کورش جنّتی
«آنهایی که تصور میکنند با زبان فرخی سیستانی یا با زبان سعدی شیرازی میتوان در این عصر، تجارب انسان عصر ما را تصویر کرد، به دلایل صد در صد علمی_علم جدید حرفشان پوچ و بیمعنی ست» (۱) نداشتن پسزمینهی آشنا و تازگی شماری از نوواژگان، یکی از بزرگترین دستاویزهای سنتگرایان و بسیاری از مردم عادی برای همیستاری (مخالفت) و چه بسا ریشخند کردن واژگان تازه است. پدیدهای که محمد حیدری ملایری از آن زیر فرنام (عنوان) نوواژترسی یاد میکند.
بیگمان همهی واژگان تازه، درست، رزین (دقیق) و زیبا نیستند. با این همه ستیز و همیستاری با واژگان تازه به بنار (علت) ناآشنا بودن یکی از بیپایهترین خردهگیریهایی ست که در این زمینه پیش افکنده میشود؛ چرا که تاریخِ زبان، پر است از واژگان برساختهی تازهای که در آغاز دستمایهی خندهی نه تنها مردمان کوچه و بازار، که فضلا و ادبا شدهاند و زمانی نه چندان دراز پس از آن، چنان در بستر زبان جایگیر شدهاند که به کار بردن واژهای جز آنها خندهدار آمده است. به دیگر سخن بسیاری از واژههای آشنای امروز، نوواژههای ناآشنای دیروز بودهاند .
محمدعلی فروغی که خود نخستین فرنشین (رییس) فرهنگستان زبان پارسی و خویشگانی (شخصی) نویناندیش به شمار میرفت، در نامه به فرهنگستان بر نوواژهای “پیشوند” و “پسوند” خرده میگیرد و “مزید مقدم” و “مزید موخر” را بهتر از آنها میداند. فراتر از آن صادق هدایت، نویسندهی نویناندیش و میهندوست نیز واژههای فرهنگستان را به ریشخند میگیرد و بختی برای همه گیرشدن آنها نمیداند. با این همه، پذیرفته شدن بسیاری از واژگان فرهنگستانها بهترین گواه برای نادرستی این گونه برخورد با نوواژگان است و به روشنی نشان میدهد که عادت داشتن و خوگیر بودن مردم به واژهها نمیتواند دستاویز درخوری برای ستیز با نوواژهها باشد و مردمی که روزگاری توانستهاند به واژههایی چون معرفت، الارض، میزان الحراره و بلدیه عادت کنند، بسیار سادهتر با زمینشناسی، دماسنج و شهرداری خو میگیرند. تو گویی هنوز هم هر چیز تازهای که در همستیزی (تضاد) با عادتها و باورهای پذیرفتهشدهی مردم قرار دارد، باید چنین سرنوشتی را از سر بگذراند: نخست بـه ریشخند گـرفـتـه شود، سپس بـه سختی در برابر آن ایستادگی شود و در پایان، بـه فرنام (عنوان) نمونهای روشن و سازوار با خرد پـذیـرفـتـه شـود.
به باور گروهی، جایگزینی نوواژهها با واژههای جاافتادهی بیگانه در همستیزی با ادبیات سنتی ما قرار میگیرد و مایهی آن میشود که ما پیوندمان را با زبان حافظ و سعدی از دست بدهیم. ایشان که دلسوزانه از جایگاه پاسداران زبان پارسی سخن میگویند گویا فراموش کردهاند که آمیختگی ۸۰ درسدی زبان پارسی با واژگان تازی بارآورد (نتیجه) تلاشهای ایشان و هماندیشانشان در گذشته بوده است
یکی از دستاویزهای بزرگ ترادادگرایان برای ستیز با نوواژهها بر این باور استوار است که زبان پدیدهای ست زنده و پویا که ترادیسش (تغییر)های آن باید درونزا باشد نه اینکه به دیسه (شکل)ای ساختگی از بیرون به آن زورآور شود. به باور ایشان جایگزینی نوواژهها با واژههای جاافتادهی بیگانه در همستیزی با ادبیات سنتی ما قرار میگیرد و مایهی آن میشود که ما پیوندمان را با زبان حافظ و سعدی از دست بدهیم. ایشان که دلسوزانه از جایگاه پاسداران زبان پارسی سخن میگویند گویا فراموش کردهاند که آمیختگی ۸۰ درسدی زبان پارسی با واژگان تازی بارآورد (نتیجه) تلاشهای ایشان و هماندیشانشان در گذشته بوده است: جنگل وحشی دانستن زبان (به ویژه زبان علمی) به معنی درک نکردن رشد علمی و صنعتی روزافزون و چشمگیر بشر است.
