زمان هم عربی با اکدی چنان تاثیری داشت!
در زبان انگلیسی هم همین اتفاق افتاده و از do استفاده می شود، مردمان نوردیک که به زبان شکسته انگلیسی کهن صحبت می کردند هم از این راه حل استفاده کردند که در انگلیسی نو این فعل حذف شده اما چون در خانواده زبان های ژرمانی برای پرسش فعل اصلی باید به آغاز جمله بیاید ما دوباره این فعل را اضافه و به آغاز جمله می بریم (البته در مدرسه می گفتند باید فعل do را به اول جمله “اضافه” کنید که نادرست است!)
هنوز هم جمله را با do بگویید درست هست
درود
بجای واژه عجیب غریب و نامفهوم «اپیواز» میتوانید به آسانی واژه « برکُنش » را بجای قید بکار ببرید. چون قید کارش این است که حالت یا ویژگی را به کُنش(فعل) بیافزاید.در انگلیسی به قید adverb می گویند ما هم از همین ساختار استفاده کنیم: ad(بر) + verb(کُنش) برای دیگر اجزا هم میتوانیم:
کُنا(فاعل) / کُنیده(مفعول) / کُنش(فعل) / برکُنش(قید) / برسازه(مصدر) / زاب(صفت) / زابیده(موصوف)
من با بیشتر سخنان ایشان همسو ام ولی یکی اینکه دشوراری را تنها در رحنه زبان عربی نمیدانم زیرا مردم ایران در کاربرد زبان پارسی بسیار شلخته و بی سامان اند و به هیچ دستوری پایبند نیستند و بیشتر دانشگاه رفتگان (از دیگران هرده نمیتوان گرفت ) هیچ آگاهی از دستور زبان پارسی ندارند در حالیکه دانشگاهرفتگان اروپایی بخوبی از دستور زبان شان آگاهند و آنرا دقیق بکار میبرند ، دیگر اینکه آمیختن کارواژه کردن/بردن /شدن/ساختن در همه زبانهای آریایی شایده و درست است در زبان لاتین و یونانی و ژرمنی هم چنین واژه سازی هایی پرداخته میشود همچون در لاتین پسوندfacere- همچون satisfacere و یا Genugtuung در آلمانی برابر با خشنودکردن ، دیگر آنکه در پارسی امروزی زبان گویشی از زبان نوشتاری بسیار دگریده (فرق کرده )است ، و افسوس توده امروزی همانجور که شلخته و نادرست در کوچه و بازار گفتگو میکنند همانرا را نیز به همان روش زشت مینویسند همچون میشه میره چی رو ؟ بجای میشود میرود یا چه را؟.
سخن نویسنده ارجمند دانینَگ (مقاله) بالا را درست می دانم. بدبختانه بیشتر مردم ایران در پاسداری از آیین و فرهنگ و از آن میان زبان خویش هیچ اَبَرمانی ای (مسئولیّتی) بر دوش خود نمی سُهَند (حسّ نمی کنند) که در ویدَشتَک (گذشته) پیامد سرکوب و در روزگار کنونی پیامد نا آگاهی و دوری از خود خویشتن است. باید دانست که زبان پارسیگ زبانی توانمند است چنان که رسانه ها و سازمان های فرهنگی کشور نیز به یاری آن بشتابند و دانشمندان زبان پارسیگ نیز به جای واژه سازی بیشتر بر واژه شناسی واژگان پارسیگ در کشور و کشورهای همسایه کوشش نمایند. اگرچه ساخت واژگان نو شاید در پاره ای از خیرها (موارد) کاری نیکو و بایسته باشد، با این همه باید واپسین گزینه روی میز باشد و بیشتر از واژگان پارسیگ پهلویگ بهره گرفته شود تا پیوند زبانی و داستانی (تاریخی) آوادَگان ایرانی با ویدَشتَگان (درگذشتگان) خود از یک سوی، و پیوند داستانیگ و فرهنگی میان ایرانشهریگان (ایران و دیگر کشورهای جدا کرده شده از ایرانشهر بزرگ) از سوی دیگر نگسلد و از هم گسیخته نشود. پس باید بیشتر بر آشنایی با زبان پارسی و زنده داشت درست و گوکانیگ (دقیق) دستور زبان پارسیگ پهلویگ پافشاری نمود و بر این پایه واژگان بیشتر را بازشناساند و یا نوآفرینی نمود. روشن است که آواشناسی زبان پارسیگ پهلویگ چنان است که برای انجام چنین کار ارزشمند و ستُرگی، نمی توان از نشانگان واگ های زبان اَرمائیلیگ (عربی) بهره برد. از سوی دیگر، کشوری با فرهنگ اهورایی و داستان آفرین چون ایران و ایرانشهر بزرگ نشاید که برای نوشتن واژگان زبان خود از نشانگان زبان های بیگانه (عربی، انگلیسی، و یا روسی) بهره بگیرد که خود به گسست زبانی و فرهنگی با داستان (تاریخ) نیاکان سرفراز