در بخش یکم این گفتوگو به پرسشهایی درباره جامعیت “فرهنگ علوم انسانی”، شیوه تألیف آن، ابداع برابرها، معادلیابی و معادلسازی و سبک ترجمه پرداخته شد. ادامه گفتوگو:
■ مهدی جامی: آیا همیشه “یک” معنای قاموسی برای واژهها باید انتخاب کرد؟ مثلا در مقابل اکتیو غیر از فعال و کوشا چه بسا باید “فاعلی” هم به کار برد چنانکه خود شما به کار برده اید. اما در مقابل “تله” معمولا دور به کار برده اید که گاه ابهام ایجاد میکند مثل تلهشاپینگ. یا تینک تنک را به “خزانهی اندیشه” برگرداندهاید در حالی که یک نهاد اجتماعی است و صرف ترجمه واژههای آن معنای نهادی و اصطلاحی اش را روشن نمیکند.
داریوش آشوری: بستگی دارد به این که واژه در زبانِ مرجع به یک معنا به کاربرده شده باشد یا چند معنا. tele- پیشوندی ست یونانی به معنایِ دور. در فارسی پیشوندی به این معنا برابر با آن نداریم. اما ساختار ترکیبیِ زبانِ فارسی اجازه میدهد که دور- را پیشوندگونه در برابرِ آن به کار بریم. برایِ tele- ترکیبِ «دورانه-» را هم به کار برده ام که در برخی ترکیبها بهتر مینشیند.
و اما، «خزانهی اندیشه» هم، مانندِ هر ترم یا اصطلاحِ فنّیِ دیگر، در متن و بنا به تعریف است که معنایِ خود را نشان میدهد. زبانهایی که مفهومهایِ علمی و فنیِ مدرن را از زبانِ دیگر وام میگیرند، یا باید آن واژههای اصلی را وام بگیرند یا بارِ مفهومیِ آنها را سوارِ واژههای بومی کنند. چنان که ما فارسیزبانان در پذیرشِ دستگاههایِ واژگانیِ مدرن تاکنون چنین کرده ایم. در این مورد هم یا باید همان «تینک تنک» را با بارِ معناییاش در زبانِ انگلیسی بگیریم، یا اگر میخواهیم زبانمان در انبوهِ واژههایِ بیگانه غرق نشود، اگر به مفهوم آن نیاز داریم، این مفهوم را سوارِ یک واژه یا ترکیب در فارسی کنیم و بکوشیم معنای آن در کاربرد جا بیفتد و بومی و اهلی شود. معنایِ «خزانهیِ اندیشه» در فرهنگ من گرتهبرداری از معنایِ think tank در زبانِ انگلیسی ست. کسانی که به این فرهنگ روی میآورند ناگزیر باید معنایِ ترمِ اصلی یا تعریفِ آن را بدانند و تنها در جست-و-جوی برابرنهادهای برای آن در فارسی به سراغ این فرهنگ بیایند. نقشِ این فرهنگ برابریابی ست نه تعریفِ ترمها. امّا من خود در پایانِ برخی ترجمهها و تألیفهای خود، برای آسان کردنِ کارِ خواندنِ متن، برابرنهادههای دوزبانه را، هر جا که ضروری دیده ام، با تعریفی کوتاه همراه کرده ام. اگر مترجمان و مؤلفان دیگر هم این کار را بکنند خوب است.
■ در واقعیت زبانی هم بسیاری از واژهها در همان معنای اولیه خود به کار نمیروند (رکاب ماشین یا شمعک موتور یا گذرنامه که امروز دیگر دفترچه است تا نامه یکبرگی و از این دست بسیار). چرا باید معادل را صرفا بر اساس معنای اصلی واژههای فرنگی ساخت؟ آیا کاربرد آنها یا معنای ارتباطی آنها که لزوما منطبق بر معنای قاموسی نیست نمیتواند اساس معادلسازی باشد؟ مثلا “عکسنامهگری” ترجمه فوتوژورنالیسم هست، اما ترجمهیِ کاربردیاش نیست. چرا نگوییم عکاسی مطبوعاتی؟
البته از بسیاری از ترمها و اصطلاحها میشود ترجمهی راحتالحلقومی از این دست کرد. که همهپسندتر هم هست. به نظرِ من هم ایرادی ندارد. اما هنگامی که قرار باشد پدیدهای به صورتِ یک رشتهی علمی یا فنی مطالعه یا درس داده شود با این گونه زبانِ ولنگ-و-واز نمیتوان، دست کم چنان که باید، از پسِ آن کار برآمد. این اصل نه تنها در باب رشتههایِ پَر-و-پادارِ علمی که به دستگاهِ ترمشناسیکِ بسیار پهناورِ زایا و استوار نیاز دارند– بیش از همه رشتههایِ علومِ طبیعی– در بابِ رشتهیِ دانشگاهیِ ژورنالیسم هم صادق است. در زبانِ انگلیسی هم میشود این ترمِ دانشگاهی را، برایِ مثال، photography for journals/journalism گفت. و چهبسا میگویند. اما از این عبارت نمیتوان مشتقِ صفتیِ photojournalistic را ساخت، همچنان که از «عکاسیِ مطبوعاتی» در فارسی نمیشود ساخت، مگر با افزودنِ یک یا دو کلمه در هر دو زبان، مانندِ مربوط به…of the… / . یعنی، با عبارتی ولنگ-و-وازتر این مفهوم را به شکلی برسانیم. این گونه واگردانِ مفهوم برایِ کاربرد در زبانِ عادی اشکالی ندارد، اما دقت و فشردگی و تعریفپذیریِ زبانِ ترمینولوژیک چیزِ دیگری میطلبد. کوششِ من هم راهگشایی در همین جهت است.