جنگل زبان علمی اتفاقا مصنوعی ست. جالب این است این اظهارنظرهای به ظاهر اندیشمندانه فقط در مورد واژگان فارسی صدق میکند و همین اندیشمندان وقتی واژگان بیگانهی “اطاله”، “اعاده”، “اضمحلال” و … (واژگانی که بیشتر مردم معنی آن را نمیدانند) را میشنوند بیآنکه نگران آسیبهای این درختان درخت برای خاک این جنگل باشند میکوشند این درخت مصنوعی را به زور هم که شده در این جنگل خودرو بکارند. زمانی که برخی طلاب و فاضلان! گذشته درختان مصنوعی تعارض (conflict)، تناقض (contradiction)، “تنافر”، تطبیقی (comparative), متعالی (transcendental) و .. را در این جنگل بیصاحب میکاشتند روان کسی نمیپریشید، ولی امروز که درختان طبیعی “همستیزی”، “پادگویی”، “همگریزی”، “همسنجشی”، “ترافرازنده” را میکارند همه جنگلبان شدهاند! (۲)
چنین به دیده میآید که ریشهی بسیاری از خردهگیریها را باید در ناآشنا بودن خردهگیران با سازوکارها و ویژگیهای زبان دانشیک (علمی) جست. این گستره از زبان دیگرسانی (تفاوت)هایی با زبان روزانه یا زاستاری (طبیعی) دارد که بدون دانستن این دیگرسانیها داوری دربارهی یک واژهی تازه آسان نیست. در واقع واژگان فنی بر پایهی نیازهای هر رشته برساخته میشوند و بسیاری از این واژگان تا پایان نیز تنها در گستره و زمینهی ویژستارانه (تخصصی) ی خود به کار میروند. شماری نیز پا به پای بالا رفتن دانش و فرهنگ سخنوران آن زبان رفتهرفته درشمیدهی (جذب) بدنهی زبان روزانه شده، کاربرد همگانی مییابند و از این رهگذر به پرباری و گسترش واژگانی آن زبان میافزایند.
در دنبالهی نوشتار به کوتاهی به چند ویژگی زبان دانشیک و چرایی برتری برابرهای واژگانی پارسی پرداخته میشود. یکی از ویژگیهای مهادین (اصلی) زبان دانشیک از دیدگاه شمسالدین ادیبسلطانی داشتن شخصیت یا خویشگانگی (۳) ست. به این چمار (معنا) که ساختمان واژهی دانشیک نباید چندان به زبان روزانهی مردم نزدیک باشد که ویژه بودن و تک کارکردی بودن خود را با در همآمیزی با نمودهای چمارین زبان زاستاری از دست بدهد. یادآوری این نکته در اینجا بایسته است که هر واژهی پارسی هر چند در نگاه نخست ناآشنا، به شوند (دلیل)ی که در دنبالهی نوشتار بازنموده میشود (توضیح داده میشود) از برابرهای بیگانه آشناتر است. چنانکه باید گفت این که یک وامواژه از یک زبان دیگر از واژهای خودی در زبان وامگیرنده آشناتر به نگر آید خود نشانهای از بیماری زبان وامگیرنده است. با این همه بر پایهی این دیدگاه، آشنا بودن و برساخته شدن نوواژها از مایههای سادهی زبان مردم عادی سنجهی خوب بودن یک واژهی به شمار نمیآید. چنانکه حیدری ملایری برابرنهادهی آشناتر “سامانه” را برای “سیستم” خرده کاری مینامد و خود واژهی ناآشناتر “راژمان” را پیش مینهد و در بازنمود برساختن واژهی “فربال” چنین مینویسد: اصطلاح “برافزایش” برابر خوبی برای accretion به نظر نمیرسد. این اصطلاح که برخی آن را به کار میبرند و تشکیل شده است از پیشوند “بر”+افزایش” به سادگی به معنای افزایش یافتن است. حال آنکه “افزایش” عادیترین برابر فارسی برای “addition” است. (چه در ریاضی، چه غیر آن) به سخن دیگر “برافزایش” برابر بسیار پیش پا افتادهای ست برای مفهوم مهم accretion، به ویژه آنکه “افزایش” کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. میبینید که در اینجا مساله بر سر فارسی یا بیگانه بودن نیست. “برافزایش” فارسی ست، ولی برابر خوبی نیست. ما برای مفهوم “accretion” برابر “فربال” را پیشنهاد میکنیم که تشکیل شده است از “فر” نشانگر فراوانی و افزایش+”بال” از فعل “بالیدن”. همچنین فربال و فربالیدن در ساخت جداشدههای مربوط به آن کاراتر هستند.(۴)
ریشهی بسیاری از خردهگیریها را باید در ناآشنا بودن خردهگیران با سازوکارها و ویژگیهای زبان دانشیک (علمی) جست. این گستره از زبان دیگرسانی (تفاوت)هایی با زبان روزانه یا زاستاری (طبیعی) دارد که بدون دانستن این دیگرسانیها داوری دربارهی یک واژهی تازه آسان نیست