خواهد انجامید. پس بایسته است که نشانگان زبان پارسیگ پهلویگ آموزش داده شوند تا مردم ایرانشهر نیز به دور از هر گمان و نادانی، با فرهنگ و آیین و داستان دیرین خود آشنا شوند. به پاس آشنایی با این نشانگان است که من امروزه می توانم نام زیبای “ایران” را بر روی سیمین پول زمان شاپور یکم ساسانی و اردشیر یکم ساسانی بخوانم و دلشاد شوم. روشن است که اگر دیگر مردمان ایرانشهر در جای جای آن نیز چنین توانایی ای داشته باشند، دیگر بر سر نام بخشی از ایرانشهر بزرگ در نامیدن زبان “پارسیگ پهلویگ” پافشاری نخواهند فرمود و مردمان ایران کنونی نیز بیشتر پَدیراگ (پذیرای) این نام زیبای میهن خود خواهند بود. اگر مردم آراگ (عراق) بدانند که نام کشورشان پارسیگ پهلویگ است (سرزمین آسیاب) و نام روستاگان (شهرستان ها) و پایتخت آنان نیز نامی پارسیگ پهلویگ و بخشی از تن “ایران” است، دیگر در فریاد زدن خواسته های خود به آیین و فرهنگ نیاکان راستین خویش نخواهند شورید. بَسرَگ، بغداد، تیسفون (پایتخت ایران در زمان اشکانیان و ساسانیان)، اربل/ اربیل، خانگین (خانقین) کوفَک (کوفه)و گلولا (جلولا) تنها چند نمونه ای از این روستاگان ایرانیگ هستند. اعراب (نه آنان که عربی سخن بگویند) آن زمان نیز در ایران می زیستند و ایز (حتّی) بیشتر عربستان آن روزگار نیز بخشی از ایران بوده است و این رومیان بودند که دسته هایی را از بیابان های گرم و سوزان بسیج کرده و پَدیرَگ (علیه) ایرانیان شوراندند که این اَدوین (سیاست) در زمان اردشیر ساسانی با یورش هماهنگ فیلیپ عرب و والریانوس امپراتور روم پیشتر دیده می شد که در آن زمان سپاه شاه ساسانی آنان را سخت شکست داد چنان که هر دو به پای اردشیر ساسانی پادشاه دلاور و ارتشتار اَماوَند (مقتدر) ایران اُفتادند تا جان خود را برهانند و پادشاه ایران ایشان را بخشید. با آشنایی با زبان و کیش (خطّ) و فرهنگ آزادمنش ایرانشهریگ است که دیگر افغانیان ارجمند زبان پارسی دریگ (درباری) و تاجیکان گرامی زبان تاجیک را جدای از زبان ایران و ایرانشهر (زبان پارسیگ پهلویگ) نخواهند دانست و مردمان فرای رودخانه اَراز (آراز یا اَرَس) به راستی (حقیقت) داستان میهن و ایز (حتّی) سرزمین های فرادست (دربند، گروزیا یا گروزنی، آستاراگان و شاید کازان) در روسیه امروزی پی خواهند برد. و با این آشتی بزرگ و فرازمانیگ است که مردم ترکیه و پایرَمپَت (رئیس جمهور) ارجمند آن به جای پافشاری بر حرم و حرمسرای فلان امیر عثمانی و کوتاه کردن داستان (تاریخ) میهن خود بر عثمان و عثمانیان، به بزرگی داستان میهن خویش دست خواهند یافت و به جای تُرک خواندن خود (زبان زوریگ مغولان چنگیزی و تیموری) و جدایی مردمان و جنگ و خون ریزی، به آشتی و دوستی دست خواهند یافت که کُرد آریایی برادر همان ترکی گوی آریایی است و مغول نژادان تنها بخش اندکی از مردم ترکیه امروزی می باشند. این برگشت به بنمایه خویش آشتی را برای همه مردمان می آورد و آشتی و آرامش زمینه را برای آبادانی و شکوفایی کوست (منطقه) و همه گیتی (دنیا) به ارمغان خواهد آورد.
سپاس از سرور جاوید اشکانی گرامی برای جستار پرارزشی که نوشتند. بسیار بهرهمند شدم. باشد که از اینگونه جستارها بیشتر در رسانهها ببینیم.
هم میهن ارجمند از همه کوشش های شما در راستای نگهداشت زبان و فرهنگ مان سپاس گذار و در برابر دانش و دلبستگی شما به زبان و فرهنگمان سر کرنش فرود میآورم. براستی که واژگان تازی در زبان ما بسان میکروب در کشت هستند و به وارونه آنچه که برخی جادوگران نشخوار کرده اند زبانمان را آلوده کرده اند. ما بری پالایش زبان خود میکوشیم و با یاری شما دوستداران واژگان تازی ره از زبانمان بیرون میکشیم. با آرزوی کامیابی و تندرستی برای شما ایراندوستان
جمع را برخی میگوید ریشه هند و ایرانی دارد. که در هندی هم «یم» هست.