■ گاه در برگردان و معادلسازی از ترکیب و نظام واژهسازی انگلیسی پیروی میکنید مثلا fund raising را به “پول-گردآوری” برگردانده اید. به نظرتان بهتر نیست این دست تعابیر را فارسیتر کنیم و بگوییم گردآوری پول یا جلبِ پشتوانهیِ مالی؟ آیا میتوان نحو زبان مقابل را به زبان فارسی منتقل کرد؟
این هم موردی ست همانندِ موردِ پیشین. fund raising در امریکا و برخی کشورهای اروپای غربی کاری ست که نهادهای خیریه و خدماتِ اجتماعیِ سودناور (non-profit)، مانند بیشینهیِ آموزشگاهها و دانشگاهها، پیوسته دنبال میکنند. کسانی نیز به نامِ fund raiser یا شاید نامهایِ دیگر، در آنها برایِ این کار سِمَتِ ثابت و اداره و دستگاه دارند. به همین دلیل، کوشیده ام دو ترم برایِ این دو بسازم، نه آن که با یک عبارت، به گفتهیِ شما، آن را «فارسیتر» کنم. «پولگردآوری» و «پولگردآور» هم ساختمانِ ترکیبیِ فارسی دارند و از نظامِ واژهسازی انگلیسی پیروی نمیکنند. در جوارِ این دو، با توجه به معنایِ «مایه» در فارسی، که پول هم معنا میدهد (از جمله به صورتِ دستمایه)، دو ترکیبِ «مایهآوری» و «مایهآور» را هم گداشته ام که کوتاهتر است. اگر بختشان بلند باشد، دور نیست که رواج یابند.
■ گرایش شما در فرهنگ علوم انسانی در بسیاری از کلمات معادل گذاری قاموسی است که گاه به معادلگذاری تحتاللفظی هم میرسد. مثلا میان-کنشگری برای اینتراکتیو از این شمار است. شما تا چه حد این روش را آگاهانه به کار میبرید؟ چگونه آن را توجیه میکنید؟
بله، من این کار را، با توجه به ضروریاتِ واژهسازی علمی− که به برخی از گوشههایِ آن اشاره کردم− آگاهانه میکنم.
■ در برخی معادلگذاریهای شما میتوان مشاهده کرد که تلاش کردهاید در مقابل واژه واحد انگلیسی واژههای متنوع فارسی به کار ببرید چون کانتکست در ترکیب متفاوت است و معنا هم. مثلا، در قبال واژه working کار، کارگشا، جاری، در گردش، کارگر، کارآیند، کارکردنما و معادلهایی دیگر پیشنهاد کرده اید. اما در برخی موارد هم تنها به یک معنا و معادل بیشتر راه نداده اید. مثلا اینتر inter را عمدتا به میان برگردانده اید. چرا اصل تنوع معادل را در برخی موارد قبول کرده اید و در برخی موارد نکرده اید؟
پیشوندها و پسوندهایِ وامگرفته از یونانی و لاتینی که با رشدِ شگرفِ دستاوردهایِ علومِ مدرن، بهویژه در قلمروِ علومِ طبیعی، در دو قرنِ اخیر به صورتِ قراردادِ زبانی برایِ ساخت-و-سازِ دستگاههایِ ترمشناسی در همهیِ زمینهها، از جمله در علومِ انسانی، به کار گرفته شده اند، از نظرِ رسایی و یکدستی و سنجیدگیِ معنایی با بارِ معناییِ خاص و محدود، و بیشتر به یک معنا، به کار میروند. اگرچه واژگانِ زبانِ علمی تا اندازهای به حوزهیِ زبانِ همگانی نیز نشت میکند، اما بخشِ عمدهی آنها جز در میانِ علموَران (scientists) رواییِ عام ندارند. در فارسی هم من کوشیده ام تا جایِ ممکن به قاعدههایِ واژهسازیِ علمی در انگلیسی و فرانسه وفادار بمانم و پسوندها و پیشوندها و ستاکهایِ زبانِ علمی را ثابت نگاه دارم، که خویشاوندیشان آشکار باشد.