از دیگر ویژگیهای زبان دانشیک که در گفتاورد بالا هم به آن اشاره شده است، تک کارکردی بودن واژگان و بازگشت هر نماد تنها به یک نمود معنایی ست. به زبان دیگر در زبان دانشیک به وارونهی زبان روزمره از چندلایگی معنایی خبری نیست: data, output, input و information. هر کدام از این نمادهای واژگانی به نمود معنایی ویژهای بازگشت میدهند که برای دریافت درست آنها و بازشناختن دگرسانیهایشان باید برای هر کدام از آنها برابرنهادهای جداگانه داشت: درونداد، برونداد، داده و ازدایش (اطلاعات). نمونهای دیگر میآورم: امروزه پارسی زبانان برای سه واژهیexact ، precise و accurate یک هموگ “دقیق” را به کار میبرند که همین از میزان دقت! نوشتار برگردان شده میکاهد. میان چمارهای (معناهای) این سه واژه اگر چه اندک ولی دیگرسانیهایی بود و باش دارد که باید در زبان دانشیک در دیده آورده شود. از همین روست که محمد حیدری ملایری در فرهنگ ریشهشناختی خود “پرسون” را هموگ precise ، “رزین” را هموگ “exact” و “رشمند” را هموگ “accurate” نهاده است. میتوان بر این نوواژگان از دیدگاههایی چون ساختارآوایی، ریشهشناسی، درازای واژه و… خرده گرفت و آنها را نپذیرفت یا اینکه گفت در زبان انگلیسی هم این واژهها به جای هم به کار میروند. (exact و precise را همچمار نیز میگیرند) ولی سخن نگارنده در اینجا بر سر درستی نگرش و دیدگاهی ست که در پس پشت این روش واژهسازی بود و باش دارد. در پیوند با نکتهی بالا همچنین باید افزود که یکی از سختیهای کنونی سخنوران زبانهای نادانشیک در فهم پرسمان (مساله)های این جهان نوین نیز در همین کاستی خانه دارد. برای نمونه برداشت عرفانی از عشق با برداشت امروزی آن از عشق که آشکارا با تنانگی تنیده شده، بسیار دیگرسان (متفاوت) است. همانگونه که برداشت ناصرخسرو از خرد با دریافت امروزین ما از خرد نیز دیگرسانی بسیاری دارد. در اینجا خرد، نمادی ست برای دو نمود یکسره (کاملن) دیگرسان و اگر مخاطب با زمینههای اندیشگی و باهماد(جامعه)ی که ناصرخسرو در آن میزیست، آشنا نباشد، دور نیست که در برخورد با نام چامهسرای (شاعر) خردگرا او را خردمندی به چمار (معنای) نوین آن بپندارد. همین کاستی ست که مایهی گلایهی مترجمی چون عزتالله فولادوند نیز میشود: خوانندگان باید توجه داشته باشند که آنچه ما در اینجا “قدرت” یا “مرجع قدرت” ترجمه میکنیم در متن اصلی authority است و نه power که در صفحات پیشین از دو نوع مختلف آن سخن رفت. اختیار یک کلمهی فارسی برای رسانیدن این دو معنی موجب تاسف است، ولی چارهای ندیدیم و امیدواریم بتوانیم این اختلاف معنی را به یاری سیاق عبارات بازشناسانیم. (۵)
یکی دیگر از ویژگیهای زبان دانشیک این است که معنای هر واژه در خود واژه باشد. از آنجا که بسیاری از واژههایی که در گسترههای گوناگون زبانی به کار میبریم، ریشهی پارسی ندارند و از بخشهای آشنای زبان مادری ساخته نشدهاند، بسیار پیش میآید که در برخورد نخست معنای واژه دریافته نمیشود و این خود یکی از پیچشها و دشواریهای آموزشی ما به شمار میآید. این واژگان که هم در بستر زبان روزانه و هم در گسترهی فن واژهها بود و باش (وجود) دارند، فرآوردهی یک دستگاه زبانی یکسره دیگرسان با ساختار زبان پارسی و دستگاه واژهسازی آن هستند. ناگزیر آموختار (معلم) برای آموزش آن نخست باید این واژه را برای دانشآموزان هدارش (تعریف) کند و سپس آن را به دانشآموزان بیاموزد. برای خود نگارنده در جایگاه آموختار پیش آمده که در زمان آموزش دستور زبان پارسی، هنگامی که از دانشآموزان خواستهام تا فاعل، فعل و مفعول را در جملهی سادهای مانند علی حسن را زد باز بشناسند، هر بار شماری از آنان در این بازشناسی ناکام بودهاند؛ ولی همین که از آنان خواسته شده است تا “کنندهی کار” و “کارپذیر” را در جمله شناسایی کنند به سادگی علی و حسن را نشان میدهند؛ چرا که چمار واژه “کنندهی کار” و “کارپذیر” در خود واژه است. بر این پایه، کاربرد واژگانی چون چهارگوش، سهگوش، آبراهه و درمانگاه بر برابرهای بیگانهشان مربع، مثلث، کانال و کلینیک برتری دارد؛ چراکه از مایههای آشنای زبان پارسی ساخته شدهاند و دانستن زبان پارسی برای فهمیدنشان بسنده است. البته همهی نوواژگان چنین ساده نیستند. برای نمونه واژهی “ترامون”. این واژه را ادیبسلطانی برابر قطر پیشنهاد کرده است. “ترا” پیشوندی ست در زبان پهلوی به معنای از این