■ شما در مقدمه فرهنگ از تکنیکهای گسترش واژگان صحبت کرده اید. این تکنیکها نحوه کاربرد پیشوندها و پسوندها و احیای برخی شیوهها و واژههای کهن است ظاهرا. درست می فهمم؟ ممکن است برخی تکنیکهای اساسی خود را توضیح دهید؟
این «تکنیکها»، اگر بشود چنین نامی بر آن گذاشت، در حقیقت، روشِ برخوردِ دیگری ست با زبانِ فارسی که میتوانیم آن را رهیافتِ علمیِ مدرن بنامیم. به این معنا که بهجایِ فروماندن در عالمِ سنّت و عادت و نگرشِ ادیبانه و عامیانه به زبان، که راهِ پیشرفتِ زبانِ علمی را میبندد، برایِ پاسخگویی به نیازهایِ ذهنی و زبانی و همچنین عملی و فنیای که شیوهی زندگی و ذهنیّت در جهانِ مدرن از یک قرن پیش بر ما زورآور کرده -و ما اکنون خواهان و شیفتهیِ آن ایم- به منطقِ زبان روی آوریم. و البته جانبِ سنّت و عادت را هم یکباره فرونگذاریم که مشکلها در کار میآورد. منطقِ زبان یعنی دستگاهِ دستوری آن که با ساز-و-کارها و ابزارهایِ زبانیِ ویژهای— پسوندها، پیشوندها، میانوندها، و روشهای سرِ همبندیِ واژهها برای ترکیبسازی و مشتقسازی— امکانِ گسترشِ قاعدهمندِ دامنهیِ واژگانِ زبان را میدهد. برایِ مثال، چهگونه از اسم فعل بسازیم و از صفت اسم، و از اسم صفت. و بسیاری چیزهایِ دیگر. زبانهایِ مدرنِ اروپایی، و پیشاهنگِ همهیِ آنها، زبانِ انگلیسی، از توانهایِ دستوریِ خود نهایتِ بهرهبرداری را میکنند و بهویژه در قلمروِ زبانِ علم و تکنولوژی پایبندِ سنّت و عادتهای زبانی نیستند. و این اصلی ست کلی در بارهی رابطهی مدرنیّت و زبان.
جهانِ مدرن و تمدنِ آن، که برایِ تسخیرِ طبیعت بسیج شده است، برایِ بسیجِ زبان در این جهت، بهضرورت، مرزهایِ عالمِ سنّت و عادتِ زبانی را درنوریده و پا به پایِ پیشرفتِ بیامانِ انقلابِ علمی و انقلابِ صنعتی، و تمامیِ تأسیسات و نهادهایِ دنیایِ مدرن، افقِ گسترشِ هرچه بیشترِ میدانِ واژگانِ زبان را نیز گشوده است. رسالهی زبانِ باز را برای روشن کردنِ چند-و-چونِ همین رهیافتِ زبانی نوشته ام. این رهیافت با ذاتِ تمدنِ مدرن نسبتِ سرراست دارد. ما نیز اگر بنا ست که از این درماندگیِ زبانی در برابرِ زبان و اندیشهی مدرن بیرون بیاییم، ناگزیر باید تن به فهمِ علمیِ مسأله بدهیم و از آن راه چارهجویی کنیم. کوششِ من در این جهت است.
■ در نوع بحث شما از تکنولوژی زبانی میشود به این نتیجه رسید که برای اخترشناسی و میکربشناسی همانطور میشود معادل ساخت که برای علوم انسانی. اما اگر استنباط من درست باشد فرق مهمی در این میانه وجود دارد: در اخترشناسی و پزشکی و علم ما عمدتا با “اسم” سر و کار داریم اما در علوم انسانی با “مفاهیم”. روش ساخت واژه جدید برای این دو حوزه میتواند یکی باشد؟ یکی زبان خواص است و گفتوگو میان اهل علم و دیگری زبان عمومی است که رسانهها و افکار عمومی هم در آن وارد میشوند. یکی به زبان اصطلاحاتی و فنی نزدیکتر است و دیگری به زبان طبیعی.
این نکته به نظرِ من هم درست است که علومِ طبیعی و علومِ انسانی، بنا به ماهیّتِ اُبژههایِ شناختشان، رهیافت و روشِ یکسان ندارند. و این نایکسانی ناگزیر تفاوتِ رهیافتِ زبانی هم میطلبد. علومِ انسانی، بنا به آنچه دیلتای گفته است، علومِ هرمنوتیکی یا تفسیری اند و وابسته به دیدگاهِ نظری یا فلسفیِ پژوهنده. اگرچه با نقدگریِ نیچه از علمِ مدرن آموخته ایم که علومِ طبیعی نیز همین گونه تفسیری اند، یعنی، در بنیاد، وابسته به دیدگاههایِ نظری و پیشانگارههایِ پژوهنده اند. از هایدگر و گادامر نیز آموخته ایم که شناختِ بیپیشانگاره نداریم. با اینهمه، فرقِ بسیار است میانِ آنچه با چشم در لولهیِ شیشهایِ آزمایش یا در زیرِ میکروسکوپ میتوان دید، با تحلیلِ دادههای آماری یا دادههایِ تاریخیِ رفتارهایِ انسانی، که شناختِ شناسنده از فرهنگ و جامعه و انسانشناسیِ فلسفی و نظری پایهیِ خودآگاه و ناخودآگاهِ آن است.
البته، این را هم فراموش نباید کرد که علوم اجتماعی که در قرنِ نوزدهم در اروپای غربی پایهی علمی یافته، در آن دورانِ جهشِ خیرهکنندهیِ علومِ طبیعی به جلو، پایهگذاراناش این خیال را در سر داشتند که در شناختِ انسان و جامعهی انسانی به چیزی مانندِ یافتهایِ علومِ طبیعی برسند. از همین دیدگاه بود که انگلس در مراسمِ خاکسپاریِ مارکس گفت که، «داروینِ تاریخ مرد.» اگر از این بحثِ باریک، که سرِ دراز دارد، بگذریم، میخواهم به این نکتهیِ بنیادی اشاره کنم که علومِ انسانی در غرب بر بنیادِ دستاوردها و مرزشکنیهایِ زبانیِ علومِ طبیعی بنا شده و از زبانمایههایِ تولید شده در آن قلمرو بهره برده است. از جمله، وامگیریِ بیحد-و-مرزِ پیشوندها و پسوندها و ستاکها از زبانهایِ کلاسیک (یونانی و لاتینی) و ترکیبسازی و مشتقسازی از آنها هم به قاعدههایِ دستوریِ آن زبانها، که زبانهایِ ترکیبی (synthetic) اند، و هم به قاعدههایِ زبانهایِ ملّیِ خود، مانندِ ساختنِ مصدرِ فعل و مشتقهای قیدی و صفتی، و رفتار کردن با آنها همچون زبانمایههای بومی. دلیلِ آن هم بهویژه نیازِ زبانمایهیِ علومِ طبیعی و نیز تکنولوژی ست به گسترشِ میدانِ واژگانیِ خود. این نیاز دور زدنِ مانعهایِ دستوری و اِستتیکیِ زبانِ بومی و پرداختنِ یک دستگاهِ واژگانیِ سیستمانه را میطلبد. فاصلهگیری با ابهامها و ایهامهایِ زبانِ بومی و بارهایِ ارزشیِ واژگانِ آن نیز وجهی دیگر از این نیازِ زبانی ست. این نکتهها را در زبانِ باز روشن کرده ام.
■ در رساله “زبان باز” که نظریهی زبانی و معادلسازی خود را تشریح کرده اید، زبان تکنیکساخته و مکانیستی را معیار “بازبودگی” زبانی گرفته اید. اگر باز بودن زبان امری مکانیستی باشد نگران نیستید که جامعهای که اعضای آن “زبان باز” دارند یعنی “جامعه باز” هم مفهوماش جامعه ای مکانیستی و مهندسی شده بشود؟ میدانید که این تصور از جامعه به دوره رضاشاه و اروپای نیمه اول قرن بیستم نزدیکتر است تا به دوره امروز ما. یعنی کنفورمیسم اجتماعی و مکانیسم و مهندسی زبانی به هم ارتباط پیدا میکنند. چگونه میشود به زبان مکانیستی قائل بود اما از کنفورمیسم اجتماعی پرهیز کرد؟
من هیچ نسبتی میانِ مفهومِ «زبانِ باز» و آنچه شما «کنفورمیسم اجتماعی» مینامید نمیبینیم. بلکه، میتوان گفت که، بهعکس، جامعهی بسته است که با زبانِ بسته و کنفورمیسم زبانی نسبت دارد و دستکاری در زبان را تاب نمیآورد. پیشاهنگِ کاری که به صورتِ روشهای سیستمانه و مکانیکی برای توسعهی زبانِ علمی در جهان مدرن شده است جامعههای پرچمدار لیبرالیسم سیاسی و اجتماعی بوده اند، یعنی بریتانیا و فرانسه. در رسالهی زبانِ باز نشان داده ام که، برایِ مثال، چرا واژههایی مانندِ biology/biologie را نمیشود به صورتِ ترکیبی با واژههایِ بومگویشیِ life در انگلیسی و vie در فرانسه، به معنای زندگی، ساخت. بلکه مفهومِ آن را میتوان با یک عبارت بیان کرد که ترمِ علمی به شمار نمیآید و از نظرِ اشتقاق و ترکیبسازی نازا و ناکارا ست. دگردیسیِ تاریخی این دو زبان از زبانهایِ ترکیبی (synthetic) لاتینیتبار و ژرمنیتبار به زبانهای تحلیلیِ (analythic) مدرن اجازهی چنین ترکیبسازی را در آنها نمیدهد. اما اهل علم در این زبانها از راهِ قیاس با theology/theologie، که اصلِ یونانی-لاتینی دارد و ترمی کلیسایی