سو تا آن سو که فرهنگستان دوم آن را زنده کرده است و “مون” نیز به معنای اندازه. بنابراین معنای ترامون میشود. اندازهی از این سو تا آن سو. این واژه از چند دریچه پدافندپذیر (قابل دفاع) است: نخست آنکه ترامون، واژهای ست سازوار که بر پایهی درست دستگاه واژهسازی زبان پارسی ساخته شده است. دو دیگر معنای واژه در خود واژه است و پس از چندی که از آموزش و ج افتادن تکواژهای “ترا” و “مون” بگذرد بدون آنکه آموختار، نیازی به بازنمود مفهوم قطر داشته باشد، تنها با شنیدن واژه، معنای آن را باز میشناسد. سوم اینکه ترامون با ساختار آوایی زبان پارسی سازگارتر است و سرانجام کاربرد چنین واژهای به جای قطر به توانایی و زایایی زبان کمک میکند. ترابری، تراکنش، ترافرازنده، تراکاشت، ترادیسیدن، دورامون همه و همه بارآوردهای دیگر به کارگیری پیشوند ترا و پسوند مون در واژههایی چون ترامون است. وانگهی، اینکه پیشوندها و پسوندهایی چون “ترا” برای بسیاری از ایرانیان ناشناخته است، خود گناهی ست بر گردن ادبا و فضلا و کسانی که این راژمان آموزشی را برنامهریزی میکنند. چگونه است که در مدرسهها آموزش دستور و قواعد زبان عربی همچون اعلال با سختگیری پیگیری میشود، اما واحدهای درسیای برای آموختن پیشوند و پسوندهای زبانهای ایرانی نداریم: «…بجاست که در مدارس عالی ما تدریس فُرس [=پارسی باستان] و اوستا و پهلوی معمول گردد، همانطوری که در مدارس بزرگ اروپا تدریس زبانهای یونانی و لاتینی که ریشهی السنهی مغربی ست، معمول است. امید است به زودی دولت ما چند تن از پارسیان دانشمند اوستا و پهلویدان را به تهران جلب نموده، تحصیل این دو زبان را برقرار سازد …»(۵)
چگونه است که در مدرسهها آموزش دستور و قواعد زبان عربی همچون اعلال با سختگیری پیگیری میشود، اما واحدهای درسیای برای آموختن پیشوند و پسوندهای زبانهای ایرانی نداریم
«نیازمندیهای پارسی نو باید به دستیاری پارسی میانه (پهلوی) برکنار شود، اگر نشد، به پارسی باستان روی آوریم هرچند که از این زبان بیش از ۶۰۰-۵۰۰ واژه در سنگنبشتههای پادشاهان هخامنشی به جای نمانده است. از این دو زبان باستانی گذشته، زبان اوستایی که یکی از زبانهای دیرین کشور ماست بسیاری از نیازمندیهای ما را برکنار خواهد کرد. اگر از هیچیک از این زبانها واژهای را که جویا هستیم، نیافتیم؛ سانسکریت که یکی از زبانهای کهنسال برادران آریایی ماست، به داد ما خواهد رسید. سانسکریت به ما بیگانه نیست، آن را خواهر زبانهای اوستایی و پارسی باستان خواندهاند.»(۶)
به آنچه تاکنون در پشتیبانی از دیدگاه پیش افکنده شده در آن نوشتار آمده، باید کارساز (عامل) مهاد (مهم) جداشدگی (اشتقاق) و زایایی واژگانی را نیز افزود. از این دیدگاه نیز به همان اندازه که به کاربردن واژگان پارسی سودمند و بایسته است به کار بردن واژگان بیگانه میتواند دارای بارآوردهای نایی (منفی) و هتا ویرانگر باشد. سادهانگاری ست اگر گمان کنیم هنگامی که وامواژهای را به جای واژهای پارسی به کار میبریم، تنها یک واژه را به جای واژهای دیگر به کار بردهایم. کاربرد واژهی “علم” به جای “دانش” در نگاه نخست تنها یک گزینش ساده است و نمیتواند آسیب بزرگی در پیکره و ساختمان زبان ایجاد کند، ولی سخن اینجاست که کار به همین جا پایان نمیپذیرد. در بسیاری نمونهها، این جایگزینیهای ساده به فراموشی واژهای پارسی انجامیده است و در این نهش (وضع) ما یک واژه را با همهی توانش (پتانسیل)هایش از دست میدهیم. با فراموشی واژهای چون دانش (از بن دانستن) ما از جدا شدههایی همچون دانشمند، دانشگاه، دانشور، دانشجو، دانشآموز، دانشکده، دانشیار، دانشسرا و… هم بیبهره میشدیم و در آن سو، واژهی علم راه را برای درآیش (ورود) جدا شدههای خود مانند عالم، معلوم، معلم، علوم، تعلیم باز کرده است. تا آنجا که تا پیش از برپایی فرهنگستان نخست، تازش چندسد سالهی واژگان تازی به از کارافتادگی دستگاه واژهسازی زبان پارسی انجامیده بود. از همین دریچه، یکی از بارآوردهای نیک کاربست “هموگ” به جای “معادل” جداشدههای آن است: equivalent= هموگ equinox= هموگان equaxial= هموگآسه equinoctial= هموگانی equipartition= هموگپاری equivalence= هموگارزی.