ست، آن ترکیبِ را از مایهی یونانی، بنا به ساختارِ ترکیبگر آن زبان، ساخته اند. چنین واژهایِ در اصل در زبانِ کهنِ یونانی وجود نداشته و برساختهی اهلِ علم مدرن است. آنان این گونه واژههای برساختهیِ مدرن را به صورتِ واژههایِ وامگرفته واردِ دستگاهِ واژگانِ علمی خود کرده اند. و آنگاه، در همان رسالهی زبانِ باز ببینید که چهگونه ecology/ecologie را نیز به صورتِ قیاسی از رویِ مدلِ biology/biologie ساخته اند. و سپس چه گونه با جدا کردنِ bio- و eco- و ترکیبِ آنها با واژههای دیگر در همین سی-چهل ساله دهها واژهی دیگر به صورتِ ترمهای علمی و فنی برای زمینهها و رشتههای گوناگون، از زیستشناسی تا جامعهشناسی و علومِ سیاسی، ساخته اند که در زبانِ رسانههای همگانی هم بهسادگی به کار میرود. و البته، واژهسازی علمی به این شیوه دلایلِ دیگری هم دارد که به استقلالِ واژگانِ علمی از زبانِ روزینه و ادبی مربوط میشود. چرایی و چهگونگیِ آن را در آن رساله گفته ام. همچنان که واژهی anthropomorphism(e) را در علمِ انسانشناسی، به همان دلایل، از anthropos یونانی به معنای انسان ساخته اند. چنین ترکیبی را با man یا human در زبانِ انگلیسی یا homme در زبانِ فرانسه نمیشود ساخت. و آنگاه میتوانید در هر فرهنگِ میانحجمِ این زبانها، و در همین فرهنگِ علومِ انسانی، ببینید که چهگونه دهها واژه از ترکیبِ anthropos با پیشوندها و پیشوندها و ستاکهای دیگر، از علومِ اجتماعی تا علومِ زیستی، ساخته شده است.
این گونه واژهسازی مکانیکی یا سیستمانه امکانِ همهگونه واژهسازیِ ترکیبی یا اشتقاقی را میدهد و اهلِ علم، بیرون از محدودیتهای دستوری و عرفیِ زبانِ همگانی، جوازِ ساخت-و-ساز و کاربردِ آنها را دارند. آنچه ضرورتِ چنین رفتارِ زبانی را در قلمروِ تمدنِ مدرن پدید آورده نه کنفورمیسمِ اجتماعی، بلکه نیاز به برساختنِ قلمروِ مستقل و خودفرمانی برای علومِ مدرن است که آن را از تسلط زبانِ روزینه و ادبی بیرون بیاورد و همپایِ رشدِ انفجاری علوم در سدههای نوزده و بیست امکان توسعهیِ آسان و شتابان به زبانمایهیِ آن بدهد. همچنین زبانِ علمی را سیستمانه کند.
■ گفتهاید که گاه از “واژه سازی مکانیکی” چارهای نیست. اما چنین واژههایی کاربرد هم پیدا میکنند؟ یا کردهاند؟
در زبانهایِ اروپایی با جایگاهِ محوریای که علمِ مدرن دارد، البته و صد البته! مثالهای آنها را هم آوردم. اما در زبانِ فارسی، از آن جا که استقلالِ زبانِ علمی هنوز به رسمیّت شناخته نشده و زبانِ علمی باید فرمانگزارِ زبانِ طبیعی و ادبی باشد، ایستادگی در برابرِ هرگونه دستکاریِ خلافِ عادتهای زبانی شدید است. برایِ مثال، من کوشیده ام پیشوندِ «دُش-» را که در واژههایی مانندِ دشنام و دشمن و دشوار داریم، برای واژههایی در قلمروِ روانشناسی که با پیشوندِ dys- آغاز میشوند، کاربردِ گسترده دهم و این پیشوندِ، به گفتهیِ ادبا، «مرده» را برایِ کاربردِ علمی زنده کنم. برایِ مثال در دُشخوانی، در برابرِ dyslexia. امّا تا آن جا که میدانم، این پیشنهاد تاکنون کاربردِ چندانی پیدا نکرده است. اما، بر اساسِ واژههایِ پذیرفته شده در فرهنگستانِ زبانِ ایران، و همچنین گرایشهایِ زبانی در میانِ نویسندگان و مترجمان، میتوان گفت که تا حدودی به سویِ فهمِ بایستگیهایِ زبانِ علمی و فنی در حرکت ایم.
■ در مقدمه کتاب اشاره کردهاید که تنها اسم و صفت در این فرهنگ آمده و صورتهای فعلی نیامده است. اما بسیاری از اصطلاحات نیاز به معادل فعلی هم دارند. مثلا اگر میان-کنشگری را برای اینتراکتیو اساس قرار دهیم از این ترم چگونه میشود فعل ساخت؟ شما بر امکان مشتقسازی تاکید دارید. چقدر واژههایی که ساخته اید توان مشتقسازی دارند؟
داستان ساختنِ فعلِ، به قولِ ادبا، «جعلی» هم یکی از گرفتاریهایِ زبانِ فارسی ست. زیرا گرایشِ این زبان از قرنها پیش به سویِ فعلِ ترکیبی با همکردهایی مانندِ کردن و شدن و گشتن بوده است. در نتیجه این زبان گروهِ بزرگی از فعلهای بسیطِ خود را از یاد برده و، مهمتر از آن، این که رخصتِ ساختنِ فعلِ بسیطِ تازه هم نمیدهد، اگرچه همین زبان روزگاری فعلهایی مانندِ رقصیدن و طلبیدن و غارتیدن هم از مایهی عربی و ترکی ساخته است. این جا نه با هیچ مانعِ دستوری، بلکه با این عادتِ زبانی رو به رو هستیم که جوازِ ساختنِ فعلِ «جعلی» نمیدهد. این کار را باید نخست در واژهسازیِ علمی رواج داد. من با برخی واژههای وامگرفته از زبانهایِ اروپایی این کار را کرده ام و، برایِ مثال، اتمیدن (=atomize) و اتمیده (=atomized) را هم در همین فرهنگ آورده ام یا برخی مصدرهایِ فراموش شدهی فارسی را، که پیشینهیِ کاربردِ ادبی دارند، به زبانِ علمی شناسانده ام. باری، این کاری ست که فهمِ علمیِ مسأله و نیز پذیرش و کوششِ جمعی میطلبد.
■ نوشته اید که واژگان فارسی را باید از نو سرند کرد و نخالههاش را جدا کرد تا زبان پیراستهتر شود. منظورتان از پیراستگی زبان دور ریختن واژههای عربی است؟ به نظرتان جای عربی در واژهسازی علمی ما کجا ست؟
دور ریختنِ تمامیِ واژههایِ عربی از فارسی نه کاری ست درست نه کاری شدنی. امّا من بر آن ام که آمیختگیِ بیاندازهی فارسی با زبانِ عربی -که پیشینهیِ تاریخیِ دور-و-درازی دارد- زباِنِ دورگهای ساخته است که، بنا به ضرورتهایِ مُدرنگریِ زبان و فاصله گرفتن با عادتهایِ زبانیِ گذشته، نیاز به بازنگری دارد. زیرا وامگیریِ بیحدِ واژههایِ عربی رفته-رفته با نفوذِ دستور زبانِ عربی در فارسی نیز همراه شده است. این وامگیری بینهایت بر اثرِ فرمانرواییِ ارزشهایِ فرهنگیِ خاصی ست که جهانِ سنتی ما بر آنها تکیه داشته است. زبانِ عربی به عنوانِ زبانِ دینِ اسلام و همچنین زبانِ اهلِ مدرسه و تبلیغگرانِ این دین عاملِ اصلیِ این آمیختگی به دستِ «علما» ست. و نیز پرورشِ علومِ سنتی به دستِ اهلِ مدرسه در اصل به این زبان بوده و از آن جا با وامگیری بینهایت به زبانِ فارسی سرریز کرده است. بیماریِ فضلفروشی میانِ اهلِ قلم و مسابقهیِ بیامان برایِ نمایشِ فضل سبب شده است که «فضولاتِ» بینهایتی به زبانِ نوشتاری فارسی سرازیر شود. فلج دستگاهِ فعلسازی فارسی از پیامدهایِ این بیماری کهنه است. این که به جای آگاه شدن، برای مثال، بگوییم «استحضار حاصل نمودن» از نظر من روندِ بیمارگونهی زشت و زنندهای ست. مراد من از «سرند کردنِ» زبان بازسنجیِ کلِ آن چیزی ست که به عنوانِ میراثّ تاریخیِ زبانِ نوشتاری به ما رسیده است. چنین کاری نگاهِ تاریخی به زبان میطلبد.
نگاهِ همزمانی (synchronic)، که پایهیِ علمِ زبانشناسیِ مدرن است و زبان را «همین که هست» میبیند، نمیتواند نگاهِ آسیبشناسانه (پاتولوژیک) به زبان داشته باشد. نگاهِ آسیبشناسانه نگاهی ست تاریخی. میراث تاریخیِ زبان بههیچوجه چیزی یکدست نیست که به پیروی از «سنّت» روی سرمان بگذاریم و «حلوا-حلوا» کنیم. من در مقالههای خود نشان داده ام که فسادِ تاریخیِ زبانِ نثرِ فارسی چهگونه آغاز شده و پیش رفته است و برایِ پاسخگویی به نیازهایِ زبانیِ مدرن چهگونه باید چیزهایِ زیادی و مزاحم را سرند کرد و دور ریخت و از فراموش شدهها و دورریختههای قلمِ «علما» و «فضلا» نیز آنچه را که سودمند و ضروری ست سر جای خود برگرداند، از جمله فعلهای خوب و کارامدِ فارسی را.