به همان اندازه که به کاربردن واژگان پارسی سودمند و بایسته است به کار بردن واژگان بیگانه میتواند دارای بارآوردهای نایی (منفی) و هتا ویرانگر باشد. سادهانگاری ست اگر گمان کنیم هنگامی که وامواژهای را به جای واژهای پارسی به کار میبریم، تنها یک واژه را به جای واژهای دیگر به کار بردهایم. کاربرد واژهی “علم” به جای “دانش” در نگاه نخست تنها یک گزینش ساده است و نمیتواند آسیب بزرگی در پیکره و ساختمان زبان ایجاد کند، ولی سخن اینجاست که کار به همین جا پایان نمیپذیرد
«امروزه هزاران واژهی عربی در حوزهی زبانی ما قرار دارد که به علت عادت کردن به وجودشان متوجه زیانهای حضورشان نیستیم. یکی از دلیلهای رایج در دفاع از آنها این است که اینها “فارسی” شدهاند و بسیاری از آنها را ما به معناهایی به کار میبریم که هیچ عرب زبانی نمیفهمد؛ اما کسانی که این دلیلها را میآورند متوجه آسیبهای ساختی این “فارسیشدهها” به زبان پارسی نیستند. به ویژه امروز که زبان فارسی نیاز دارد از مایههای زبانی خود واژههای تازه بسازد.»(۷) زمانی که صادق کیا واژهی رایانه را از کارواژه (فعل)ی پهلوی رایانیتن-رایانیدن برساخت از چند و چون زیباییشناسیک آن که بگذریم نه تنها راه را بر درآیش (ورود) یک واژهی بیگانه و لشگرکشی یک خوشهی واژگانی بست که با زنده کردن همان یک کارواژه (فعل) راه را برای ساخت واژگانی چون رایاکتاب، رایانشانی، رایانامه، رایاآفند و… هموار کرد و از این رهگذر بر توانمندیهای زبان پارسی افزود. چنانکه ما امروز میتوانیم واژگان بیشتری را با بهرهگیری از کارواژهی رایانیدن یا دیس (شکل) پیشوندگونهی آن “رایا” برسازیم. برای نمونه نگارنده میتواند رایاکوشاد را برابر (کمپین اینترنتی) پیشنهاد کند. “عادتهای چندسد سالهی زبانی ما در زمینهی زبان نثر، مانع از آن است که هنوز حس کنیم که کسی که “مورد هجوم قرار دادن” را به جای “تاختن” و “تاخت و تاز” به کار برد چه بلایی بر سر زبان فارسی آورد و همین گونه صدها مورد دیگر.” (۸)
پایان سخن اینکه، زبان و اندیشه دو روی یک سکه هستند و چنانکه ویتگنشتاین میگوید کرانهی زبان هر کس، کرانهی جهان اوست. جهان امروز نیز به تعبیر ماکس وبر، جهانی ست افسون زدا شده که در آن آروین (تجربه) و دانش، سنجهی بنیادین درستی و نادرستی پرسمانها به شمار میآیند. زیستن در چنین جهانی، نیازمند زبانی ست که با ویژگیهای این جهان نوین سازگار باشد. رویکرد سنتی به زبان، پاسخگوی نیاز زبانی ما در رویارویی با این جهان نوین نبوده و نیست چنانکه امروز بسیاری از دانشمندان و ویژستاران (متخصصان) بهتر و سادهتر میبینند که جستارها و کتابهای خود را به زبانی جز زبان پارسی بنویسند؛ چراکه با واژگان، ساختار و جهانبینی بارشده (تحمیل شده) بر زبان گذشتگان نمیتوان دربارهی سیاهچالهها مقاله نوشت! از همین رو یا باید با پایفشاری بر روشهای ترادادی و کهنه بییندهی ناکارآمدی و مرگ آرام زبانمان، دست کم در زمینهی دانش و فناوری باشیم یا با پذیرفتن راهکارهای نوین و هتا گاه ترادادشکن، تلاش کنیم زبان پارسی را از پرهون (دایره) کوچک زیستی خود بیرون آوریم.
پینوشت
۱- ادوار شعر فارسی، از مشروطیت تا سقوط سلطنت، محمدرضا شفیعی کدکنی.
۲- cause به معنای «علت»، که ریشهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آنجا که این واژه مفهومی بنیادی است باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژهی «بُنار» (bonâr) را پیش مینهیم از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشهی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».پیشگفتار فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-محمد حیدری ملایری.
۳- ع.پارسا، ترادیسی زبان پارسی.
۴- نگارنده خویشگانگی را به جای شخصیت به کار برده است.
۵- هنر واژهسازی علمی در زبان فارسی، محمد حیدری ملایری.
۶- گریز از آزادی، اریک فروم، ترجمهی عزتالله فولادوند.
۷- پیشگفتار استاد ابراهیم پورداود بر کتاب «فرهنگ پهلوی-فارسی» نوشتهی دکتر بهرام فرهوشی.
۸- همان.
۹- بازاندیشی زبان پارسی، داریوش آشوری.
۱۰- همان.
با درود و سپاس از پاسداری و کوشش شما ایراندوستان گرانقدر ,نمیدانم بر سر این مردم چه رفته است که به کار بردن واژه های بیگانه را مایه بزرگی و نازش خود میدانند, پرچم کشور ما تنها پرچمی است که به زبان بیگانه نوشته شده است , جایی که تازیان نام ایرانی را برنمیگزینند و هر روز به شیوه ای با این کشور و فرهنگ هزاره اش سر ستیز دارند چرا باید نام کودکان ایرانی از نامهای تازی باشد!؟ به یزدان که گر ما خرد داشتیم / کجا این سرانجام بد داشتیم.
با سپاس برای این نوشتار زیبا و درخور از شم.
گرچه در ریزبخشهایی با شما ناساز ام, ولی رویهمرفته نگاه و دریافت بسیار درستی از فرگشت و دگرگونی زبان دارید و همانندی ِ زیبایِ درختان و جنگلبانان نیز این میان بسی مرا خنداند!