باری، این ضرورتِ بازنگریِ زبانی از دلِ آن چرخشِ تاریخیای برمیآید که از نیمهیِ سدهیِ نوزدهم ما را، همچون دیگر تمدنهایِ کهنِ آسیایی، رویارویِ تمدنِ مدرنِ غربی قرار داده است و به پوست انداختنِ تاریخی واداشته است. با این چرخش است که زبانِ فارسی دیگر نه در برابرِ زبانِ عربی و فرهنگی که آن زبان حاملِ آن بوده است، بلکه در برابرِ زبانِ فرانسه قرار میگیرد که حاملِ جهانِ تمدنِ مدرن است. و اکنون در برابرِ زبانِ انگلیسی و جهانی که این زبان به سراسرِ کرهیِ زمین فرامیافکند. این جاست که «سرند» کردنِ زبان هم ضرورتِ تاریخی مییابد.
■ آیا نمیشود گفت که جایگاه لاتین و یونانی در واژهسازی غربی را زبان عربی برای ما فارسی زبانان دارد؟ چطور میشود کنار گذاشتن عربی را توجیه کرد؟
زبانِ عربی برای فارسی نمیتواند نقش تاریخیِ گذشته را داشته باشد. زیرا در آن گذشتهی تاریخی زبانِ عربی سرچشمهی علوم و معارفِ سنتی بوده و امروز خود از زبانهای دست-به-دهانِ جهانِ سومی و روزیخوار از گوشهی سفرهی زبانهای مادرِ علوم و شیوهی زندگانی مدرن است. در صد و پنجاه سالهی اخیر ما هزاران واژهی مربوط به علوم و فنون و در کل دستاوردهای زندگانی مدرن را بهویژه از زبانهای انگلیسی و فرانسه وام گرفته ایم و یا بارِ معناییِ صدها واژهی آن زبانها را سوار واژههای فارسی و همچنین واژههای عربیتبار در فارسی کرده ایم، اما میشود گفت که نه تنها هیچ واژهی تازهای از عربی وام نگرفته ایم که نسبت به یک قرن پیش صدها، و چهبسا چندهزار، واژهی عربی از گردش در نقدینگیِ زبانِ فارسی و زبانِ نوشتاری آن بیرون رفته و آنچه مانده نیز دگردیسیهای اساسیِ معنایی پیدا کرده است. من این نکتهها را در مقالههایی نشان داده ام.
■ به نظرتان چقدر تسلط ایدئولوژی ناسیونالیسم در کنار گذاشتن عربی موثر بوده است؟
ناسیونالیسم ایرانی از دورانِ مشروطیت، بهویژه با پروژهی «ایرانِ نوینِ» رضاشاهی که زبانِ فارسی را به عنوانِ زبانِ ملی نیرو بخشید، نگرشِ تازهای نسبت به گذشتهی تاریخی پدید آورد که پیرایشِ زبانی نیز یکی از جنبههایِ آن بود. به هر حال، چرخشِ زبانی از برابرِ زبانِ عربی، که هزار و چند صد سال زبانِ اصلیِ دینی و فرهنگیِ تمدنِ اسلامی بود، و رو به رو شدن با زبانِ فرانسه همچون زبانِ تمدن مدرن و مدل قرار گرفتنِ صورت و معنایِ آن زبان – و سپس زبانِ انگلیسی—رویدادِ تاریخیِ بزرگی ست که باید معنایِ آن را در چیرگیِ تمدنِ مدرن بر بخشِ عمدهی کرهی زمین و از جمله تمدنهای کهنِ آسیایی فهمید (در این باب نگاه کنید به مقالهی من با عنوانِ «زبانِ تجدد»).
■ و چقدر دینستیزی چپ در ستیز با زبان دین که زبان عربی بود تاثیر داشت؟
اگر در ماهیّتِ گیتیانه (سکولار) تمدنِ مدرن و جهانِ مدرن درنگ کنیم، میبینیم که گیتیانهگری (سکولاریزاسیون) زبان هم جزءِ ضروریِ آن است. در این جریان نه تنها ایدئولوژی های چپ که ایدئولوژیهای راست نیز نقش دارند.
■ چقدر جدا شدن از سنت در گرایشهای واژهسازی جدید موثر بوده است؟ مثلا چرا به جای پورنوگرافی همان الفیه شلفیه به کار نرفت که سنت آن را در میان ما هم نشان میداد و به جایش هرزهنگاری پیشنهاد شد (که در فرهنگ شما هم آمده است)؟ آیا این خود اخلاق تازهای نبود که “الفیه شلفیه” را که هیچ بار اخلاقی ندارد کنار بگذاریم و هرزهنگاری را که بار سنگین ارزشگذاری دارد پیشنهاد کنیم؟
نخست این که، الفیه-شلفیه واژهی خنثایی نبوده، بلکه بار ضد اخلاقی داشته است. اگر این گونه نبود، مسعود غزنوی، به روایتِ ابوالفضلِ بیهقی، از ترسِ پدر-اش دستور نمیداد نقشهای الفیه-شلفیه را که به دستور او بر دیوار کشیده بودند، پاک کنند. گذشته از این، الفیه و شلفیه به نظر میرسد که واژهی سرِ هم بندی شدهی عامیانهای ست. به هر حال، اگر کسی دلاش بخواهد این واژهی دورافتاده را برای پورنوگرافی به کار ببرد، اختیار با اوست. اما من نمیپسندم. برای آن «صورِ قبیحه» هم به کار میبردند که مزاجِ سنتپرست شاید هنوز هم این را بپسندد.