پ.ن.
در پاسخ به نویسندهیِ بالا (@بیژن), این چامهیِ “به یزدان که گر ما خرد داشتیم / کجا این سرانجام بد داشتیم.” از فردوسی نیست و به او بربستهاند; روشنگری پیرامون برخی چامههایِ بربستهیِ دیگر: http://is.gd/0a5tUM
با درود و سپاس:
از کار شما و استاد ملایری باید همانند کار فردوسی یاد کرد که سربزنگاه به داد زبان پارسی رسید .چقدر زبان پارسی خوشبخت است که فرهیختگانی چون شما را در کنارش دارد.من نیز بلوگی دارم که در ان به فرهیزش واژگان پارسی در زمینه زمین شناسی می پردازم.بسیار از پیشنهاد و نگر شما در بلوگ خودم خوشحال می شوم و آرزومندم که فرهیخته ای چون شما به بلوگ من سر بزند:
http://www.tofand.blogfa.com
—
درود دوست ارجمند
از مهرتان بسیار سپاسگزاریم. تارنگار شما در پارسيانجمن پیوند داده شد:
http://www.parsianjoman.org/?page_id=42
امیدوایم در این کار سترگ پاسداری و پالایش زبان پارسی پیروز باشید.
پارسیانجمن
امروز زبان پارسی دو هماورد سر سخت دارد یکی دانشگاهیان بویژه استادها که به بهانه ی سست بودن زبان پارسی در سر کلاس ها گاهی تا 80 درسد از ترم ها را انگلیسی بکار می بندند این ها نمی دانند که نه پارسی می گویند و انگلیسی بلکه زبان من درآوردی پنگلیسی سخن می گویند و دیگر کسانی که در حوزه ی دینی ژیرا(فعال)هستند اینان نیز چون پیشینیان خود زبان تازی را زبان برتر(فاخر) و زبان پارسی را زبان کوچه و بازار می دانند و بر منبرهای خود تا سهان(جمله)های بشماری از عربی نگویند کارشان به پیش نمی رود بهانه ی این گروه این است که عربی زبان قرآن و زبان رسول الله بوده است.ما به آنها می گوییم که هیچ وخت قرآن و پیامبر نگفته اند که زبان مادری خود را به دست فراموشی بسپارید بلکه پارسی گفتن و نوشتن هیچ گونه ناسازگاری با دین اسلام ندارد مگر اینکه ما مانند تازیان خلفای عباسی و اموی فکر کنیم که در پی نابودی زبان پارسی بودند و خیال می کردند که دارند زبان مجوز را نابود می کنند و بااین کار فرهنگ ایران را تا لبه ی پرتگاه نابودی جلو بردند.ما باورمان را به اسلام داریم ولی به زبان زیبای پارسی می نویسیم و سخن می گوییم.
نوشته من “بازدیسی زبان پارسی” بود نه “ترادیسی زبان پارسی”!
علی پارسا
درود جناب پارسای گرامی. درست است و برای آن پوزش میخواهیم. این نوشته برای بیش از دو یا سه سال پیش است. در بازدبردهای دیگری که پارسیانجمن به نوشتار شما دادهاست نام نوشتار شما درست آوردهشدهاست. پاینده باشید.
آقای مهربد وارسته گرامی! اگر به گفته شما “تشبیه” می شود “همانندی”، “شباهت” چه می شود؟
<>
درود,
“شباهت” بیشتر همان “مانندگی” است, شبیه = مانند, شباهت = مانندگی (مانستگی).
https://www.vajehyab.com/dehkhoda/%D8%B4%D8%A8%D8%A7%D9%87%D8%AA
همه اینها درست است ولی ساختن واژه خودی برای واژههای انگلیسی و زبانهای دیگر اروپایی به شناخت “درست” (باز میگویم، شناخت درستِ) ریشه واژگان آن زبانها نیاز دارد. در انگلیسی با دانستن هزار و اندی ریشه شما کمابیش ریشه همه واژههای پرکاربرد و بلکه همه کلمات را میدانید. پس تنها نیاز است که ما همین اندک را بشناسیم و ادامه راه آسان خواهد شد. و بسیاری از این ریشهها همان گونه که خود انگلیسی زبانها نوشتهاند به زبان ما یا زبان سانسکریت برمیگردند. این گونه نیست که هر واژهای را که در نوشتهها عربی خواندهاند با فارسی و پارسی بیگانه باشد و این گونه نیست که هر چیزی که اروپاییان ریشههایش را نیافتهاند یا نخواستهاند بیابند با فارسی و پارسی بیگانه باشد. چرا؟ از همین نوشته بالا نمونه میآورم:
“شباهت” خود از زبان ما گرفته شده: میدانید شباهت چیست؟ از شبیه و شبی یا شوی آمده است که یعنی “شده است” یعنی به دیگری “رفته است”. هنوز می گوییم علی به پدرش رفته است. می بینید؟ ما نخست باید خوب بدانیم که کدام واژه از کجا آمده و این بسیاری از دشواریها را آسان میکند. در تالشی واژهای برای شباهت دارند که انگار این واژه به زبان میآید و میگوید بس است بیدار شوید. این واژه چیست؟ “پِیرَوِش”. یعنی پی دیگری رفته است. این واژه میگوید آیا گویشهای خود را شناختهاید که حالا راه سخت (یا راه ساده یا راه سادهانگاری؟) را پیش گرفتهاید و دارید تا دل تاریخ و تا دل جغرافیای اروپا می روید؟ باید به دل تاریخ و به دل هر جغرافیایی رفت اما زبانها و گویشها هنوز نمردهاند (و خوشبختانه نخواهند مرد) که ما تنها به نوشتهها بسنده کنیم. خرد میگوید نخست باید زنده را دریافت. میدانید آنجا که میگویم باید زبانها و گویشهای خودمان را بشناسیم چه میگویم؟ میگویم نیاییم پس از جستجو در نوشتههای اروپاییان با شتاب بنویسیم ریشه cause شناخته شده نیست. چرا؟ چون آنها نوشتهاند ریشه آن شناخته شده نیست؟ آنها نتوانستهاند بشناسند. ما چرا نشناسیم؟ آنجا که بسیاری از ریشه واژگان آنها از دل زبان سرزمینهای خاور آمده، ما چشم به دهان و دستان آنها دوختهایم که ببینیم آنها توانستهاند این ریشهها را درآورند یا نه؟ پس ما چه میکنیم؟ آنگونه که من میبینم cause با خواستن و خاستن هم ریشه است (بنابر فرهنگهای انگلیسی: ۱- موجب، انگیزاننده؛ انگیزه؛ خواسته ۲- خواست؛ آرمان ۳- [حقوق] شکایت، دعوی، خواسته حقوقی). آیا بودن خواست در هر سه معنی ما را به این ریشه راهنمایی نمیکند؟ آیا این که در بسیاری از نمونه ها “خ” ما به “ک” آنها برگردانده شده ما را به چیزی راهنمایی نمیکند؟ cause: give rise to (باز هم بنا بر همان فرهنگ ها) آیا rise همان خاستن خودمان نیست و از هم راستن (و راست) خودمان نیامده؟
همین ها بس است.
من در آن چه میگویید با شما هم آوا هستم اما تنها بر یک باور میخواهم پافشاری کنم که آیا ما به راستی می کوشیم زبانهای خودمان را بشناسیم یا داریم بازی میکنیم و ماندهایم تا دیگران برای ما این کار را بکنند؟ راه ما در جستجو کردن میان روستاها و شهرهای خودمان است تا آنچه مانده را به نوشته در بیاوریم و آنگاه خواهیم دید که هنوز که هنوز است پارسی و فارسی و لری و کردی و تالشی و گلیلکی و … با زبانهای اروپایی همآوردی میکنند. این زبانها همانها هستند که بودند و بلکه بالیدهاند. این ماییم که باید تنبل نباشیم.
آیا «را» در عنوان این نوشتار لازم است؟؟
به نظر میرسد «واژگان پارسی» نیاز به «را» نداشته باشد.
همچنین آیا «ببریم» یا «بریم»؟
دقیقاً کجاها باید به آغاز فعل «ب» بیفزاییم؟
نوشتار نیمفاصلهها را بسی جاها رعایت نکرده است.
درود فرزان گرامی
«را» نقشنمایی است که پس از کارپذیر(مفعول) میآید و در این نوشتار «واژگان پارسی» کارپذیر است. برای آگاهی بیشتر به این نوشتار بنگرید: دبیرمقدم، محمد، ۱۳۶۹،« پیرامون را در زبان فارسی»، مجله زبانشناسی، س ۷، ش۱، ص ۲-۶۰.
درود محمود گرامی
با بیشتر بخشهای نوشتههای شما همداستانیم. ما برای ساختن واژه نیاز به شناخت درست واژگان، شناخت و آگاهی بسنده از گویشها و… داریم. نکتهای که هست نمیتوانیم از روی گمان واژهای را ریشهشناسی کنیم. برای نمونه برداشت شما از «کاز» و مانندگی آن با «خاز و خواست» درخور نگرش است؛ ولی آن هنگام میتوان به آن بازبرد داد که این ریشهشناسی به دیسهٔ نوشتاری دانشیک منتشر شده باشد. تا هنگامی که چنین پژوهشی در دسترس نباشدبهتر است که از «دلاستوار نیستیم» یا «نمیدانیم» بهره ببریم.
درود پارسیانجمن
دانش مگر چیست؟ نوشتهاند ریشه واژهای شناخته نیست و من نوشتهام رای من آن است که هست و چرایی آن را هم تا آنجا که بتواند آغازگر گفتوگویی باشد آوردهام. دانش این است که شما یا دیگری این رای من را بپذیرید یا آن را نادرست بدانید و شما هم سخنتان را بر نمونههایی استوار کنید. و آنگاه من پاسخی برای شما خواهم داشت یا نخواهم داشت. سپاسگزارم که رای من را “در خور نگرش” خواندهاید اما از ادامه نوشته شما چنین برمیآید که من از روی گمان ریشهشناسی کردهام. روشن است که نشناختن ریشه واژه گناهی بزرگ نیست و مشکلی است که گاه ساده آسان خواهد شد. سخن این است: نگارنده و تمام فرهنگهای اروپایی که ریشه این واژه را نشناختهاند “نوشته دانشیک” نوشتهاند و من که این را نپذیرفتهام و نمونه آوردهام “گمان” بردهام؟ و تا درآمدن “دیسه نوشتاری دانشیک” در این باره باید بگویم “نمیدانم”؟ درست همین را نمیتوانم بپذیرم.