و اما، گذاشتنِ «هرزهنگاری» در برابرِ پورنوگرافی به این دلیل است که اصلِ واژه یونانی ست، از pornographos، به معنای نوشتن در بارهی فاحشگان (porne، فاحشه). دگرگونیِ معنایِ این واژه از معنایِ خلافِ اخلاق، و شاید خلافِ قانون، به معنایِ خنثای کنونیِ «پورنو» و «پورنوگرافی» رخدادی ست مربوط به تغییرِ دیدگاه نسبت به روابط جنسی و جنسیّت در کل در این چهل-پنجاه ساله. هرزه در فارسی به معنای اصلیِ porne است و هرزهنگاری معنایِ اصلی، و حالا قدیمیِ واژه را نگاه داشته است، اما برابرنهادهی شماره ٢یِ «پورنونگاری؛ هوسانگیزنگاری» به گمانام معنایِ امروزینِ آن را بهتر و روشنتر از ترکیبِ گم-و-گورِ الفیه و شلفیه میرساند.
■ چقدر چپ بودن در ایجاد نگرش شما به زبان موثر افتاد؟ زبان و نوسازی آن در مارکسیسم (دست کم نوع روسیاش) چه جایی داشت؟ مثلا آنها از تغییر خط و اصطلاحات عربی حمایت کردند و عملا هم خط (و زبان) مردمان قفقاز و آسیای میانه را که فارسی بود تغییر دادند. چه مقدار از این گرایشها در محیط ایران انعکاس داشت؟
جای شگفتی ست که با آن که من در بارهی دیدگاههای خود در بارهی زبان، از جمله در درامدِ همین فرهنگِ علوم انسانی، کم ننوشته ام، باز با چنین پرسشی از سوی شما رو به رو میشوم. دیدگاهِ من در بارهی آرایش و پیرایشِ زبانِ فارسی، در جهتِ پاسخگویی به خواستههای زندگانی در جهان مدرن، نه ناسیونالیستی ست نه سوسیالیستی. بلکه نگاهِ کارکردی و آسیبشناسانهی کسی ست که هم در بارهی رابطهی مدرنیّت و زبان سالها کار و مطالعه کرده و هم چهل-پنجاه سال با ادبیات و واژگان فارسی سر-و-کله زده (از جمله سالیانی در مؤسسهی لغتنامهی دهخداکارِ حرفهای و ویراستاری کرده). نگاهِ من به زبانِ فارسی از یک دیدگاهِ کارکردی (فونکسیونالیستی) ست با درنگ در بارهی شیوهی پاسخگوییِ آن به چالشِ زبانهای پیشاهنگِ مدرنیت. این دیدگاه هم بُعدِ زبانشناسانه دارد، هم بُعدِ نگرشِ اجتماعی و تاریخی به زبانِ فارسی. من از حرکتی گام به گام در تجربههای واژهشناسی و واژهسازی به پایگاهِ نظریِ خود در برخورد با مسألهی مدرنگریِ این زبان رسیده ام.
اما برای آگاهی شما بگویم که حساسیّت در برابرِ مسائل زبان فارسی خیلی زود، در سنِ چهارده-پانزده سالگی در من شکفت. و آن هنگامی بود که در کلاسِ دوم دبیرستانِ البرز برایِ آموختنِ زبانِ فارسی کلیله و دمنهی نصرالله منشی را درس میدادند. من از همان زمان نسبت به یاوهنویسیهای «نثرِ مصنوع» و عربیچپانیهای بیمزه و بیربط در نثرِ فارسی حساس شدم. البته در سالهای بعد آشنایی با نوشتههای احمد کسروی و دیدگاههایِ زبانیِ او هم این زمینه را در ذهنِ من نیرومند کرد.
■ پیرایش زبانی اگر به “نو”سازی زبان ختم شود نگران نیستید که فارسی را از سنتهای زبانی خود بیگانهتر خواهد کرد؟
کاری که من در مقالهها و ترجمهها و واژهسازیهای خود میکنم کوشش برای آشتی دادنِ زبانِ نوشتاریِ فارسی با بهترین و سالمترین بخشِ میراثِ این زبان و مایهورتر کردنِ واژگانیِ آن برایِ سرِ پا ایستاندناش در برخورد با چالشهایِ جهانِ مدرن و زبانِ پیشاهنگِ آن (انگلیسی) ست ، همچنین، تا آن جا که در توانِ من است، زدودنِ آثارِ ویرانگرِ گـَندهکاریهایِ فاضلانه و منشیانه از آن. (باز ناگزیر ام برایِ «دفعِ شر» شما را به مقالههای خود ارجاع دهم!)
برگرفته از راهک.
دیدگاهی بنویسید.