درود دوست گرامی
در دانش چارهای جز این نیست. ما نمیگوییم هر آنچه اروپاییان و یا انیرانیان دربارهٔ ریشهشناسی نوشتهاند درست است. که بارها وارون آن اثبات شده یا کسانی بر شماری از ریشهشناسیهای دانشمندان انیرانی خرده گرفتهاند و ریشهشناسی دیگری را پیش کشیدهاند. سخن اینجاست هر گفت و دیدگاهی تازه نیاز دارد بر پایهٔ روششناسی نهادهای دانشگاهی و دیسه(شکل) و ساختار پذیرفتهشدهٔ آن در همهٔ جای جهان پیشافکنده شود. سخن ما همین است که دیدگاههایتان را با پرنگری به ساختار این نوشتارها در یک نشریهٔ زبانشناختی به چاپ برسانید تا از سوی استادان فن دیده و بررسی شود، آن گاه میتوان به آن نوشتار بازبرد دارد.
درود بر پاسداران زبان ایرانی ، به راستی که تلاشهاتون ستودنیه. من پیشنهادی دارم اینکه علاو بر ساختن واژه های معادل برای واژگان بیگانه در مورد واژگان باستانی ایرانی که توانایی هم ارزی با واژگان جدید را دارند،را دوباره زنده کنید.من یادم میاد در مدرسه چقدر زحمت کشیدیم که واژگان عربی که در نوشته های گذشتگان ما ماند سعدی و حافظ بود رو با چه سختی ای یاد بگیریم . به جا اونها نسل نو میتونن این واژه ها رو بیاموزن.همچنین من اعتقاد زبان شناسان(ادیبان)باید زبان پارسی رو هر چند سال در صورت نیاز به روز رسانی کنن.و نوشتارو به گویش نزدیک کنن زیرا گویش تجلی کاربرد زبان است و در خیلی از موارد باعث پیشرفت زبان میشه.منظور من اینه که نوشتار به گویش نزدیک بشه نه گویش به نوشتار . من فکر میکنم نوشتار ما از گویش ما عقبتره. با درود و تشکر از زحماتتون . ببخشید در برخی موارد مجبور شدم از واژه های عربی استفاده کنم. امیدوارم با تلاشهای شما عزیزان سواد پارسی مون بیشتر بشه .
با درود و سپاس از همه کوششی که برای پاسداری از زبان پارسی می نمایید. فرهنگستان راستین زبان پارسی به رای من باید چند کار بایا را انجام بدهد: شناخت واژگان زبان پارسی پهلوی در جای و جای ایران و با دستیابی و بررسی شایسته و باریک بینانه نیبیگ ها (کتب) و نوشته های پارسی پهلوی که تا کنون شناخته شده اند. در گام دیگر، ساخت و شناساندن نوواژگان پارسی پهلوی بر پایه شناخت زبان پارسی پهلوی و پیشوندها و پسوندهای به کار رفته در آن، به گونه ای که نوواژگان تا آن جا که می توان، باید از تن و پیکر زبان پارسی پهلوی بیرون بیایند و تافته دگر بافته نباشند و با دستور زبان پارسی پهلوی همسازی بایسته را داشته باشند. در گام پایانی، واگها و کیش پارسی پهلوی را باید به کار بست تا آن چه می گوییم و می خوانیم، درست روشن بشود، و پیوستگی میان آوادَگان (نسلها) ایران زمین از گذشته تا هنوز آن پدید بیاید و هر آنچه از گذشته نوشته شده و به ما رسیده را بتوانیم بخوانیم و بدانیم و بیاموزیم و بیاموزانیم. اگر فرهنگیان کشور در این راه بکوشند نه تنها خسته نخواهند شد که نوواژگان آنان نیز چون از تن زبان پارسی پهلوی بیرون آمده اند، ناگزیر پذیرین/ پذیرفتنی خواهند بود. خوشبختانه زبان پارسی پهلوی در همسنجی با زبان فارسی کنونی ریختپذیری بیشتری نیز دارد. باید نیبیگ های آموزشی به این زبان پالاییده شوند و در این راه کارگروه هایی با توانمندی دسترسی و دستیابی همه مردمان که پیشنهادی دارند، پدید آورده بشوند و همه دانش آموزان تا دانشگاهیان پیشنهاد های خود را بدهند و برای پالاییدن واژگان بیگانه بیندیشند و بکوشند. بهتر آن است که از واژگان هر سه قوم آریایی (پارس، پارت، و ماد) بهره برداری شود تا زمینه یکپارچگی فرهنگیگ و زبانیگ ایرانیان و خرسندی همه ایرانیان نیز فراهم بشود. خوشبختانه این زبان ها آن چنان نزدیک و دوست داشتنی هستند که این کار دشوار نخواهد بود. این نوواژگان باید به جای واژگان بیگانه عربی، انگلیسی، روسی، ترکی، و … به کار برده شوند تا دیگر از کاربرد واگ های بیگانه در نوشتن و واژگان بیگانه در گفتن و خواندن بی نیاز شویم. این کاری شدنی است و آگاهی و کوشش مردم سراسر ایران را می خواهد.